مترجم: محمد ستوده
ما دربارهی ایجاد یک رابطهی صمیمانه میان معلمان و دانشآموزان صحبت میکنیم تا فضای متفاوتی را برای آموزش و پرورش خلق کنیم. شاید متوجه شده باشید که وقتتلفی و جدیت هردو به یک اندازه به ماحول ما قابل سرایت است. جدیت آن نیست که از پیشانی ترش و دل بیرحم نشأت گرفته باشد، بلکه آن است که بر مبنای یک رابطهی صمیمانه ایجاد شده باشد.
به باور من، آموختن فقط در یک حالت صمیمانه میان معلم و شاگرد میتواند ممکن شود؛ چنانکه هماکنون بدون اینکه من معلم شما باشم، باهم در یک فضای دوستانه صحبت میکنیم. معنای صمیمیت این است که آدمها باهم همدل باشند، در ارتباط باشند، تبادل احساسات کنند، باهم اشتراک عاطفی داشته باشند و فراتر از سطح زبانی، پیوند احساسی و عقلانی عمیق نیز وجود داشته باشد. به باور من واژهی «صمیمیت» همهی این موارد را احتوا میکند. پس، آیا در چنین شرایط و فضای همدلانه و با روحیهی همگرایی، امکان آموختن بهتر برای معلمان و شاگردان مساعد نیست؟ من فکر میکنم تنها حالتی که میتوان در آن به آموختن پرداخت همین است؛ نه اینکه یک معلم صرفا از پشت میز، اطلاعاتی را به خورد شاگردان دهد. آیا میشود چنین فضای صمیمانه را نهتنها با انسانها، بلکه با درختان، با طبیعت، با جهان و با سپیدهدم نیز خلق کنیم تا بتوانیم از آن بیاموزیم؟
بحث امروز ما دربارهی همین موضوع خواهد بود که نه تنها معلمان مسلکی، بلکه همهی مردم به دانستن آن نیاز دارند؛ زیرا این موضوع در زندگی همهی مردم اهمیت دارد. پس، آیا امکان دارد چنین بحثی را آغاز کنیم؟ مردم در تمام قلمرو تمدن امروزی، نه تنها در هند، بلکه در تمام جهان در چرخهی رقابت گیر کردهاند؛ برای کسب موفقیت و دستآورد، جان میکنند. در چنین شرایطی، انسان بلندپرواز و حریص و آن کسی که به هر قیمتی به دنبال موفقیت است و به هر تاری چنگ میاندازد تا خود را در رأس امور قرار دهد، مورد احترام مردم است. به همین دلیل، یک رقابت دایمی وجود دارد که نه تنها در صنف درسی آن را شاهدیم، بلکه در زندگی روزمرهی مردم نیز آن را میبینیم.
این رقابت در رفتار یک کاتب هم دیده میشود که میخواهد مدیر و سپس رئیس شود و الی آخر. این یک الگوی پذیرفته شدهی زندگی در قلمرو تمدن جدید است. شما در همه جا آدمها را میبینید که به دنبال موفقیتاند و همین آدمها حد اقل از نظر سیاسی مورد احترام مردماند. عین همین رفتار در مکاتب نیز وجود دارد. شما به یک شاگرد میگویید که به اندازهی آن شاگرد دیگر لایق و خوب نیست. شما او را تمسخر میکنید؛ او را به رقابت تشویق میکنید؛ از او میخواهید که موفق شود و به فلان مدارج فکری برسد. شما همین برچسبها را ستایش میکنید.
این رویکرد رقابتی و آزمندانه به صورت غریزی در رفتار شما وجود دارد که تنها زندگی اجتماعی و اقتصادی شما را احتوا نمیکند، بلکه حتا رفتار و حیات دینی شما را نیز متأثر میسازد. این تقلا و عطش دایمی برای رسیدن به مراحل بالاتر و برای رقابت کردن، در تمام لایههای وجود ما هست. آیا شما همین زمینهی طبقاتی که آدمی را به مافوق و مادون تقسیم میکند، زیر سوال میبرید یا اینکه آن را یک واقعیت مسلم پنداشته و ادامه میدهید؟ و آیا اگر آن را امر قطعی بدانید، آموزش واقعی شکل خواهد گرفت؟ آیا دستهبندی آدمیان به فرادست و فرودست یک امر طبیعی در زندگی است؟ اگر به معنای اصلی کلمه، طبیعی نیست، پس آیا فرهنگ ما چنین چیزی را ساخته است؟ آیا شما کودکان خود را به همین شیوه تربیت میکنید؟ آیا فکر میکنید این روش درست زندگی است؟ من میدانم که این یک الگوی پذیرفته شده است، اما آیا این شیوهی درست است؟ نخست از همه، پرسش این است که همین رقابت کردن و مقایسه کردن، با ذهن ما چه میکند؟ آیا شما فکر میکنید که از طریق رقابت میآموزید؟ شما میدانید که این الگوی جاافتاده در تمام سطوح زندگی و تمام لایههای حیات ما است که باید مقایسه کنیم و اهداف و دستآورد داشته باشیم. ساختار کلی زندگی آدمی همین است.
زمانی که شما دو تابلوی نقاشی را بر دیوار میبینید، چنان رفتار میکنید که گویا نقاش هر تابلو که معروفتر باشد، لاجرم همان نقاشی عالیتر است. اما آن نقاش که معروف نیست، نقاشی او نیز در ذهن شما در سطح فروتر قرار دارد. این اتفاق همیشه میافتد و آیا این درست است؟ آیا چنین برخوردی موجب درک واقعی میشود؟ و آیا چنین رفتاری، ما را در مسیر درستِ آموختن قرار میدهد؟ منظورم این نیست که تفاوت آنها را درک نکنیم، بلکه مسأله این است که آیا چنین مقایسهای ذهن را کمک میکند تا به درستی درک کند و بیاموزد؟ آیا مقایسه کردن، ذهن آدمی را در شرایط آموختن قرار میدهد؟
هرگاه هم شما و هم شاگردانتان رفتار رقابتی و مقایسهگرایانه داشته باشید، در این صورت چگونه شاگردان را کمک میکنید؟ بگذارید بسیار ساده بیان کنم. اصلا رقابت کردن چه کاری با ذهن میکند؟ ذهنی که همواره مقایسه میکند، موفقیت به دست میآورد و همیشه موفقیت را ستایش میکند، چه بر سر آن میآید؟
معلم: چنین ذهنی خود را خسته میکند.
کریشنامورتی: شما هنوز به تأثیرات و پیامدهای آن نظر دارید، اما به ماهیت خود ذهن که این عمل را انجام میدهد، توجه نمیکنید؛ همان ذهنی که در جنبوجوش است و در حالت مقایسه قرار دارد. لطفا به خود ذهن توجه کنید؛ زیرا ذهن است که رقابت و مقایسه را انجام میدهد.
معلم: اگر ذهن بخواهد که میزان موفقیت را در تناسب با دستآورد بسنجد، زمانی که دستآوردی نداشته باشد، سرخورده و مأیوس میشود.
کریشنامورتی: شما همچنان گرفتار نتیجهی آن استید. شاید قیاس کردنها آزاردهنده باشد، اما من میخواهم که شما خود ذهن را در نظر بگیرید. درخت صنوبر نمیتواند از دانهی درخت بلوط سبز کند، اما شما میگویید: «نمیدانم که دانهی کدام درخت استم، اما دوست دارم که درخت صنوبر شوم یا هم یک درخت بلوط و یا یک درختِ دوری». وقتی ما حالت ذهن را درک نمیکنیم، مثل این است که تخم آن درخت را نمیشناسیم، اما دربارهی اینکه از آن تخم، کدام درخت باید برویَد، خود را درگیر میکنیم.
کمی عملیتر صحبت کنیم. ما بدین سبب رقابت میکنیم و موفقیت را میستاییم که تصور میکنیم در فقدان آن، خمود و فاسد میشویم. این تصور ما صرفا یک گمان و نظر است، نه یک واقعیت مسلم. شما نمیدانید که واقعا چه رخ خواهد داد. آموختن زمانی آغاز میشود که شما واقعیت خویشتن را آنگونه که هستید به درستی بفهمید. آب در همه حال، فقط آب است و ماهیت آن، چه یک قطره باشد، چه یک رودخانه، فرقی ندارد. ما در حال حاضر تهدابی برای آموختن نداریم؛ بدین معنا که بدون شناخت دقیق واقعیت خویشتن، صرفا معلومات را از بیرون جمع میکنیم و این فرایند را آموختن نام میگذاریم. آموختن اما این نیست.
این فقط خود ذهن است که وقتی نامعقول بودن مقایسه را درک کند، حالتی را به خود میگیرد که در آن مقایسه کردن نیست. همچنان ذهن است که میتواند تهدابی را بگذارد که بر مبنای آن آموزش به معنای واقعی کلمه صورت گیرد.
اگر تهدابی فارغ از آزمندی و حرص گذاشته شود، چنین تهدابی مستحکم و قابل اعتماد است و میتوان بر آن عمارتی را ساخت. ساختار آموزش در واقع همان عمارتیست که اگر بر تهداب درست اعمار شود، خودش به مرحلهی عمل میرسد و از دنبالهروی بهطور قطع فاصله میگیرد. بدین سبب نه حس ترس در آن وجود دارد و نه نومیدی.
آیا میتوانید دانشآموزان را کمک کنید که بدین شیوه بیاموزند؟ دانشآموز باید تفاوت میان آموختن و اضافه کردن معلومات را درک کند تا بتواند بیاموزد. در این صورت است که شما یک انسان واقعی را میسازید، نه یک ماشین را. اگر خودتان این موضوع را درک نکنید، چگونه میخواهید به شاگردان کمک کنید؟ آیا میتوانید این حس رقابت را که در واقع ساختار جامعه هم همین است، با یک جارو کشیدن پاک کنید؟
شما معلماید و نسل جدید در دستان شما تربیت میشوند. آیا میخواهید که آنها به روال گذشته دوام دهند؟ اگر درک کردهاید که جامعهای ساخته شده به دست ما یک چیز پوسیده است، پس چگونه به شاگردان کمک خواهید کرد تا ذهنی داشته باشند که در آن هیولای رقابت نقشی نداشته باشد؟ برای اینکه کودک در ساختار جامعه و روزمرگیهای آن بلعیده نشود، کدام گامها را برمیدارید و چگونه قدم به قدم، دست آنها را میگیرید؟
معلم: کمک میکنیم تا شاگردان تجملاتی بار نیایند.
کریشنامورتی: تجملات چه مشکلی دارد؟ شاید شاگرد لباس پاک بپوشد، بالای چوکی بنشیند و غذای خوب بخورد. من همین چیزها را تجمل میدانم، اما شما چنین دیدگاهی ندارید. تجمل با این موضوع چه ربطی دارد؟ شما دارید دربارهی «تجمل» تعیین تکلیف میکنید.
با کودک فقط هفته یک بار صحبت مکنید، بلکه همیشه در این مورد با وی سخن بگویید؛ زیرا او برای رقابت کردن شرطی شده است. پس، چگونه دست او را میگیرید تا گرفتار این دایرهی بدخیم رقابت نشود؟
معلم: به او میفهمانیم که نباید بترسد و نیز بداند که به عنوان یک آدم منحصر به فرد در ساختن جامعه سهم دارد.
کریشنامورتی: اگر کسی متوجه شود که منحصر به فرد است، چنانکه هیچ کسی بهسان او نیست، آیا او واقعا منحصر به فرد میشود؟ طفل معصومی که تمام تعصبات و پیشداوریهای والدین خود را بر دوش کشیده و با آنها بزرگ شده است، چطور میتواند منحصر به فرد باشد؟ شما باید او را از این شرطیسازیها نجات دهید و آیا قادر به چنین کاری استید؟ آیا شما به عنوان آموزگاران نباید چنین وظیفهای داشته باشید؟ این مسؤولیت شماست. شما باید این واقعیت را ببینید و در عین حال آن را احساس کنید تا بتوانید منتقل کنید. اما کودک شاید درک نکند که این یک ضرورت فوری است. چگونه با کودک ارتباط صمیمی برقرار خواهید کرد تا او بتواند بیاموزد؟ چگونه او را درس میدهید و دستش را میگیرید تا بدون روحیهی رقابت بیاموزد؟
معلم: تا زمانی که آن احساس در درون من وجود نداشته باشد، نمیتوانم کودک را درک کنم که در این صورت حس میکنم کودک را تخریب کردهام.
کریشنامورتی: به شما توضیح خواهم داد. هر چیزی از خود درسی دارد. شما چون خود گرفتار رقابتاید، نمیتوانید آن را در شاگردان احساس کنید. آیا شما برای پول، موقف و مقام رقابت نمیکنید؟ تا زمانی که این را به درستی درک نکنید، چه کاری از دستتان برخواهد آمد؟ وقتی نمیتوانید صبر کنید تا آن را بهطور کامل درک کنید، پس چه خواهید کرد؟ شما نباید شاگرد را بر اساس آنچه انجام میدهند نمره دهید، بلکه برای خود جدولی ترتیب دهید و چگونگی رفتار، آموزش و میزان یادگیری شاگرد را زیر نظر داشته باشید. نباید شاگرد را تمسخر کنید و به رقابت وادارید.
حقیقت این است که آموزش واقعی تنها در یک فضای عاری از رقابت ممکن میشود. روحیهی رقابتی در آموزش، آن را صرفا به یک فرایند انبارکردن معلومات تبدیل میکند که چنین فرایند را هرگز نمیتوان آموزش خواند. ما میخواهیم که کودک بیاموزد، نه اینکه صرفا مثل یک ماشین، معلومات را به حافظه بسپارد. قصد ما این است که دست کودک را بگیریم تا به صورت بنیادی به آموختن بپردازد و از رقابت و پیامدهای آن برحذر باشد. یکی از شیوهها برای رسیدن به چنین هدفی، درک کردن این حقیقت است که نباید شاگردان را در معرض مقایسه قرار دهیم. حالا به شاگردان چگونه کمک میکنید تا به شیوهی رقابتی درس نخوانند؟
معلم: همانطور که ریاضیات را تدریس میکنم، شیوههایی را برای ارائه کردن جالب موضوع درس نیز در نظر میگیرم. زمانی که چنین موضوعی نیز به آن اضافه شود، به دلیل حجم وسیع آن، چطور ممکن است همهی آنها را بیان کنم؟ فقط میتوانیم بخشهایی از آن را بیان کنیم.
کریشنامورتی: شما نکته را درنیافتهاید. وقتی من میگویم: «چه خواهید کرد؟» منظورم فقط از نظر عملی نیست، بلکه از نظر احساسی نیز است. عملکرد و احساس دو چیز متفاوت نیستند. من به روشنی میفهمم که حس رقابت نه فقط در صنف درسی، بلکه در تمام زندگی ویران کننده است. اکنون میخواهم طفل کوچکی را که در اینجا حضور دارد در فهمیدن این موضوع کمک کنم. چگونه باید پیش بروم؟ پاسخ این است که من میتوانم با او صحبت کنم و بگویم: «نگاه کن که در زندگی چه چیزهایی رخ میدهد. بدبختی وجود دارد، جنگ نیز هست.» شما نیز با او صحبت کنید؛ طوری که حس سرزنش و نکوهش را در او خلق نکنید.
به آن تابلو نگاه کنید. بدون آنکه مقایسه کنید، به دقت آن را ببینید؛ آنگونه که لندن یا بمبئی را در نقشه میبینید. شاگردان را نیز کمک کنید که به دقت نگاه کنند، این اولین وظیفه است. به آنها بفهمانید که احساس داشتن نیز یک ضرورت فوری است. برای قناعتدادن شاگرد تلاش مکنید؛ سعی مکنید که در او نفوذ کنید؛ با زبان نکوهش با او سخن مگویید؛ با او فارغ از دایرهی اطاعت و موافقت، سخن بگویید. به او فقط واقعیت را نشان دهید و حقیقت را ثابت کنید. در این صورت، برخورد شما با وی کاملا واقعی و علمی خواهد بود، نه رمانتیک و احساساتی. در این صورت، شما میان خود و شاگرد یک رابطهی درست را بنا کردهاید. اکنون با حقایق سروکار دارید و این رابطه بر مبنای فهم مشترک حقیقت ویرانگر رقابت بنا یافته است. سپس باهم بنشینید و بگویید: «ما میخواهیم واقعا چه کاری را در عمل انجام دهیم؟»
انتقال احساس صمیمیت کاملا بستگی به شدت آن احساس دارد. اکنون شما بنای آن احساس را گذاشتهاید؛ این حقیقت را درک کردهاید که رقابت مرگبار است، اما تا کنون آن را با شاگردان در میان نگذاشتهاید. پس، نخستین کاری که باید انجام دهید، در میان گذاشتن آن حقیقت با شاگردان است.