بسترهای پنهان بازتولید جنگ در افغانستان

بسترهای پنهان بازتولید جنگ در افغانستان

رییس‌جمهور غنی در سخنرانی‌اش در مرکز مطالعات منازعه و مسایل بشردوستانه انستیتوت دوحه گفت «در هیچ جای افغانستان قدرت میراثی نیست» و هرنوع توافق صلح میان دولت و طالبان باید از سوی پارلمان و لویه جرگه افغانستان تأیید شود. او همچنین به عوامل جنگ در افغانستان پرداخت و گفت جنگ افغانستان جنگ داخلی نیست: «این جنگ منطقه‌ای با ابعاد بین‌المللی و موج پنجم تروریسم است».

در گزارشی مجیب مشعل با عنوان «فرزندان جهاد آمده‌اند که به جنگ پدران خود پایان دهند» در نیویورک تایمز نیز به این مسأله اشاره شده که صلح پایدار در افغانستان به چیزی بیشتر از توافق‌ افغان‌ها نیاز دارد. لانه‌های جنگ چریکی باید در پاکستان، جایی که برای اولین‌بار توسط امریکایی‌ها، پاکستانی‌ها و سعودی‌ها ایجاد شد، از بین برود. دولت‌های خارجی احتمالا دخیل باقی خواهند ماند زیرا افغانستان عمیقا به کمک‌های خارجی وابسته است. اما کمک واقعی به افغانستان مستلزم آن است که این قدرت‌ها به‌جای ادامه جنگ از طریق درگیری‌های نیابتی برای پیش‌برد منافع خود، به نوعی تعادل و تفاهم دست یابند».

واقعیت این است که ماهیت جنگ در افغانستان بسیار پیچیده است و تقلیل آن به امر بیرونی، سرپوشی است که همیشه توسط سیاست‌مدارن و افراد و گروه‌های دخیل در منازعه، تکرار شده است. نمی‌توان نقش ماهیت بیرونی جنگ را در افغانستان نادیده گرفت، اما تقلیل آن به امر بیرونی ما را از سویه‌های پنهان جنگ دور نگه می‌دارد. سویه‌هایی که همیشه بستر بازتولید خشونت و جنگ در افغانستان بوده و به‌عنوان هیزم‌های آماده‌ی سوختن، توانایی این را دارد که هر معادله صلحی را در هر زمان و مکانی برهم زند.

آنچه در دوحه در حال اتفاق‌افتادن است در واقع دستیابی به یک توافق سیاسی است که به نام صلح‌سازی و آمدن صلح از آن یاد می‌شود و به‌لحاظ ماهیت معنا با صلح پایدار متفاوت است. البته نمی‌توان منکر این مسأله شد که زمینه‌سازی برای پایان جنگ، بستری برای صلح خلق نمی‌کند. ولی نمی‌توان، توافق سیاسی را صلح حداکثری نام‌گذاری کرد. چنین بینشی، وارونه‌سازی مفهومی مسأله است. این نوشته تلاشی است برای شناخت و بررسی سویه‌های پنهان عوامل جنگ در افغانستان که به اعتقاد من به‌عنوان بسترهای تولید خشونت و منازعه می‌تواند هر صلحی را با چالش مواجه کند؛ سویه‌هایی که در فرایند صلح‌سازی، کمتر به آن توجه شده است.

من بارها از خود پرسیده‌ام چه عواملی ماهیت جنگ افغانستان را تشکیل می‌دهند. بازیگران منطقه‌ای؟ کشورهای همسایه؟ بازیگران بین‌المللی؟ یا بسترهای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی ما؟ و هر بار پاسخی را برای خود انتخاب کرده‌ام. گاهی همسایه را مقصر دانسته‌ام و گاهی سیاست‌ها و تصمیم‌های فراتر از همسایه و منطقه را و گاهی بسترهای اجتماعی و تاریخی را. ما امروز در نقطه حساسی از تاریخ خود ایستاده‌ایم. بنابراین لازم است که ابعاد مسأله به دقت مورد بررسی قرار گیرد. هیچ پژوهشگر صلحی نمی‌تواند نقش عوامل بیرونی را در جنگ و صلح افغانستان نادیده بگیرد. با این وجود، غفلت از ابعاد پنهان مسأله نیز فروکاست موضوع است. موضوعی که در پروسه صلح‌سازی کمتر به آن پرداخته شده، بسترهای پنهان تولید خشونت و جنگ است؛ بسترهایی که همیشه در پروسه صلح‌‌سازی نادیده انگاشته شده است. چنانچه از نتایج مذاکرات دوحه، نقشه صلحی دوام‌دار، طرح‌ریزی شود، بررسی و پرداختن به این بسترهای پنهانِ بازتولید خشونت برای جلوگیری از تکرار تاریخ امری ضروری است.

بحران رهبری در میان جامعه پشتون

تمامیت‌خواهی و نپذیرفتن امریکایی‌ها مهم‌ترین دلیل دعوت‌نشدن طالبان به کنفرانس بن بود. این نادیده‌انگاری، در واقع سرآغاز مسأله بود. تصور اشتباه از درک ساختار قومی، سنتی و قبیله‌ای جامعه افغانستان و همچنین رقابت بر سر به‌دست‌آوردن قدرت باعث شد که این تصور خلق شود که طالب دیگر وجود کالبدی ندارد. بنابراین نیازی به حضور آن‌ها در کنفرانس بن احساس نشد. رقابت پنهان بر سر رهبری جامعه پشتون، لایه‌ی پنهان حذف طالبان از پروسه بن بود که بیشتر ریشه‌ی تاریخی داشت. بحران رهبری در میان جامعه پشتون یک ترومای تاریخی است که از درون مناسبات قومی، قبیله‌ای و اجتماعی جامعه پشتون برمی‌خیزد و به‌قدری مهم است که نمی‌توان مسأله جنگ و صلح افغانستان را بدون درنظرداشت آن تحلیل کرد. لایه‌ی پنهانی که سایه‌ی سنگین آن بر تمام گفت‌وگوی‌های صلح وجود داشته و همیشه به‌صورت اراده‌ی نامرئی اما تأثیرگذار عمل کرده است. بنابراین ایجاب می‌کند به‌جای انکار موضوع، آن را به‌عنوان یک امر تاریخی به رسمیت بشناسیم تا از این طریق به فهم درستی مسأله دست یابیم.

منازعات قومی

از هر زاویه‌ای که پروسه صلح‌‌سازی افغانستان را مطالعه کنیم، نمی‌توان ماهیت منازعات قومی را که ریشه‌های مختلف جغرافیایی دارد، نادیده گرفت. تکثر قومی، زبانی و فرهنگی که یک سرمایه اجتماعی است، متاسفانه در افغانستان کارکرد وارونه دارد. نگاه قومیت‌محور در افغانستان اساس همه‌چیز است. اساس اخلاق، سیاست، استخدام و … . تا زمانی که این نگاه بر همه چیز سایه انداخته باشد، صلح شکننده است. باید از تاریخ درس گرفت. ما در یک دایره‌ی بسته زندگی می‌کنیم و رهایی از این دایره‌ی بسته و تحقق توسعه با حذف دیگری امکان‌پذیر نیست؛ بلکه مدارا، همدیگرپذیری، رعایت حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی و احترام متقابل راه حل است. کنشگران دهمزنگ خواسته‌های‌شان منطقی و در راستای توزیع عدالت اجتماعی در کشور بود، اما از سوی دولت و حامیان تمامیت‌خواهی به خواست قومی تفسیر و تقلیل داده شد و در نهایت فاجعه دهمزنگ اتفاق افتاد. زمان آن رسیده است که چالش‌های‌مان را با فهم خود مسأله بررسی کنیم. بپذیریم که قهرمانان و الگوهای ملت‌سازی ما کاردهای لازم را برای همبستگی ملی نداشته‌اند و ما نیازمند اصلاح میکانیزیم‌های‌مان در این راستا می‌باشیم.

اقتصاد جنگ

سروی اخیر «بنیاد آسیا» در افغانستان نشان می‌دهد که مردم عمیقا نگران اقتصاد خانگی خود هستند. از 58.2 درصد افغان‌های مورد بررسی که می‌گویند کشور در مسیری نادرست در حرکت است، 26.6 درصد به بیکاری استناد می‌کنند. بیش از سه چهارم پاسخ‌دهندگان در این تحقیق (7/77 درصد) مشکلات اقتصادی را بزرگ‌ترین مشکل پیش روی جوانان می‌دانند. همچنین نتایج این تحقیق نشان می‌دهد که بیش از نیمی از پاسخ‌دهندگان (55 درصد) می‌گویند فرصت‌های شغلی برای خانواده‌های آن‌ها در سال 2019 بدتر شده است.

نعمت‌الله بیژن در تحقیقی تازه با عنوان «چشم‌انداز و اولویت‌های اقتصادی برای صلح پایدار در افغانستان» که از سوی انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان منتشر شده، بر این باور است که هزینه‌ی اقتصادی خشونت در افغانستان در سال 1396 پس از سوریه بالاترین هزینه بوده و برابر با 63 درصد تولید ناخالص داخلی کشور تخمین می‌شود. تأثیر اقتصادی خشونت شامل هزینه‌های مستقیم و غیرمستقیم خشونت و همچنین ضریب اقتصادی است که برای هزینه‌های مستقیم اعمال می‌شود.

یکی از مهم‌ترین بسترهای تولید خشونت، منافعی است که در اقتصاد جنگ نهفته است. اقتصاد جنگ به‌عنوان یکی از مهم‌ترین دینامیزم‌های جنگ، همواره نقش اساسی در دوام آن داشته است. این سوال در ذهن من بار-بار تکرار شده است که نتایج مذاکرات دوحه، چقدر می‌تواند افراد و گروه‌هایی را که ماهانه هزاران دالر از اقتصاد کوکنار سود می‌برند قانع کند که از منافع‌شان در این زمینه دست بردارند و از پروسه صلح حمایت کنند؟ یقینا پاسخ به این مسأله دشوار است. اما مشخص است که اگر قرار باشد صلح حداکثری شکل بگیرد، باید میکانیزم‌هایی برای قطع ارتباط این دو متغییر ایجاد کرد. در میان هر دو گروه طالب و دولت، افراد و گروه‌هایی هستند که درآمدهای سرشاری از این طریق به‌دست می‌آورند. این گروه‌ها همواره می‌توانند بستری را برای تولید خشونت و نزاع ایجاد کنند. بنابراین وقتی که این گروه‌ها و افراد شناسایی و حذف نشوند، بخشی از چالش در این بستر باقی خواهند ماند.

نکته اساسی و مهم دیگر بحران بیکاری در جامعه است. 54.5 درصد مردم زیر خط فقر زندگی می‌کنند. بیکاری به دنبال خود، فقر، مهاجرت، حاشیه‌نشینی و نارضایتی اجتماعی را به همراه دارد. من ندیده‌ام فردی به نمایندگی از گروه طالبان در این بخش برنامه‌ای ارائه کند و مثلا بگوید برنامه ما برای توسعه اقتصادی جامعه تا سال 2025، شامل فلان موارد است. به باور آن‌ها تغییر برخی سیستم‌های جامعه مثل بانکداری به حالت اسلامی، می‌تواند راه‌گشای وضعیت اقتصادی جامعه باشد. مهم‌ترین خواست گروه طالبان در حال حاضر ایجاد حکومت اسلامی است. بعید می‌دانم گره زدن حل تمام مشکلات جامعه به‌خصوص کاهش بیکاری و فقر با ایجاد نظام اسلامی (امارت) امکان‌پذیر باشد و این نظام بتواند تغییری در افزایش شاخص شغل و افزایش کیفیت زندگی مردم ایجاد کند. این نشان می‌دهد که آن‌ها درک درستی از وضعیت جامعه و نیازهای مردم ندارند. در سوی دیگر، عملکرد دولت در زمینه کاهش بیکاری و فقر نیز موفقیت چندانی نداشته است. چنانچه نتیجه مذاکرات دوحه، پایان جنگ باشد، با توجه به این‌که نه طالب و نه دولت برنامه عملی برای کاهش بیکاری و فقر ندارد، لذا این بستر همچنان می‌تواند به تولید خشونت و نارضایتی عمومی بپردازد و فرایند صلح‌‌سازی را با چالش مواجه کند.

فساد گسترده

افغانستان در سال 2019 با کسب امتیاز 16 در شاخص مبارزه با فساد در جایگاه 173 در میان کشورهای جهان قرار گرفت. نظرسنجی‌ها و تحقیقات انجام‌شده درباره‌ی مبارزه با فساد اداری در افغانستان نشان می‌دهد که دولت در این عرصه دستاورد چندانی نداشته است. اگر شما کار کوچکی در یکی از ادارات افغانستان داشته باشید که ممکن است به راحتی با مراجعه به آن اداره رفع شود، احتمالا چنین کاری نمی‌کنید. به‌جای آن در ذهن خود به جست‌وجو می‌پردازید که چه کسی را در آن اداره را می‌شناسید و یا دوستان شما چه کسی را در آن اداره می‌شناسند تا به شما در انجام کارتان کمک کنند. در واقع شما راهی جز روش‌های مرسوم طی مراحل اداری را جست‌وجو می‌کنید. چرا که می‌دانید، نتیجه‌بخش‌تر است. واقعیت این است که ساختار اداری افغانستان به‌شدت آلوده به فساد است و گرفتن رشوه امری مرسوم است و فساد و دریافت رشوه به فرهنگ تبدیل شده است. فساد در لایه‌های مختلف جامعه ریشه دوانده است. شما می‌توانید همیشه خبری در مورد دستگیری مقامات دولتی را که مرتکب فساد شده‌اند بشنوید. موارد فساد در افغانستان بسیار گسترده است و تلاش‌های دولت در این زمینه، ساختاری و عمیق نبوده است. در طول دو دهه گذشته معماهای گسترده‌ای از فساد به‌صورت لاینحل رها شد. معمای کابل‌بانک، معمای مکاتب خیالی، معمای صدها میلیون افغانی پول نان خشک و … . این قصه سر دراز دارد. وجود فرهنگ فساد در جامعه یعنی بازتولید امر خشونت و این به معنای دهن‌کجی به داستان صلح است.

سیستم‌های آموزشی

چند دهه است که آرزوی مردم افغانستان، آمدن صلح است. بسیاری از نظرسنجی‌ها و تحقیقات در این رابطه نشان می‌دهد که به‌وجودآمدن صلح یکی از خواسته اصلی مردم افغانستان است. صلح اولویت مردم است و کبوترهای صلح هر روز از گوشه‌ای از این کشور به پرواز درمی‌آیند، اما هیچ‌گاهی بر شانه‌های جنگ‌جویان نمی‌نشینند. پرسش مهم این رابطه این است که آیا تنها داشتن آرزو و ادعا برای صلح کافی است؟ در سال‌های اخیر تحقیقات مختلفی در زمینه رشد افراط‌گرایی و رادیکالیزم در میان دانشگاه‌های افغانستان و محتوای‌های آموزشی انجام شده است. نتایج تحقیقات نشان می‌دهند که دانشگاه‌ها و محتواهای آموزشی ما به‌شدت در حال تولید افراط‌گرایی، ترویج خشونت و رشد رادیکالیزم دینی است. گفتمان‌هایی که هر کدام به‌صورت نهادهای غیرملموس، عامل مهمی در بازتولید جنگ و خشونت به‌شمار می‌روند. دانشگاه‌ها در سراسر دنیا محل تولید، علم، معرفت، تربیت، اخلاق، مهارت و پرسشگری است. اما ظاهرا در افغانستان دانش به‌صورت دیگری در هر حال انتقال است. در سال‌های اخیر، محتواهای آموزش مدارس دینی غیررسمی و محتواهای آموزشی‌ای زیر عنوان ثقافت اسلامی که در دانشگاه‌ها در حال تدریس است، انتقادهای گسترده‌ای را در سطح جامعه برانگیخته است. واقعیت این است که نظارتی بر منابع تمویل‌کننده مدارس دینی غیررسمی در کشور وجود ندارد و آن‌ها به‌شدت در حال تولید دانش‌آموزانی هستند که قرائت خاصی از شریعت و دین مبین اسلام دارند؛ قرائتی که ادعای صلح‌خواهی را تقویت نمی‌کند و گاهی مغایر با ارزش‌های صلح‌‌سازی است. دانشجویان و استادان دانشگاهی ما به‌جای این‌که مروج گفتمان انتقادی و سازنده در جامعه باشند، پرچم داعش را در دانشگاه بلند می‌کنند. استادان ما به‌جای روشنگری و دعوت به صلح‌جویی و زیست توأم با احترام متقابل، دانشجویان را تشویق به پیوستن به گروه‌های افراطی می‌کنند. نگاه سیاستگذاران ما نیز در این بخش، بیش از آن‌که ساختاری، دوامدار و معطوف به اصلاح جامعه باشد، بیشتر پروژه‌محور بوده است. رویکرد ما در این عرصه نیازمند آسیب‌شناسی و بازبینی جدی است. چرا که نتیجه‌ی چنین سیاستی رشد افراط‌گرایی در مدارس دینی و دانشگاه‌های ما است و قطعا از دل چنین رویکردی، مدارا، همزیستی متقابل و آموزش رهایی‌بخش به‌وجود نمی‌آید.

فقر و بیکاری

افغانستان چند دهه بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی را در تاریخ خود تجربه کرده است. این آشفتگی موجب از هم‌پاشیدگی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جامعه شده است. براساس گزارش تحلیل وضعیت فقر در کشور، سالانه 400 هزار افغان به نیروی کار کشور افزوده می‌شود. بیشتر این افراد جوانانی هستند که به‌تازگی به این جمعیت اضافه شده‌اند. طبق آمارهای موجود، بیش از 60 درصد جمعیت کشور را جوانان زیر 25 سال تشکیل می‌دهد و از این جهت افغانستان را جزء کشورهایی با جمعیت جوان قرار می‌دهد. طبیعتا این جمعیت رو به رشد نیازمند شغل می‌باشند. روزنامه اطلاعات روز به نقل از سروی وزارت اقتصاد کشور می‌گوید که در حال حاضر 16 میلیون افغان واجد شرایط کار می‌باشند که در سال‌های گذشته نُه میلیون این افراد بیکار بودند. با توجه به بحران کرونا در کشور، اکنون می‌توانیم بگوییم بیکاری تا دوبرابر یعنی به 18 میلیون نفر افزایش یافته است.

وزارت کار و امور اجتماعی به‌عنوان نهادی که متولی این زمینه است، هنوز نتوانسته در زمینه‌ی رفع تقاضای نیروی کار و اشتغال‌زایی برنامه قابل توجهی ارائه کند. این وزارت حتا در عرصه پالیسی‌سازی نیز در این زمینه نتوانسته به حمایت از کارگران و حقوق آنان برنامه‌های عملی موفقی را اجرا کند. یافته‌های بانک جهانی نشان می‌دهد که وضعیت فقر در دوران بحران کرونا در افغانستان افزایش یافته است. محاسبات نشان می‌دهد که فقر شاید از میزان کنونی یعنی ۵۴.۵ درصد الی ۷۲ در صد افزایش یافته است.

فقر یکی از بزرگ‌ترین مشکلات مردم و دولت افغانستان است و از جمله شاخص‌هایی است که کیفیت زندگی افراد را با آن می‌سنجند. فقر منجر به فاصله اجتماعی و طبقاتی در درون جامعه می‌شود، تضاد و کنش را در جامعه افزایش می‌دهد و در مجموع منجر به نارضایتی اجتماعی از دولت و وضعیت می‌شود. وضعیت ناپایدار سیاسی و اجتماعی عامل مستقیمی در تولید فقر در جامعه است. چنانچه مذاکرات سیاسی در دوحه نظم سیاسی جدیدی را به‌وجود بیاورد، نمی‌توان به سادگی از بحران بیکاری گذشت. استمرار فقر و بیکاری در جامعه می‌تواند به‌عنوانی عاملی پنهان نتیجه‌ی هر مذاکره‌ای را به چالش بکشد.

انگیزه بسیاری از کسانی که به صفوف گروه‌های شبه‌نظامی و طالبان می‌پیوندند، یافتن لقمه نانی برای سیر کردن شکم زنان و کودکان‌شان است. هدف بیشتر این افراد، تحقق رؤیای امارت اسلامی و یا جهاد در راه خدا و مبارزه برای نابودی امریکا نیست. انگیزه‌ی واقعی آنان گرسنه‌نماندن است که بحران بیکاری و اشتغال موجب چرخش آن‌ها به‌سوی این گروه‌های تندرو و افراطی شده است. در طرف دیگر معادله نیز به همین صورت است. بسیاری از جوانانی که به صفوف ارتش و نیروهای دفاعی کشور می‌پیوندند نیز به دنبال لقمه نانی حلال برای خود و خانواده‌شان هستند. هدف من تقلیل انگیزه و آرمان‌های این افراد نیست. اما به تعبیر مازلو، مادامی که نیازها در سطح وجود داشته باشد، بستری برای خلق و بیان نیازهای اساسی که در رأس هرم وجود دارند، باقی نمی‌ماند. در هر صورت ادامه چنین وضعیتی، تشدید امر خشونت است.

رویکردهای ناکارآمد داخلی در عرصه صلح‌سازی

من این رویکردها را به پالیسی‌ها، برنامه‌ها و سیاست‌گذاری‌های غیرواقع‌بینانه و به‌دور از آینده‌نگری برای به‌وجود آوردن صلح تعبیر می‌کنم. برای اولین مرتبه در دولت آقای کرزی در سال 1384 کمیسیونی تحت عنوان «کمیسیون تحکیم صلح و آشتی ملی» به ریاست صبغت‌الله مجددی و از رهبران معتدل جهادی با عضویت برخی از چهره‌های عمدتا جهادی ایجاد شد. این کمیسیون بعدها به کمیسیون حل منازعه و ارتباط مردم با دولت تغییر نام داده شد و مسئولیت‌های کاری آن بیشتر با تمرکز به از بین‌بردن فاصله میان دولت و مردم و تشویق گروه‌های مسلح به آشتی پیش برده شد. ایجاد این کمیسیون را می‌توان اولین قدم‌های سیاست‌گذاری در فرایند صلح‌‌سازی عنوان کرد. بعد از لوی‌جرگه مشورتی صلح در سال 1389، بنیان شورای عالی صلح به‌عنوان آدرس مشخص دولت برای صلح‌‌سازی و گفت‌وگو با مخالفین و طالبان ایجاد شد. کارنامه این شورا به جز مدیریت مذاکره با حزب اسلامی آقای حکمتیار، دستاورد دیگری ندارد و ارزیابی‌ها و تحقیقات انجام‌شده در ارتباط با کارنامه این شورا، کارکرد آن را موفقیت‌آمیز نمی‌داند. به باور بسیاری این شورا در گفت‌وگو و مذاکره با طالبان صلاحیت لازم را نداشت و بیشتر شورایی سمبولیک قلمداد می‌شد. سردرگمی در گفت‌وگوهای صلح میان نهادهای ما چندان پنهان نبود. با وجود شورای عالی صلح، گفت‌وگوهای چهارجانبه صلح را وزارت امور خارجه رهبری می‌کرد. همچنین در بسیاری از گفت‌وگوها و مذاکرات که با هدف ایجاد ارتباط با طرف‌های درگیر صورت می‌گرفت، شورای عالی صلح حضور نداشت. سیاست‌های این شورا در عرصه داخلی مثل ادغام و جذب و جلب مخالفان مسلح در پروسه صلح نیز توفیق چندانی نداشت و عملا ناکارآمدی این شورا را بیان می‌کرد. به باور من، نبود اراده سیاسی و میکانیزم‌های مشخص برای ایجاد صلح، مهم‌ترین عامل بازدارنده برای به‌وجودآمدن صلح در طول دو دهه گذشته بوده است. ادامه‌ی این روند تنها منجر به از بین‌رفتن منابع و امکانات می‌شود. به باور بسیاری از آگاهان، هنوز هم اراده سیاسی برای به‌وجودآمدن صلح وجود ندارد.

با توجه به عامل نبود اراده سیاسی و میکانیزم‌های آن برای ایجاد صلح، در عرصه سیاست‌گذاری و تعامل نیز ما نتوانستیم موفقیت چندانی به‌دست بیاوریم. واضح است که بسیاری از کشورهای منطقه و دورتر، منافعی در افغانستان برای خود تعریف کرده‌اند و براساس این منافع بازی می‌کنند. دولت افغانستان متأسفانه فهم عمیقی از این منافع نداشت. به همین دلیل هیچ گاه نتوانست آن‌ها را در راستای منافع کشور و مردم افغانستان، منسجم و همسو کند. دستگاه دیپلماسی ما بیش از آن‌که در مدیریت مسأله تأثیرگذار باشد، تأثیرپذیر بوده است. به‌عنوان نمونه، وزارت امور خارجه ما در طول این سال‌ها که باید دیپلماسی فعالی در این زمینه می‌داشت، تنها نکتایی و دریشی پوشیدن را تمرین کرد. نمی‌شود، پالیسی ما آوردن صلح باشد، اما در وزارت امور خارجه ما شناخت درستی از سیاست‌ها و برنامه‌های کشورهای دخیل در منازعه که منجر به پیش‌بینی و آینده‌نگری در رفتار وزارت خارجه ما باشند، صورت نگیرد.

این نوشته در واقع تلاشی بود برای طرح مسأله. مسأله‌ای که گذشته و آینده ما را احاطه کرده است. ما امروز در نقطه حساسی از تاریخ خود ایستاده‌ایم. گفت‌وگوهای صلح فرصتی تاریخی را برای شناخت و درک متقابل، برای درس از گذشته و فرصتی برای بازاندیشی رخدادهای گذشته فراهم کرده است. باید این فرصت را مغتنم شمرد و از دل آن مسیری برای ختم منازعه و توسعه آینده جست‌وجو کرد. مسیری که بدون در نظرداشت لایه‌های پنهان جنگ، قابل دستیابی نیست. یقینا لایه‌های دیگری نیز در چرایی جنگ و صلح افغانستان وجود دارد که قابل بحث است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *