چرخه‌ی درماندگی

چرخه‌ی درماندگی

وقتی که می‌شنوید مأموران یک کشور دیگر هم‌وطنان‌تان را در دریا غرق کرده‌اند یا زنده آتش زده‌اند، ناراحت و خشمگین می‌شوید. اما پرسش این است که در برابر چنان رفتاری چه کاری از دست‌تان برمی‌آید؟ من در این یادداشت سعی می‌کنم یک چرخه‌ی درماندگی مرتبط با همین سوال را شرح بدهم.

هر گروه انسانی (در شکل یک ملت یا جز آن) که بخواهد از منافع و امنیت اعضای خود دفاع کند، باید قدرت داشته باشد. این چیزی است که هیچ‌کسی نمی‌تواند انکارش کند. این قدرت دو جلوه یا صورت اصلی دارد: یکی نظامی و دیگری سیاسی. مناسبات قدرت در بین کشورها مبتنی بر یک «وگرنه» است. به این صورت:

به خواست‌های من تن بده، وگرنه…/ دست از فلان رفتارهای نامطلوب بردار، وگرنه…

این «وگرنه» گاهی بلوف میان‌تهی است و گاهی نشانه‌ی یک هشدار یا تهدید واقعی. کشورهایی که قدرت‌مند هستند پیوسته این «وگرنه» را به ممالک دیگر مخابره می‌کنند. کشورهای ضعیف یا از اساس به این «وگرنه» متوسل نمی‌شوند یا اگر هم از آن استفاده کنند، تهدیدشان به شکل بلوف‌های میان‌تهی عرضه می‌شوند و طبعا بر رفتار دیگران تأثیر چندانی ندارند.

اکنون، سوال این است که آن قدرت نظامی و سیاسی‌ای که به ما امکان «وگرنه»گفتن واقعی می‌دهند از کجا می‌آید. یکی از مهم‌ترین پشتوانه‌های چنان قدرتی اقتصاد خوب است. کشوری که از نظر اقتصادی توسعه‌یافته است، به راحتی می‌تواند این ظرفیت اقتصادی خود را به شکل قدرت نظامی درآورد و یا از آن به‌عنوان یک پشتوانه‌ی قوی در سیاست کار بگیرد. یک نمونه‌ی متأخر از چنین تعاملی را می‌توان در جنگ تجاری چین و امریکا در دو سال گذشته دید. امریکا در سال 2018 میلادی بر واردات کالاهای چینی تعرفه وضع کرد و به تدریج میزان این تعرفه را در طول سال 2019 و 2020 بالاتر برد. چین با کمی تأخیر مقابله به مثل کرد. تعرفه‌ی هر دو کشور بر کالاهای وارداتی همدیگر در نهایت تقریبا به تساوی رسیدند (با اعلام عقب‌نشینی دولت امریکا در ماه‌های اخیر). این تقابل را امریکا شروع کرد؛ اما چین توانست سرانجام امریکا را به میز مذاکره بکشاند. به بیانی دیگر، چین به امریکا گفت: تعرفه‌هایت را بردار یا کاهش بده، وگرنه ما نیز ترا در تنگنا خواهیم گذاشت. و گذاشت. آن «وگرنه» بلوف نبود، واقعی بود.

کشوری که اقتصاد ضعیف و شکننده دارد، آن «وگرنه» را نیز در اختیار ندارد. اما پرسش دیگری در راه است:

اقتصاد قوی از کجا می‌آید؟ در این باره صدها، بل هزاران، کتاب نوشته شده‌اند. اگر از هر عامل دیگری که به شکوفایی اقتصاد کمک می‌کنند بگذریم، یک عامل در میان تمام عوامل نقشی بنیادین دارد و اهمیتش بدیهی است: عامل ثبات و امنیت. رشد و توسعه‌ی اقتصادی بدون ثبات و امنیت امکان ندارد و یا حداقل رشد و توسعه‌ی بسیار کُند و ناچیز خواهد بود. تصور کنید که کاروانی از محصولات تجاری از یک شهر راه بیفتد و نرسیده به شهری دیگر به آتش کشیده شود یا به غارت برود. چه کسی حاضر است در زمانی و در شهری روی ساخت کارخانه‌های تولیدی سرمایه‌گذاری کند که در آن زمان و در آن شهر از همه سو بمب و راکت ببارد و صدای انفجار بلند باشد؟ کسی که مطمئن نباشد زمینی که امروز خریده شش ماه بعد و یک سال بعد هم تحت مالکیت او خواهد بود یا آن زمین را به زور از او خواهند ستاند، حاضر نخواهد شد آن زمین را آباد کند. ثبات و امنیت (هم ثبات و امنیت فیزیکی و هم ثبات و امنیت حقوقی) از پیش‌شرط‌های بنیادین برای توسعه‌ی اقتصادی هستند.

اکنون، این سوال را باید پاسخ داد که ثبات و امنیت از کجا می‌آیند؟

در پاسخ به این سوال نیز عوامل بسیاری را می‌توان فهرست کرد (از جمله خود همان اقتصاد خوب را. چون این پیوندها شبکه‌ای و متقابل‌اند). اما مهم‌ترین عامل در این زمینه داشتن یک حکومت عادل است. حکومت عادل حکومتی است که از برابری شهروندان در برابر قانون فعالانه حمایت می‌کند، به تأمین فرصت‌های برابر برای همه‌ی شهروندان متعهد است، دسترسی برابر همه‌ی شهروندان به خدمات عمومی را تأمین می‌کند، به اعمال تبعیض میان شهروندان مملکت مجال نمی‌دهد و جلو فساد اداری را می‌گیرد. داشتن چنین حکومتی باعث ثبات و آرامش در یک کشور می‌شود. چرا؟ برای این‌که چنین حکومتی سبب گسترش سرمایه‌ی اجتماعی مهمی به نام اعتماد می‌شود. این اعتماد به شهروندان مجال می‌دهد که نارضایتی‌ها و آزردگی‌های خود از همدیگر و از حکومت را از مجاری قانونی ابراز و دنبال کنند و برای رسیدن به اهداف خود دست به خشونت، خراب‌کاری، حق‌کشی و شورش نزنند. در چنین فضایی خلاقیت افراد شکوفا می‌شود، بازار ابداع و ابتکار گرمی می‌یابد و ظرفیت‌های بهسازی زندگی در میان مردم به مدارج بالاتر می‌رسد. در نتیجه، شبکه‌ای از رقابت‌های قانون‌مند پدید می‌آید که حاصلش بهبود اقتصاد عمومی و بالاتر رفتن استاندارد زندگی جمعی است.

حکومت ما می‌تواند یک حکومت عادل باشد. اما نیست. این حکومت با رفتارهای تبعیض‌آمیز و فسادآلود خود سرمایه‌ی اجتماعی اعتماد را در میان مردم نابود می‌کند، به نارضایتی‌های مشروع مردم گوش نمی‌دهد (درحالی‌که با تروریست‌های امنیت‌برانداز و ثبات‌شکن پیوسته مدارا و ارفاق می‌کند) و با تأکید بر تمرکز قدرت در دست یک قبیله مردمان دیگر افغانستان را نسبت به نظام سیاسی بدبین و ناراضی می‌سازد.

این‌گونه است که چرخه‌ی درماندگی یک ملت کامل می‌شود. برای همین است که اگر ما را در چهار سوی جهان در آب بیندازند یا در آتش کباب کنند، هیچ کاری از دست‌مان برنمی‌آید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *