رهبر ملامت‌گر

رهبر ملامت‌گر

کسی را تصور کنید که تجارت موترفروشی باز می‌کند و شعارش این است: «موتر خوب، قیمت پایین.» این شخص برای موترفروشی خود ده نفر استخدام می‌کند. بعد از پنج سال، آنچه مردم در این موترفروشی می‌بینند این است: موترهایِ بد با قیمت بالا. مشتری‌های موجود و بالقوه‌ی این موترفروشی متوجه این وضعیت می‌شوند و دیگر از این جا موتر نمی‌خرند. صاحب و مدیر موترفروشی همه را جمع می‌کند تا ببیند که چرا مشتری‌ها کم شده‌اند و چگونه می‌توان از تنگنای پیش‌آمده بیرون رفت.

حال، اگر آن ده نفر کارمند موترفروشی بگویند «ما سعی‌مان را کردیم و می‌کنیم، اما مردم موتر بد را با قیمت بالا نمی‌خرند»، همین استدلال‌شان کافی است. اما صاحب/مدیر آن موترفروشی نمی‌تواند عین همین استدلال را بکند. چرا؟ برای این که او گفته بود موتر خوب با قیمت پایین عرضه می‌کند. یک کارمند می‌تواند بگوید موترِ خوب اصلا موجود نبود که من بفروشم. اما صاحب/ مدیر موترفروشی نمی‌تواند چنان چیزی بگوید. او وظیفه داشت که شرایط را طوری بسازد که شعارش ممکن و عملی شود. این فرق رهبر و پیرو است.

اشرف غنی رییس‌جمهور افغانستان است. رهبر است. خودش خواسته رهبر باشد و مدعی بود و هست که می‌تواند افغانستان را رهبری کند. همین رهبر وقتی که با انتقاد از ناکامی‌های حکومت خود روبه‌رو می‌شود، شروع می‌کند به ملامت کردن دیگران. حتا جوانانی را ملامت می‌کند که هنوز در مکتب و دانشگاه درس می‌خوانند و یک سومِ عمر او را ندارند. گاهی می‌گوید که آنچه از حکومت پیشین به او میراث ماند، عامل مشکلات کنونی است.

سوال این است: ما چرا به شما رای دادیم؟ (با این فرض که شما یک رییس‌جمهور منتخب هستید و با رای مردم به ریاست‌جمهوری رسیده‌اید و نه با سعی وزارت خارجه‌ی امریکا). ما به شما رای دادیم، چون شما ادعا داشتید که می‌توانید نابسامانی‌ها را بسامان کنید. قرار ما این نبود که اگر در بهبود بخشیدن به زندگی مردم ناکام شدید، انگشت ملامت را به‌سوی ما نشانه بروید. آن جوانی که از شما انتقاد دارد، مدعی رهبری نبود. شما مدعی رهبری بودید. شما می‌گفتید که دامن فساد اداری را جمع می‌کنید؛ شما می‌گفتید که افراد را براساس شایستگی‌شان به کار می‌گمارید نه براساس پیوندهای قومی و سیاسی‌شان؛ شما می‌گفتید که آن‌قدر برق تولید خواهید کرد که برق اضافی‌مان را به کشورهای دیگر بفروشیم؛ شما می‌گفتید که امنیت شهرها و ولایت‌ها و ولسوالی‌ها را تأمین خواهید کرد؛ شما می‌گفتید میزان اشتغال را بالا خواهید برد؛ شما می‌گفتید که مشکل ترافیک سنگین شهرها را حل خواهید کرد؛ شما می‌گفتید که… چه‌ها که نمی‌گفتید.

حالا وقتی که به رییس‌جمهور بگویید که کارنامه‌ی حکومتش لافِ گزاف بسیار دارد و دست‌آورد واقعی کم، دو رقم پاسخ می‌دهد:

یکی، به دست‌آوردهایی اشاره می‌کند که وجود خارجی ندارند (و در بهترین حالت نمادین هستند). مثلا، پیوسته می‌گوید که برخلاف پیش‌بینی تحلیلگران اردوی ملی افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی از تمامیت ارضی افغانستان دفاع کردند. اما این را نمی‌گوید که چگونه نصف خاک افغانستان تحت تسلط طالبان درآمد و چرا هر سال هزاران تن از نیروهای اردوی ملی کشته و زخمی می‌شوند. بدتر این که اکثر این تلفات در حالت دفاعی بر اردو تحمیل می‌شود نه در حالت تهاجمی؛ پاسخ دیگرش ملامت کردن دیگران است و این که چرا دیگران سهم خود را در آزادی و آبادی وطن ادا نمی‌کنند. از یاد می‌برد -یا می‌خواهد ما از یاد ببریم- که اساسا تعریف رهبری همین است که دیگران را بتوانید برای عملی نمودن یک اندیشه یا آرمان با خود همراه کنید و از طریق متقاعد کردن‌شان نسبت به درستی و اهمیت و سودمندی آرمان‌تان آنان را به عمل هماهنگ وادار کنید. اگر چنین کاری را نتوانید، توانایی رهبری ندارید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *