اقبال و افغانستان؛ یک عشق دوطرفه

اقبال و افغانستان؛ یک عشق دوطرفه

اگر قرار باشد یک نفر را از شبه‌قاره قرن 20 انتخاب کنیم که افغانستان را بیشتر از اکثر افغان‌ها می‌شناخت و دوست می‌داشت، کسی بهتر از حکیم الامت علامه محمد اقبال نیست. اشعار اقبال پر از اشاراتی به افغان‌ها و افغانستان است. افغان‌ها نیز با اقبال آشنایند و او را در حلقات شعری و ادبی‌شان معمولا به‌نام اقبال لاهوری می‌شناسند. در سال 1933، علامه اقبال لاهوری به دعوت دولت افغانستان به این کشور سفر کرد. اگرچه اقبال را در این سفر مولانا سید سلیمان ندوی (که بعدا سفرنامه جالب خود را به‌نام «سیر افغانستان» نوشت) و سِر راس مسعود (نوه‌ی سر سیداحمدخان) نیز همراهی می‌کرد، اما این مقاله صرفا به تعاملات علامه اقبال در افغانستان و برداشت‌های او از این کشور از نگاه خودش، می‌پردازد.

علامه اقبال از طریق گذرگاه مرزی خیبر وارد خاک افغانستان شد و اواخر اکتبر 1933 به کابل رسید. اقبال کابل را «قطعه زمین بهشت‌مانند، که نسیم آن خوشایندتر از نسیم شام و روم است» توصیف می‌کند. اقبال در کابل علاوه بر ملاقات با مقامات دولت افغانستان، با محمد نادرشاه، شاه افغانستان نیز دیدار کرد. این دیدار در قصر دلگشا برگزار شد و علامه اقبال (که در آن‌زمان شش سال از نادر بزرگ‌تر بود) برای ادای احترام دست پادشاه افغانستان را بوسید. اقبال مشاهده خود را چنین بیان می‌کند:

جانم از سوزِ کلامش در گداز

دست او بوسیدم از راه نیاز

از آنجا که اقبال نادر را حاکمی متدین، فرزانه و استثنایی در یک کشور مستقل مسلمان می‌دانست، بوسیدن دست نادر نشانه احترام شدید علامه اقبال به وی بود. پس از آن، اقبال نسخه‌ای از قرآن کریم را به پادشاه افغانستان تقدیم کرد و به او در مورد مزیت‌های پیروی از دستورات قرآن مشوره داد. هرچند این دیدار با نادرشاه به اندازه‌ی کافی برای اقبال الهام‌بخش بود، اما بهترین‌های این سفر هنوز منتظرش بودند.

در جریان ملاقات، مؤذن اذان نماز عصر را خواند. نادرشاه به‌عنوان امام، نماز عصر را اقامه کرد و اقبال نیز به‌عنوان مقتدی نمازش را پشت سر نادرشاه اقامه کرد. اقبال مدت‌ها آرزو داشت نمازش را پشت سر حاکم یک کشور مسلمان مستقل ادا کند. در کابل این آرزوی اقبال برآورده شد. اقبال در مورد کیفیت این نماز چنین می‌گوید:

رازهایی آن قیام و آن سجود

جز ببزم محرمان نتوان کشود

علاوه براین، اقبال در کابل از مقبره بنیان‌گذار امپراتوری مغول، ظهیرالدین محمد بابر، واقع در باغ بابر کابل، بازدید کرد. بابر وصیت کرده بود که او را در همین باغ در کابل به خاک بسپارند. اقبال در ماه می 1904 سروده بود:

سارے جہاں سے اچھّا ہندوستاں ہمارا (هندوستان ما از همه دنیا بهتر است)

ہم بُلبلیں ہیں اس کی، یہ گُلِستاں ہمارا (ما بلبل‌های آن هستیم و هندوستان باغ ماست)

شعر فوق بیت آغازین (مطلع) یکی از غزل‌های قدیمی اقبال، معروف به «ترانه هندی» است. با این‌حال در سه دهه بین سال‌های 1904 و 1903، نگاه اقبال نسبت به زندگی و دین دستخوش تغییر انقلابی شد. بنابراین در مقبره بابر در کابل، اقبال به گونه‌ی دیگری فکر کرد و این شعر را سرود:

خوشا نصیب که خاک تو آرمید این‌‌جا

که این زمین ز طلسم فرنگ آزاد است

هزار مرتبه کابل نکوتر ز دلی است

که آن عجوزه عروس هزار داماد است

علامه اقبال از کابل به غزنی، پایتخت تابستانی امپراتوری غزنوی، رفت. او در غزنی از مقبره حکیم سنایی غزنوی، شاعر پارسی‌زبان و مقبره سلطان محمود غزنوی دیدن کرد. در شهر کهنه غزنی، اقبال از این‌که پایتخت امپراتوری غزنوی را ویرانه می‌یافت، متأسف شد. این امر اقبال را برآن داشت تا شعری پرشور و طولانی درباره وضعیت فعلی امت اسلامی، که از نظر او از مسیر درست خود منحرف شده بودند، بسراید.

سپس اقبال از غزنی به دیدن قندهار، پایتخت سابق امپراتوری درانی، رفت و بعد از بازدید از قندهار از طریق گذرگاه مرزی چمن به هند بازگشت. اقبال قندهار را مانند کابل قطعه زمینی «بهشت‌مانند» توصیف می‌کند:

قندهار آن کشورِ مینو سواد

اهل دل را خاکِ او خاکِ مراد

اقبال همچون اکثر مسلمانانی که به قندهار می‌روند، به دیدن خرقه مبارک رفت. خرقه پیامبر اسلام در ساختمانی یک‌طبقه روبه‌روی دفتر والی قندهار، ارگ شاهی، جایی که احمدشاه درانی از آن بر قلمروش حکم می‌راند، واقع شده است. با توجه به ارادت اقبال به اسلام و پیامبر مسلمانان، دیدن خرقه مبارک حتما برای او لحظه‌ی احساسی بوده است.

آمد از پیراهن او بوی او

داد مارا نعره الله هو

بازدید از مقبره احمدشاه درانی که در همان مجتمعی واقع شده که خرقه‌ی مبارک، نیز جز برنامه سفر اقبال بود. اقبال در مقبره احمدشاه درانی، شجاعت، تقوا و دولت‌مردی این فاتح مسلمان را ستود:

از دل و دستِ گهرریزی که داشت

سلطنت‌ها برد و بی‌پروا گذاشت

نکته‌سنج و عارف و شمشیرزن

روح پاکش با من آمد در سخن

اقبال پس از بازدید از قندهار، اوایل ماه نوامبر به هند بازگشت. حدود یک هفته پس از ختم سفر اقبال به افغانستان، در 8 نوامبر نادرشاه (یک روز قبل از 56 سالگی اقبال) هنگام توزیع جوایز در کابل توسط دانشجویی ترور شد. در همان روز، محمد ظاهر، پسر نادر توسط خانواده سلطنتی افغانستان به‌عنوان پادشاه جدید تاج‌گذاری شد.

عشق و علاقه بین اقبال و افغان‌ها متقابل بود. وقتی اقبال در سال 1934 مریض شد و پزشکان به او خربزه و پسته تجویز کردند، دولت افغانستان به رهبری ظاهر شاه مطمئن شد که این اقلام از افغانستان به دست اقبال برسد. دولت افغانستان پس از درگذشت اقبال، سنگ لاجورد گران‌بهایی را از افغانستان برای مقبره‌ی اقبال تهیه کرد.

هر دو روی سنگ قبری که دولت افغانستان برای مقبره اقبال هدیه کرد، نوشته‌های جالب توجهی دارند. بر آن روی سنگ که به طرف خود قبر است، علاوه بر جمله عربی «إن من الشعر لحكمة وإن من البيان لسحرا»، که برخی آن را به پیامبر نسبت داده‌اند، این شعر فارسی اقبال نیز نوشته شده است:

نه افغانیم و نه ترک و تتاریم

چمن زادیم و از یک شاخساریم

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است

که ما پرورده‌ی یک نو بهاریم

بر روی دیگر سنگ و در قسمت بالایی آن، جمله «هو الغفور الرحیم» و به دنبال آن یک نوشته فارسی هفت‌خطی نقش بسته است. این نوشته «دکتر اقبال» را به‌عنوان «شاعر و فیلسوف شرق» توصیف می‌کند که «مسیر را روشن کرد» و «روح اسلام» را به همه نشان داد. در قسمت پایینی این سنگ، تاریخ تولد علامه اقبال (سال 1294 هجری قمری) و تاریخ درگذشت وی (سال 1357 هجری قمری) ذکر شده است.