روند صلح افغانستان با آغاز مذاکرات بینالافغانی در 22 سنبله 1399 وارد مرحله اساسی شد. اما این روند اندکی پس از آغاز گفتوگوها به دلیل اختلافنظر بر سر طرزالعمل مذاکرات به بنبست خورد.
یکی از دو نکته اصلی مورداختلاف، مربوط به پافشاری طالبان بر فقه حنفی بهعنوان تنها مبنای دینی برای مذاکرات است. (مسأله دیگر که آیا توافقنامه ایالات متحده و طالبان باید تهداب اصلی، یا «توافق مادر» مذاکرات بینالافغانی را شکل دهد یا خیر حل نشده است.)
با اینکه اکثر مسلمانان سنیمذهب افغانستان پیرو فقه حنفی هستند، اما موضع انعطافناپذیر طالبان میلیونها افغان دیگر را که مسلمان شیعهمذهب یا عضو سایر اقلیتهای مذهبی هستند نادیده گرفته و عملا از حقوق اساسیشان محروم میکند.
حکومت افغانستان پیشنهاد کرده که فقه حنفی مبنای پیشفرض مذاکرات باشد و درعینحال به آزادی مذهبی مسلمانان شیعهمذهب و سایر افغانها احترام گذاشته شود. این موضع حکومت تا حد زیادی منعکسکننده قانون اساسی افغانستان است که بر مرکزیت اسلام ــ نه یک فقه خاص اسلامی ــ در حکومتداری و تقریبا تمام جنبههای زندگی مردم افغانستان تأکید میکند. طالبان اما قانون اساسی فعلی کشور را غیراسلامی میپندارند.
این اختلافات اولیه اگرچه ناامیدکننده است، اما کمک میکند تا نمای چشمانداز واقعی طالبان برای افغانستان، آشکار شود. برای مدت زمانی طولانی پاسخ پیشفرض این گروه به پرسشها درباره رویکرد طالبان برای حکمرانی، از انتخابات و فلسفه قضایی گرفته تا آزادی بیان و حقوق زنان، متشکل از یک مفهوم تکراری و مبهم بود: یک امارت اسلامی فراگیر.
اکنون این ابهام به آرامی از بین میرود.
تأکید مکرر طالبان بر فراگیربودن این گروه در رابطه به مسائل مذهبی، حاوی نشانههای نگرانکننده است. امتناع سرسختانه امارت اسلامی از پذیرش آزادی مذهبی مسلمانان شیعهمذهب و سایر گروههای اقلیت، نشانۀ شوم برای میلیونها افغانی است که مدتها نگران این بودهاند که زندگی تحت سلطه طالبان بهعنوان بخشی از تمهیدات تقسیم قدرت چگونه خواهد بود.
بینش کوته فکرانه طالبان درباره اسلام به خصوص باتوجه به پسزمینه تاریخی ستم این گروه بر اقلیتهای قومی و مذهبی آموزنده است. برای مثال، یکی از بدنامترین جنایات منازعه چهل ساله افغانستان قتلعام هزاران غیرنظامی هزاره در مزارشریف در سال 1998 است که توسط طالبان به دلیل قومیت و مذهبشان هدف قرار گرفتند (هزارهها اکثرا مسلمان شیعهمذهب هستند.) طی این قتلعام طالبان به هزارهها سه گزینه برای انتخاب دادند: «یا سنی شوید، یا افغانستان را ترک کنید، یا کشته میشوید.»
هزارهها و سایر گروههای اقلیت قرنها در افغانستان با این گزینههای ظالمانه روبرو بودهاند. سیکها و هندوها دسته دسته درحال ترک این کشور هستند. در همینحال تنها یهودی افغانستان زندگی نامطمئن و پرمخاطرهای دارد.
افغانها اغلب به همبستگی و انسجام قوی بین سنی و شیعه در این کشور افتخار میکنند. این با توجه به میزان خشونتهای مذهبی در منطقه وسیعتر افتخاری بهجا است. اما لفاظیها و اقدامات طالبان این حس خوب وحدت مذاهب را در افغانستان بهخطر میاندازد.
علاوه براین، خوارداشت دیرینه شیعه توسط طالبان شباهت وهمانگیزی به ایدئولوژی پشت حملات هدفمند مداوم بر شیعیان و هزارهها دارد که مسئولیت آن توسط گروههای تروریستی نسبتا نوپا همچون داعش و وابستگانشان در افغانستان، به عهده گرفته میشود. درحالی که طالبان و داعش ممکن است در کل یکدیگر را دشمن بشمارند اما وقتی پای هدف قراردادن اقلیتهای قومی و مذهبی در میان باشد، نگرانیهایی درباره همکاری استراتژیک این دو گروه وجود دارد.
تحقیقات درباره جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت در افغانستان باید به طور جامع رفتار و اقدامات گروههایی همچون طالبان، داعش و القاعده را مورد دقت قرار دهد، از جمله سیاستهای سازمانی و اعلامیههای رسمی آنها را که ممکن است ــ میان چیزهای دیگر ــ قصد این گروهها را برای گزندرساندن به سایر مردم به دلیل قومیت و مذهبشان، آشکار کند.
دیدگاه حذفی طالبان صرفا به رد آزادیهای سایر مذاهب افغانستان محدود نمیشود، بلکه به نظر میرسد این چشمانداز بر کل ایدئولوژی و به این ترتیب مشی این گروه حاکم است. نگاهی دقیق به زندگی در مناطق تحتکنترل طالبان و همچنین ترکیب هیئت این گروه در دوحه ــ که فرصتی برای امارت اسلامی به منظور برقراری ارتباط با مخاطبان جهانی است ــ برخورد دلبخواهی و حذفی آنها در خصوص مفهوم فراگیری را بیشتر از پیش آشکار میکند.
برای مثال طالبان به رغم ادعاهای مکررشان مبنی بر حمایت از حقوق زنان، همچنان به حملات خود بر مکاتب دخترانه ادامه دادهاند. همچنین زنان و جوانان درحالی که اکثر نفوس افغانستان را تشکیل میدهند آشکارا در تیم مذاکرهکننده طالبان غایبند. علاوه براین، با وجود کثرتگرایی غنی افغانستان و فرهنگ موزاییکی این کشور، در صفوف طالبان اما تنوع قومی، مذهبی، زبانی، فرهنگی و شغلی عمدتا غایب است. این غیبیت گویای خیلی چیزهاست، از جمله اینکه به ما میگوید که چه کسی واقعا در امارت طالبان جای دارد.
آشکارشدن تناقض میان شعار طالبان که همهشمولبودن این گروه است، و عمل طالبان که حذف و محرومکردن دیگران است، آنهم این قدر زود در اول مذاکرات بینالافغانی نباید تعجبآور باشد. طالبان با ادامه همکاری نزدیک خود با القاعده، تعهد خود به ایالات متحده مبنی بر مبارزه با تروریسم را قبل از قبل زیرپا کرده است.
اما دورویی مداوم امارت اسلامی باید بهعنوان یادآور خطرات اعتماد کورکورانه به طالبان عمل کند. صلح پایدار فقط از طریق یک روند واقعا فراگیر امکان پذیر است، نه روندی که تظاهر به فراگیری میکند.
مهدی حکیمی، نویسنده این مقاله، رییس اجرایی برنامه حاکمیت قانون و مدرس دانشکده حقوق دانشگاه استنفورد است.