الیاس نواندیش و خادمحسین کریمی
زمانی که در اولین روزهای بهار ۱۳۹۹، نخستین مبتلایان به کووید۱۹ در ولایتهای بلخ و هرات افغانستان تثبیت شد، سازمان بهداشت جهانی، شیوع کروناویروس را بهعنوان وضعیت اضطراری برای بهداشت عمومی و در مرحلهی دنیاگیری به رسمیت شناخته بود. هشدارهای پیهم نهادهای صحی از مرگباربودن ویروس و اطلاعرسانی بیوقفهی رسانهها در سراسر جهان از سرعت شیوع، شدت علایم و عوارض این بیماری، به موجی از وحشت، اضطراب و دستپاچگی در سراسر جهان دامن زد.
وحشت ناشی از سرعت شیوع، شدت مرگباری و عوارض وخیم صحی این بیماری، اضطرابی بیسابقه و فراگیری را بر افکار عمومی تحمیل کرد. کسب و کارها تعلیق شد، تجمعات و عبور و مرور به حداقل رسید، ابرشرکتهای فراملیتی به تعطیلی مؤقت رفت و یک موج از قرنطینه که در تاریخ بشر سابقه نداشت، از طرف دولتها در اکثر کشورها روی دست گرفته شد. در اوج قرنطینهی عمومی، بیش از نصف جمعیت جهان بالغ بر سه میلیارد نفر بهصورت همزمان به قرنطینهی سراسری تبعید شدند.
با اتکا به وخامت وضعیت در کشورهای مثل ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و پسانتر ایالات متحده که بیشترین تلفات انسانی در برابر این همهگیری را متحمل شدند، تصور عموم دستکم در کشورهای عقبمانده بر این بود که کشورهای فقیر، بینصیب از سیستم بهداشت قدرتمند و تحت مدیریت حکومتهای ضعیف و ناکارا، قربانیان کاملا بیدفاعی هستند که با شیوع این ویروس، «تباه» خواهند شد. افغانستان در صدر کشورهایی قرار داشت که برای یک «تباهی گسترده» آماده میشد.
آژیر خطر و ترس در افغانستان، با شروع سال خورشیدی جاری کشیده شد. دولت، قرنطینهی نسبی و ممنوعیت گشتوگذار در کلانشهرها را اعلام و نسبت به تبعات شیوع ویروس در کشور هشدارهای سخت صادر کرد. به ناگهان، بازار دستخوش التهاب شد. موجی از تقاضا برای لوازم بهداشتی، مواد خوراکه و اولیهی لازم برای دورهی قرنطینه باعث شد که قیمتها چندبرابر افزایش یابد. مردم در کلانشهرها و بهویژه کابل، خودشان را در برابر مصیبت عظیمی میدیدند که شانس اندکی برای مهارش دارند. فقر نود درصدی، سیستم بهداشت فلج، دولت ضعیف و ناتوان برای مهار بحران و کشوری که از سوی دیگر در کام تروریزم و ناامنی نیز سقوط کرده است.
این گزارش حاوی روایت ۴ فردی است که در اوج همهگیری کووید۱۹ در کابل، به این بیماری مبتلا شدند. این افراد، روایتشان از دورهی قرنطینه و محدودیت گشتوگذار، تدابیر بهداشتی که در خانواده روی دست گرفته بودند، دورهی ابتلا به کووید۱۹، عوارض صحی و روانی ناشی از ابتلا به بیماری و چگونگی مواجهه با آن را قصه کردهاند.
«مبتلایان وضعیت زامبیها را داشتند»
در اواسط بهار، زمانی که کابل در التهاب همهگیری کروناویروس فرو رفته بود، رییس فدراسیون بدنسازی و معاون کمیتهی ملی المپیک افغانستان، رنج مضاعفی با خود حمل میکرد. سه روز پس از مرگ برادرش بر اثر ابتلا به کووید۱۹، او مادرش را نیز بهعلت بیماری و کهولت سن از دست داد. محنت دو مرگ پشت سر هم در میانهی یک اضطراب عمومی، بر روانش سوهان میکشید. برای مهار فشار عصبی که زندگیاش را مختل کرده بود، باری به شفاخانهای مراجعه کرد. در جریان معاینه، وقتی چند داکتر دورش را حلقه کرده بودند، یکی از کارمندان شفاخانه خطاب به داکتران از هویت او پرده برمیدارند. باور هوتک، ورزشکار نامآور و شناختهشده که پس از مرگ برادرش در پی ابتلا به کووید۱۹، اعتراضاش به ناکارآمدی خدمات در نهادهای صحی را رسانهای کرده بود. وقتی داکتران به هویت آقای هوتک پی بردند، فورا از او فاصله گرفتند: «زمانی که داکتران فهمیدند من کی هستم، فورا از من فاصله گرفتند. گویا از یک موجود خطرناک و آلوده یا یک مواد منفجرهی خطرناک فرار میکنند. من روی بستر شفاخانه در ناآرامی عصبی بهسر میبردم و آنها داشتند خود و لباسهاشان را دواپاشی میکردند.»

عصر یک روز بهاری، در میدان کوچک والیبال محلهای در شرق کابل، ناصرخان، مردی تنومند و حدودا ۵۰ ساله، از بازی با دوستانش امتناع میکند. او احساس کسالت و ضعف دارد و در پاسخ به درخواست همبازیهایش و از جملهی آنها، برادر ورزشکارش باور هوتک، میگوید ترجیح میدهد بازی را تماشا کند. روز بعد، کسالت و ضعف ناصرخان تشدید میشود و مجددا نمیتواند دوستانش را در بازی همراهی کند. چند ربع والیبال در عصرها، تنها سرگرمی جوانان و مردان میانسال محله برای فرار از دلتنگی خانهنشینی و محدودیتهای رفتوآمد است.
ناصرخان در فاصلهی سه روز به دو شفاخانه مراجعه کرد. در هر دو مورد، داکتران بیماریاش را محرقه تشخیص دادند و داروهایی تجویز کردند. داروهای تجویزشده اما کسالت و ضعف رو به افزایش او را درمان نکرد. احتمال ابتلا به بیماری جدیدی که جهان را به تنگنا برده بود، چونان کابوس برای خانوادهاش دهان باز کرد.
در سومین شب کسالتی که شدت آن رو به افزایش است، ناصرخان، احساس میکند باید به شفاخانه مراجعه کند. تصور غالب خانواده در مورد او، ابتلا به کووید۱۹ است. بیماری همهگیری که امان از روان و آرامش مردم ربوده است. ساعت ۱ بامداد، پسرش او را به شفاخانهی افغان-جاپان منتقل میکند؛ یکی از دو شفاخانهای که به انجام آزمایش ابتلا به کرونا و درمان بیماران و مراجعین در پایتخت اختصاص یافته بود/است.
در نزدیک به اوج یک همهگیری جدید، کمترشناختهشده و اضطرابآور، روال عرضهی خدمات در تنها دو شفاخانه با کمترین امکانات برای پایتخت ۵ میلیونی یک کشور جنگزده و فقیر، تداعیکنندهی وضعیت پرسنل و واحدهای صحی و درمانی در میدانهای یک جنگ نفسگیر است.
شباهنگام، وقتی باور هوتک برادر بیمارش را وارد شفاخانهی افغان-جاپان کرد، با سیمای مرگ مواجه شد. او میگوید برادرش به محض ورود به فضای ملتهب و بحرانی شفاخانهای که هیچ شباهتی با هیچ جایی خارج از چهاردیواریاش نداشت، روحیهاش را به کل از دست داد: « صدها بیمار و همراهان بیمار در شفاخانه سرگردان بودند. پرستار نبود، داکتر نبود. اگر هم بودند، پنهان میشدند و گهگاه خود را از پشت شیشهها و پلاستیکهای ضخیمی که دهلیزها و اتاقها را به چند پاره تقسیم کرده بودند، نشان میدادند. باران میبارید و با قدم زدن در صحن شفاخانه پاها تا مچ، در گل فرو میرفت.»

داکتران، به باور هوتک اعلام کردند که برادرش به کووید۱۹ مبتلا شده است. کابوسی که از آن ترس داشتند، آغاز شده بود. خبر ابتلای ناصرخان به کرونا اما، سهمگینتر از وضعیت ارایهی خدمات به بیماران و روند درمان و رسیدگی به مراجعین نبود. در جریان مصاحبه ام با او در دفتر کارش زمانی که حدود ۶ ماه از مرگ برادرش گذشته بود، آثار خشم، اندوه و تأسفی عمیق از وضعیت ارایهی خدمات در شفاخانه همچنان در سخنانش برجسته و محسوس بود.
آقای هوتک با لحنی آمیخته به تأثر و گلایه به شرح ماجرا پرداخت: «خدمات در شفاخانه صفر بود. ما که داکتر هم نیستیم و عوام ایم، پیش از آنکه کرونا در جهان شایع شود، در مورد چگونگی مواجهه با بیمار میفهمیدیم که برای درمان مریض باید در کنار دارو و درمان، برخورد مناسب، تشویق و روحیهدهی از طرف داکتران و خانواده صورت بگیرد. داکتران و پرستارانی که فقط گهگاه رؤیت میشد، از بیماران فرار و با آنها مثل حیوان برخورد میکردند. نوع رفتار داکتران و پرستاران با بیماران بر پایوازان نیز تأثیر کرده بود. پایوازان تصور میکردند بیمارانشان موجودات خطرناکی هستند که با خود مرگ را حمل میکنند. بیماران نیز تحت تأثیر وضعیت فکر میکردند موجوداتی هستند که به کام مرگ میروند و نباید دیگران را با خودشان به پرتگاه بمیرند. به خدا قسم صحنههایی در آن شب دیدم که شبیه فیلمها بود. مریضان بدون همراهی داکتر، پرستار یا پایواز، در حالت ضعف و کسالت مثل زامبیها تلوتلوخوران از بستر بر میخواستند، به تشناب میرفتند یا در سطلهای آشغال بالا میآوردند. این وضعیت به مریض این پیام را میرساند که با مرگ فاصلهی چندانی ندارد. خدمات در شفاخانه مسلکی نبود. من به چشم دیدم که یک بیمار از شفاخانه مرخص میشد و بیمار دیگر بدون آن رخت بستر، آشغالهای میوه و دیگر وسایل و آشغالهای بجا مانده از بیمار قبلی پاک یا عوض شود، در بستر بیمار قبلی خوابانده میشد.»
سپیدهدم که دمید، آقای هوتک ترجیح داد برادرش را به خانه منتقل کند تا در محیط پاک و آرام خانه استراحت کند و رسیدگی بهتری به بیمارش صورت بگیرد. او با بالنهای اکسیجن، ناصرخان را از شفاخانه به خانه آورد: «هر تدبیری که لازم بود را به کار گرفتیم. با چند داکتر در تماس بودیم. هر توصیهای که آمد را اجرا میکردیم. هرنوع دارویی که لازم بود را مصرف کردیم. از تابلیتهای توصیه شده توسط داکتران تا دوای حکیمان.»
خانوادهی آقای هوتک به قرنطین مطلق رفت. پیش از آنکه آزمایش کرونای ناصرخان تثبیت و مثبت اعلام شود، خانواده با اتکا به تشخیص داکتران دیگر و به این تصور که او به محرقه مبتلا شده است، با او در تماس نزدیک بودند. هفت عضو خانواده در هفت اتاق جداگانه به قرنطینه رفت. تدابیر صحی، بهداشتی و رژیم غذایی ویژهای که قبلا روی دست گرفته شده بود، چند برابر تشدید شد.
آقای هوتک به مقاومت بدنش اطمینان داشت اما توهم و اضطرابی که فراگیر شده بود، او را رها نمیکرد. در جریان مصاحبه، با اشاره به ورزیدگی عضلات حجیماش، میخواست توضیح بدهد که او از مقاومت بدنش در برابر بیماری، اطمینان داشت: «با وصف اطمینان از سلامتی و مقاومت بالای بدنام، تحت تأثیر وضعیت اضطرابآلود عمومی، هر روز که به شب میرسید، با خودم میگفتم امروز که اتفاقی نیفتاد، شاید فردا چپهام کند. تمام خانواده احتمالا مبتلا شده بودند و این وضعیت مسئولیتی بر دوشام تحمیل کرده بود. من باید به خانوادهام رسیدگی میکردم. این مسئولیت به من از نظر روانی کمک کرد که در اضطراب کاملا سقوط نکنم. هر چند بار در طول شبانه روز به پشت در هر اتاق میرفتم، دقالباب میکردم و احوال اعضای خانواده را میپرسیدم. هرکدام جواب میداد که من تا فعلا خوبم، برو از فلانی احوال بگیر که حالش وخیم نباشد. خانهام در یک بحران وخیم سقوط کرده بود.»
چند روز بعد، ناصرخان دچار نفستنگی و تپش قلب شد. آقای باور میگوید که برادرش در آخرین روزها به او میگفته که هیچ عوارضی ندارد اما قلبش سستی میکند؛ نشانهای از ترس، اضطراب و تنگی نفس. در میانهی ترسی کشنده که امید به زندگی را فلج میکند، ناصرخان حدود یک هفته پس از تثبیت ابتلایش به کووید۱۹، جان سپرد. آقای هوتک، خود به تنهایی، برادرش را غسل داد، در کفن پیچاند و دفن خاک کرد اما اقوام و بستگانش دورادور او را در مراسم کفن و دفن و فاتحه همراهی کردند: « شکر خدا، مراسم تدفین و فاتحهی برادرم به رسم همیشگی و با حضور اقوام و بستگان برگزار شد.»

سه روز پس از مرگ برادر، آقای هوتک، مادر بیمار و مسناش را نیز از دست داد. دو مرگ در فاصلهی سه روز، در اوج یک همهگیری ناشناخته که اضطراب را عمومی کرده بود، پتک سنگینی بود که بر روان و اعصاب معاون کمتیهی ملی المپیک افغانستان فرود آمد. گذر روزها و شبها برای او، رفتوآمد بیوقفهی سوهان اندوه، رنج و محنت بر روان متلاشی و اعصاب به هم ریختهاش بود. او میگوید: «تصور این که جهان به کجا میرود، و پاسخی که برای این سوال تکاندهنده وجود نداشت، ترسناک بود.»
برخی از شبها، هنگامی که آقای باور هیچ راهی برای مهار اندوه و رنجاش نمییافت، از خانه بیرون میزد. پشت فرمان موترش مینشست و حدود ۸ کیلومتر جادهی خلوتی که از شرق پایتخت به خارج از شهر کشیده شده است را رانندگی میکرد: «شبها از خانه خارج میشدم که غم ام را بشکنم. در وطن ما که نه پارک است و نه ساحهی سبز. میرفتم به دامنهی تپههای خارج از شهر. بر زمین مینشستم و با خاک بازی میکردم. شبهایی که ماه میتابید، آرامشبخشتر بود.»
در جریان مصاحبه، آقای هوتک نمیتوانست خشم و اعتراضاش به عملکرد نهادهای صحی و حکومت کنترل کند. او میگوید: «مدیریت کرونا از هیچ لحاظ صحی نبود. من در شفاخانه افغان جاپان دیدم که در ضرف یک ساعت به مراجعهکننده میگفتند کرونایش مثبت است. در حالی که بعدا شنیدم نتیجهی آزمایش حداقل در یک شبانه روز نهایی میشود. معنای این رفتار این بود که هر کسی که به شفاخانه مراجعه میکرد، برایش گفته میشد که برود خودش را به یک جایی بیندازد تا فقط خداوند نجاتش دهد. مردم افغانستان ۹۹ درصد بیماری قلب، فشار روانی، فشار عصبی و اضطراب دارند. چنین برخوردی با مراجعین میتواند به سکتهی بیمار از شدت ترس منجر شود. برای کسانی مثل ما که هم اقتصاد خوب داریم و هم مناسبات و روابط، چارههایی وجود داشت. برای اکثر مردم که زیر خط فقر زندگی میکنند، مصیبت واقعا بزرگ بود. یک فرد فقیر که از روستا به کابل میآمد تا مریضش را درمان کند، چگونه میتوانست هزینهی رفت و برگشت، اقامت در کابل و خرید مواد غذایی که برای بیماران کووید۱۹ توصیه میشد را بپردازد؟ تنها یک کیلو لیمو به ۵۰۰ افغانی رسیده بود. تاجران ما برای دو سال احتیاج خانوادهی شان را انبار کرده بودند اما مردم فقیر پول یک پاو لیمو و کینو را نداشتند. من فکر میکنم دولت افغانستان با کرونا بهصورتی برخورد کرد تا بتواند از کشورهای دیگر کمک و پول دریافت کند.»
قریب به سه ماه پس از کاهش چشمگیر آمار روزانهی مبتلایان به کرونا در افغانستان و به تبع آن، شکستهشدن حصار ترس و اضطرابی که فراگیر و وحشتآور بود، آقای هوتک در مصاحبه با من گفت: « ترسی که حالا نیست و گم شده است، نقش برجستهای در کاهش آمار مرگ و میر دارد. بسیاری از بیماران و قربانیان از ترس و عدم رسیدگی مناسب داکتران مردند. ترسی که بهعنوان مثال از دفنشدن مردم توسط بلدوزر و دفنشدن در تنهایی و فرار همه از افراد مشکوک و مبتلا ناشی میشد.»
«برای درمان عوارض روحی کووید۱۹، دارو گرفتم»
در دورهی قرنطینه و مقررات منع رفتوآمد، اکثر ساکنان کابل، مجبور بودند میان تعطیلکردن کسب و کار و به تبع آن قطعشدن درآمد و رفتن به محل کار به قیمت پذیرش ریسکی که در پی داشت، یکی را انتخاب کنند. در این میان اما، کارمندان رسانهها گروه کوچکی از ساکنان پایتخت بودند که مجبور نبودند یکی از این دو گزینه را انتخاب کنند. اکثر کارمندان رسانهها، با برخورداری از امکان کار از خانه و پیشبرد وظایف از طریق آنلاین، میتوانستند تقریبا بهصورت عادی به وظایف شان ادامه بدهند.

مکیه منیر، خبرنگار رادیو آشنای صدای امریکا، یکی از صدها خبرنگاری بود که میتوانست بیآنکه از خانه خارج شود، بهصورت آنلاین به روال معمول به کارش ادامه بدهد. خانم منیر، در ماه حداکثر ۴ روز برای خرید، جلسات ماهوار در دفتر رادیو یا دیگر موارد بسیار ضروری از خانه خارج میشد. او و خانوادهاش توصیههای بهداشتی را به تمام رعایت میکردند: «کار من از رعایت توصیههای بهداشتی گذشته و به وسواس رسیده بود. بیش از آنکه مقررات بهداشتی را رعایت کنم، دچار وسواس شده بودم. هرچیزی که به آن مشکوک میشدم را ضدعفونی میکردم. حتا پول.»
با وصف رعایت سختگیرانهی مقررات بهداشتی، او و خواهرش مرسل، در اواسط ماه جوزا بهصورت همزمان به علایمی مبتلا شدند که عادی نبود: «ضعف به سراغم آمد. تب خفیفی داشتم. غذای چرب به ذائقهام خوش نمیخورد. بیش از حد معمول احساس گرسنگی میکردم اما اشتهای خوردن نداشتم.»
مکیه منیر، بیآنکه به مراجعهی حضوری به شفاخانهی افغان-جاپان نیازمند باشد، با یک تماس تلفنی به رییس این شفاخانه، از او جویای چاره شد. رییس این شفاخانه به او گفت با توجه به علایمی که دارد، به احتمال غالب به کووید۱۹ مبتلا شده اما نیازی به گرفتن آزمایش ابتلا نیست زیرا «در صورت مراجعه به شفاخانه که به شدت به ویروس آلوده است، اگر حتا مبتلا نیز نباشد، مبتلا خواهد شد.» مکیه و مرسل، به دریافت یک نسخه دارو به شمول دو قرص مسکن و ضدعفونت و یک شربت تقویت برای یک هفته از داکتر اکتفا کردند.
پس از مشوره با داکتر، مکیه و مرسل، خود را از بقیهی خانواده جدا کرده و به قرنطینه رفتند. آنها بیم داشتند مادرشان که مشکل شش دارد، مبتلا نشود. عوارضی که در ابتدا شدید بود، با استفاده از دارویی که اختصاصا توسط رییس شفاخانهی اختصاصی درمان بیماران کووید۱۹ تجویز شده بود، رو به تحلیل رفت: «عوارض بیماری، شبها شدت میگرفت. چند شب به کلی نتوانستم بخوابم. چند روز به از آغاز استفاده داروها، عوارض اندکاندک خفیف شد.»

در قریب به سه هفته قرنطینهی خانگی، استفاده از دارو، میوه و سبزیجات سرشار از ویتامین سی، دمنوشهای گرم با خاصیت ضد عفونت و استراحت، مکیه و مرسل از عوارض مستقیم کووید۱۹ فارغ شدند اما برای بهبود کامل و پساوری بدن از عوارضی مثل ضعف، کماشتهایی و اختلال در چشایی و بویایی، به دو ماه زمان نیاز داشتند.
مکیه میگوید پوشش یکریز و گستردهی رسانهها از نرخ ابتلا به کووید۱۹ و عوارض ناشی از آن در افغانستان و سراسر جهان، وسواس او در رعایت تدابیر و توصیههای بهداشتی را به ترس و اضطراب تبدیل کرده بود: «رسانهها بهصورت گسترده و بدون انقطاع آمار ابتلا و مرگ و میر را منتشر میکردند. در شبکههای اجتماعی، ترافیک اطلاعرسانی و گپ زدن در مورد کووید۱۹ چندبرابر بود. یک روز، وقتی فیسبوکم را باز کردم، هرچه استاتوس خواندم، اعلامیهی مرگ، فاتحه، ویدیوهایی از صحنهی مردن و کفن و دفن گروهی قربانیان ویروس توسط بلدوزر بود. آنچنان بر روانم تأثیر مخرب گذاشت که تصمیم گرفتم برای مدتی، حسابم را در فیسبوک غیرفعال کنم.»
خانم منیر میگوید زمانی که آمار روزانهی ابتلا و مرگ و میر ناشی از کووید۱۹ در افغانستان کاهش یافت و به حدود ۱۰ مورد در روز سقوط کرد، ترسی و اضطرابی که در طول چند ماه او را در پنجه داشت، شکست.
بیش از صد روز پس از آنکه مکیه به کووید۱۹ مبتلا شد، او اکنون داروهایی مصرف میکند که داکترش گفته برای آرامکردن اعصابش کارگر میافتد: «من آدم خوشخلق و خویی بودم. با ابتلا به کووید۱۹، اگرچه پس از ۲۰ روز از بند عوارض جسمی رها شدم اما عوارض روحی آن از بین نرفته است. حافظهام ضعیف شده و مثل قبل نمیتوانم اطلاعات را به خاطر بسپارم و حفظ کنم. کمحوصله شده ام و تصور میکنم اعصابام حساس شده است. یک هفته پیش به داکتر عقلی و عصبی مراجعه کردم و دارو گرفتم. با مصرف این دارو، احساس میکنم روز به روز بهتر میشوم.»
«سختترین عارضهی کووید۱۹ توهم و اضطراب بود»
در فاصلهی آغاز بهار تا اواسط تابستان ۱۳۹۹، کابل، اوج شیوع کروناویروس و به تبع آن، توهم و اضطراب عمومی را تجربه کرد. بخش بزرگی از شهروندان کابل، به قرنطینه رفتند. در آخرین ماه بهار که وخامت اوضاع تشدید شده بود، دولت، قرنطینه و محدودیت رفتوآمد را که قبلا بهعنوان یک توصیهی صحی رعایت میشد، به مقررات سختگیرانه تبدیل کرد. یک گروه ۱۶۰۰ نفری از سربازان پولیس، بهصورت ویژه مؤظف شد تا مقررات وضعشده را اجرا و تنفیذ کند. به جز نیروهای امنیتی و پرسونل صحی و گروه کوچکی از کارمندان بلندپایهی نهادهای دولت که مکلف بودند به وظایفشان حاضر شوند، دیگر شهروندان مؤظف بودند مقررات قرنطینهی عمومی و منع رفتوآمد را رعایت کنند.

برای آنعده از شهروندان که مجبور بودند در میانهی اضطراب ناشی از یک همهگیری به محل کارشان حاضر باشند، احتمالا وضعیت دشوارتر بوده است. اکبر رستمی از همین دسته بود. سخنگوی وزارت زراعت افغانستان، در اوج شیوع کرونا، هر روز صبح به دفتر کارش در وزارت زراعت میرفت. پیش از آنکه کارش را آغاز کند، میز کار، کمپیوتر، دستگیرههای در، تلفن و دیگر لوازم کارش را یک به یک، ضدعفونی میکرد. در مسیر رفتوآمد به محل کارش، استفاده از دستکش و ماسک را از یاد نمیبرد و سعی میکرد فاصلهی فیزیکی از افراد را مراعات کند: «کمتر کسی در وزارت زراعت بود که به اندازهی من، توصیههای بهداشتی را مراعات میکرد.»
صبحگاه ۱۶ جوزا، زمانی که اکبر به دفتر کارش آمد، احساس سرماخوردگی داشت. در طول روز، عوارض بیماریاش شدت گرفت و شب که به خانه برگشت، به بستر افتاد. یک روز بعد، او به شفاخانه مراجعه کرد تا آزمایش کرونا بدهد. تا شام، نتیجهی آزمایشاش مشخص شد. او به کرونا مبتلا شده بود.
با گذشت هر روز، عوارض و علایم کووید۱۹ در آقای رستمی شدت میگرفت. تب شدید، کسالت، سردردی، ریزش، نفستنگی، اسهال و سپس از بین رفتن اشتها، چشایی و بویایی: «کسالتام آنقدر شدید بود که نظیرش را تجربه نکرده بودم.». آقای رستمی اولین عضو خانوادهاش بود که به کووید۱۹ مبتلا شد. او فورا به قرنطین خانگی رفت. در یک اتاق خودش را قرنطینه کرد و همهی وسایل و لوازم مورد نیاز را با خودش به اتاقش برد تا هیچ تماسی با دیگر اعضای خانواده نداشته باشد. روزها، اغلب آرام بود اما وقتی شب فرا میرسید، همهی علایم بیماری شدت میگرفت: « دلداری و همدردی دوستان به من کمک کرد که بر اضطرابها و ترسهایم غلبه کنم. ترسها و اضطرابهایی که وقتی نفستنگی آغاز میشد، شدت میگرفت.»

او رژیم دارویی و غذایی ویژهای را برای درمان روی دست گرفت؛ نوشیدنیهای گرم و سرشار از ویتامین سی، داروهای مسکن و کاهشدهندهی عفونت و غذاهای با چرب اندک و خواص تقویتی بالا. سه روز پس از ابتلای اکبر به کووید۱۹، همسرش حمیرا نیز مبتلا شد. حمیرا، علاوه بر عوارضی که در اکبر بود، با نفستنگی نیز دست و پنجه نرم میکرد. عارضهای که در میان عوارض کووید۱۹، ترسناکترین و دشوارترین آنهاست: «مشکل تنفسی حمیرا حاد بود. گاه وقتی دردکشیدنش را تماشا میکردم، گریهام میگرفت.»
زمانی که اکبر داشت اندک اندک از بند عوارض بیماری رها میشد، چیزی که از آن بیم داشت، اتفاق افتاد. پدر سالخوردهاش که مشکلات تنفسی نیز داشت، به کووید۱۹ مبتلا شد. زنگ هشدار برای خانواده به صدا درآمد. بر اساس آمارها و بررسیها، اغلب قربانیان کووید۱۹، افراد سالخوردهای بودند/هستند که از عوارضی مثل مشکلات تنفسی، دیابت، تپش قلب و مانند آن رنج میبردند. آنها بیمناک بودند که پدر مسنشان نتواند در برابر بیماری، مقاومت کند. در میانهی توجه و نگاه چهارچشمی خانواده به حاجی حسین رستمی، مادر در انزوای خودش به سر میبرد و سعی میکرد بر نگرانیهای خانواده نیفزاید. گلالی، پیش از همسرش به کووید۱۹ مبتلا شده بود اما تلاش میکرد دردهایش را در تنهایی و اختفا تحمل کند. اکبر میگوید: «زمانی که مادرم کاملا خوب شد، قصه کرد که چه دردهایی کشیده است. مادر است دیگر. سعی کرده بود به تنهایی و در خفا تحمل کند تا خانوادهی ما که تقریبا همگی مبتلا شدهبودند، در بحران کمتری باشد.»
حاجی حسین، آنگونه که خانوادهاش بیمناک بودند، دچار نفستنگی مضاعفی شد. آقای رستمی، پدرش را پس از چند دور مراجعه به دو شفاخانهی خصوصی، سرانجام به شفاخانهی جناح، یکی از دو شفاخانهی اختصاصی برای درمان بیماران کووید۱۹ در کابل، منتقل کرد. حاجی حسین، آنجا در بخش مراقبتهای ویژه بستر شد.
برای اکبر، آنچه بیش از عوارض بیماری پدرش، مایهی نگرانی و اضطراب میشد، وضعیتی بود که در شفاخانه جریان داشت. در اوج یک همهگیری مرگبار، مراقبت از پدر بیمار و مسن در شفاخانهای که هر روز، چند بیمار مبتلا به کووید۱۹ روی تخت بخش مراقبتهای ویژه جان میسپرد و با هر مرگی، بخشی از شفاخانه در گریه و ماتم اطرافیان فرو میرفت، برای اکبر دردناک و دشوار بود: «در جریان رفتوآمد به بخشهای مختلف شفاخانه، در راهروها، دهلیزها و پارکینگها جنازهی قربانیان کووید۱۹ را میدیدم. ترس سایه افکنده بود. برخلاف من اما، پدرم روحیهی قوی داشت. و همین روحیه قوی، شانس اصلی او برای بهبودی و زندهماندن بود. بر اساس آنچه من و خانوادهام تجربه کردیم، به نظر من، سختترین عارضهی کووید۱۹، توهم و اضطراب بود.»
«در مبارزه با وویرس، مقاومت ذهن از مقاومت بدن مهمتر است»
وقتی محدودیت عمومی منع رفتوآمد و سپس قرنطینهی عمومی در کابل روی دست گرفته شد، فرشته امیری به همراه خانوادهاش با رضایت خاطر از این اتفاق استقبال کردند. آنها حتا دو هفته زودتر از اعلام رسمی محدودیت عمومی، قرنطینهی خانگی را آغاز کردند. دانشجوی جوان پرستاری، از وضعیت پیش آمده شادمان بود زیرا برای نخستینبار در طول زندگیاش میتوانست برای هفتهها همهی اعضای خانوادهاش را روز و شب یکجا و در کنار همدیگر در خانه ببیند. پیش از آن، در طول روز، بچههای خانواده به مکتب و دانشگاه میرفتند و مادر و پدر به کار و شبها نیز به دلیل خستگی مفرط، اغلب فرصت کافی برای با هم بودن همهی اعضای خانواده فراهم نبود. او با لبخندی از سر رضایت و لذت میگوید در روزهای قرنطینهی عمومی، او میتوانست آشپزی کردن پدرش را در خانه تماشا کند.

وقتی ساکنان کابل به خانههاشان خزیدند، فرشته و خانوادهی هشتنفریاش خوراک مورد نیز را پیشاپیش خریدند و برای خانهنشینی طولانی که در پیش بود، برنامههای متنوعی روی دست گرفتند. بازیهای دستهجمعی و مصروفکننده، تماشای فیلم، مطالعهی کتاب، آشپزی و سهم گرفتن در کار خانه باعث میشد اوقات خانواده در ایام قرنطینه به خوشی بگذرد. آنها کمتر از خانه خارج میشدند و برای این کار نیز تدابیر بهداشتی را رعایت میکردند. استفاده از ماسک، دستکش، مواد ضدعفونی و مواد شوینده برای فرشته و خانوادهاش حکم حفاظت از زندگی را داشت.
مثل بسیاری از ساکنان کابل که میگویند کروناویروس دیوار بلند تدابیر بهداشتیشان را شکافته بود، فرشته نیز با وصف رعایت این تدابیر، سرانجام مبتلا شد. یک روز صبح، در اواخر بهار، زمانی که او از خواب بیدار شد، در گلویش احساس درد و سوزش داشت. پس از آن، در طول دو روز بعدی، تب، کسالت، استخواندردی و نفستنگی شدید به سراغش آمد. ایامی که تا پیش از آن، برای فرشته «لذتبخش» بود، به تلخی گرایید.
فرشته بیآنکه به شفاخانه مراجعه کند، بنا را بر این گذاشت که به کووید۱۹ مبتلا شده است. او میگوید هیچ اطمینانی به سیستم بهداشتی کشور نداشت تا با مراجعه به شفاخانه و استفاده از خدمات آن، این اطمینان را داشته باشد که از مراقبت خانگی کارآمدتر است. مثل بسیاری از افغانها و عمدتا ساکنان پایتخت که با بروز علایم بنا را بر ابتلا به کووید۱۹ گذاشتند و از مراجعه به شفاخانه امتناع کردند زیرا خدمات شفاخانهها «مناسب نیست» و نمیتوان به کیفیت آن «اطمینان کرد».
خانم امیری، با شدتگرفتن علایم، خودش را برای دو هفته و نیم در اتاقی جدا از دیگر اعضای خانواده قرنطینه کرد. در دورهی قرنطینه هرچقدر توانست، میوه، سبزیهای سرشار از ویتامین سی، غذای گرم، دمنوش حاوی عسل، لیمو و زنجبیل استفاده کرد و هر روز علاوه بر آفتابدادن لباسهایش، خود نیز برای دستکم دو ساعت زیر نور مستقیم آفتاب نشست بلکه «شاید با نور خورشید، به مرگ ویروس در بدنش کمک کند». او به چنان ضعف بدنی دچار شد که وقتی شدت میگرفت، چشمهایش آدمها را تار میدید. فرشته میگوید: «حالا ترس مردم پریده است. آنزمان کسی که مبتلا میشد یا علایمی داشت، به یک زامبی میمانست که همه از او در فرار هستند. ترس در وجود همه عمیقا رخنه کرده بود.»

فرشته اولین عضو خانوادهاش بود که به کووید۱۹ مبتلا شد، اما بیماری فقط به او چنگ نزد. بلافاصله پس از او، پدر، خواهر و برادرش نیز مبتلا شدند. آنها برای دادن آزمایش به شفاخانه مراجعه نکردند، چون علایمی را تجربه میکردند که قبلا در هیچ بیماری دیگری مثل زکام و محرقه تجربه نکرده بودند. وقتی مطلع شدند که آزمایش یکی از بستگانشان مثبت آمده و او با آنها در رفتوآمد بوده، تقریبا مطمئن شدند که به ویروس آلوده شدهاند.
فرشته میگوید: «عوارض بیماری در همهی ما شدید بود اما پدرم بیش از دیگران درد کشید. ما هرچقدر که درد کشیدم اما نتوانستیم خودمان را مجاب کنیم که به شفاخانهها مراجعه کنیم. مطمئن بودیم که در خانه، امکان مراقبت از بیمار بیشتر است و اگر بیمارمان را به شفاخانه میبردیم، هیچ اطمینانی از اینکه به او رسیدگی کافی و برخورد مناسب صورت میگیرد، وجود نداشت.»
با بهبودی پدر، فرشته با ابتلای پدربزرگش به ویروس مواجه شد. آنچه بر پدربزرگ سالخورده و ۸۰ سالهاش رفت، رقتبارتر از وضعیتی بود که پدرش کشید: «پدربزرگم زمانی که مبتلا شده بود، یک روز برای فرار از دلتنگی، به کوچه رفت. به جایی که محل تجمع چند پیرمرد همسن و سالش است. آنجا از دوستانش شنید که دو نفر از حلقهشان که قبلا با هم مجلس میکردند، بر اثر ابتلا به کرونا از دنیا رفتهاند. آن روز وقتی به خانه برگشت، حالتش وخیم شد. آنقدر وخیم که به اکسیجن و تنفس مصنوعی نیاز افتاد.»
فرشته در جریان مصاحبه با من، به تکرار از اهمیت قدرت ذهنی در مبارزه با ترس، توهم و اضطراب ناشی از شیوع کرونا یاد کرد: « مهمترین نکته در مبارزه با کرونا یا هر پاندمی دیگر، مقاومت در برابر ترس و اضطراب و نگهداشتن قدرت روحی است. این بسیار مهم است. از تدابیر بهداشتی هم مهمتر، از تدابیر صحی هم مهمتر. این یکی از تجربههای من از این بیماری است.»
“این گزارش با حمایت مالی اتحادیه اروپا تولید شده است. محتوای آن صرف به عهده “اطلاعات روز” بوده و منعکس کننده نظریات اتحادیه اروپا نمی باشد.
