چرا برخی نویسندگان آثار خود را آتش می‌زنند؟

چرا برخی نویسندگان آثار خود را آتش می‌زنند؟

لیتراری هابالکس جورج
مترجم: جلیل پژواک

چرا «لوییزا می الکات» در رمان «زنان کوچک» خواست «ایمی مارچ» دفترچه‌ی «جو» را بسوزاند؟ حتما دلیلی داشته.

ایمی می‌توانست دفترچه‌ی خواهرش را پاره کند یا حتا دور بیندازدش، اما چرا آتش؟ همسرم می‌گوید وقتی هردو داشتیم فیلم زنان کوچک را در سینما تماشا می‌کردیم، صحنه سوختن دفترچه‌ی جو مرا تکان داده است.

آتش عنصر طبیعت است و تخریب‌شدن توسط آن نابودی مطلق. درحالی‌که نوشتن کاری آهسته، آرام و خلاقانه است، سوزاندن ورق کاری سریع، صدادار و به طرز وقیحانه‌ای نابودکننده. در جایی که روزی چیزی بود، پس از آتش هیچ‌چیز باقی نمی‌ماند. نزدیک‌شدن شعله‌ی برهنه‌ی آتش به گوشه‌ی صفحه و تماشای ناپدیدشدن کاغذ درون غلافی از آتش، حس دراماتیکی خلق می‌کند که مقاومت در برابر آن ناممکن است. درحالی‌که واژه‌های حذف‌شده از روی صفحه‌ی رایانه معمولا در جایی در حافظه‌ی پنهان یا حافظه‌ی ابری باقی می‌ماند، ولی وقتی آتش شروع به حذف صفحه‌ی کاغذی می‌کند، جز خاکستر چیز دیگری برجای نمی‌گذارد. صفحه‌ خاکستر می‌شود و واژه را از خاکستر راه برگشتی نیست. همین حس نابودی مطلق توسط آتش شاید بوده که مرا در سینما به وحشت انداخته. وحشتی که وقتی خواندم «مارسل پروست» به خدمت‌کار خود، «سلست آلبرت» دستور می‌دهد 32 دفترچه‌ی وی را که حاوی مضامین اصلی رمانِ «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» بوده، بسوزاند، باز به سراغم آمد. نمی‌توانستم درباره گنجینه‌هایی که به معنای واقعی کلمه در آشپزخانه‌ی مارسل پروست دود شد رفت هوا، فکر نکنم. ما هرگز نخواهیم دانست که پروست چه ایده‌هایی را در طول مسیر رها کرده و چگونه با پیشرفت رمان، تفکر او شکل گرفته.

سلست در کتاب خاطرات خود «مونسیور پروست» می‌نویسد هنگامی که او از ارباب خود می‌پرسد که چرا از وی می‌خواهد دفترچه‌ها را بسوزاند، اربابش به او می‌گوید که دیگر به دفترچه‌ها نیاز ندارد. اما این نمی‌تواند پاسخ قانع‌کننده‌ای باشد. آپارتمان پروست در بلوار «هاسمان» پر از مبلمان والدین مرده‌اش بود، زیرا او نمی‌خواست آن‌ها را دور بیاندازد. در نتیجه این فکر که او کاملا آماده‌ی نابودکردن هسته‌ی شاهکار خود ــ که تا آن‌زمان همه‌ی داروندار او از نوشتن به شمار می‌رفت ــ بوده، منطقی به‌نظر نمی‌رسد. اگر دفترچه‌ها اتاق خواب او را شلوغ کرده بود، می‌توانست به راحتی آن‌ها را در الماری‌های خالی پدر و مادرش بچیند یا حتا دور بیندازدش. این سوال که پروست برای نابودکردن دفترچه‌ها چرا یاد آتش افتاد، در مغزم تکرار می‌شود.

البته بیش‌تر نویسندگان آثار خود را آتش می‌زنند زیرا می‌خواهند کاملا مطمئن شوند که کس دیگری آنچه را که نوشته‌اند، نخواند. با این‌که خاکسترکردن همیشه با نگاهی به آینده انجام می‌شود، شرایط اما همیشه به گونه‌ای رقم نمی‌خورد که نویسندگان آرزو می‌کنند.

«ولادیمیر ناباکوف» در بستر مرگ به همسرش دستور داد که تکه‌های رمان ناتمام وی، «اصلیت لورا»، را پس از مرگش بسوزاند زیرا او تصور نمی‌کرد که این کتاب آماده‌ی چاپ باشد. شهرت ناباکوف به حدی بود که او می‌دانست از وی هرچیزی باقی بماند، علاقه‌ی مردم را به خود جلب می‌کند. شاید او ترسیده بود که مبادا این کتاب ناتمام، میراث ادبی وی را لکه‌دار کند. شاید انگیزه‌های او صرفا زیبایی‌شناسانه بود. دلیل هرچه بوده باشد، ناباکوف می‌خواست رمانِ زیرکارش نابود شود.

همان‌طور که می‌دانیم، «ورا ناباکوف» از دستور شوهرش پیروی نکرد. او نتوانست خودش را برای سوزاندن صفحات رمان قانع کند. «دمیتری»، پسر ورا و ولادیمیر می‌گوید که این بی‌میلی مادرش ریشه در «سن، ضعف و عشق بی‌حدوحصر» داشته است. صفحات رمان ناتمام ناباکوف برای سال‌ها در تاقچه‌ی بانکی در سویس خاک خورد. ورا آن‌ها را نسوزانده بود اما منتشر هم نکرده بود. این افتخار در سال 2009 نصیب دمیتری شد. اصلیت لورا منتشر شد و واکنش‌های مختلفی را برانگیخت. اعتراضات هم اخلاقی و هم زیبایی‌شناسانه بود. بسیاری احساس کردند که به خواسته‌ی نویسنده باید احترام می‌شد. برخی دیگر فکر کردند که رمان، افتضاح است. «مارتین آمیس»، که هرگز با نویسنده‌ای تعارف نداشته است، در روزنامه گاردین نوشت: «پس از پایان کار هر نویسنده‌ای آدم انتظار دیدن خرده شیشه و خراش را دارد. با ناباکوف اما، طبیعتا، فوران در مقیاس یک حادثه‌ی هسته‌ای باید باشد.» ولی در این اثر ناباکوف حتا از خرده‌ شیشه هم خبری نبود. معلوم شد که ناباکوف دلیل کافی برای آتش‌زدن کتاب خود داشته.

با این‌که سرنوشت اصلیت لورا در مقایسه با میراث حرفه‌ای درخشان ناباکوف، پاورقی‌ای بیش نیست و چیزی را تغییر نمی‌دهد اما تصمیم «نیکلای گوگول» برای سوزاندن نوشته‌های منتشرنشده‌اش، میراث متفاوتی از وی برجا گذاشت. این‌روزها، نویسنده‌ی «نفوس مرده» و «بینی»، به همان‌اندازه که برای آنچه نوشته است، شناخته می‌شود، به همان‌اندازه برای آنچه که نابود کرده است مشهور است.

وقتی گوگول در سال 1848 از اروپا بازگشت، سورئالیسم و طنز درخشانش محبوبیت فراوانی برای او دست‌وپا کرده بود، اما او می‌خواست که آثارش به‌عنوان چیزی بیش از کمدی‌ پوچ شناخته شود. نفوس مرده قرار بود سه‌گانه‌ای برای ادای احترام به «کمدی الهی»، اثر ماندگار «دانته آلیگیری» باشد. کمدی الهی سه بخش دارد، دوزخ، برزخ و بهشت. اما گوگول از بخش دوم نفوس مرده ناراضی بود. در همان‌زمان او تحت تأثیر کشیشی فوق ارتدوکس، به نام «پدر ماتوی کنستانتینوفسکی»، که نوشتن را «کار شیطان» می‌دانست، قرار گرفت. گوگول، تحت تأثیر کنستانتینوفسکی و حالتی از افسردگی که موجی از بیماری‌ها، ناامیدی هنری (و به لطف کشیش) پشیمانی معنوی آن‌را شدت بخشیده بود، چندین نسخه‌ی دست‌نوشته از جمله بخش دوم نفوس مرده را آتش زد.

هنوز که هنوز است کسی نمی‌داند که آیا گوگول واقعا قصد سوزاندن کتاب خود را داشته یا خیر. برخی گزارش‌ها تأیید می‌کند که او پس از سوزاندن نوشته‌هایش، ادعا کرد که مرتکب اشتباه شده و شیطان او را فریب داده است. گوگول پس از 9 روز گرسنگی‌دادن خودش، درگذشت.

شاید این‌که اسطوره‌ی گوگول بیش‌تر حول کتابی که او نابود کرده است می‌چرخد تا اثری که از وی به جا مانده، اجتناب‌ناپذیر باشد. داستان او نیز برای هرکسی مقاومت‌ناپذیر است: عملی از سر پریشانی انجام می‌شود، به دنبال خود پشیمانی بار می‌آورد، پشیمانی را مرگی ناگوار تعقیب می‌کند و برجسته‌تر از همه، اثری باقی می‌ماند سرشار از نبوغ، که دیدن آن آزار می‌دهد؛ آزار، چون آدم را به فکر آنچه که در کام آتش نابود شده، می‌اندازد. این‌همه به یک سوال ختم می‌شود: آیا گوگول اگر نوشته‌های خود را نمی‌سوزاند، به اندازه‌‌ای که امروز، محبوب می‌بود؟

داستان تصمیم مارسل پروست برای سوزاندن دفترچه‌هایش حالت اسطوره‌ای ماجرای گوگول را به دست نیاورد، که دلیل آن تا حدی زنده‌ماندن هفت جلدِ کاملِ «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» است. با این‌وجود، فکر من همچنان درگیر دفترچه‌های خاکسترشده‌ی پروست هست و سرانجام پی بردم که تنها یک راه برای جبران خسارت آتش بر صفحه‌ی کاغذ وجود دارد و آن بازسازی کلمات از خاکستر از طریق خلق داستان است.

یک دست‌نوشته‌ی سوخته، جدا از هر میراث دیگری که برجای می‌گذارد، می‌تواند هدیه‌ای برای نویسندگان باشد. خودِ همین کامل‌بودن نابودی به ما امکان می‌دهد زمان را به عقب بر گردانیم، کلمات را از شعله‌های برهنه نجات دهیم و برای خود تصور کنیم که چه چیزی نابود شده است و چرا. من در رمان جدید خود با عنوان «ساعت‌های پاریس»، داستان سوختن دفترچه‌های پروست را بازگو می‌کنم، به جز این‌که این‌بار خدمت‌کار (داستان ما) یکی از آن دفترچه‌ها را از کام آتش نجات می‌دهد. او آن‌را همچون یادگاری ارزش‌مند پنهان می‌کند. پس از مرگ نویسنده، درحالی‌که خدمت‌کار در سوگ ارباب محبوب خود نشسته، دفترچه‌ی نجات‌یافته مایه‌ی تسلی و آرامش وی می‌شود.

البته انگیزه‌ی این بازنویسی اضطراب‌آور تاریخ تا حدی ناشی از ناراحتی من درباره‌ی عمل نخستین تخریب است. من امیدوار بودم دست‌کم در دنیای داستان خود جلو این تخریب را بگیرم. من می‌خواستم آن دفترچه‌ها را نجات دهم.

اما حتا در داستان، هیچ‌ کاری ساده نیست.

من هنوز نمی‌توانم درک کنم که واقعا چرا پروست اصرار داشت که سلست دفترچه‌ها را بسوزاند. حتما در آن صفحات چیزی بوده که پروست می‌خواسته برای همیشه از چشم جهان مخفی کند. نمی‌دانم چه چیزی. بنابراین من همان‌طور که رمان‌نویس‌ها عادت‌شان است، شروع به گمانه‌زنی کردم. در نتیجه، آن دفترچه‌ی نجات‌یافته برای خدمت‌کار داستان دردسرساز شد. هیچ‌کدام از این‌ها واقعا عمدی نبود اما نمی‌دانم که آیا در ناخودآگاه خود می‌دانستم که این کار تخیلی‌ام هزینه‌ای دارد، یا خیر. آنچه را یقین دارم این است که پس از سوت آغاز، دیگر برگشتی در کار نیست؛ چه آن سوت برای سوزاندن صفحات یک رمان باشد چه برای نوشتن رمانی درباره‌ی صفحات سوخته‌. و همان‌طور که الکات و گوگول و ناباکوف و پروست می‌دانستند، نکته همین است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *