مسیر دشوار دموکراسی از بن تا دوحه

مسیر دشوار دموکراسی از بن تا دوحه

سقوط آزاد جمهوریت در اپارتاید قومی (2)

عطاالله فاضل

جنگ

جنگ ۲۰ ساله افغانستان بیشتر از صد هزار قربانی برجا گذاشته است. برای امریکایی‌‌ها این جنگ طولانی‌ترین مأموریت نظامی بوده و تا حال ابعاد آن بسیار پیچیده و لاینحل باقی مانده است. طالبان جنگ‌‌های چریکی را به‌صورت منظم سازماندهی کردند که در سال‌‌های اخیر ولایت قندز دو بار سقوط کرد و ولایت‌‌های بغلان، غور، غزنی، هلمند و فراه نیز در آستانه سقوط قرار گرفتند. جنگ‌‌های چریکی در جغرافیای کوهستانی افغانستان قبلا تجربه شده و خوب‌ترین استراتژی نظامی علیه یک ارتش منظم خوانده شده است. سرهنگ یوسف، مدیر انسجام عملیات‌‌های نظامی سازمان استخبارات پاکستان (ISI) در کتاب خاطرات خود تحت عنوان تلکِ خرس (۲۰۱۵) معترف است که پاکستان جنگ‌‌های چریکی را علیه قوای شوروی و حکومت تحت حمایت آن در داخل خاک افغانستان بهترین روش به هدف از پادرآوردن یک ابرقدرت جهانی، با متحدین امریکایی و عربی خویش طراحی کرده بود. وی از موفقیت شگفت‌انگیز جنگ‌‌های گوریلایی تحت رهبری خودش در افغانستان تحسین کرده و نگاشته است: «این حملات نشان داد که سازماندهی درست حملات کوچک چریکی می‌تواند موفقیت‌های بزرگی را به بار آورد، چنانچه این حملات کوچک بود، اما توانستند دولتمردان را در کرملین تحت تأثیر قرار دهند.» (۲۷۲). امریکایی‌‌ها بعد از ۲۰ سال حضور و جنگ با طالبان، حزب اسلامی، شبکه حقانی و ده‌‌ها گروه شورشی دیگر بالاخره از ناگزیری بر میز مذاکره و دیپلماسی حاضر شدند. روش مبارزات مسلحانه و خشونت‌بارِ گروه طالبان علیه امریکایی‌‌ها و نظام فعلی افغانستان به‌صورت واضح نشان می‌دهد که این بار نیز پشت پرده‌ی این جنگ ۲۰ ساله مفکوره «به تلک انداختن» ابر قدرت غربی و «سرزمین سوخته» در کار است. مفکوره «سرزمین سوخته» توسط جنرال محمد ضیاالحق (۱۹۲۴-۱۹۸۸) ششمین رییس‌جمهور پاکستان به هدف تسخیر شهر کابل در مأموریت برون‌مرزی سازمان استخبارات پاکستان مطرح شد. جنرال ضیا بر این باور بود که حملات نظامی بر شهر کابل باید آ‌ن‌قدر گسترش یابد تا کابل کاملا ویران و به سرزمین سوخته تبدیل شود. در سایه جنگ مزمن ۲۰ ساله در افغانستان تولید و قاچاق مواد مخدر، محاکم صحرایی، فساد اداری، قانون‌گریزی، اختطاف مسافرین در شاهراه‌‌ها و ده‌‌ها خلاف‌ورزی‌‌های دیگر صورت گرفت. قابل ذکر است که جنگ‌‌های چریکی سال‌‌های ۱۹۸۰ با حمایت مالی و تسلیحاتی امریکا انجام یافت اما بعد از سقوط طالبان همین روش جنگی علیه خود امریکایی‌‌ها و با حمایت‌‌های پاکستان، ایران و قدرت‌‌های منطقوی صورت گرفت.

بنیاد گرایی

افراطیت دینی یک انتی‌تیز دموکراسی است. افراطیت دینی و بنیادگرایی به‌صورت تدریجی در لایه‌‌های مختلف جامعه رشد کردند. مخالفان نظام فعلی از تبلیغ در مساجد، مدارس، مکاتب و دانشگاه‌‌ها علیه نظام آغاز کردند و حتا پرچم طالبان و القاعده در دانشگاه‌‌های ننگرهار و تخار نیز برافراشته شد. نحله‌‌های فکری بنیادگرا مانند جمعیت اصلاح، حزب تحریر، نوجوانان مسلمان (نجم)، به‌صورت سیستماتیک در تمام نهاد‌‌های تحصیلی دولتی و خصوصی «فوکل‌پاینت» دارند. جستارهای مشخص این تفکر در نصاب درسی دانشگاه‌‌های دولتی به‌صورت نامرئی توسط حلقات تندرو وارد شده و روزبه‌روز در حال فربه‌شدن است. چندین استاد دانشگاه به جرم همدستی با داعش و طالبان از طرف امینت ملی بازداشت شدند که همه‌ساله در ماه محرم جنگ‌‌های فرقه‌ای را تحریک می‌کردند و سبب خشونت در نهاد‌‌های اکادمیک می‌شدند. تمام این نابه‌سامانی‌‌ها حاکی از آن‌ست که نظام پساطالبان اگر در تقویت بنیادگرایی کمک نکرده باشد، در ریشه‌کن‌کردن آن جدا سهلنگاری کرده است. این امر باعث شده که نگاه متحدان بین‌المللی و دول همسایه نیز نسبت به واقعیت‌‌های افغانستان تغیر کنند. غالبا امریکایی‌‌ها در کشور‌‌های که رشد افراطیت دینی و بنیادگرایی متصور است، چنین وضع حرج‌ومرج و سردرگمی را مهندسی می‌کنند. سرهنگ یوسف در خاطرات خود چگونگی روابط امریکا با پاکستان و پیشبرد منظم پروژه جهاد افغانستان توسط این دو کشور را بسیار واضح بیان کرده و ازعدم علاقه‌مندی و حتا نگرانی امریکایی‌‌ها با موجودیت دولت مذهبی در افغانستان مکرر یاد کرده است. یوسف باورمند است که امریکایی‌‌ها از مجاهدین صرف برای گرفتن انتقام جنگ ویتنام استفاده کردند، اما به هیچ وجهه راضی نبود که مجاهدین در کابل دولت اسلامی تشکیل دهند. او نوشته است: «با تشدید جنگ و به‌طور خاص زمانی که شوروی‌‌ها در مورد خروج نیروهایش از افغانستان صحبت‌ها را آغاز کردند، نگرانی امریکا نیز بیشتر شد؛ زیرا آن‌‌ها از به میان‌آمدن یک دولت بنیادگرای اسلامی در کابل همانند رژیم خمینی و به‌خصوص با وجود حکمتیار تشویش داشتند.» (۱۴۶). ۲۰ سال قبل ایالات متحده امریکا، روسیه، ایران و هندوستان که از بازیگران اصلی منازعات افغانستان بودند، از تداوم نظام بنیادگرا و خشن طالبانی راضی نبودند. موافقت دول امریکا و روسیه نه‌تنها در مورد سرنگونی امارت طالبان، بلکه در مورد به چالش‌کشیدن حکومت بنیادگرایی مجاهدین نیز از قبل وجود داشتند. در آخرین روز‌‌های خروج قوت‌‌های شوروی از افغانستان، این موافقت بین امریکایی‌‌ها و شوروی به‌وجود آمده بود که هرگز مجاهدین به قدرت سیاسی در کابل دست نیابند. اما بعد از حاکمیت ۲۰ ساله نظام به اصطلاح دموکراتیک، این اجماع سیاسی فعلا وجود ندارد. امریکایی‌‌ها فعلا به طالبان تن در داده‌اند و آماده است که طالبان در نظام شریک باشند و حتا اگر جوانب دیگر ایستادگی نکنند، حکومت به آن‌ها سپرده شود. هذالقیاس ایران، روسیه، چین و پاکستان که از حامیان پشت پرده جنگ ۲۰ ساله علیه امریکا بوده در صدد سبوتاژ پروژه صلح دوحه نیز می‌باشند.

کنفرانس دوحه

کنفرانس دوحه هنوز تمهیداتش چیده نشده و در واقع به همان مجلس افتتاحیه و کلنجار‌‌های گروه تماس خلاصه می‌شود. یک ماه مقدمه‌چینی برای این اجلاس به بن‌بست رسید و دولت افغانستان با بسیج‌کردن زنان، دختران و جوانان به اصطلاح فعال مدنی مخالفت و مخاصمت خود را از همین حالا با حضور طالبان اعلان کرده است. آغاز این کنفرانس و تماس‌‌های هفته اول و دوم هردو جانب مذاکرات حاشیه‌دار بود، اما زود به بن‌بست کشید. دلواپسی تیم دولت‌ساز در حکومت توافقی این است که مبادا به تأسی از موافقت‌نامه طالبان و دولت امریکا حکومت موقت یا عبوری تشکیل شود و آقای غنی خلع قدرت شود. همه می‌دانند که شعار‌‌های دفاع از «جمهوری اسلامی»، حفظ دست‌آورد‌‌های ۲۰ سال گذشته و افغانستان متحد، همه بدون استثنا لفاظی سیاسی است و بیشترین جفا‌‌های بی‌رحمانه را در حق «جمهوریت» و «اسلامیت» مدعیان دفاع از حریم آن انجام داده‌اند. هدف آقای غنی به هیچ وجه تقویت مردم‌سالاری و حمایت از جمهوریت نبوده و نیست، بلکه تداوم قدرت حاصله از یک انتخابات تقلبی است. اشرف غنی در یکی از سخنرانی‌هایش گفت که بقای «باالارگ را تا فنای فی‌الارگ» آرزو دارد و تا آخرین مرحله پیش خواهد رفت. حالا که در مقدمه اجلاس دوحه قرار داریم، معاونین آقای غنی نیز در این اواخر از ادبیات جنگ‌طلبانه استفاده می‌کنند و به شعار‌‌های نفرت‌انگیز روی آورده‌اند. قراین می‌رساند که نشانه‌‌های عدم تمکین به نتیجه صلح‌آمیز هم در دولت افغانستان و هم در موضع‌گیری‌‌های گروه طالبان محسوس است و هردو جانب در مخالفت با صلح قرار داشته و برای قبضه قدرت سیاسی موضع گرفته‌اند.

نتیجه

همان‌گونه که کنفرانس دوحه در مقدمه به بن‌بست انجامید، مسیر دشوار دموکراسی نیز از آغاز با بن‌بست مواجه بود. تنها جنگ‌‌های چریکی طالبان و گروه‌‌های دهشت‌افگنِ دیگر باعث این بن‌بست و سرکوب دموکراسی نشد، بلکه قوای ثلاثه دولت افغانستان و کلیت نظام نیز در این صحنه نقش منفی بازی کردند. جنگ‌‌های چریکی علیه دولت، حملات انتحاری و فناتیزم جنون‌آمیز آدم‌کشان در مساجد و مراکز آموزشی، قسمتی از عوامل بازدارنده در گفتمان دموکراسی نوین محسوب می‌شود. علل اصلی اما در نهاد‌‌های دولتی و کلیت نظام پساطالبان بود که در عمق جامعه تأثیرات منفی برجا گذاشت. افتضاح انتخاباتی به‌صورت مکرر و شرم‌آور، فساد اداری، سیاسی‌سازی دستگاه عدلی، سانسور اطلاعات و سرکوب اعتراض‌ها از مصداق‌های بارز دیکتاتوری و حرکت در مسیر استبداد و محو دموکراسی‌ است. سخن آخر این‌که در طول ۲۰ سال گذشته طالبان و گروه‌‌های مسلح موانع باالقوه، اما نظام حاکم با مماشات، ضعف و اجراآت غیردموکراتیک مانع باالفعل در گسترش و نهادینه‌شدن دموکراسی بود.

منابع

زین، هاوارد. تروریزم و جنگ، تهران:۲۰۰۵، نشرات انجمن بین المللی سوسیالیزم

شیتر، کانراد. قومیت و بازسازی سیاسی افغانستان، بن : ۲۰۰۳، بنیاد مطالعات انکشافی دانشگاه بن آلمان

قانون اساسی افغانستان

محمد یوسف. تلک خرس، نیویارک: ۲۰۱۵، مطبعه کیس مت

پایان

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *