محمدموسا شفق
میکانیزم به قدرترسیدن در طول تاریخ سرزمین ما، مبتنی بر غارتکردن بوده است. آنگونه که نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله آورده است. احمدبن عبدالله الخجستانی را پرسیدند که تو خربندهای بیش نبودی، چه شد یکبارگی جاه و جلال پیداکردی و به امیری خراسان رسیدی؟ خجستانی در جواب میگوید: در خجستان، روزی دیوان حنظله بادغیسی را میخواندم و به این بیت رسیدم:
مهتری گر به کام شیر در است شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویا روی
این شعر در درونم انگیزهای خلق کرد و تصمیم گرفتم که وضعیتم را تغییر دهم. خرها را فروختم و اسب خریدم. از خجستان بیرون شدم و در خدمت علیبناللیث برادر یعقوب لیث صفاری رفتم. در آن زمان کار صفاریان رونق گرفته بود و یعقوب لیث از خراسان به غزنین رفت. در این وقت، علیبناللیث مرا حاکم اقطاعات (قطعهای از زمین که خراج به لشکریان میدادند و غلهی آن، معاش آنان را تأمین میکرد) تعیین کرد. من از آن لشکر صد سوار آماده کردم و بیست سوار از خود داشتم. وقتی با این لشکر به کروخ هری (هرات) رسیدم؛ فرمان غارت دادم و آنچه برایم رسید؛ میان لشکر تقسیم نمودم. تا اینکه سوارانم به سهصد نفر رسید. وقتی به خواف نیشابور رسیدم؛ فرمان تسلیمی دادم اما بزرگان خواف تمکین نکردند. در عوض، من در برابر صفاریان طغیان کردم. پس از آن به روستای بُشت رفتم و از آنجا به بیهق وارد شدم. تا اینجا دوهزار سوار اطرافم جمع شدند. نیشابور را گرفتم. تا اینکه کارم رونق گرفت و تمام خراسان را گرفتم.
سلّامی در کتاب تاریخ خود مینویسد: سرانجام کار خجستانی به جایی رسید که در نیشابور در یک شب سهصد هزار دینار و پانصد سر اسب و هزار تا جامه ببخشید و امروز در تاریخ از او بهعنوان یکی از بزرگ-ترین ملوکان قاهر یاد میشود. اصل این کار دوبیت شعر حنظله بود. در عرب و عجم از این مثال فراوان است و ما بر همین یک مثال اکتفا کردیم. (نظامی عروضی، 1381، : 42-43)
البته نظامی نتیجهای که میگیرد این است که پادشاهان باید شاعران خوب را گرامی بدارد؛ زیرا شعر از قدرت این چنینی برخوردار است. ممکن شعر، در خلق انگیزه و ایجاد جرقهی آغازین نقش داشته باشد. ولی سخن اصلی این است که این انگیزهها چگونه تحقق پیدا میکند یا این آرمانها چگونه به واقعیت تبدیل میشود؟ اینجاست که انسان بهجای تمرکز روی اهمیت شعر، به اهمیت میکانیزمهای تحقق انگیزهها/آرمانها پی میبرد. با مطالعهی این حکایت خجستانی، روشن میشود که میکانیزم تحقق آرمانهای قدرتطلبانه در جامعهی ما غارت و طغیان بوده است. غارت و طغیانی که هیچ ایده و راهکاری در جهت رفاه مردم در ورای آن پنهان نبوده، بلکه کاملا با انگیزه و منافع شخصی این کار صورت میگرفته است. این گونه طغیانها نه انقلاب است و نه راهکارهای برنامهمحور در راستایی بهترساختن وضعیت موجود یا راه حلی برای بیرونرفت از وضعیت موجود؛ بلکه تکرار سنت غارتی است در درون یک میکانیزم پذیرفتهشده و دوام حرکت چرخهی باجگرفتن متداوم از مردم.
سنت غارتگری در جامعهی ما ریشه در اسطورههای این سرزمین دارد. در شاهنامه، کیکاوس وقتی هوس تسخیر مازندران میکند. هنگامی که به دروازهی شهر میرسد به گیو یکی از پهلوانان فرمان میدهد که هزار نفر از سواران جنگی انتخاب کن و شهر را غارت نما تا اهالی آن بترسند:
بفرمود پس گیو را شهریار دو باره ز لشکر گزین کن هزار…
هرانکس که بینی ز پیر و جوان تنی کن که با او نباشد روان
وزو هرچه آباد بینی بسوز شب آور به جایی که باشی به روز…
کمر بست و رفت از در شاه گیو ز لشکر گزین کرد گردان نیو
بشد تا در شهر مازندران ببارید شمشیر و گرز گران
زن و کودک و مرد با دستوار نیافت از سر تیغ او زینهار
همی کرد غارت همی سوخت شهر بپالود بر جای تریاک زهر…
چو یک هفته بگذشت ایرانیان ز غارت گشادند یکسر میان
(فردوسی، 1392، : 134)
غارتگری، همیشه پیوندی با توجیه دینی داشته است. غارتگران زمان، کشتار و چپاولشان را رنگ و بوی دینی میدادهاند. گاه این توجیهگری با ادیان پیشااسلامی صورت میگرفته و گاه مذاهب اسلامی آن را انجام میدادند. در هرصورت، ستون محکم و همیشه استوار این سنت، لشکر بوده است. پایداری لشکر در تاریخ ما مصداق سخن جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» است که میگوید هیچ نهادی در تاریخ ما به اندازهی سپاه و روحانی مستدام و پابرجا نبوده است. همین سخن را استاندال فرانسوی، نویسندهی رمان «سرخ و سیاه» نیز بیان میکند. رمان سرخ و سیاه، جهان رنگهاست. در این رمان، طبقات حاکم جامعه با رنگ مشخص میشوند و رنگهای حاکم، سرخ و سیاه است. رنگ قبای کشیشان و رنگ یونیفرم ارتش. رنگهای سرخ و سیاه، در گسترهی تاریخ ما قابل تعمیم است. گویا استاندال، این رمان را برای ما نوشته است. رنگهای سرخ و سیاه، واقعیترین رنگهای زندگی ماست. رنگ سرخ، خون و خشونت و رنگ سیاه، اسارت و بردگی. هردو تبیینکنندهی وضعیت جنگی است.
جنگ، وقتی فاقد پشتوانهی فکری در راستایی حل مشکلات موجود باشد؛ تداومبخش وضعیت موجود است و حتا در بدترکردن وضعیت نیز به سرعت کمک میکند. مگر افغانستان سهصدسال نیست که به بهانهی استقلال درگیر جنگ است. اما در طول این سه قرن، نهتنها مستقل نشدهایم، در عوض هر روز بندهتر و بیچارهتر گشتهایم. تنها کلمات است که بازیچهی سردمداران تداومبخش سنت غارتگری است.
در تاریخ معاصر افغانستان، هرچه رو به جلو میآییم، پیوند غارت و توجیه دینی، محکمتر میشود. تا میرسیم به جایی که از ترکیب این دو رنگ، تروریزم تولید میشود. برهنهترین شکل این پیوند در اعمال وحشیانهی طالبان نهفته است. طالبان با مرتکبشدن بیرحمانهترین قتلها، اعمال ضدانسانیشان را توجیه دینی میکنند. طالبان، محصول ترکیب دو رنگ سرخ و سیاه است که رنگ جدیدی از بربریت را عرضه می-کند.
حاکمان متکی به لشکر، گاه خودشان را اشرافزاده وانمود میکردهاند؛ وقتی حکومت موروثی بود. گاه فرزندان رنج معرفی میکردهاند؛ وقتی گفتمان غالب رویکرد مارکسیستی بود و گاه مدافعان بیمزد دین و دیانت، وقتی به گفتهی بارنیت روبین، افغانستانشناس آمریکایی، رهبران جهادی با پول آمریکایی و خون افغانی، با شوروی وقت جنگ میکرد. در فرانسهی پیش از انقلاب نیز، همه کوشش میکردند اثبات کنند که ما شریفزادهایم. پس از انقلاب وقتی ورق برگشت، همان آدمها میگفتند؛ ما فرزند رنجیم. حال آنکه نفس فرزند رنجبودن یا از نسل شریفبودن، افتخار نیست. افتخار این است که چگونه میشود مردم را از رنج نجات داد و شرافت و کرامت انسانی را به همه ساکنان کشور، یکسان تقسیم کرد. تا کسی به جرم نسبتهای قومی، زبانی و مذهبی، از حقوق اولیهی انسانیاش محروم نشود.
پرسش بزرگ و لاینحل در ذهن هر انسان افغانستانی این است که چرا این همه جنگ و خشونت، سرانجامی ندارد و گویا «پایان شب سیه سپید نیست». کسانی که برای منافع شخصی یا جوّزدگی، سعی در گل و گلزار نشاندادن وضعیت دارند تا وضعیت موجود را مطلوب نشان دهند و توصیه به سکوت میکنند تا این تصور سرابگونهای از وضعیت حاضر، از بین نرود، فراموش نکنند که آنانی که فرصت آن را یافتهاند تا به گونهی اتفاقی در یکی از ادارات حکومت فعلی راه یابند، مردم نیستند و وضعیت رضایتبخش آنان، نمونهای از وضعیت مردم نیست. پس نباید، موقعیت آپاندیسگونهی خودشان را، در تمام سیستم هاضمه و معیشت مردم، تعمیم دهد. آنان، بدون این مغلطهکاریها و سفسطهبازیها هم چند صباحی، در حکومت خواهند بود. اما، با به رخکشیدن وضعیت خویش به نام مردم، در قباحتزدایی شرایط ناگوار فعلی، سکهی رایج تقلب نشوند.
زیرا، مردم واقعی کسانیاند که در مسیر شاهراهها سلاخی شده و زندهزنده سوزانده میشوند. مردم واقعی، کسانیاند که خونشان در کف دستشان، از شاهراههای مرگ برای لقمهنانی عبور میکنند و به جرم قومیت، تیرباران میشوند. مردم واقعی کسانیاند که از فرط فقر و درماندگی به دامان خرافات پناه میبرند و هرچه مروجان خرافات و جهالت بگویند، برای نجات جانشان از کرونا و هر بیماریی که فردای کرونا واگیر شوند، به این نسخههای برخاسته از خرافات پناه میبرند. پناهبردن به خرافات، در چنین وضعیتهای اضطراری، نشان از اوج درماندگی مردم است؛ ما به جای سرزنش مردم، باید به سراغ علتهایی برویم که آن علتها مردم را مجبور میکند تا مرید خرافات شوند.
در یک چنین شرایطی، اکثر حاکمان برخاسته از سنت غارتگری و وارثان برحق احمد بن عبدالله خجستانی، به جای آنکه راهی برای نجات مردم جستوجو کنند؛ به نمایشدادن داراییهای خود در برابر انظار مردم بدبخت میپردازند و از تختوبختشان سخن میگویند. تختوبختی که به سخن انوری ابیوردی، درّ و مروارید گردنبندشان، شکل استحالهشدهی اشک یتیمانیاند که پدرانشان در سنگرهای نبرد با تروریستان کشته شدهاند و اغلب اوقات، حتا اجسادشان به اقارب آنان نرسیده و «لعل و یاقوت ستام» آنان، نه از دسترنج خودشان، بلکه بهایی خون یتیمانیاند که پدرشان کشته شدهاند و خود این یتیمان نیز، وقتی بزرگ شدهاند باز در همان سنگری کشته شدهاند که پدر و پدرکلانشان کشته شده بودند. جنگ سهصدساله در افغانستان، چیزی نیست به جز تکرار همین چرخهی کشتهشدن یتیمان. این ابیات انوری، این دور باطل را به خوبی توضیح میدهند.
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کاین والیِ شهر ما گدایی بیحیاست
گفت: چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمهای صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
گفتش ای مسکین! غلط اینک ازینجا کردهای آن همه برگ ونوا دانی که آنجا از کجاست؟
درّ ومروارید طوقش اشک اطفال من است لعل ویاقوت ستامش خون ایتام شماست
(انوری، 1340، ج2، : 528)
حاکمان ما نه تنها گدایند، بلکه از جنس گدایان «بیحیایند.» گدایانی که در هیأت اختلاسگران بزرگ ظاهر میشوند و از معاش معلم، قلم و کتابچهی دختران بیپناه مکتب، اعاشهی عسکر، حقوق معلولان و داروی مبتلایان به کرونا دزدی میکنند. سپس، ثروتی اندوخته از این راه را به رخ مردم میکشد. ممکن این به رخکشیدن، از جنس ساعتهای بیست و چندهزار دالری باشد؛ یا لباسهایی از آخرین برندهای روز و یا هم، استفادهی بدون حسابدهی از ثروت ملی در راستایی پیادهنمودن برنامههای تیمی و شخصی.
منابع:
1. انوری، علیبن محمد(1337). دیوان انوری: قصیدهها، غزلها، قطعهها و رباعیها(به کوشش سعیدنفیسی)، تهران: انتشارات پیروز.
2. فردوسی، ابوالقاسم(1392). شاهنامهی فردوسی، به کوشش: دکتور سعید حمیدیان(بر اساس چاچ مسکو)، تهران: نشر قطره.
3. نظامی عروضی، احمدبن عمر(1381). چهارمقاله، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد قزوینی، به کوشش محمد معین، تهران: انتشارات زوار.