فارن افرز – اسفندیار امیر و کالین پی. کلارک
مترجم: جلیل پژواک
نوزده سال پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001، آیا القاعده هنوز تهدیدی قابلتوجه برای امنیت ملی ایالات متحده بهشمار میرود؟
در میان پژوهشگران، مقامات نظامی و اطلاعاتی و سیاستگذارانی که این گروه را مطالعه میکنند، اجماع اندکی در خصوص پاسخ به این پرسش وجود دارد. اما تعداد بسیار اندکی از کارشناسان جنبشهای سلفی-جهادی، معتقدند که تهدید القاعده به کلی رفع شده است. بنابراین وقتی مایک پومپئو، وزیر امور خارجه ایالات متحده در مصاحبهای در ماه مارچ با «فاکس نیوز» با اطمینان اعلام کرد که «از القاعده سابق فقط سایهاش باقی مانده [اشاره به اینکه این سازمان بهشدت ضعیف و ناتوان شده است]» ما مبهوت و نگران شدیم.
پومپئو با به تصویرکشیدن القاعده بهعنوان بیشتر یک اسباب نگرانی خاطر تا یک تهدید جدی، به دولت رییسجمهور ترمپ کمک کرد تا بتواند خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را توجیه کند. متأسفانه، ارزیابی تهدیدها با انگیزه سیاسی میتواند بسیار خطرناک باشد و توصیف پومپئو از القاعده در بهترین حالت خوشخیالی و در بدترین حالت نشاندهنده سادهلوحی وی است. ایالات متحده باید عینک خوشبینی را کنار گذاشته و القاعده و روابط دیرینه و پایدار این گروه با طالبان را هوشیارانه و محتاطانه ارزیابی کند.
رقابت با داعش
در ارزیابی دقیق سلامت سازمانی القاعده باید بازخیزش اخیر و چشمگیر این گروه در نظر گرفته شود. چهار سال پیش، رهبری القاعده در نتیجه تلاشهای ضدتروریستی ایالات متحده در افغانستان، پاکستان، سوریه و یمن، نابود شد و این گروه تواناییهای خود را بهصورت قابلملاحظه از دست داد. ظهور دولت اسلامی (که بهنام داعش نیز شناخته میشود) ضربهی دیگری را به القاعده وارد کرد؛ آن اینکه متحدان و وابستگان وفادار القاعده در افغانستان، عراق، فیلیپین، سومالیا و سوریه از القاعده جدا شدند و بسیاری از آنها به رقیب اصلی این گروه، یعنی داعش پیوستند. با هجوم جنگجویان غربی و جنگجویان خارجی به زیر پرچم داعش، القاعده جایگاه خود را بهعنوان «برند جهادی» موردعلاقه افراطگرایان اسلامگرای جهان از دست داد.
اما از سال 2017 به اینسو، درحالیکه توجه بینالمللی به داعش معطوف بوده، القاعده تلاش کرده تا روندی را که منجر به تضعیف این گروه شده بود تلافی کند. این گروه روابط خود را با دلالان محلی قدرت، از شام گرفته تا شبهقارهی هند، بهبود بخشیده و با همآمیزی اهداف محلی و فراملی خود، تلاش کرده است تا انسجام این گروه را تقویت و پایگاه حمایتی القاعده را گسترش دهد. اکنون مشاهده میشود که این استراتژی جواب داده است: القاعده شبکه خود را در جنوب آسیا و سوریه بازسازی کرده است و یکپارچهتر از قبل بهنظر میرسد. این گروه همچنین در ایجاد موازنه بین اهداف فراملی و اولویتهای منطقهای خود مهارت بیشتری پیدا کرده است و ضمن حفظ تمرکز خود بر رویارویی با غرب، در سطوح محلی در سومالیا، سوریه، یمن و ساحل کار میکند.
هرچند القاعده تعداد زیادی از شبهنظامیان خود را در مناطق مختلف در درگیری با داعش از دست داده است، اما تحت رهبری ایمن الظواهری به مسیر خود ادامه داده و با انگشتگذاشتن روی نارضایتیهای محلی در مناطق درگیر در منازعات داخلی، برای ایجاد روابط با افرادی که میتوانند در کنار سایر اعضای القاعده بجنگند، کار کرده است. هم در شاخ آفریقا و هم در ساحل عاج، شبهنظامیان وابسته به القاعده روابط خود را با رهبری مرکزی این گروه تقویت کرده و همچنان طبق هدایات رهبری مرکزی عمل میکنند. همچنین شواهد فزایندهای وجود دارد که نشان میدهد دستکم برخی از گروههای وابسته به القاعده دوباره شروع به جلب و جذب جنگجویان خارجی کردهاند.
درست است که القاعده دیگر توانایی طراحی و اجرای حملات فراملی شبیه حملات تروریستی 11 سپتامبر و حملات قبل از آن را ندارد، اما ادعای دولت ترمپ مبنی براینکه القاعده رو به زوال است، انعطافپذیری و همزمان سرسختی این گروه را نادیده و عزم سیاسی این گروه را دستکم گرفته است. به گزارش سازمان ملل متحد، وابستگان القاعده در سوریه و یمن همچنان بر حمله به ایالات متحده متمرکز هستند (و نیروهای ضدتروریسم ایالات متحده همچنان بر هدف قراردادن آنها متمرکز هستند). این گروه حتا موفق شده ایالات متحده را در زمین خودش ضربه بزند: در دسامبر 2019، یک خلبان نیروی هوایی سعودی، که وابسته به القاعده بود و در ایالات متحده برای آموزش نظامی به سر میبرد، حملهای را بر پایگاه نیروهای دریایی ایالات متحده در «پنساکولا»ی فلوریدا انجام داد. این حمله نشان داد که القاعده متعهد به بازی درازمدت است و در همین حال برای الهامبخشیدن، تسهیل و سازماندهی حملات تروریستی در خاک ایالات متحده کار میکند.
حمایت متداوم طالبان
القاعده مرکزی علاوه بر تقویت روابط خود با گروههای همسو در سراسر جهان، بهنظر میرسد که بر محیط افغانستان نیز متمرکز است، جایی که متحد دیرینه این گروه، یعنی طالبان، ممکن است در آینده نهچندان دور قدرت سیاسی بهدست آورد. القاعده از توافقنامه ماه فبروری 2020 بین ایالات متحده و طالبان استقبال کرده و آنرا بهعنوان سندی توصیف کرده که در آن «دشمن شکست خود را تصدیق میکند.» خروج امریکا از افغانستان از اهمیت خاصی در پروپاگانداهای همسو با القاعده برخوردار است و این گروه آنرا بهعنوان نقطهعطفی در تاریخ جهاد به تصویر میکشد.
دولت ترمپ میگوید که طالبان افغانستان به توافق دوحه پابند خواهد ماند و با القاعده قطع رابطه خواهد کرد. اما طالبان نه علنا از القاعده اعلام دوری کرده است و نه اقدام مشخصی برای محدودکردن القاعده یا سایر سازمانهای تروریستی فراملی در داخل افغانستان انجام داده است. در حقیقت، از زمان امضای توافقنامه تاکنون، نمایندگان طالبان وقتی تحت فشار قرار گرفتهاند که موضع خود را در قبال القاعده واضح سازند، آشکارا حتا از ذکر نام القاعده خودداری کردهاند. رهبران طالبان نهتنها منکر داشتن رابطه با جنگجویان القاعده نشدهاند، بلکه در گفتوگوهای محرمانه و خصوصی با گروه بینالمللی بحران، این جنگجویان را بهعنوان «مسلمانان ناراضی مظلوم که بهدلیل اعتقادات خود از کشورهایشان رانده شدهاند» به تصویر کشیدهاند. و به گزارش سازمان ملل متحد، طالبان افغانستان به طور محرمانه به القاعده قول ادامهی حمایت خود از این گروه را داده است.
بهرغم اظهارات پومپئو، القاعده همچنان یک چالش بزرگ برای سیاست خارجی و امنیت ملی ایالات متحده است. اما توانایی واشنگتن برای رسیدگی به این چالش، دیریست به خاطر چالشهای داخلی محدود شده است. دولت فعلی امریکا ارزیابیها از گروههایی همچون القاعده را سیاسی کرده است تا دستاوردهای خود را در امر مبارزه با تروریسم بزرگ جلوه دهد و از پرسشهای جدی در مورد روند خروج از افغانستان طفره رود. نگرانی فزایندهای وجود دارد که تصمیم دولت مبنی بر کاهش تعداد نیروهای نظامی امریکایی در افغانستان، بیحسابوکتاب و غیرمسئولانه است و دلیل آن تاحدی واکنش در برابر مخالفت داخلی روزافزون به تعهدات و مأموریتهای نظامی بیپایان امریکا در کشورهای دیگر است. این البته به این معنا نیست که ایالات متحده نباید از افغانستان خارج شود، بلکه به این معناست که واشنگتن باید در مورد چالش ناشی از القاعده و گروههای مشابه دیگر، شفافتر عمل کند.
و مهمتر از همه اینکه ایالات متحده باید در مورد مسیر سیاسی طالبان واقعبینتر باشد. همانطور که رویدادهای چند ماه گذشته نشان داده، روابط طالبان با القاعده عمیقتر از آنچه است که دولت ترمپ میخواهد به آن اذعان کند و سیاست آینده امریکا در قبال افغانستان باید برای این احتمال که طالبان امکان دارد به کمک به القاعده در برخی سطوح ادامه دهد، آماده باشد. ایالات متحده قادر نیست شمار زیادی از نیروهای خود را به طور نامحدود در افغانستان نگه دارد، بنابراین به استراتژی «چماق و هویج» برای محدودکردن حمایت طالبان از القاعده نیاز خواهد داشت. این امر مستلزم دیپلماسی چندجانبه با همپیمانان و مخالفان و به ویژه کشورهای منطقه است که منافع خود را در جلوگیری از تبدیلشدن افغانستان به منبع تروریسم بینالمللی میبینند.
سوالی که همیشه از سیاستگذاران پرسیده میشود این است که آیا ایالات متحده، درحالیکه دارد جایگاه خود را بهعنوان رهبر جهانی میبازد، بهعنوان هدف اصلی گروههای تروریستی همچون القاعده باقی خواهد ماند یا خیر. یقینا ایالات متحده از یک قدرت برتر جهانی و بیرقیب، به کشوری مبدل شده است که درحال عقبنشینی از تعهدات خارج کشوری خود است و برای مدیریت بیثباتی داخلی ناشی از همهگیری کووید19 و اعتراضات علیه وحشیگری پولیس و نژادپرستی خود تقلا میکند. از طرف دیگر، چین به ویژه از طریق ابتکار «کمربند و راه» خود، بهعنوان یک قدرت رقیبِ درحال ظهور و در همهجا حاضر است. ابتکار کمربند و راه چین، بیجینگ را در تماس نزدیک با مناطقی همچون آسیای مرکزی و جنوبی قرار میدهد که در آن جهادیها از سطحی از نفوذ برخوردارند. علاوه براین، بیجینگ به خاطر بدرفتاری با جامعه مسلمان اویغور، توجه پروپاگاندای جهادیها را به خود جلب کرده است. چین برای القاعده فرصت تازهای است، اما درحال حاضر، رهبری این گروه همچنان بر حفظ مبارزه علیه ایالات متحده متمرکز است.