آیا طالبان به‌‌دنبال برقراری یک رژیم تبعیض‌اند؟

آیا طالبان به‌‌دنبال برقراری یک رژیم تبعیض‌اند؟

عباس فراسو، پژوهشگر مسائل افغانستان و جنوب آسیا در دانشگاه دیکین در آسترالیا

در سال‌های اخیر تبلیغات گسترده‌ای به راه افتاد که طالبان تغییر کرده است. این تغییرات در دو جهت تعریف می‌شد. نخست این‌که در دیدگاه‌های ایدیولوژیک طالبان تغییر آمده و آن‌‌ها میانه‌روتر شده‌‌اند و از تفکرات افراطی و قرون وسطایی بیرون شده‌‌اند. به این ترتیب برداشت‌‌شان از دین اسلام نیز موسع‌‌تر شده طوری که با حقوق اولیه انسان‌‌ها و زندگی مسالمت‌آمیز احتمالا مشکل نداشته باشند. دوم این‌که طالبان واقعیت‌های سیاسی و فرهنگی افغانستان را بیشتر درک کرده‌‌اند و به‌‌دنبال انحصار و تمامیت‌خواهی سیاسی نیستند. اما روبه‌روشدن هیأت دولت افغانستان با طالبان در قطر مشخص کرد که سخن‌گفتن از تغییر و تعدیل در دیدگاه‌‌های ایدیولوژیک و سیاسی طالبان، قابل دفاع نیست. این نوشته به انعطاف‌ناپذیری دیدگاه طالبان پرداخته و تأکید می‌‌کند که ایدیولوژی طالبان و چشم‌انداز سیاسی که این گروه در چند روز گذشته ترسیم کرده است، هنوز نگران‌کننده است. در حقیقت، طالبان به‌جای صلح، به‌‌دنبال سلطه و برقراری یک رژیم تبعیض در افغانستان است.

در روزهای گذشته میان تیم مذاکره‌کننده دولت و طالبان بر سر دو موضوع اخلاف ایجاد شد و نتوانستند طرزالعمل مذاکرات را نهایی کنند. نخست، طالبان اصرار کردند که اساس مذاکرات‌‌شان با دولت، توافقنامه آن‌‌ها با امریکا باشد. دوم، اساس مذاکرات بین‌المللی فقه حنفی باشد. واضح است که کسی مخالف مذهب حنفی نیست، و مذهب حنفی به‌عنوان یکی از مذاهب بزرگ اسلامی مشهور به رواداری است. برای همین، علمای شیعه افغانستان غالبا احترام عمیق خود نسبت به مذهبی حنفی را بارها ابراز داشته‌‌اند. بنابراین، وقتی طالبان بر یک مذهب خاص تأکید کردند، نظر به گذشته آن ها، این نگرانی فراگیر شد که حتما طالبان به‌‌دنبال سیاست‌‌های فرقه‌گرایانه‌‌اند. این موضوع زمانی جدی شد که هیأت طالبان با ذکر نام مذهب جعفری مخالفت کردند.

از آن طرف، نمایندگان دولت تأکید دارند که این موضع‌گیری طالبان به تبعیض و حذف بخشی از جامعه افغانستان منتهی شده و راه را برای یک رژیم تبعیض در کشور مساعد می‌‌کند. پس از آن طالبان به رسانه‌‌ها گفتند که وقتی روی قانون اساسی بحث صورت می‌‌گیرد، باید مسائل مربوط به «احوال شخصیه، آداب و مناسک» شیعه‌‌ها مطرح شود. اما این توجیه ظاهرا قناعت‌بخش نیست. نخست، بعضی از صاحب‌نظران این سوال را مطرح کردند که چرا برای حل و فصل جنگ که یک مساله سیاسی است، یک مذهب خاص مبنا قرار بگیرد؟ دوم، وقتی یک مذهب در گام نخست به‌عنوان تنها رهنمای کار مطرح می‌‌شود، این سوال ایجاد می‌‌شود که سرنوشت مذاهب دیگر چه خواهد شد؟ در شرایطی که منطقه در آتش نفاق فرقه‌گرایی می‌‌سوزد و طالبان هم تاریخ تعصب و تبعیض قومی و مذهبی را در کارنامه خود دارد، بدون شک طرح هرگونه تردید و سوال، مشروع و مبرم است. سوم، وقتی طالبان حاضر به ذکر نام مذاهب دیگر نیستند، این سوال مطرح می‌‌شود که حقوق سیاسی و شهروندی پیروان مذاهب غیرحنفی چه خواهد شد؟ آیا فردا یک شیعه‌مذهب حق دارد رییس‌جمهور، قاضی و وزیر شود؟ طالبان گفته‌اند که حقوق شیعه‌‌ها در «احوال شخصیه و آداب و مناسک» مذهبی‌‌شان می‌‌تواند بعدا مطرح شود. مولوی عبدالسلام حنفی توضیح داده است که انتخاب بر مذهب حنفی برای تفسیر متون جهت رفع اختلافات بوده است، و «این به آن معنا نبوده که ما در برابر برادران اهل تشیع خود کدام تبعیض و عصبیت داشته باشیم.» او ادامه می‌‌دهد که «احوال شخصی» اهل تشیع در زمان طالبان محفوظ بود. اما سوال این است که چرا صرفا یک مذهب اسلامی منبع تفسیر باشد؛ در حالی در افغانستان تنوع مذهبی وجود دارد. آیا از نظر طالبان شیعه‌‌ها در عرصه سیاسی و حقوق شهروندی با هموطنان اصل سنت خود مساوی و برابر‌‌ند یا صرفا می‌‌توانند در مناسک مذهبی خود «حق» داشته باشند؟ موکول‌کردن این موضوع به بحث در مورد قانون اساسی، بر این نگرانی‌‌ها افزوده است. آنچه واضح نیست، دیدگاه طالبان در عرصه حقوق سیاسی است.

مطالعات نشان می‌‌دهد که تبعیض مذهبی، در شرایطی که مذهب مبنایی برای مشروعیت سیاسی در حکومت قرار بگیرد، منجر به تبعیض سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می‌‌شود. به‌ویژه اگر یک مذهب مبنایی برای راه حل‌‌های اجتماعی و فرهنگی قلمداد شود، آزادی‌های مدنی و شهروندی به خطر مواجه می‌‌شود. به عبارتی، نظام سیاسی که بر مبنای یک ایدیولوژی خاص مذهبی بنا شده باشد، منجر به رژیم تبعیض می‌‌شود. محمدرضا نیکفر، اصطلاح «رژیم تبعیض» را در مورد ایران استفاده کرده است. در رژیم تبعیض، نه‌تنها نابرابری در جامعه قانونمند می‌‌شود، بلکه حکومت تبعیض‌ورزی را برای خود مأموریت الاهی تعریف می‌‌کند. رژیم تبعیض مبتنی بر ایجاد تمایزهای تبعیض‌آور است و برای آن اصول خاص رفتاری و گفتاری تدوین می‌‌شود، ساختارهای جدید ایجاد می‌‌شود، یک رژیم حقیقت تعریف می‌‌شود که هرچیزی اگر مطابق آن نبود، شایسته مجازات و محرومیت است، و جامعه باید از نو بر بنیاد این رژیم تبعیض سامان داده شود.

در زمان حاکمیت طالبان، به شهروندان هندوباور کشور فرمان داه شده بود که با بستن پارچه بر بازوی‌‌شان خود را از سایر شهروندان متمایز کنند. البته در آن زمان کسی «شهروند» حساب نمی‌شد، همه تابع و پیرو قلمداد می‌‌شد.

پس از سرنگونی طالبان در سال 2001، قضاوت‌‌ها در مورد طالبان اکثرا نظر به گذشته سیاسی و خشونت‌آمیز آن‌‌ها صورت می‌‌گیرد. در اکثر تحقیقاتی که از سوی دانشگاه‌‌ها و مراکز تحقیقی صورت گرفته، طالبان را به‌عنوان یک گروه تندرو، خشونت‌گرا، مخالف دموکراسی و حقوق زنان توصیف کرده است. بخشی دیگر از تحقیقات، طالبان را یک گروه تندرو که دارای افکار محلی و قبیله‌ای‌اند، تعریف می‌‌کند. اما یک بخش دیگر تحقیقات به این باور است که طالبان تا حدی تغییر کرده، و فعلا تلاش دارند با جامعه متنوع و متکثر افغانستان خود را وفق بدهند. ولی حفیظ منصور که از جمله روشنفکران مذهبی افغانستان است، و فعلا عضو تیم مذاکره‌کننده دولت است، پس از دیدار مستقیم با طالبان معتقد است که دیدگاه‌‌های طالبان تغییر نکرده است. بسیاری‌‌های دیگر برداشت مشابه از طالبان دارند. این در حالی است که خود طالبان حرف واضح نمی‌گویند. برای هرچیزی قید «اسلامی» را مطرح می‌‌کنند. درحالی‌که از ترکیه و مصر تا عربستان و ایران و اندونیزیا، تفاسیر مختلفی از اسلام وجود دارد. اما موضع طالبان واضح نیست. مثلا طالبان نگفته‌اند که  قایل به نفی هرگونه تبعیض بر علیه شیعه‌‌ها هستند. طالبان با هیأت جانب دولت گفته‌‌اند که مسأله شیعه‌‌ها را در چارچوب «شریعت» حل می‌‌کند. این در حالی است که نخست مذهب شیعه خود بخشی از شریعت اسلامی است. در ثانی، همان گونه که ذکر شد، تفسیرهای مختلفی از شریعت وجود دارد. علاوه براین، طالبان مثل سایر گروه‌‌های افراطی اسلامی، به تکثر در تفاسیر دینی و تنوع در شریعت، التفاتی نشان نداده‌‌اند.

آنچه تا کنون طالبان گفته این است که آن‌‌ها مخالف ذکر اسم مذهب شیعه در اصول مذاکرات است؛ و صرفا حاضر‌ند آداب و مناسک مذهبی شیعه‌‌ها را در مراحل بعدی بحث کنند. ولی برای شیعه‌‌ها حقوق سیاسی و شهروندی آن‌‌ها مهم است که باید واضح بیان شود. به‌نظر می‌‌رسد که طالبان نه‌تنها یک بن‌بست سیاسی را به معضل مذهبی تبدیل کرده‌اند، بلکه به نگرانی‌‌های مذهبی دامن زده‌‌اند. قبلا نیز یکی از فرماندهان طالبان بنام ملا نیازی مذهب جعفری را «یک مذهب دروغین» گفته بود و به‌خصوص هزاره‌‌ها را به قتل‌‌های جمعی و به آتش‌کشیدن خانه‌های‌‌شان تهدید کرده بود. حالا، سرسختی طالبان برای مخالفت با ذکر مذهب جعفری در کنار مذهب حنفی، نگفتن حرف واضح در خصوص حقوق مدنی و سیاسی مسلمانان غیرحنفی و پیروان سایر ادیان، در کنار گذشته‌ی خشونت‌آمیز طالبان، به این گمان دامن زده‌‌اند که گویا آن‌‌ها به‌‌دنبال تأسیس یک رژیم تبعیض است که در آن شیعه‌ها، سنی‌‌های میانه‌رو، پیروان سایر ادیان، و زن‌‌ها از حقوق سیاسی و شهروندی‌‌شان محروم خواهند شد.

شاید برای بسیاری از خوانندگان این سوال مطرح شود که چرا مخالفت طالبان با رسمیت مذهب جعفری و سایر مذاهب، خطرناک است؟

انتخاب یکی از مذاهب اسلامی برای تفسیر متون توسط طالبان، یک عمل ترجیحی و انحصارگرایانه بوده که خود نوع تبعیض است؛ اما مخالفت طالبان با ذکر اسم سایر مذاهب، یک رویکرد حذف‌گرایانه است. در نظر داشته باشیم که خشونت و تبعیض پدیده‌‌های خلق‌الساعه نیست، بلکه بستر عمیق و گسترده‌ی فکری و سیاسی و تاریخی دارد. فرایند ایجاد رژیم تبعیض به‌گونه‌ای است که نخست توجیهات ایدیولوژیک و سیاسی (مثل مذهب و نژاد) برای تمایز، خشونت و تبعیض ترتیب می‌‌شود، سپس استراتژی‌‌های سیاسی، فرهنگی و دموگرافیک برای تحقق آن روی دست گرفته می‌‌شود، و این یک روند خشونت‌بار است که به تبعیض سیستماتیک و حذف فیزیکی می‌‌انجامد. در عین زمان، رژیم‌‌های تبعیض، بسیج گسترده‌ای اجتماعی را بر محور گفتمان تبعیض بر علیه بخش دیگری از جامعه، سازمان‌دهی می‌‌کند.

حالا نیز، قطع نظر از این‌که چه کسی مذهبی است و چه کسی نیست، رسمیت‌ندادن به مذهب جعفری راه را برای خشونت فرهنگی و مذهبی، و حذف سیاسی، باز می‌‌کند. درحالی‌که اصلا لازم نیست مسائل سیاسی از طریق مذهب حل شود، ولی وقتی یک مذهب مبنای پیشبرد کار قرار می‌‌گیرد، ناگزیر بایستی تکلیف سایر مذاهب نیز مشخص باشد. در این شرایط، ضروری و لازمی است که از رویکرد تبعیض‌آمیز و طردگرایانه جلوگیری شود، پس باید اطمینان حاصل شود که خشونت فرهنگی اعمال نمی‌شود. اساسا نسل‌کشی‌‌ها و قتل‌عام‌‌ها از خشونت‌‌های فرهنگی و ایدیولوژیک و کلیشه‌سازی‌‌های اجتماعی-فرهنگی آغاز شده‌‌اند. برای همین، هرگونه اقدامی در این راستا، حساسیت‌آفرین است.

ایدیولوژی طالبان، نوع خلوص‌گرایی مذهبی است که ریشه در سلفی‌گرایی خشن دارد و آن‌‌ها با ارائه یک تفسیر خاص، در داخل مذهب حنفی نیز دست به تصفیه حساب می‌‌زنند. طالبان یک تفسیر خاصی را ظاهرا می‌‌خواهند بر بنیاد مذهب حنفی مطرح کنند که در آن دیدگاه‌‌های میانه‌رو و متفاوت اهل سنت جایگاهی نخواهد داشت. اصولا طالبان و سایر گروه‌‌های افراطی، اعتقادی به تنوع و تکثر در فهم و روایت دینی ندارند. براساس همین مبنا، طالبان با عرفان و فلسفه اسلامی میانه‌ی خوبی ندارند. بنابراین، در تفکر طالبانی برای اهل سنت نیز جای برای بحث‌‌های نظری و فلسفی در تفسیر متون مذهبی باقی نمی‌ماند تا با یک روایت و تفسیر معتدل اسلامی زندگی کنند.

لازم به ذکر نیست که طالبان از اساس مخالف حقوق و برابری زنان با مردان‌‌اند. در صورت برقراری نظام طالبانی، بدترین تحقیرها و خشونت‌‌ها را زنان شاهد خواهند بود، همان‌طوری که در دهه نود میلادی شاهد بودند. تا کنون طالبان حرف‌‌های مبهم گفته‌‌اند که برای زنان در محدوده «شریعت اسلامی» حقوق قایل‌اند، اما هیچ توضیحی نمی‌دهند که منظور آن‌‌ها از شریعت اسلامی بر بنیاد چه نوع تفسیری است. این نیز بر نگرانی‌‌ها افزوده است که گویا طالبان تغییری نکرده‌اند.

از نظر جامعه‌شناختی، برداشت طالبان از افغانستان مبتنی بر تفکر محدود قریه و قبیله است. اکثر متن‌‌ها و مصاحبه‌‌های که از طالبان تا کنون منتشر شده، نشان می‌‌دهد که دیدگاه طالبان در خصوص جامعه و فرهنگ افغانستان، برخاسته از زیست-بوم قریه‌‌شان است؛ و این یک دیدگاه تنگ و محلی است که ظرفیت آوردن صلح و ثبات را ندارد. بر بنیاد این تفکر، طالبان اعتقادی به تنوع فرهنگی جامعه افغانستان ندارند. برای همین، طالبان به «ارزش‌‌های افغانی» تأکید می‌‌کنند که خود زیسته‌‌اند و یا می‌‌زیند، اما واقعیت این است که «ارزش‌‌های افغانی» یک چیزی قابل تعریف نیست. افغانستان یک جامعه متنوع است و دارای فرهنگ‌‌های گوناگون است. طالبان در اسناد منتشرشده، تأکید می‌‌کنند که افغانستان یک جامعه قبیله‌ای است. کتاب عبدالسلام ضعیف، مقام برجسته پیشین طالبان، یک نمونه‌ی برجسته است که در آن افغانستان یک جامعه قبیله‌ای و یکدست تعریف می‌‌شود. جالب این است که در اسناد طالبان، آن‌‌ها اکثرا زندگی و صلح را برای خود‌‌شان چیز دوست‌داشتنی به تصویر می‌‌کشند؛ ولی به قربانیان جنگ‌‌شان مثل قتل‌عام‌‌ها و سیاست‌‌های زمین سوخته، اشاره‌ای نمی‌کنند. این بدان معناست که در مورد درک اخلاقی طالبان از خشونت و پیچیدگی فکری آن‌‌ها در تحلیل جامعه افغانستان، باید دقت بیشتر کرد.

البته باور نداشتن طالبان به یک جامعه متنوع و متکثر، تنها نشانه بی‌خبری آن‌‌ها نیست، بلکه یک نوع نگاه سیاسی است که می‌‌تواند به استراتژی حذف فرهنگی و متعاقبا حذف فیزیکی بینجامد. برای همین، طالبان اعتقاد محکم به یک نظام سیاسی متمرکز دارد که در رأس آن یک رهبر غیرانتخابی قرار داشته باشد؛ رهبری که مشروعیت او از مذهب ناشی شود. در این صورت، رهبر نظام سیاسی غیرقابل انتقاد و دارای قدرت مطلق می‌‌شود. برای تاریخ‌پژوهشان و فیلسوفان سیاسی واضح است که قدرت مطلق، شر و فساد مطلق می‌‌آورد. نظامی را که طالبان ترسیم می‌‌کنند، نه‌تنها که در آن تنوع اجتماعی، فرهنگی، آزادی بیان، حقوق مدنی وجود ندارد، بلکه سرکوب این حقوق و مخالف با پیشرفت، یک مأموریت مذهبی تلقی می‌‌شود. درحالی‌که جامعه انسانی یک پدیده پویا است و نمی‌شود آن را براساس تاریخ گذشته یا مطابق به جهان‌بینی قریه سامان داد. اما طالبان می‌‌خواهند جامعه را در یک صندوق کهنه‌ی زنگ‌زده و تنگ قفل بزنند. برای همین، عدم انعطاف‌پذیری در تفکر طالبان خود مشکل‌ساز است.

تا کنون برای طالبان، دست‌یافتن به سلطه و قدرت سیاسی از راه خشونت ابزار مهم و مشروع بوده است. کشتار افراد ملکی مسأله مرکزی برای طالبان نبوده است. در تاریخ افغانستان، قربانیان جنگ همواره بی‌ارزش‌ترین بخش جامعه تلقی شده‌اند، و آن‌‌ها در تفکر طالبان نیز جایگاهی ندارند. در آخرین مورد، سخن‌گوی دفتر قطر طالبان، نعیم وردک گفته است که طالبان «هیچ کسی» را نکشته‌‌اند. قرار نیست نعیم وردک حتما بگوید که طالبان چقدر شهروندان ملکی را کشته‌اند، اما نوع برخورد آن‌‌ها به قربانیان جنگ، رویکرد آن‌‌ها نسبت به جنگ و خشونت را تبارز می‌‌دهد. این نشان می‌‌دهد که آن‌‌ها چقدر نسبت به کشتن افراد می‌توانند بی‌مهابا‌‌ باشند. ملا نیازی قومندان طالبان یک نمونه مهم است که چگونه از کشتن افراد با افتخار و لذت سخن می‌‌گوید و چگونه بخشی از مردم افغانستان را به‌صورت گروهی تهدید به قتل عام کرده، تشریح می‌‌کند که چگونه می‌‌خواهد خانه‌‌های آن‌‌ها را آتش بزند. مجموعه‌ی این مسائل نشان می‌دهد که طالبان هنوز موفق نشده تا نشان بدهند که آن‌‌ها به برابری شهروندان افغانستان اعتقاد دارند و قطع جنگ و خون‌ریزی برای‌‌شان مهم است. آن‌‌ها باید نشان بدهند که صلح را براساس تسلیمی و غلبه درک نمی‌کنند، و اعتقادی به همزیستی مسالمت‌آمیز دارند و تفاوت‌‌ها را احترام می‌‌گذارند.

افغانستان در آستانه یک تحول بزرگ قرار دارد که هرگونه ساده‌لوحی و غفلت، در داخل و بیرون، می‌‌تواند کشور را به‌سوی یک تاریکی و خشونت فراگیر و پایان‌ناپذیر سوق بدهد. اگر یک توافق شکننده صلح زیر فشارها حاصل شود، ممکن به یک چشم به‌هم‌زدن جنگ را در داخل شهرهای بزرگ بکشاند. تصور کنید که تنها جمعیت کابل میان چهار تا پنج میلیون نفر تخمین می‌‌شود، و جنگ در چنین شهری بسیار فاجعه بارتر از هر زمانی خواهد بود. گفت‌وگوهای بین‌الافغانی برای ختم جنگ و صلح پایدار یک فرصت مهم است، اما به شرطی که طالبان از تاریخ درس گرفته و نگاه‌‌شان را تعدیل کرده باشند و در برابر هر سوالی حرف واضح بگویند. این مذاکرات در شرایط سختی صورت می‌‌گیرد. هیأت مذاکره‌کننده دولت زیر فشار قدرت‌‌های خارجی و حلقات داخلی مصروف چانه‌زنی در قطر است، و طالبان به حملات‌‌شان همچنان ادامه می‌‌دهند. از سوی دیگر، حکومت که خود را مدافع جمهوریت می‌‌نامد، در چنگ فساد و قوم‌گرایی گرفتار است، و در سطح محلی، مأمورین فسادپیشه و مردم‌آزار، بر سرنوشت نظام و مردم تیشه می‌‌زنند. برای بیرون‌شدن از این وضعیت به جدیت در رهبری، اصلاحات و اتحاد نیاز است. شرایط به گونه‌ای نیست که بدترین سناریوها را از نظر دور داشت. طالبان هنوز نتوانسته مردم را قانع کنند که آن ها هرگونه تبعیض را رد می‌کنند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *