در داستان معروف مولانا جلال الدین بلخی در مثنوی معنوی، یعنی در داستان موسی و شبان، حضرت موسی چوپانی را میبیند که خطاب به خدا سخنان ناپیراستهای میگوید. همان تو کجایی تا شوم من چاکرت و جامهات شویم، شپشهایت کشم. موسی که این سخنان دور از ادب را میشنود، چوپان را ملامت میکند و به او میگوید که این نه رسم ادب در برابر خداوند است. چوپان به اصطلاح وارخطا میشود و احساس گناه میکند. بعد، ندایی به موسی میگوید که چرا نگذاشتی آن چوپان به زبان خود با ما سخن بگوید.
قصهی شیرین موسی و شبان نشان میدهد که در عالم ایمان خلوص قلبی اصل است و زبان و کلام و گرامر و قواعد مکالمه اهمیت چندانی ندارند. برای همین، وقتی که گفته میشود نرخ بیسوادی در افغانستان بالای 85 درصد است و 99 درصد مردم افغانستان مسلماناند، هیچ کسی نگران نمیشود. چرا؟ به این خاطر که میان مسلمان بودن و باسواد بودن هیچ رابطهی الزامی وجود ندارد. شما میتوانید مسلمان باشید و کاملا بیسواد هم باشید. کتاب مقدس ما، قرآن کریم، به زبان عربی است و نمازها و اکثر دعاهای ما نیز به زبان عربی هستند. طبعا مردمی که در زبان مادری خود (پشتو، فارسی، ازبیکی و…)سواد ندارند، به طریق اولی در زبان عربی نیز بیسواد هستند و نمیتوانند بفهمند که در کتاب مقدسشان چه گفته شده و یا دعاها و نمازهایشان چه معنا میدهند.
حال، تصور کنید که یک چوپان در یک بیابان خطاب به خورشید بگوید که ای آفتاب روشن، ای منبع گرمی، تو که در برابر زمین به اندازهی یک تنور کوچک هم نیستی، چه طور میتوانی کل دنیا را روشن کنی؟ فیزیکدانی به آن چوپان میگوید «تو چه میگویی؟ خورشید به مراتب بزرگتراز زمین است.» آن وقت، فیزیکدان اعظم، استادِ استادان، میآید و به فیزیکدان اول میگوید «چرا نگذاشتی این چوپان خورشید را به اندازهی یک تنور کوچک ببیند؟» میبینیم که در اینجا نمیتوان با نادانی و بیسوادی یک چوپان چنین برخوردی کرد. اگر خورشید چندین برابر زمین بزرگ است، فقط همین واقعیت قابل قبول است و نه آن باور عمیق و قلبی چوپان. به بیانی دیگر، اگر شما چوپانی را ببینید که خدا را دارای چارق و جامه میبیند و میخواهد چارق او را بدوزد و جامهاش را بشوید، این تصور او را میتوان قبول کرد. ایمان قلبی او از این تصور باطل خدشهدار نمیشود و هنوز مشکور است. اما اگر همان چوپان فکر کند که آفتاب یک تاپهی نورانی کوچک است، سخنی که در نتیجهی این بیسوادی میزند قابل قبول نیست.
ما در عالم علم تصورات خطا را کنار میگذاریم؛ اما در عالم دین تصورات خطا میتوانند در کنار ایمان قلبی باقی بمانند و کسی مزاحمشان نشود. با این حساب، رویکرد علمی به جهان یک رویکرد بسیار دشوار است. اما رویکرد دینی رویکردی است آسان. شما یا قوانین فیزیک را میدانید و عقاید صحیحتری در این باب دارید یا نمیدانید و برداشتهای غیرعلمیتان اهمیتی در دنیای علم ندارد. اما در دین اینطور نیست. داشتن هر تصوری از خدا و جهان قابل قبول است، به شرطی که تصورتان با اخلاص و ایمان همراه باشد. خدای علم ستارالعیوب نیست؛ در پی یافتن عیوب است. خدای دین، ستارالعیوب است. در نتیجه، ممکن است در جامعهای که زیر نگاهِ خطاپوش و مهربان و بخشایندهی خداوند زندگی میکند، مردم رغبت زیادی به علم نشان ندهند. آخر، چه کسی میخواهد آرامش آسان دینی خود را با چالشهای بیپایان و دشوار علمی بدل کند؟ چه کسی میخواهد هر روز عقایدش با چالشهای تازه روبهرو شوند؟