در بازارهای میوه در کابل هر اناری، انار قندهار، هر توتی، توت پنجشیر، هر بادامی، بادام دایکندی، هر خربوزهای، خربوزهی مزار، هر کچالویی، کچالوی بامیان و هر سیبی، سیب تکانه و جلریز است. آیا واقعا همین طور است؟ نخیر؛ تقریبا تمام ولایات افغانستان میوه صادر میکنند و محصولات بیشتر ولایات هم خوب است، با آن هم اغلب میوهفروشان برای گرمی بازارشان دروغ گفته، مال چین را با نام جاپان تبلیغ میکنند.
این وضعیت، فقط در بازار میوه حاکم نیست، در همهی عرصهها و بازارهای افغانستان وضع به همین منوال است. آلودهترین بازار در افغانستان بازار سیاست است، بازاری که در آن همه چیز به فروش میرسد: وطن، مردم، دین و کلاغ بهجای قناری. ظاهرا خرابی سایر عرصهها از گدوَدِی همین عرصه است.
چند روز پیش برای خرید ترموز چای وارد دکانی شدم و از دکاندار پرسیدم ترموز فلان شرکت را دارد؟ دکاندار مرد میانسال و محترمی بهنظر آمد که ریش ماش و برنج و نسبتا درازش به وجاهتش میافزود. گفت از آن شرکت ندارم، ولی از یک شرکت دیگر را دارم که دو چند از شرکت مورد نظر تو بهتر است. گفتم اما من قبلا ترموز آن شرکت را داشتم، چیزی کم ده ساعت چای را داغ نگاه میکرد و به دنبال آن میگردم. دکاندار گفت: ترموز این شرکتی را که من دارم، ۲۴ ساعت چای را داغ نگاه میکند. بعد در وصفش سخنها گفت. بهنظر نمیرسید مرد فریبکار و به قول کابلیان، «دَ جان زن» باشد. اعتماد کردم و ترموز را خریدم.
از آن دکان که خارج شدم، وارد یک دکان دیگر شدم و گفتم یک بسته دستمال کاغذی الکوزی کار دارم. دکاندار گفت الکوزی ندارم و یک نوع دستمال دیگر را پایین آورد، گفت این تازه به بازار آمده، جنسش بسیار خوب جنس است. گفتم میشود باز کنم و ببینم. گفت نه، باز شده ندارم. ولی مطمئن باش بسیار خوب چیز است. دولا و دانهدار است. چون تازه آمده، قیمتش هم پایین است. درحالیکه بهتر از الکوزی است، اما ۳۰ افغانی نسبت به آن ارزانتر است. گفتم بسیار عالی، یک بسته بده لطفا!
آمدم اتاق. دستمال کاغذی را باز کردم، دیدم به لعنت ابلیس هم نمیارزد. اصلا و ابدا آن چیزی نبود که دکاندار میگفت. جنس بسیار بیکیفیت و بهدردنخوری بود. با اعصاب خراب از فریبی که خورده بودم، رفتم روی اجاق آب گذاشتم که در ترموز جدید چای دم کنم تا ببینم چند ساعت چای را داغ نگهمیدارد. چهار، پنج ساعت بعد، وقتی میخواستم چای بنوشم، از صدای افتادن چای در پیاله حدس زدم که چای داغ نمانده است. صدایش مثل غَرغَر آب درّه بود. حدسم درست بود. چای مثل آب دره یخ شده بود. حیف آن چند چاکلیت و یک مشت بادامی که آماده کرده بودم تا با چایم نوش جان کنم. کامم تلخ شده بود. خودم را سرزنش کردم که در کابل به دکانداران اعتماد میکنی! چند تا بادام جویدم تا کامم دو باره شیرین شود. ناگهان یک بادام تلخ وارد دهانم شد. آنقدر تلخ بود که مزهی تمام بادامهای را که قبلا جویده بودم تغییر داد. برای تفکردن آن به سرعت به بیرون دویدم. یادم مانده، روزی که در کوته سنگی آن بادام را میخریدم، فروشنده میگفت، «این بادام شارستان دایکندی است. این رقم بادام در امریکا پیدا نمیشود.»
ما مردم عادی و شهروندان معمولی افغانستان بهطور متوسط در هر شبانهروز سه بار از همدیگر فریب میخوریم. متأسفانه طعم فریب به تلخی بادام تلخ نیست که با تُف به بیرون انداخته شود، بلکه وارد ذهن ما شده و در انبار حافظهی ما ذخیره میشود؛ چیزهای ناگواری که به مرور شفافیت ذهن و صفات شخصیتی ما را نیز دچار تغییرات و دیگرگونی کرده و سرانجام از خود ما فرد فریبکار و دروغگو میسازد. به یاد داشته باشیم که بدترین چیز یک فرد دروغگو، آن نیست که دروغ میگوید، بلکه او دیگر نمیتواند حرف راست دیگران را باور کند و نمیتواند به دیگران اعتماد داشته باشد.
انسانها در هر جامعهای برای رفع نیازهایشان مجبور به برقراری رابطه با دیگران هستند. برقراری هر ارتباطی مستلزم پیشنیازها و زمینههایی است كه این ارتباط و كارآیی آن برای رفع نیاز مورد نظر را تضمین كند. یكی از مهمترین لازمههای ارتباط خوب در سطح هر جامعه، اعتماد است. اعتماد یك ركن بنیادین در حفظ حیات اجتماعی، نظم و استقرار پیوندها میان اعضای جامعه است. اعتماد خود یک سرمایهی اجتماعی است. چون اعتماد عامل اصلی اتحاد، انسجام، ثبات و نظم است.
اما اعتماد اجتماعی محصول تجربهی زیستهی افراد در جامعه است. اگر هركدام از ما قواعد زندگی اجتماعی و كارآمدی آن برای تأمین خواستههای یکدیگر را بهصورت روزانه و مستمر نقض كنیم، اعتماد فرو خواهد ریخت. راستش اعتماد اجتماعی در افغانستان فرو ریخته است. حقیقت این است که در «کابل جان»، هیچ چیز سر جایش نیست. گوهر اعتماد از میان زندگی اجتماعی در کابل رخت بربسته و پنج میلیون باشندهی کابل نهتنها به همدیگر اعتماد ندارند، بلکه به همدیگر مشکوکند. آن کس که اعتماد میکند، ساده نیست، سادهلوح است. مناسبات سیاسی، مناسک دینی و بازار و بازاریابی ما با بلندگو فریب و ریاکاری را جار میزند و گوهر اعتماد را به نرخ مندوی لیلام میکند.