جمشید خراسانی
این بخش از سلسله نوشتههای «سیاه و سفیدی نصاب معارف افغانستان» در تلاش است تا با نگاه تاریخی به قوانین اساسی افغانستان در صد سال اخیر، نشان دهد که نصاب معارف افغانستان هنوز هم با رویکرد سیاسی و نه علمی، فرهنگی و گفتمانی، با مفاهیم کلان چون «هویت» و «زبان» در افغانستان برخورد میکند.
تحمیل هویتی-زبانی
یکی از مباحث مهمی که فرایند ملتسازی در کشورهای چون افغانستان نیازمند آن است، طرح گفتمان هویتی و به تبع آن تعریف و ساختن هویت ملی است. در جهت طرح گفتمان هویتی یکی از اصلیترین پایگاهها و نهادهای اجتماعی مراکز آموزشی، در افغانستان بهصورت مشخص وزارت معارف و تحصیلات عالی، است. بهصورت معمول هویتهای ملی که در نتیجه گفتمانهای کلان هویتی، زبانی و فرهنگی شکل میگیرد، کثرتگرا و همهشمول میباشد. البته این نیازمند طرح گفتمان هویتی به معنای واقعی گفتمان است که رویکرد علمی-فرهنگی و نه سیاسی، داشته باشد.
در رویکرد گفتمان هویتی زمینه برای ابراز وجود تمام هویتها، اقوام، زبانها و فرهنگ مساعد میشود تا در نتیجه گفتگو باهم تعامل کنند. در نتیجه این تعامل، از یک طرف اقوام و هویتها به شناخت واقعبینانه از همدیگر میرسند و از طرف دیگر در تلاش تعریف هویت ملی و منافع ملی مشترک میبرایند. آن هویتی که ملی تعریف میشود باید مظهر حضور، اقتدار و فرهنگ همه اقوام و هویتها باشد. بر این مبنا هویت ملی تعریفشده، نه الزاما تحمیل هویت و زبان یک قوم خاص بر دیگر گروههای قومی، بل هویت متکثری است که چتر واحدی برای تمام هویتها، زبانها و اقوام شکل میدهد.
در افغانستان فرایند تعریف هویت ملی و ملتسازی در دورههای مختلف تاریخی تمرین شده و در تمام این دورهها تلاش شده تا بنیادهای هویتی برای کشور ساخته شود، اما تا هنوز نه حکومتها و نه هم گروههای روشنفکر و پیشرو اجتماعی، در دورههای مختلف تاریخی، نتوانستهاند هویت ملی همهپذیری را در نتیجه گفتمانهای کلان فرهنگی و اجتماعی طرح کنند و بسازند. برعکس در افغانستان، پس از شکلگیری این کشور در زمان امیر عبدالرحمن، از رویکردهای سیاسی برای تعریف هویت ملی سود جسته شده است. رویکردهای سیاسی برای تعریف هویت ملی در افغانستان نه صورت کثرتگرایانه و همهپذیر، بلکه صورت تحمیلی داشته است. در زمان امیر امانالله با طرح اولین نظامنامه افغانستان تلاشهایی صورت گرفت تا هویت «افغان» برای اولینبار بهصورت قانونی و با مبنای حقوقی که قبل از آن منسوب به قوم «پشتون» در افغانستان است، به تمام مردم این سرزمین اطلاق شود. قبل از امانالله نیز تلاشهای در این راستا صورت گرفته بود، اما هیچ کدام آن شکل حقوقی و قانونی نداشت. ماده هشتم نظامنامه شاه امانالله این گونه تسجیل میدارد: «همه افرادی که در مملکت افغانستان میباشند، بلا تفریق دینی و مذهبی تبعه افغانستان گفته میشوند، صفت تابعیت افغانیه مطابق نظامنامه مخصوصه استحصال و یا اضاعه کرده میشود.» در این ماده «تابعیت افغانیه» مفهومی است که برای اولین بار مبنای حقوقی و قانونی در افغانستان مییابد. این رویکرد سیاسی برای تعریف هویت ملی افغانستان در آن زمان نه در نتیجه گفتمانهای کلان هویتی، فرهنگی و اجتماعی که تمام مردم خود را در آن ببیند شکل گرفت، بل با رویکرد سیاسی و با پشتوانه حکومتی قرار بود بر مردم اعمال و تحمیل شود. در راستای همین تحمیل هویت «افغان» که برمیگردد به قوم پشتون در افغانستان، محمود طرزی نیز تلاشهایی به خرچ داد تا زبان «پشتو» را بهعنوان زبان افغانی تعریف کند. جاگذاری ظریفی که «افغان» را هویت ملی تعریف میکرد و «پشتو» را زبان افغانی میخواند.
این رویکرد سیاسی در راستای ساختن «هویت ملی» روش تحمیلی داشت، و سنت سیاسیای را بر جای گذاشت که تا هنوز هم ادامه دارد. بهعنوان نمونه به مواد زیر از قوانین اساسی دورههای مختلف تاریخ افغانستان توجه شود.
اصل نهم اصول اساسی دولت علیه افغانستان در دوره محمد نادرشاه: «همه افرادی که در مملکت افغانستان میباشند بلا تفریق دینی و مذهبی تبعه افغانستان گفته می شوند. صفت تابعیت افغانیه مطابق اصولنامه تابعیت استحصال یا اضاعه میشود.»
ماده اول قانون اساسی افغانستان در دوره ظاهر شاه: «افغانستان دولت پادشاهی مشروطه، مستقل واحد و غیر قابل تجزیه است. حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد. ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیت دولت افغانستان را مطابق به احکام قانون دارا باشند. بر هر فرد از افراد مذکور کلمه افغان اطلاق میشود.»
ماده بیستویکم قانون اساسی جمهوری افغانستان در دوره محمدداوود خان: «حاکمیت ملی در افغانستان به مردم تعلق دارد. ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیت دولت افغانستان را مطابق به احکام قانون دارا باشند. بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق می شود.»
ماده سی و سوم قانونهای اساسی جمهوری افغانستان در دوره داکتر نجیبالله که در تاریخهای (۹ قوس ۱۳۶۶) و (۸ جوزای ۱۳۶۹ شمسی) تصویب و توشیح شده است: «تابعیت جمهوری افغانستان برای تمام اتباع مساوی و یکسان است. حصول و از دست دادن تابعیت و سایر مسایل مربوط آن توسط قانون تنظیم میشود. هر شخصی که تابعیت جمهوری افغانستان را طبق قانون دارا باشد افغان نامیده میشود.»
این سنت سیاسی که بر تحمیل هویت خاصی بر تمام مردم افغانستان تمرکز داشت، زمینه را برای شکلگیری نظامهای دموکراتیک، کثرتگرا و عدالت اجتماعیمحور، تنگتر ساخت و در طول یک قرن اخیر بهصورت قانونی آن را ادامه داد. به قول عفیف باختری قصهی «سرک همان سرک تنگ و خر همان خر لنگ» بهصورت مکرر از نو تجربه شد. این حکایت «هویت ملیسازی» در افغانستان پس از سال هشتاد نیز ادامه یافت و هرگز تلاشی صورت نگرفت تا به جای تحمیل یک هویت، زمینه برای طرح گفتمان کثرتگرایانه هویتی، قومی و زبانی هموار شود. ماده چهارم قانونی اساسی افغانستان که در دلو ۱۳۸۲ توشیح شده، این گونه است: «حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقیم یا توسط نمایندگان خود آن را اعمال میکند. ملت افغانستان عبارت از تمام افرادی که تابعیت افغانستان را دارا باشند. ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشهیی، نورستانی، ایماق، عرب، قرغیز، قزلباش، گوجر، براهوی و سایر اقوام میباشد. بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق میشود. هیچ فرد از افراد ملت از تابعیت افغانستان محروم نمیگردد. امور مربوط به تابعیت و پناهندگی توسط قانون تنظیم میگردد.»
در میان قوانین اساسی افغانستان در دورههای مختلف، تنها «اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان» که در دوره ببرک کارمل توشیح شده، این سنت تحمیل هویتی و «افغان»خواندن همهی مردم افغانستان را شکسته و از آن نامی نمیبرد. ماده بیست و هفتم: «تابعیت جمهوری دموکراتیک افغانستان برای تمام مردم افغانستان یکسان و مساوی است. حصول تابعیت جمهوری دموکراتیک افغانستان و سلب آن توسط قانون تنظیم میگردد.»
در برابر این رویکرد سیاسی، چنانیکه در آغاز این نبشته یادآوری شد، رویکرد فرهنگی قرار دارد. پرچمدار اصلی رویکردهای فرهنگی که بیشتر صورت علمی و تاریخی دارد نهادهای آموزشی، گروههای پیشرو اجتماعی و روشنفکراناند. بر این مبنا لازم است تا برای رسیدن به جامعه دموکراتیک و کثرتگرا فضای آموزشی و فرهنگی غیرسیاسی باشد و زمینه برای طرح این گفتمان کلان مساعد شود.
اما در حال حاضر، بهجای اینکه حکومت تلاش کرده باشد تا فضای آموزشی و فرهنگی را باز بگذارد، تلاش کرده تا نهادهای آموزشی و فرهنگی را سیاسی کند. بهصورت خاص در بستر این بحث «سیاه و سفیدی نصاب معارف افغانستان»؛ نصاب معارف افغانستان سیاسی است و همان رویکرد «تحمیل هویتی و زبانی» و همان سنت «سرک تنگ و خر لنگ» را تعقیب میکند. به بیان دیگر نصاب معارف افغانستان در همسویی با پایگاه قدرت، به جای ایجاد زمینه برای طرح گفتمانهای کلان فرهنگی، نوعی خاصی از فاشیسم قومی و زبانی را ترویج و تبلیغ میکند که صد سال تاریخ سیاسی اخیر افغانستان آن را به گونههای متفاوت تجربه کرده است و هرگز نتیجه دموکراتیک و کثرتگرایانه در پی نداشته است.
بهعنوان نمونه به این بریدهی از نصاب معارف که ادامه همان رویکرد سیاسی «تحمیل هویتی افغان» بر همه است، توجه شود:
مضمون دری صنف سوم، درس وطندوستی: «وطن عزیز ما افغانستان است. تمام مردمی که در این سرزمین زندگی میکنند، افغان گفته میشوند. کلمه وطن نزد هر افغان دارای قدر و عزت میباشد. افغانها مردم دلیر، آزادیدوست و مهماننواز هستند. ما افغانها وطن خود را دوست داریم.»
و یا هم به این بریدهها که در پی ترویج و تحمیل «زبان پشتو – یا آنچه محمود طرزی آن را زبان افغانی خواند» بر غیرپشتوزبانان است، نگاه شود:
مضمون دری صنف ششم، درس ولایت کاپیسا: «مردم ولایت کاپیسا علمدوست و دانشپرورند و علاقه فراوان به تعلیم و تربیه دارند. مکتبهای دختران و پسران در هر ولسوالی این ولایت باز بوده و جوانان با شوق فراوان مشغول فراگرفتن علم و دانش هستند. موجودیت پوهنتون البیرونی و دارالمعلمین عالی در این ولایت نمایانگر دانشپروری و علم دوستی مردم این سرزمین است»
مضمون دری صنف هفتم، درس دکتور عبدالاحمد جاوید: «جاوید در سال ۱۳۲۴ ه. ش. از لیسه عالی حبیبیه فارغ شد و در سال ۱۳۲۹ ه. ش. از دانشکده (پوهنځی) زبانوادبیات و حقوق دانشگاه (پوهنتون) تهران به اخذ سند لیسانس موفق گردید و سپس دکترای خویش را نیز در رشته زبان و ادبیات از دانشگاه (پوهنتون) تهران به دست آورد. جاوید مدت طولانی را بهحیث استاد در پوهنتون کابل و مدتی در دانشگاه تاشکند (ازبکستان) خدمت نمود.»
مضمون دری صنف ششم، درس پولیس ترافیک: «دِهها، شهرها، ولسوالیها، ولایتها، یک کشور را تشکیل میدهند. وسایط نقلی، چون: اسپ، کراچی، گادی، بایسکل، موتر سایکل، موتر و غیر وسایل ضرور زندگی مردم میباشد. ازدیاد عبور و مرور در ولایتها نسبت به ولسوالیها و در ولسوالی نسبت به قریهها زیادتر است.»
استفاده از واژههای پشتو چون «ولسوالی، پوهنتون، پوهنحی» بهصورت مکرر در نصاب دری – حتا در مضامین زبان و ادبیات دری – معارف افغانستان و ترویج و تحمیل هویت «افغان» بدون این که تمام شهروندان کشور موافق آن باشند و هویت خود را زیر چتر آن بیابند، نشانی از برخورد سیاسی با نهادهای آموزشی در افغانستان است. میدانیم که بخشی از مردم افغانستان با اینکه «افغان» خوانده شوند موافق نیستند و در عمل به ابراز مخالفت با آن میپردازند. نپرداختن به موضوع بهصورت گفتمانی و تداوم همان تحمیل تاریخی، باعث شکنندگی اجتماعی شده است که قومگرایی امروزی که شاهد آن هستیم نتیجه آن است.
در نتیجه و با شرح این وضع، دو نکته مهم و ضروری است که باید طرح گردد.
یک: عدالت اجتماعی که مهمترین عنصر جوامع دموکراتیک، کثرتگرا و از لحاظ فرهنگی-انسانی توسعهیافته است، در افغانستان با این رویکرد نسبت به نصاب معارف زیر پا میشود. بر این مبنا حتا اگر همهی مردم افغانستان در پذیرش هویت «افغان» موافق باشند و آن را بپذیرند، لازم است این موافقت در نتیجه یک گفتمان کلان فرهنگی-هویتی به دست آمده باشد و رویکرد ترویج و تبلیغ آن بهعنوان «هویت ملی» صورت فرهنگی داشته باشد، نه سیاسی. اگر غیر آن باشد عدالت اجتماعی که فراتر از هر اصل و ارزش دیگری مهم و قابل دفاع است، صدمه میبیند.
دو: با برخورد سیاسی در برابر نهادهای آموزشی و فرهنگی نهتنها که عدالت اجتماعی صدمه میبیند بل زمینه و فضا برای طرح یک گفتمان کلان هویتی، قومی، زبانی و فرهنگی که منتج به تعریف مشخص مفاهیمی چون «هویت ملی» و «منافع ملی» میشود، تنگ و نامساعد میشود. هر هویتی، چه «افغان» یا هر هویت دیگری که در نتیجهی گفتمانهای کلان فرهنگی، به عنوان «هویت ملی» تعریف گردد، بدون شک برای بیشتر مردم این سرزمین قابل قبول خواهد بود و بیش از هر زمانی زمینه را برای توسعهی کشور و تحکیم عدالت اجتماعی مساعد خواهد ساخت.
ادامه دارد…