عیسا قلندر
وزیر: بلی، جناب سفیر صاحب صدای مرا دارید؟
سفیر: بلی بلی جناب وزیر صاحب. سلام و احترامات بنده را پذیرا باشید و به آرزوی سلامتی حضرت عالی و سایر بزرگان دستگاه دیپلماسی کشور.
وزیر: شنیدهام به دیدار همان نفری که در موتر سوخته بود، رفتی. چطور بود؟
سفیر: بلی بلی جناب وزیر صاحب. وظیفه است و در پیشگاه خداوند سوگند یاد کردهام که لحظهای هم از خدمت به مردم افغانستان غفلت نکنم. همین که خبر شدم او را به شفاخانه آورده، مثل برق سروبی خودم را رساندم تا به او روحیه بدهم. اول خیلی روحیهاش خراب بود، چون فکر میکرد که او را نیز در دریا میاندازد تا غرق شود. اما وقتی به دیدارش رفتم، به او گفتم که خیلی مشهور شده. حتا رییسجمهور عکسش را دیده و هزاران نفر برایش دعا کرده که صحتمند شود. کمکم روحیهاش خوب شد.
وزیر: جناب سفیر صاحب با آن عکسات ما را یک پیسه جور کردی. حداقل طوری عکس میگرفتی که ولچکاش معلوم نمیشد. کار ما را سخت کردی. اگر اعتراض کنیم، به ما خواهند گفت که «برو بیادر! خوش داشتی ولچک نمیشدی، قاچاقی نمیآمدی.» اگر اعتراض نکنیم، چهار تا آدم منافق در داخل کشور پیدا خواهند شد و خواهند گفت که «این دیگه اوج بیغیرتی است».
سفیر: میفهمم وزیر صاحب. در این مدتی که اینجا بودهام، کموبیش با ایرانیها آشنایی پیدا کردهام. مرا احترام میکنند و هیچوقت به من «افغانی کثافت» نگفتهاند اما بقیه را میگویند. منم برای احترام متقابل، خرد و بزرگشان را حاجی آغا صدا میکنم.
وزیر: خوب میکنی سفیر صاحب. فکرت باشه که قومندانبازی درنیاوری. ما هنوز هم نزدیک به سه میلیون مهاجر آنجا داریم. برای ولیفقیه هیچ سخت نیست که دستور غرقکردن یا آتشزدن آنها را به جرم قاچاقی واردشدن صادر کند. آنوقت جواب مردم را چه بدهیم؟
سفیر: تشکر از راهنماییهای خردمندانهی شما وزیر صاحب. من تمام تلاشم را میکنم تا ایرانیها را از طریق احترام و فروتنی شکست بدهم. دیگر چیزی از من ساخته نیست فعلا.
وزیر: هوشت باشد که پولیس ایران را ملامت نکنی ورنه بیآبمان میکنند.
سفیر: خاطرت جمع باشد جناب. من قبلا یکی از مسئولان سپاه را ملامت کرده بودم، اما جوابی دریافت کردم که گفتنش خوب نیست.
وزیر: میخواهم بدانم که آن مسئول سپاه چه گفته.
سفیر: وزیر صاحب وقتی تعدادی از هموطنان ما را در دریا غرق کردند، من این کار آنها را ظالمانه خواندم. هنوز حرفم تمام نشده بود که به من گفتند «شما دیگه شورشو درآوردین. کدام ظلم؟ تو مملکت خودتان هر روز صدها تن کشته میشه ظلم نیست؟ شما که مرد خونهتون نیستین، وایستی خیلی پررو باشین که توی ایران حرف از ظلم و عدالت بزنین. مگه براتون دعوتنامه فرستادیم که دستهنمعی پا شین بایین ایران؟…» حرفش را قطع کردم وگرنه خدا میداند که دیگر چقدر سخنرانی میکرد.
وزیر: بهنظرت من در صحبت با جواد ظریف باید احتیاط کنم؟
سفیر: احتیاط اگر فایده نداشته باشد، ضرر هم ندارد. اما جواد ظریف یک بدزبانی است که هیچ پرسان نکن. وقتی فقط رییس صاحب جمهور گفت آب را مهار میکنیم، این ظریف آمد و هشدار نظامی داد. خبر دارم که حتا مرا هم در لیست مهاجرین غیرقانونی درج کرده است.
وزیر: درکت میکنم سفیر صاحب. ماهم اینجا از سفیرش خواهش کردیم که یکبار به وزارت بیاید و در این مورد وضاحت بدهد، اما نیامد و در واتسآپ نوشته کرده که «مسأله به حدی روشن است که نیازی به هیچ وضاحتی نیست. نمیدونم چرا مسئولان افغان اینقدر خینگاند و درک نمیکنند. امیدوارم شیرفهم شده باشید.»
سفیر: میفهمم. اینجا کل کاره ولیفقیهشان است. از ما بهدلیلی که به امریکا جای دادیم بسیار ناراحت است. قسم بالایم حق نداری، اما اگر ایران موشک اتمی داشته باشد، اولین کشوری را که میزند، افغانستان خواهد بود.
وزیر: والله خدا خیر را پیش کند. هیچ شک نیست. خُب خوشحالم که خوبی. وقتت خوش. من رفتم که به رییسجمهور گزارش بدهم.
سفیر: زحمت نکش. من قبلا گزارش را ارسال کردهام. رییس صاحب جمهور آدم هوشیار است و اعتراض نمیکند. چون همه خواهند گفت که تو هزاران قاتل مردم را از زندان آزاد کردهای، پس نگران جان چندتا مهاجر بدبخت نباش!
وزیر: برو پناهت بهخدا. بیدار باشید، مبادا جسدتان را اینبار در حوض تیزاب بیندازند.
سفیر: نگران نباشید وزیر صاحب! بادنجان بد را آفت نمیزند.