عزیز نیکیار
در کند و کاو ظهور گروههای شورشی افغانستان نوشتهها و مقالات زیادی وجود دارد و هر کدام به نوبه خود در پی روشنی عامل و علل ظهور و پایداری گروههای شورشی در افغانستان بودهاند. در کنار کنکاش در مورد ظهور و سر بر افراشتن گروههای مسلح مخالف حکومت، آنچه کمتر نادیده گرفته شده است، علل پایداری این گروهها و شگردهای جذب نیرو از سوی این گروهها است.
سرسپردگی به تئوریهای توطئه و تفسیر ظهور گروههای مسلح ناراض براساس منافع کشورهای منطقه، قسمت بزرگی از تحلیلهای رایج را شکل میدهد، ولی این تحلیلها نمیتواند تمامی جنبههای ظهور و از همه مهمتر، پایداری و جذب نیروی نو برای پایداری گروههای مسلح را بیان کرده و حق مطلب را ادا کند. بهنظر میرسد شورشگری گروههای مسلح، به همان اندازه که عوامل خارجی دارد، عوامل داخلی و درونی داشته و این عوامل درونی، بهعنوان موتور محرک گروههای شورشی عمل میکند. در این نوشته، تلاش شده است که با استفاده از نظرات (تد رابرت گر) و نگاهی برگرفته از روانشناسی اجتماعی، به بررسی عوامل خشونت از سوی گروههای شورشی پرداخته شود. مدعای نگارنده این است بخشی از جنگجویان و سربازان گروههای شورشی در افغانستان بهدلیل حس محرومیت نسبیای که در مقابل شهر و دولت، بهعنوان پدیدهی شهری احساس میکنند، اقدام به شورش کرده و خشونتهای آنان، نوعی عامل روانی دارد.
تد رابرت گر، استاد دانشگاه مریلند، در کتاب (چرا انسانها شورش میکنند) بر این باور است که عامل روانشناسانهی خشونت، حس محرومیتی است که شورشیان نسبت به دیگر اعضای جامعه احساس میکنند. رابرت گر، محرومیت را در دو دستهی کلان تقسیم بندی میکند، محرومیت مادی و محرومیت ارزشی. مراد رابرت گر از محرومیت مادی، محرومیت در بعد اقتصادی است، محرومیتی که از فقدان امکانات مادی و رفاه اقتصادی ریشه میگیرد. همینطور مراد از محرومیت ارزشی، حس از دست دادن ارزشهایی است که اعضای یک جامعه آن را دارا بودهاند و یا میتوانستند آن را دارا باشند. رابرت گر معقتد است که حس محرومیت، در بعد مادی و ارزشی، عامل روانشناسانهی خشونت سیاسی است و این عامل، گروههایی را که از این حس برخوردارند به شورش علیه گروههای دیگر جامعه (بهویژه گروه مرفه و حاکم جامعه) تحریک میکند.
رابرت گر همچنین در تبیین نظریهی خود، به بررسی عواملی میپردازد که باعث زیادشدن احتمال وقوع خشونتهای سیاسی میشود. او شش عامل را بهعنوان عوامل تأثیرگذار بر شدت خشونت سیاسی ذکر میکند:
1. میزان تفاوت درکشده میان انتظارات و تواناییهای ارزشی؛
2. اهمیت ارزشهای مورد نظر؛
3. تعداد راههای بدیل برای خروج از ستیزهجویی؛
4. تعداد رضایتمندیهای جبرانکننده؛
5. مقیاس زمانیای که طی آن محرومیت تجربه شده است؛
6. موثربودن ستیزهجویی در ارتقا دادن به تواناییهای ارزشی در کوتاهمدت و بلندمدت.
با توجه به نظرات رابرت گر و با توجه به جامعهشناسی اکثریت گروههای شورشی در افغانستان، میتوان احساس محرومیت نسبی هم در بعد اقتصادی و هم در بعد ارزشی را، بهعنوان یکی از علل اصلی خشونت و شورشگری ذکر کرد.
اولین نکتهای که باید در نظر داشت، پایگاه روستایی شورشیان است. بیشترین عضوگیری گروههای شورشی و تروریستی از میان روستانشینان است؛ کسانی که از نگاه امکانات رفاهی، در حداقل شرایط لازم به سر میبرند. برآوردهای رسمی حکومت افغانستان نشان میدهد که 71 درصد جمعیت کشور در روستا زندگی میکنند و حدود 67 درصد کل جمعیت کشور را جوانان تشکیل میدهد. از سویی نیز خدمات حکومت مرکزی به روستانشینان بسیار اندک، بیکیفیت و ناعادلانه است. حکومت مرکزی توان ارائه خدمات کافی و ایجاد کار برای ظرفیتهای روستانشین را ندارد. تجربه نیز ثابت کرده است که اکثر برنامههای حکومت جهت ایجاد رفاه حداقلی برای روستانشینان با فساد، بیکیفیتی و کندکاری همراه بوده است که همهی اینها حس عدم تعلق خاطر به حکومت را در درون آدم روستایی فربهتر میکند.
گروههای شورشی با سوءاستفاده از چنین وضعیتی، راه را برای خود بیشتر همواره دیده و با استفاده از فرآوردههای تبلیغاتی که مطابق میل روستانشینان است، آرمانشهری ترسیم میکنند که جوان روستایی بیکار و ناراض از حکومت، آینده خود را در آن تصور کند و تنها راه حل رسیدن به چنین آرمان شهری از سوی گروههای شورشی چیزی نیست جز دستبردن به اسلحه و فوران خشم بر سر مناسبات حاکم.
محرومیت دیگر، محرومیت ارزشی است. محرومیت ارزشی حسیست که بیشتر از سوی حکومت در درون نهاد جوامع روستایی بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه ایجاد و فربه میشود. حکومت در روایتسازی برای جلب نظر روستانشینان که وامدار و طلایهدار ارزشهای مذهبی و قومی خود هستند، بسیار ضعیف عمل کرده است. فرآوردههای رسانهای حکومت و دستگاه تبلیغاتی آن به مراتب ضعیفتر از فرآوردههای تبلیغاتی گروههای شورشی در میان روستانشینان است.
توماس جانسون در کتاب «روایتهای طالبان» نقش اطلاعرسانی و روایتسازی طالبان برای جذب نیرو و ایجاد ضدیت با حکومت را بسیار موثر میداند. به باور جانسون، تبلیغات گروههای شورشی مستقر در افغانستان از جمله طالبان رنگ و بوی بومی دارد و ابزار آن سنتی و محلی است، وسایل و محتوای آن نیز ریشه عمیق در فرهنگ بومی دارد.
گروههای شورشی بهسادگی و راحتی، بر ذهنیت اکثریت روستانشینان تأثیر سو میگذارند و نگاه آنها را نسبت به حکومت بسیار سریع تغییر میدهند و جنگ خود را در برابر حکومت و نیروهای امنیتی با ابزار و ادبیاتی توجیه میکنند که برای مردم روستا قابل فهم و هضم باشد. از سوی دیگر، گروههای شورشی به شیوههای سنتی، خشن و صحرایی در تأمین امنیت، حل و فصل دعواهای حقوقی و شرعی مردم و رفع دیگر نگرانیهای مردم از جمله نگرانیشان در برابر زورگویان، دزدان و غارتگران بسیار جدی و آنی عمل میکنند. از آنجایی که اکثریت روستانشینان به دنبال نتیجه ملموس و آنی هستند، این مسأله نگاهها را نسبت به حکومت که در حل و فصل جنجالهای مردم دچار کندی، فساد و ایجاد سرگردانی برای اکثریت روستانشین است، روزبهروز بدبینتر میکند.
و همهی اینها درحالیست که حکومت در روایتسازی برای باارزشساختن جنگ خود علیه شورشگران و نمایانساختن بیارزشی جنگ طالبان علیه حکومت، ناکام بوده است. فهم تجربی نگارنده نشان میدهد که اکثریت منبرهای مساجد در روستاها بهویژه روستاهای جنوب کشور در اختیار گروههای تروریستی بوده است و این گروههای از منابر برای ارزشگذاری جنگ خود نهایت استفاده را میبرند. تمامی این ابزار و رویکردها دستبهدست هم میدهند و حس محرومیت ارزشی عظیمی را در ذهن فرد فرد روستا بهوجود میآورد و این حس محرومیت ارزشی رفته رفته تبدیل به یک کینه اجتماعی علیه مناسبات حاکم در شهر و حکومت موجود میشود.
با توجه به آنچه بیان شد، میتوان نتیجه گرفت که حس محرومیت ارزشی و مادی، مهمترین عامل از دیدگاه روانشناسی اجتماعی برای شورشگری است و تا زمانی که این حس محرومیت وجود داشته باشد، امکان شورشگری نیز بر جای خود باقی است. پیشزمینههای روانشناسانهی خشونت بهشدت بر جای خود استوار است. یکی از راهحلهای بنیادین کاهش خشونت، از بین بردن عوامل و زمینههای روانشناسانهی خشونت است، به همین جهت لازم است سیاستهای دولت به گونهای باشد که به کاهش حس محرومیت، بهویژه کاهش شکاف مادی میان شهر و روستا بینجامد. درحالیکه سیاستهای حکومت در چند سال اخیر به گونهای بوده که در آن توجه کافی برای کاهش شکاف بین شهر و روستا و از بین بردن حس محرومیت در بین روستانشینان وجود نداشته است و این مسأله فرصت بزرگی به گروههای شورشی چون طالبان برای جذب نیروی و پایداری بیشتری داده است.