امروزه مردم افغانستان در هنگام صحبت و محاورههای روزمره، از واژهی «استاد»، به انواع و اقسام گوناگون بهرهکشی میکنند؛ دانشآموز به معلم، شاگرد به خلیفه، سواری به راننده، خریدار به فروشنده، دوست به دوست، آشنا به بیگانه، شهروندان به سیاستمداران و همه به همه «استاد» میگویند. امروزه در کشور ما به مدرسان دانشگاه، رانندگان ملیبس و تکسی، به فروشندگان دکانهای سیمساری و بقالی، به قصاب، خیاط، سلمان، نانوا، رهبران احزاب جهادی و … «استاد» گفته میشود.
کاربرد واژهی «استاد» به این پیمانه از سوی شهروندان افغانستان واقعا پرسشبرانگیز است. چرا همه با هم و به یکباره استاد شدهایم؟ آیا از خود پرسیدهایم که این عنوان اصلا حامل چه مفهوم و در برگیرندهای چه پیامی است؟ در عرف زبانی ما چه جایگاه و مفهومی دارد؟ در مرحلهی کاربرد به کی باید اطلاق شود؟ فردی که شایسته و سزاوار استاد خطابشدن است، باید دارای چه خصوصیاتی باشد؟ آیا عنوان استادی نشان علمی دارد و یا نشان تکریم و احترام است؟ آیا این همه استاد، از تشریفات و تملقات رایج که در سرزمینمان زیر نام «فرهنگ چاپلوسی» مرسوم است، ناشی میشود، یا از روی بیاعتنایی، کنایه، تمسخر، عادت و شوخی به همه استاد میگویم؟
استاد یعنی چه؟
فرهنگ «دهخدا» استاد را اینگونه معنا میکند: «ماهر، با مهارت، صاحب مهارت، حاذق.» در عرف دانشگاهی نیز عنوان استاد از دو نظرگاه مصداق و مفهوم عینی و کاربردی پیدا میکند. در نگاه اول به مفهومی عام، عنوان استاد به کسانی گفته میشود که در کار و حرفهی تدریس در دانشگاهها و مدارس مشغولند. در دید دوم و به مفهوم خاصتر، مدرسانی را استاد میگویند که علاوه بر شغل تدریس در دانشگاها، بهعنوان یک حرفه، توانایی، تخصص و سواد نیز داشته باشند و به راستی از شخصیت قابل تکریم و احترام و شایستهی استاد نامیدهشدن و زیبندهی این عنوان برخوردار باشند؛ معیاری که متأسفانه در دانشگاهای افغانستان ناچیز است. همچنان در زبان و عرف رسمی ما تعبیری که از استاد ارائه میشود، مشابه با معنای این واژه در فرهنگ دهخدا است. در عرف رسمی، معمولا عنوان استاد به فرد و یا شخصی گفته میشود که آن شخص و یا فرد، در رشته، حرفه، کار و هنرش به چنان درجهای از تبحر و دانایی رسیده باشد که از همتایانش فراتر رفته باشد و به گونهی بارزی از آنها متمایز باشد.
بهرغم این تعاریف، سوگمندانه عنوان مورد نظر امروزه در افغانستان پیوند خورده است با هر نوع کار و کاسبیای، حتا اگر آن کسب و کار «کمیشنکاری»، جعلسازی و غیرمشروع باشد. از سر اتفاق امروزه فقط آنانی در شغل و حرفهشان در افغانستان به مقام و درجهی استادی میرسند که کارشان خرکردن خلایق، بازیدادن آدمها و فریب دادن مردمند.
فرهنگ چاپلوسی
یک دلیل مسخشدن معنای استاد و وفور روزافزون اساتید بزرگوار و گرانمایه، توسعهی «فرهنگ چاپلوسی» است. فرهنگ چاپلوسی، همچون تومور بدخیم، مشکلاتی پیدا و پنهان زیادی را در زندگی اجتماعی و فرهنگی ما به وجود آورده و لازم است به یک مسألهی جدی فرهنگی تبدیل شود، اما از آنجایی که جامعهی ما گرفتار مسائل و مصائب دهچندان بزرگتر، جدیتر و ویرانگرتر است، فرهنگ چاپلوسی با هیچ مانعی روزبهروز توسعه مییابد. ما بهعنوان ماهیان دریای این فرهنگ، بیاینکه از پیامد رفتارمان آگاه باشیم، خیلی از واژهها را صرفا برای چاپلوسی و تملق استفاده کرده و چیزی را که میگوییم اصلا و ابدا قبول نداریم، ولی چون تملقگویی در جامعه کاربرد عینی دارد، گرهگشای مشکلات است و خیلی وقتها کار ما را سریع و آسان راه میاندازد، از استفادهی آن اجتناب نمیکنیم.
البته بعضی اوقات هم کلمهی استاد برای کنایهزدن استفاده میشود. از بس کسانی در جامعهی ما گرفتار عقدهی حقارت و خودکمتربینی است و به همین سبب چپ و راست به اسم خود عناوین و القاب کذب و دهنپُرکن اضافه کردهاند که دل جوانان و فهمیدگان را سیاه کردهاند. آنان هم در عوض هر کی را که سر راه شان برابر کرد، «جناب استاد» خطاب میکنند تا از این طریق مدعیان را تحقیر و تصغیر کرده و این واژه را از معنایش تهی گرداند. چنانچه در تاریخ زبان شاهد برعکسشدن معنای واژگان و مفاهیم زیادی هستم. بهعنوان مثال، معنای اصلی واژه «مزخرف»، «آراستهسازی» است، اما چون در دوران قاجار در ایران، این هنر به بیراهه کشیده میشود و «آراستهسازی» همچون سایر شاخههای هنری، از شعر تا موسیقی و معماری در این دوران آنچنان اغراقآمیز میشود که از زیبایی تهی میگردد؛ آنچنان تهی که پس از آن وقتی امری غیرقابل استفاد، نازیبا و اغراقآمیز باشد، میگویند مزخرف است. وقتی کسی سخن پرحاشیه و سنگین و به ظاهر زیبا اما بیحاصل بگوید، میگویند مزخرف میگوید یا مزخرف میبافد. اینگونه کلمهای که در اصل معنی زیبای زراندود را داشته به تدریج تغییر معنا داده و تداعیگر نازیبایی شده است. و حال با این همه کاربرد بیرویهای که از واژهی استاد میشود، بیم آن میرود که دیر یا زود این عنوان تبدیل به یک فحش و یا لقب ناسزا شود.
در فقدان استاد
هرچند تعمیم ناشیانهی این واژه در جایگاه کاربرد، برای همهی اقشار و گروهها، تاسفآور است، ولی غمانگیزتر از آن فقدان بارزترین مصداق این واژه در مراکز آموزشی و آکادمیک، نیز مسألهایست که باید به آن پرداخت. حقیقت آن است که حتا در دانشگاها و مکتبهای افغانستان، مدرسانی نداریم که شأن علمی و هنری آنها اقتضا کند تا عنوان استاد بر آنان اطلاق شود و معلمانی وجود ندارند که شایستهی تکریم و احترام و بزرگداشت باشند.
حساب انگشتشمار معلمان و استادان واقعی، زحمتکش و باسواد این جامعه به کنار… نگارندهی این سطرها با تمام فروتنی به مقام آنان احترام میگذارند، اما واقعیت این است که بیشتر استادان دانشگاهای ما، نه دانش بهروز دارند، به حدی که بتوانند نام استاد را برایشان حلال سازند و نه تفکر و اندیشهی قابل درنگ و درخور ستایش. این استادنماها خودشان هم میدانند که بنا به اقتضای زمان و یاهم از سر ناگزیری و یا ناهنجاری روزگار، شغل تدریس در دانشگاه را انتخاب کردهاند و بدون تحقیق و تلاش و مطالعه، پیش تختههای سفید فقط وقت جوانان مردم را به باد میدهد؛ آنانی که بیست سال است با نُوتها و جزوههای فرسودهی کاغذ زرد، در حریم باحرمت دانشگاه فقط دیکته کردهاند و جفنگ گفتهاند، به راستی که شایستهی استاد نامیدهشدن نیستند. آنانی که با خواندن طوطیوار همین جزوهها، به اصطلاح خودشان «کدر» فارغ شدهاند و عنوان استاد را با خودشان یدک میکشند، واقعا استاد نیستند. با این همه قلّت استاد، اما زیاد داریم افرادی را که دعوای استادی دارند؛ حتا قومندانان جنگ و رهبران جهادی دوست دارند به آنان استاد گفته شوند، اما معلوم نیست که استاد کدام حرفه و کدام فن هستند. ما تا چه حد عنوان استاد را حقیر انگاشتهایم!
به عنوان نتیجهگیری باید بگویم که اطلاق عنوان استاد امروزه برهر نااستادی، معنای واژهی استاد را مسخ کردهاند و آن را آنچنان به مرتبهی از تنزل و خواری جای داده است که هر احمقی امروزه استاد است. درحالیکه استاد واقعی در افغانستان خوار و ذلیل است، معاش کافی ندارند، امنیت شغلی ندارند و کسی آنان را نمیشناسد. باید به یاد داشته باشیم که خوارداشت استاد و عنوان استاد از یک نظرگاه خوارداشت افراد واشخاصیاند که واقعا شایستهای این نام و عنوانند و از دیگر سو، خوارداشت این عنوان، حقیرانگاشتن زبان و فرهنگ است در بیغولهای بهنام افغانستان.