آموزش و پرورشِ درست | گفت‌وگوی کریشنامورتی با معلمان

آموزش و پرورشِ درست | گفت‌وگوی کریشنامورتی با معلمان

مترجم: محمد ستوده

مراد ما در مکاتبی مثل «دره‌‌ ریشی» در جنوب و «راجگت» در شمال این است تا فضایی را خلق کنیم که تا حد امکان انسان‌های نو در آن به بار آیند. بیش از سی سال از فعالیت این دو مکتب می‌گذرد. هدف از ایجاد این مکاتب، آراستن دانش‌آموزان با مسائل تخصصی فنی است تا بتوانند در جهان نو با تخصص و درایت نقش ایفا کنند و مهم‌تر از آن، ایجاد محیطی‌ست که در آن دانش‌آموزان به مثابه‌‌ی انسان‌های کامل رشد نمایند. به عبارت دیگر در این‌جا به دانش‌آموزان فرصت داده می‌شود تا به خوبی شکوفا شوند؛ طوری که در تمام عمر با مردم، اشیا و ایده‌ها به درستی رابطه برقرار کنند. زندگی کردن به معنای رابطه داشتن است. در صورتی که زیبایی به درستی احساس نشود، با طبیعت برخورد درست صورت نگیرد و نسبت به موسیقی و هنر احساس متعالی وجود نداشته باشد، رابطه‌‌ی درست هم وجود ندارد.

به باور من این مسأله روشن است که آموزش و پرورشِ رقابتی و رشد دانش‌آموزان در چنین فرایندی بسیار مخرب است. نمی‌دانم که مردم چه اندازه عمق این مسأله را درک کرده‌اند. اگر درک کرده باشند، سوال این است که آموزش و پرورش درست چیست؟ به باور من، واضح است که الگویی را که ما تطبیق می‌کنیم و نام آن را آموزش و پرورش می‌گذاریم، ویرانگر و در واقع دنباله‌روی است. فعالیت‌های جاه‌طلبانه‌ای که در روش کنونی وجود دارد، منجر به سرخوردگی شدید می‌شود. فرهنگ ما را چنین فرایندی ساخته است که تا کنون در شرق و غرب آن را به‌عنوان فرایند رشد در نظر داشته‌ایم. این الگو، یک نوع فراخوان قطعی به‌سوی رنج است و به همین دلیل، درک حقیقت این موضوع بسیار حیاتی است.

اگر چنین موضوعی روشن باشد و آدمی به رضایت خویش ــ نه به مثابه‌‌ی یک واکنش، بلکه مثل افتادن برگ از درخت ــ آن را کنار بگذارد، در این صورت، منظور از شکوفایی و آموزش و پرورش درست چیست؟ آیا دانش‌آموزان را برای دنباله‌رو شدن تعلیم می‌دهید؟ آیا آن‌ها را آموزش می‌دهید تا مطابق سیستم بار بیایند یا این‌که آموزش می‌دهید تا مسائل را به درستی درک کنند و در عین زمان، خواندن و نوشتن بیاموزند؟ اگر آن‌ها را در این سیستم درمانده‌‌ی کنونی، فقط خواندن و نوشتن آموزش دهید، ذهن آن‌ها به شکوفایی نخواهد رسید.

پس سوال این است که اگر کسی این آموزش و پرورش رقابتی را کنار بگذارد، آیا اصلا ذهن می‌تواند به معنای متداول کلمه، پرورانده شود؟ و آیا آموزش و پرورش بدین معناست که خود و دانش‌آموزان را از ساختار درمانده‌‌ی اجتماعی و از دام طمع نجات دهیم و در عین حال به آن‌ها در باره‌‌ی ریاضیات، فزیک و سایر مضامین معلومات دهیم؟ گذشته از همه‌‌ی این‌ها، اگر معلم و شاگرد از دست این هیولای سردرگمی نجات یابند، چه چیز دیگری برای آموزش و پرورش باقی می‌ماند؟ اکنون تمام آنچه که شما به دانش‌‌آموزان آموزش می‌دهید، چگونه خواندن و نوشتن، چگونه محاسبه کردن، طراحی کردن، حفظ کردن فاکت‌ها و گفتگو در باره‌‌ی آن‌هاست.

پس، آموزش و پرورش چه کارکردی دارد و آیا روش مشخصی برای آن وجود دارد؟ آیا شما به دانش‌آموزان تکنیکی را آموزش می‌دهید تا حرفوی شوند و در همان حرفه طمعی را در خود رشد دهند؟ اگر یاددادن حرفه صرفا به خاطر یافتن شغل باشد، شما همچنان بار مسؤولیت موفقیت و سرخوردگی را بر آن‌ها سنگین می‌کنید. شاگرد می‌خواهد که هم در زندگی خود موفق باشد و هم آسوده. در این صورت، کل زندگی او یک تناقض است. هرچه تناقض بیش‌تر باشد، تنش بیش‌تر است. این یک واقعیت است. در این حالت، فعالیت‌های بیرونی شاگردان فقط برای سرکوب تناقضات درونی آن‌هاست. شما حینی که به دانش‌آموزان این تکنیک را یاد می‌دهید، در عین زمان این عدم تعادل شدید را نیز در آن‌ها رشد می‌دهید؛ تناقض شدیدی را در آن‌ها خلق می‌کنید که به نومیدی می‌انجامد. به عبارت دیگر، هرقدر دانش‌آموز ظرفیت تخنیکی و تخصصی خود را بالا ببرد، افزون‌طلبی‌اش بیش‌تر می‌شود و در قبال آن، نومید‌ی‌اش نیز بیش‌تر. شما در واقع تکنیکی را آموزش می‌دهید که آن‌ها را به فروماندگی می‌کشاند. پس مسأله این است که آیا می‌توانید آن‌ها را یاری کنید تا دستخوش تناقض نشوند؟ اگر شما آن‌ها را در انجام کاری که دوست دارند انجام دهند، یاری نکنید، دچار تناقض خواهند شد.

توجه کنید، اگر شاگردی هندسه را دوست دارد، به خاطر خود همان مضمون است و چون طمع و آرزویی در آن دخیل نیست، کاملا مجذوب آن می‌شود. او واقعا خود هندسه را دوست دارد و این برایش فوق‌العادی لذت‌بخش است؛ بدین سبب او در هندسه به شکوفایی می‌رسد. پس، چگونه دانش‌آموزان را کمک خواهید کرد تا به این شیوه ــ که خودشان تا کنون به آن پی‌نبرده‌اندــ چیزی را دوست داشته باشند؟

اگر از شما به‌عنوان یک معلم پرسیده شود که هدف این مکتب چیست، آیا می‌توانید پاسخ دهید؟ می‌خواهم بدانم که شما برای چه تلاش می‌کنید و می‌خواهید شاگردان‌تان چگونه باشند؟ آیا می‌خواهید آن‌ها را قالب بزنید و مجبور کنید که در جهت خاصی حرکت کنند؟ آیا می‌کوشید که به شاگردان ریاضیات و فزیک درس بدهید و معلوماتی به آن‌ها بدهید که از نگاه تکنالوژی پیشرفت کنند و شغل آینده‌‌ی خود را به خوبی پیش ببرند؟ هزاران مکتب در سراسر جهان همین کار را می‌کنند؛ سعی می‌کنند که شاگردان‌شان در تکنالوژی عالی باشند، ساینس‌دان‌های برجسته باشند، فزیک‌دانان و انجنیران خوب باشند و چیزهایی از این قبیل. آیا شما می‌کوشید که در این‌جا کار بیش‌تری نسبت‌ به سایر مکاتب انجام دهید؟ اگر چنین است، آن کار چیست؟

ما باید با خود رک و راست باشیم و بفهمیم که یک انسان ــ انسان کامل، نه فقط انسان تکنالوژیک ــ باید چگونه باشد. اگر به امتحانات و معلومات فنی بسیار تمرکز کنیم و اگر توجه ما فقط این باشد که کودک را زرنگ و در یادگیری ماهر بسازیم، درحالی‌که وجه دیگر آموزش را نادیده بگیریم، در این صورت، کودک تک‌بعدی بار خواهد آمد.

زمانی که در باره‌‌ی انسان کامل صحبت می‌کنیم، منظور ما فقط انسانی نیست که دارای فهم باطنی باشد و ظرفیت کاوشگری داشته باشد. منظور ما تنها سنجش وضعیت باطنی آدم‌ها و ظرفیت‌آنان برای فرارفتن از این حالات هم نیست، بلکه مراد ما از انسان کامل کسی است که در کنار این ویژه‌گی‌ها در کردار عینی خود نیز خوب باشد. هردو ویژ‌ه‌گی باید همزمان در انسان وجود داشته باشد. موضوع واقعی آموزش و پرورش همین است. هدف از آموزش و پرورش، توجه کردن به این است که وقتی طفل از مکتب فارغ می‌شود، ظاهر و باطن او به نیکویی آراسته باشد.

***

باید نقطه‌‌ی آغازی برای کار ما وجود داشته باشد؛ چون ما تنها مهارت فنی انسان را پرورش نمی‌دهیم، بلکه همچنان به کشف لایه‌های عمیق‌تر و زمینه‌های ژرف‌تر ذهن انسان می‌پردازیم. اگر تنها به مهارت فنی دانش‌آموز توجه کنیم و بخش دیگر را نادیده انگاریم ــ چنانکه معمولا همین کار را می‌کنیم ــ چنین انسانی چه خواهد شد؟ اگر تنها به مهارت رقص یا ریاضی آن‌ها توجه کنیم، چه خواهند شد؟ دانش‌آموز صرفا این چیزها نیست، بلکه فراتر از این‌هاست. او حسود است، عصبانی است، نومید است، مأیوس و جاه‌طلب است. هرگاه به یک بعد آموزش توجه کنیم، جامعه‌ای را خواهیم ساخت که همیشه دچار بی‌نظمی است؛ زیرا ما به تکنالوژی و تخصص تأکید می‌کنیم و بخش دیگر را از نظر می‌اندازیم. به هر حال، شاید کسی از نگاه فنی کامل باشد، اما همواره در روابط اجتماعی دچار تناقض باشد و مدام با همسایه خود در نزاع.

با این حساب، تکنالوژی نمی‌تواند یک جامعه‌‌ی کامل و خوب بسازد. شاید یک جامعه‌‌ی بزرگ بسازد که در آن گرسنگی نباشد و رفاه مالی و چیزهای از این قبیل وجود داشته باشد. یک جامعه‌‌ی بزرگ لزوما یک جامعه‌‌ی خوب نیست. یک جامعه‌‌ی خوب مستلزم نظم است. نظم به معنای حرکت منظم قطار یا ارسال منظم مراسلات نیست. منظور از جامعه‌‌ی خوب چیز دیگر است. برای یک انسان، نظم به معنای نظم درونی خودش است. و چنین نظمی بدون تردید یک جامعه‌‌ی خوب را بار می‌آورد. حالا باید از کدام محور آغاز کنیم؟

آیا به پرسش من متوجه شدید؟ اگر ما «باطن» را نادیده بگیریم و تنها به تکنالوژی تکیه کنیم، کار ما یک‌بعدی خواهد بود. پس باید چاره‌ای بیابیم و جنبشی را ایجاد کنیم که هردو بخش را پوشش دهد. تا این‌جا ما این دو بخش را از هم جدا پنداشته‌ایم و سپس به یکی از آن‌ها تأکید کرده و دیگری را از چشم انداخته‌ایم. کاری که اکنون می‌خواهیم انجام دهیم، تلفیق این دو بخش است.

اگر آموزش و پرورش مناسب باشد، دانش‌آموزان با هردو بخش مواجهه‌‌ی یکسان خواهند داشت. آن‌ها توان حرکت در هر دو بعد را دارند و در کنار این که به مهارت فنی دست می‌یابند، خود را یک انسان ارزشمند نیز خواهند ساخت.

یک رودخانه همیشه استفاده‌‌ی یکسان ندارد؛ باتغییر مسیر می‌تواند برای اهداف صنعتی یا اهداف گوناگون دیگر نیز به کار رود؛ اما ماهیت‌اش آب است. پس، چرا ما دنیای صنعت را از دنیاهای دیگر جدا کرده‌ایم؟ ما تا کنون به این باور بوده‌ایم که: «اگر بتوانیم جهان تکنالوژی را به کمال برسانیم، در این صورت غذا، لباس و سرپناه برای همه خواهیم داشت؛ پس بیایید بخش تکنالوژی را دغدغه‌‌ی اصلی خود قرار دهیم.» و همچنان کسانی بوده‌اند که تنها به دنیای باطنی توجه کرده‌اند. آن‌ها به دنیای به اصطلاح باطنی تأکید کرده‌اند و بیش از پیش منزوی شده‌اند؛ بیش از پیش به خود فرورفته‌اند؛ ناشناخته شده‌اند و باورها، دیده‌گاه‌ها و جزم‌اندیشی‌های خود را دنبال کرده‌اند. میان این دو بخش شکاف عظیمی ایجاد شده است و ما باید به طریقی آن‌ها را تلفیق کنیم. اکنون تلاش ما این است که دنیای دوگانه‌‌ی دنیوی و معنوی را باهم تلفیق کنیم. فکر می‌کنم این مسیر نیز با توجه به این‌که بتوانیم محوری را شکل دهیم، جنبشی را به راه بیندازیم و به رهیافتی دست یابیم که این دو بعد را مجزا نشمارد تا بتوانیم در هردو بخش به‌طور مساویانه فعالیت کنیم، درد سرهای زیادی را در قبال خواهد داشت.

***

منظور ما از آن جنبش خردمحور چیست؟ من واژه‌‌ی «خرد» را استفاده می‌کنم، نه واژه‌‌ی هوشیار، نه احساساتی، نه مبتنی بر دانش یا معلومات و تجربه. جنبشی که تمام گسست‌ها و ناسازگاری‌های موجود را درک کند چیست؟ و آیا خود همین درک کردن، باعث ایجاد یک جنبش خردمحور خواهد شد؟

ما شاهد فعالیت‌های دو جنبش در جهان‌ایم. یکی جنبش دینی (معنوی) که انسان همیشه به دنبال آن بوده و تبدیل به کاتولیکیزم، پروتستانتیزم، هندوییزم و غیره شده است. دیگر جنبش دنیوی مبتنی بر تکنالوژی، کمپیوتر و هوشمندسازی که آسودگی‌ دنیوی بیش‌تری را برای انسان‌ها خلق کرده است. جنبش دینی بسیار ضعیف است و تعداد اندکی از مردم آن را دنبال می‌کنند. جنبش تکنالوژی اما روزبه‌روز قوی‌تر شده می‌رود و انسان دارد در آن گم می‌شود. این جنبش بیش از پیش مکانیکی‌تر می‌شود و به همین سبب انسان تلاش می‌کند تا از این مکانیزم بگریزد؛ تلاش می‌کند چیز تازه‌ای کشف کند؛ چیز تازه‌ای در نقاشی، موسیقی، هنرها و نمایش‌ها. و جنبش دینی ــ اگر وجود داشته باشد ــ می‌گوید: «این راه خطا است» و در دنیای خود در حرکت‌ است. این دو جنبش، ناکافی بودن و مکانیکی بودن هردو رویکرد را درک نمی‌کنند. اکنون، آیا ما می‌توانیم نابسندگی هردو را درک کنیم؟ اگر بتوانیم، پس ما داریم جنبش عدم مکانیستیک (non mechanistic) را آغاز می‌کنیم که هردو را پوشش دهد.

اگر من موظف به تربیت کودکی باشم، او را کمک می‌کنم که متوجه مکانیکی بودن و ناکافی بودن فرایند هردو جنبش باشد و البته که خردمندی از بررسی نواقص این دو فرایند در او شکل می‌گیرد.

آن گل‌ها را ببینید؛ زیبایی و تازگی آن‌ها را تماشا کنید. حالا من به‌عنوان یک معلم چگونه شاگردان را کمک کنم که هم آن زیبایی‌ها را ببینند و هم در ریاضیات خوب باشند؟ اگر من تنها به گل‌ها تمرکز کنم و در ریاضیات خوب نباشم، نقصی در من وجود دارد. و اگر تنها به ریاضیات تمرکز کنم، بازهم کامل نیستم.

شما نمی‌توانید اول معلومات فنی را به خورد شاگردان بدهید و سپس به آن‌ها بگویید که چیزهای دیگر را نیز مطالعه کنند. اگر به مدت طولانی تنها به کسب علوم بپردازید، چیزی در درون شما می‌میرد که همانا احساسات و ظرافت نگاه شماست. با تأکید بر یکی یا دیگری، حساس بودن را که جوهر خردمندی است، از دست می‌دهید.

پس، ما می‌خواهیم که دانش‌آموزان از عالی‌ترین کیفیت حساس بودن برخوردار باشند. حساس‌بودن همان بینش و باخردی است و از کتاب‌ها به دست نمی‌آید. اگر شما چهل سال عمر خویش را صرف آموختن ریاضیات کنید، دیگر نه می‌توانید به تماشای گل‌ها بنشینید و نه می‌توانید ریاضیات مطالعات کنید. اما اگر جنبش خردمحوری وجود داشته باشد، می‌تواند هردو جنبه را پوشش دهد. اکنون من و شما به‌عنوان گروهی از معلمان، چگونه در کودکان تحرکی را ایجاد کنیم که آن‌ها را حساس بار بیاورد؟

دانش‌آموزان باید مختار باشند؛ در غیر آن نمی‌توانند حساس باشند. اگر آن‌ها در یادگیری ریاضیات، در لذت بردن و در سپردن قلب خویش به ریاضیات مختار نباشند ــ که آزادی همین است ــ پس، نمی‌توانند آن را به حد کافی بیاموزند. آن‌ها در تماشای آن گل‌ها و زیبایی‌هایی آنان نیز باید مختار باشند. پس، برای خلق آن جنبش خردمحور، در گام نخست باید آزادی وجود داشته باشد؛ به این معنا که من باید کودک را در آزاد بودن کمک کنم. آزادی متضمن نظم است؛ بدین معنا نیست که هرآنچه کودک بخواهد انجام دهد و هر زمان خواست سر صنف یا برای صرف غذا بیاید.

بر اثر مطالعه، کار و آموزش، آدمی به این درک می‌رسد که عالی‌ترین شکل حساس‌بودن، همانا باخردی است که فقط در موجودیت آزادی اتفاق می‌افتد. اما برای تفهیم آن به یک کودک، خود ما نیز نیاز به خردمندی و فراست داریم. ما دوست داریم که آن‌ها را در آزادبودن ــ درحالی‌که دارای نظم و انضباط نیز باشند، بدون آن که متابعت کرده باشند ــ یاری کنیم. برای بررسی پدیده‌ها، آدمی نه تنها به آزادی نیازمند است، بلکه به انضباط نیز ضرورت دارد. انضباط چیزی نیست که از بیرون بر کودک تحمیل شده باشد تا آن را متابعت کند، بلکه در همین مطالعه‌‌ی همزمان دو جریان دینی و دنیوی، دقت و نظم وجو دارد. بنابراین، اگر کسی می‌پرسد: «چگونه کودکی را کمک کنیم که کاملا آزاد و همچنان منضبط باشد؛ نه به خاطر ترس، نه بر اساس حرف‌شنوی، نه نیمه بلکه کاملا آزاد و در عین زمان منضبط؟» پاسخ این است که یکی بر دیگری ترجیح ندارد؛ هردو (آزادی و نظم) باهم‌اند. حالا چگونه این کار را انجام دهیم؟ آیا به روشنی درک می‌کنیم که آن آزادی مطلقا ضروری است و در عین زمان بدین معنا نیست که هرکسی هرچه خواست انجام دهد؟ شما نمی‌توانید طبق میل خود هرکاری را انجام دهید، زیرا همواره در زندگی با دیگران در ارتباط‌اید. به ضرورت و اهمیت آزاد بودن و در عین حال به منضبط بودنِ بدون متابعت توجه داشته باشید. همچنان توجه کنید که عقاید، ایده‌ها و ایدئولوژی‌های شما دست‌دوم‌‌اند. با آنکه باید تمام این مسائل را درک کنید، مطلقا آزاد نیز باشید. در غیر آن نمی‌توانید کارکرد یک انسان را داشته باشید.

اکنون من نمی‌دانم که شما این موضوع را به مثابه‌‌ی یک ایده می‌بینید یا به‌عنوان یک واقعیت عینی مثل آن دوات؟ شما به‌عنوان یک گروهی از معلمان اگر متوجه اهمیت این موضوع ‌می‌شوید که کودک باید کاملا آزاد باشد و این را هم درک می‌کنید که باید نظم و انضباطی وجود داشته باشد، چگونه آن‌ها را کمک می‌کنید که در آزادی و نظم به شکوفایی برسند؟ جیغ و داد بالای کودکان، تنبه بدنی آنان و مقایسه کردن آنان با دیگران، این هدف را برآورده نمی‌کند. هیچ گونه اجبار، قلدری یا امتیاز دادن مثبت و منفی شما کاری کرده نمی‌تواند.

اگر به اهمیت آزادی و نظم در کودکان توجه کنید و اگر بدانید که تنبیه و قهر شدن نیز چیزی را تغییر نمی‌دهد، آیا همه‌‌ی آن‌ها را فرومی‌گذارید؟

روش قدیمی تدریس، آزادی را به وجود نمی‌آورد. آن روش، انسان‌ها را دنباله‌رو بار آورده و مطابق شرایط تنظیم کرده است؛ اما اگر توجه کنید، آزادی بسیار ضروری و به تناسب آن، نظم نیز حیاتی است. پس روش‌هایی که آن را برای سده‌ها به کار برده‌ایم، باید کنار گذاشته شود.

سختی کار در این است که ناگهان از روش‌های کهنه‌ای که با آن خو گرفته‌ بودید، فاصله گرفته‌اید. شما اکنون با مسأله‌ای مواجه شده‌اید که باید در باره‌‌ی آن کاملا به طرز متفاوتی بیندیشید. مشکل همین است و رسالت شما نیز همین. شما موضوع را درک کرده‌اید و احتمالا روش‌های کهنه را نمی‌توانید به کار ببرید؛ زیرا شما متوجه شده‌اید که کودک باید کاملا رها و در عین زمان منظم باشد. پس، برای شما که تا اکنون مطابق روش‌های کهنه عمل کرده‌اید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما فورمول قدیمی را کنار گذاشته‌اید و از نو به مسأله می‌بینید؟ شما با ذهن تازه و رها به به این مسأله نگاه می‌کنید.

معلم: آیا یک شخص باید مدام در پی درک آزادی و نظم باشد؟

کریشنامورتی: اگر آزادی و نظم را اکنون درک نکنید، ولی خواستار درک همیشگی آن باشید، عبث است. درک آن به‌سان کاشتن تخم در زمین است که یک بار اگر کاشته شد، به شکوفایی خواهد رسید. اگر این موضوع را برای همیشه به تعویق بیندازید، دو باره به همان فورمول کهنه برگشته‌اید.

اتفاقی که افتاده این است که شما دیگر دید گذشته‌‌ی‌تان را در باره‌‌ی تدریس، آزادی و نظم ندارید. به همین سبب نگاه شما به مسأله متفاوت شده است. تفاوت در این است که اکنون ذهن شما در دیدن مسائل آزاد است و موضوع آزادی و نظم را نیز در همین حالت بررسی می‌کند. حالا چگونه به کودک تفهیم می‌کنید که دیگر او را تنبیه نخواهید کرد، جایزه نیز نخواهید داد و با این حال، او باید کاملا آزاد و منظم باشد؟

معلم: فکر می‌کنم که خود معلم نیز با عین مشکل شاگرد مواجه است. معلم باید از موضعی وارد عمل شود که در آن آزادی و نظم باهم هستند. اما معلم اکنون فکر می‌کند که نظم و آزادی از هم مجزایند. به باور او، آزادی با نظم در تضاد است و نظم با آزادی.

کریشنامورتی: فکر می‌کنم چیزی در این میان درست فهمیده نشده است. وقتی درک کردید که روش قدیمی تنبیه و تشویق از بین رفته است، ذهن شما بیش از پیش فعال می‌شود. زیرا شما باید این مشکل تازه را حل کنید؛ پس ذهن شما حساس و فعال می‌شود که اگر چنین شود، با موضوع رابطه برقرار خواهد کرد.

به دلیل این‌که شما آزادید و آزادی را درک می‌کنید، به‌وقت در صنف حاضر خواهید شد و با شاگردان از آزادی صحبت خواهید کرد، نه از کدام ایده. یک رویکرد این است که شما از یک ایده، یک فورمول و یا یک مفهوم سخن بگویید، اما سخن گفتن از واقعیت موجود که شما آن را درک کرده‌اید ــ که شاگردان باید آزاد و منظم باشند ــ کاملا رویکرد متفاوت است. وقتی شما به‌عنوان یک معلم، آزاد و پابند نظم باشید، همان چیز در گفتگوی‌تان خواهد آمد. این گفتگو نه فقط زبانی، بلکه فرازبانی است و دانش‌آموزان آن را بی‌درنگ خواهند فهمید.

باری اگر این واقعیت را درک کنید که تنبیه و تشویق به هر شکلی که باشد زیانبار است، هرگز به آن رجوع نخواهید کرد. در این صورت، شما خودتان پابندید و این پابندی از درک آزادانه‌‌ی شما برخاسته است. آنگاه آن را نه به‌عنوان یک ایده، بلکه منحیث یک واقعیت با شاگردان در میان می‌گذارید. پس از آن با شاگردان وارد یک گفت‌وگوی کاملا متفاوت خواهید شد که تنها در سطح زبانی محدود نیست.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *