نشریه دانشگاه کمبریج – یوسی شین و آهاران بارت
مترجم: سید محمدتقی حسینی
مقدمه
دیاسپورا (جوامع دور از وطن)
براساس مطالعات اخیر بانک جهانی، مهمترین پیامد جنگهای آینده از سوی دیاسپوران (دیاسپورا) خواهد بود. خطر تجدید کشمکشها در جوامعی که بیشترین دیاسپورای امریکایی را دارند، ششبرابر بیش از جوامعی است که در آن دیاسپورای امریکایی حضور ندارد.
احتمالا این موضوع متأثر از کمکهای دیاسپورا به گروههای شورشی است. شاید این موضوع از قویترین نشانههای رسمی نفوذ دیاسپورا در روابط بینالملل باشد؛ اما تنهاترین عامل بهشمار نمیرود. رسانهها و مطالعات آکادمیک در بسیاری موارد به نفوذ دیاسپورا در رفتارهای بینالمللی، مانند نفوذ ارمنیها، چینیها، کراواتها، کوباییها، هندیها، ایرانیها، ایرلندیها، یهودیان، فلسطینیها، سیکها و تامیلها اشاره میکنند.
دیاسپورا بسیاری دیگر از این قبیل رفتارهای جهانی را بهصورت مخرب، سازنده و فعال و غیرفعال تحتتأثیر قرار دادهاند. در این مقاله بر روی یکی از جنبههای این تأثیرات تمرکز شده است: دیاسپورا بهعنوان بازیگر غیروابسته بهطور فعال بر سیاست خارجی کشور (سرزمین آبا و اجدادی) خود تأثیرگذار است.
تأثیر دیاسپورا بهعنوان بخشی از روند مشکلات دیاسپورات و پناهندگی بررسی میشود. و بهعنوان اقلیتهای ملی، بهعنوان کانالهای سیاسی برای اثرگذاری و مداخله استفاده میشوند. دیاسپورا گاهی بهانهای میشود توسط دولتها برای توسعه سرزمینی؛ یعنی تلاشی که دولت سرزمین اصلی برای بهبود سرزمینی و جمعیتی خود انجام میدهد.
از لحاظ تئوری، دیاسپورا با فرض به چالشکشیدن دولتهای سنتی در قسمت شهروندی و وفاداری، میتواند بهعنوان یک عنصر تأثیرگذار بین سیاست خارجی و داخلی عمل کند. افزون بر موارد یادشده، دیاسپورا بهعنوان یک نیروی در حال شکلگیری هویتی مدنظر گرفته میشود؛ زیرا خارج از دولت خود زندگی میکند، اما ادعای سهم مشروع در آن را دارد؛ درواقع جوامع دیاسپورا (دیاسپورا) تعریف متعارف از دولت را به چالش میکشند؛ آنها بهعنوان دگرالگوی دولت ملی و رقیب مرزهای سنتی آن تعریف شده و بهعنوان انتقالدهندگان فراملی فرهنگ و عنوان مظاهر سرزمینزدایی جوامع تفکیک شده مدنظر گرفته میشوند.
دیاسپورا بهعنوان لابیهای قومی در سرزمینهای لیبرال (کشورهای محل اقامت) بهعنوان مدافعان سیاست خارجی چندفرهنگی فعالیت میکنند. فعالیت آنان برای دموکراتیزهکردن کشورهای خودکامه، خود نیرویی کمککننده به کشور خود در اقتصاد جهانی است.
بهطورکلی جوامع دیاسپورا بهصورت فزایندهای قادر به ترویج روابط فراملی هستند تا مانند پل واسطه بین میهن خود و جوامع میزبان عمل کنند و ارزشهای کثرتگرایی و دموکراسی را – که کشورشان بهشدت به آن نیاز دارد – منتقل کنند. بااینحال، نفوذ دیاسپورا همیشه سازنده نیست و گاهی میتواند یک منبع اصلی خشونت و بیثباتی در کشورشان باشد. مطالعه انجامشده توسط موسسه رند (RAND) نشان میدهد که در دورهی پس از جنگ سرد، با حمایت دولتهای خارجی، دیاسپورا به عاملی کلیدی برای حفظ شورش در کشورها تبدیل شدهاند. زیرا همانطور که دیاسپورا میتواند طرفدار روند صلح باشد، میتواند برهمزننده این روند نیز باشد. دیاسپورا غالبا از مبارزات کشور مادری خود علیه کشورهای همسایه حمایت میکنند. شاید کمک آنان بهصورت انتقادی برای دولتسازی و تلفیق دولت در میهن خود باشد. نظرهای دیاسپورا درباره تضادهای ملی میتواند یکی از عوامل مهم شکلدهی به نوع نگاه رهبران کشور خود باشد.
دیاسپورا میتواند بازیگران را به آنچه که ساموئل هانگتینتون برخودر تمدنها مینامد، وادار کند و درگیریها را با وارد کردن آن به زمین میزبان و یا سروکار داشتن با جرم و جنایت بینالمللی و تروریسم، گسترش دهد. باتوجه به اهمیت و جایگاه دیاسپورا بهعنوان یک ویژگی دایمی در سیاست خارجی، آنان اکنون موردتوجه فزاینده تصمیمگیران بینالمللی قرار گرفتهاند؛ بنابراین امروزه بهعنوان یک تحقیق و صنعت فکری در حال رشد برای آن، اجلاسها و نوشتههای متعدد آکادمیک اختصاص داده شده است؛ اما با وجود افزایش شناخت از دیاسپورا در رفتارهای بینالمللی، براساس دانش ما، هیچگونه تلاش جدی برای مرتبط کردن این پدیده به نظریه روابط بینالملل صورت نگرفته است.
ادعای مقاله
این مقاله بهدنبال پرکردن این خالیگاه است که چگونه نظریههای روابط بینالملل میتواند به درک بهتر فعالیتهای مربوط به دیاسپورا کمک کرده و مطالعه فعالیتهای بینالمللی مرتبط به آن میتواند رویکردهای موجود روابط بینالمللی را غنیسازی کند؟
استدلال ما این است که با تنظیم فعالیتهای دیاسپورا در فضای تئوریکی که توسط سازهانگاران و لیبرالیسم بیان شده است، میتوان به درک بهتری از رفتار آنان دست یافت. به دلیل وضعیت منحصربهفرد دیاسپورا که از لحاظ جغرافیایی خارج از دولت حضور دارند و روش اتخاذ هویت – توسط خودش، سرزمین مادری و یا دیگران – که در بین مردم اتخاذ میکنند برای هویت بسیار مهم است. باتوجه به موقعیت بینالمللی آنان، دیاسپورا برای تغییر تصاویر ذهنی بینالمللی و توجه به مسأله هویت مناسب هستند. از این توان، میشود برای تأثیرگذاری بر سیاست خارجی استفاده کرد. این کار با مشارکت در سیاست خارجی انجام مییابد. دیاسپورا هنگامی که کشورهای دوم (مبدأ) ضعیف باشند، (به معنای قابلنفوذ کلمه) اعمالنفوذ کرده و توازن قدرت رادر هر سطحی برهم میزند.
به میزانی متفاوت، سازهانگاری و لیبرالیسم تأثیر هویت و تعامل داخلی را بر رفتار بینالمللی اذعان میکنند. ما این تطابق را بهعنوان یک فضای نظری به اشتراک گذاشته، تشخیص دادیم که میتواند پدیده موردمطالعه ما را به بهترین نحو تبیین کند. سازهانگاری به دنبال هویت، ترجیحات و انگیزه بازیگران است، درحالیکه لیبرالیسم به دنبال سیاست داخلی و توضیح ترجیحات بعد از مشخص شدن اولویتها است.
فراتر از تأکید بر بحث سازهانگاری و لیبرالیسم برای درک فعالیتهای مربوط به دیاسپوران، ما نیز راههایی پیشنهاد میکنیم که در آن مطالعه فعالیتهای مربوط به دیاسپورا هر دو رویکرد را غنی میکند. دیاسپورا از برجستهترین بازیگرانی هستند که حوزههای سیاست داخلی و بینالمللی را بههم پیوند میزنند؛ بنابراین انگیزه مبتنی بر هویت آنان باید بخش جداییناپذیر از تلاش سازنده برای توضیح ساختوساز هویت ملی باشد. افزون بر این، فعالیتهای دیاسپورا و نفوذ در سرزمین مادری، باتوجه به موقعیت بینالمللی آنها، معنای اصطلاح سیاست داخلی را گسترش داده، تا این سیاست نهتنها سیاست دولت بلکه سیاست مردم باشد.
برای رویکرد لیبرال، این یک رویکرد جدید به معنای لاکاتوشی کلمه است. هر دو رویکرد میتوانند و باید از دیدگاه دیاسپوریک برای تعمیق پدیدههایی که روی آن متمرکز هستند، استفاده شود.
شروع بحث
در بخش اول، پس از تعریف اصطلاح دیاسپورا (دیاسپوران)، گونهشناسی نقشهای بینالمللی مربوط به دیاسپورا و منافع را ارائه میدهیم. ایده ما بر موثرترین نقش آنان متمرکز است؛ دیاسپورا بهعنوان بازیگران مستقلی که برای تأثیرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین خود فعالیت میکنند. بخش دوم گنجاندن دیاسپورا در نظریه روابط بینالملل؛ قرار دادن آن در بحث سازهانگاری بهعنوان هویت، که نشاندهنده انگیزه دیاسپورا است و تمرکز لیبرالیسم بر سیاست داخلی که توضیحدهنده محل نفوذ آنها است.
بخش سوم درباره عوامل مؤثر بر موفقیت و شکست تلاشهای دیاسپوریک است که برای تأثیرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین خود نظریهپردازی میکند. بخش چهارم، ارمنیها بهعنوان موردمطالعه بررسی میشود و بخش پایانی بهعنوان نتیجهگیری، مقایسهای از موارد و توصیههایی برای تحقیقات بیشتر درباره ارمنیها و یهودیها ارائه میشود.
در طول این مقاله از نمونههای روشن و واضح که بیشتر نشانگر تعامل بین یهودیان و اسرائیلیها است بهره خواهیم گرفت. این مورد ممکن است بهعنوان الگویی کاملا پیشرفته از روابط میان دیاسپورا و سرزمین مادریشان تلقی شود؛ البته شامل بخشهایی هم میشود که رابطه دیگر دیاسپورا را با سرزمین مادریشان بهطور کامل نشان نمیدهد. البته این موضوع نشاندهنده تفاوت کیفی سایر موارد نیست، بلکه نشاندهنده تنها بخشی از طیف گستردهای از آن است که رابطه بین دیاسپورا و سرزمین مادری را به نمایش میگذارد.
افزون بر این تعامل میان یهودیها و اسرائیل اغلب بهعنوان یک مدل مطلوب میان دیاسپورا و سرزمین مبدأ آن بوده است. در بخش چهارم، ما از این موضوع بهعنوان راهنمایی برای کاربست نظری دیدگاهمان با جستوجو درباره نحوه رفتار ارمنستان با دیاسپورا بهره خواهیم برد.
این مثال، تغییرپذیری موردی در تأثیر دیاسپورا بر سیاست خارجی را ارائه میدهد. مقایسه مورد یهودیان با اسرائیل تنوع تأثیر دیاسپورا بر سیاست خارجی سرزمین مادری را روشن میکند؛ هرچند دو مورد اشارهشده دارای مشترکات و شباهتهای زیادی برحسب رابطه میان دیاسپورا و سرزمین مادریاش است. توانمندی آن در تأثیرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین مادری تفاوت چشمگیری دارد. این تفاوت از چهار عنصر اصلی که مقاله بر آن تمرکز دارد مشتق میشود: نفوذپذیری سرزمین مادری (کشور، حکومت، جامعه)، طرز تلقی از دیاسپورا در سرزمین مادری و برعکس، موازنه قدرت میان این دو و انسجام دیاسپورا در رویارویی سیاست خارجی سرزمین مادری.
نقشها و علایق دیاسپورا
در این مقاله دیاسپورا بهعنوان افرادی که کموبیش دارای ریشه مشترک هستند و در طیفها و اقامتگاه دایمی بیرون از سرزمین مادری اعم از دینی و قومی هستند تعریف میشوند، سرزمین مادری میتواند دارای ماهیت واقعی و یا سمبلیک، مستقل و یا تحت کنترل نیروی بیگانه باشد.
اعضای گروه دیاسپورا توسط خود و یا دیگران بهعنوان بخشی از جامعه ملی سرزمین مادری شناسایی شده و از این رو اغلب با امور مرتبط با سرزمین مادری مربوط بوده و در آن مشارکت میکنند. اعضای بسیجشده دیاسپورا را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: «اعضای اصلی، منفعل و خاموش. » اعضای اصلی، نخبگان سازماندهنده و بهشدت در امور دیاسپوراتی فعال هستند که میتوانند جامعه دیاسپوراتی را گسترش دهند. اعضای غیرفعال؛ گمان میرود با فراخواندهشدن توسط رهبری فعال، بسیج شوند. اعضای خاموش جمع گستردهتری از افراد را تشکیل میدهد که در کل درگیر مسائل دیاسپوراتی نیستند (در زندگی گفتمانی و سیاسی مربوط به امور) اما ممکن است در مواقع بحرانی بسیج شوند. این افراد به تعبیر بندیکت اندرسون[1] بخشی از جامعه مفروض هستند که تنها در اذهان فعالان سیاسی دیاسپورا و همچنین دولتهای سرزمین مادری و کشور میزبان حضور دارند.
نقشهای دیاسپورا
با پیروی از گونهشناسی اولیه میلتون اسمانز، ما هفت کلاس طبقهبندی او را در مورد امور دیاسپورا به دوطبقه فعال و غیرفعال فرو میکاهیم که خود سه گونه نقش در روابط بینالملل را به وجود میآورد. نخست اینکه آوارگان را میتوان هنگامی که در حوزه روابط بینالملل بیاختیار خودشان مداخله داده میشوند کنشگران غیرفعال خواند؛ این موضوع ممکن است به سه دلیل رخ دهد، نخست زمانی رخ میدهد که دیاسپورا به کمک خارجی در سرزمین میزبان نیاز دارد، (کمک به یهودیان سوریه برای برخورداری از اجازه دیاسپورات). سناریوی دوم زمانی آغاز میشود که سرزمین مادری تمایل به ادعای نمایندگی کردن گروههایی از مردمش را داشته باشد که ممکن است شامل کسانی که در خارج از آن کشور اقامت داشته باشند – صرفنظر از اینکه ماهیتا دیاسپورا به شمار بروند – نیز شود.
این ادعاها نیز ممکن است با این هدف نیز باشد که تقویت روابط میان یک قوم قدرتیافته در خارج و سرزمین مادری – که نیازمند کسب اهرم نفوذ بر روی امور داخلی و خارجی در ارتباط با همسایگان است – صورت گیرد. بهطور مثال یک متغیر مهم ارزیابی سیاستهای فدراسیون روسیه در برابر کشورهای تازه استقلالیافته غیرروس، نحوه استقرار دیاسپورای قومی روس در خارج نزدیک است.
نوع سوم از شرایط غیرفعال زمانی است که آوارگان نمیتوانند وضعیت خود را بهعنوان اعضای در انتظار بازگشت به سرزمین مادری خود حفظ کنند. در نتیجه در سیاستها و امور بینالمللی کشور میزبان حل و جذب میشوند. حمله تروریستی حزبالله با حمایت ایران بر علیه جامعه یهودیان در آرژانتین، نمونهای از این دست است. در همه نقشهای ذکرشده دیاسپوران نقش انفعالی دارند. بازیگران اصلی سرزمین مادری و یا سایر دولتها هستند. از این رو تجزیهوتحلیل علمی این موارد متعلق به نظریه روابط بینالملل و سیاست خارجی و رفتارهای بینالمللی است.
دوم، دیاسپورا میتواند با تأثیرگذاری بر سیاست خارجی کشورهای میزبان به کنشگران فعالی تبدیل شوند. دیاسپورا بهویژه آنهایی که در کشورهای لیبرال دموکراتیک زندگی میکنند، معمولا بهعنوان یک گروه فشار بهمنظور اعمالنفوذ بر سیاست خارجی کشور میزبان در مقابل سرزمین مادریشان سازماندهی میشوند. این عمل اگر بهتر بگوییم این پدیده به بهترین شکل در ایالات متحده، جایی که همواره قدرت لابیهای گوناگون قومی موجب نفوذ و تأثیرگذاری بر سیاست خارجی امریکا است، نشان داده میشود. ساموئل هانتینگتون و تونی اسمیت با بررسی روابط لابیهای قومی و گروههای فشار امریکایی نسبت به تأثیر محدودسازی فعالیت دیاسپورا بر ارتقای منافع افراد و موجودیتهای بیرون ایالات متحده امریکا و ضعیفشدن منافع مشترک ملت هشدار دادهاند؛ اما برخی دیگر این دیدگاه را که لابیهای قومی و روابط فراملی انسجام سیاست خارجی ایالات متحده امریکا را تهدید میکند به چالش میکشند. آنها لابیهای قومی را بخشی از تکثرگرایی امریکایی یا با عنوان وزنه تعادلی برای نخبگان سیاسی سنتی میدانند.
سوم: دیاسپورا میتوانند از طریق تحتتأثیر قرار دادن سیاست خارجی کشورهای سرزمین خود به کنشگران فعالی تبدیل شوند؛ دیاسپورانی که قدرت سیاسی و اقتصادی بهدست میآورند، میتوانند حقیقتا بهطور مستقیم سیاست خارجی سرزمین مادریشان را تحت تأثیر بگذارند. دیاسپورا میتواند منبع سربازگیری، تأمین تسلیحات برای فعالیتهای خشونتبار بوده و درنتیجه نقش اساسی در شکلدهی به تصمیمات سرزمین مادری خود مبنی بر ادامه نبرد و یا پذیرش سیاستهای سازشگرایانه بازی کرده و از طریق نمایندگیهای سیاسی در کشورش اعمالنفوذ کند (مانند احزاب ارمنستانی و تایوانی). مهمتر از همه ممکن است در سرزمین مادری از طریق اقتصاد به اهرم فشار برسند؛ چه از طریق سرمایهگذاری در پروژههای ملی و چه از طریق مشارکت سیاسی. در اسرائیل مشارکت سیاسی، تأثیر قابلتوجهی بر انتخابات داشته است. این مقاله صرفا بر این نوع دیاسپورا متمرکز است؛ نقش دیاسپورانی که بهطور فعالانهای سیاست خارجی سرزمینهای مادری خود را متمرکز و تحت تأثیر قرار میدهند. ما این کار را انجام میدهیم؛ زیرا این نقش از نظری، کمترین نقش را بین سه مورد داشته است. در این مقاله فعالیت وابسته به دیاسپورات را متغیر مستقل و سیاست خارجی سرزمین مادری را بهعنوان متغیر وابسته مدنظر گرفتهایم.
منافع دیاسپورا
بهعنوان گروههایی که خارج از دولت هستند، دیاسپورا چه منافعی در سیاست خارجی کشور مادری خود دارند؟ در اینجا چهار انگیزه از سوی این گروهها برای تمایل به اعمالنفوذ بر کشور یا سرزمین مادریشان تشخیص داده شده است. این انگیزهها منحصربهفرد و منفرد نبوده و اغلب در هم تنیده هستند. اول اینکه جامعه دیاسپورا ممکن است تأثیر بر سیاست خارجی سرزمین مادری را مؤثر بر منافع مردم بداند (کل جامعه خویشان، خارج و داخل کشور). منافع این جوامع ممکن است اشکال مختلفی داشته باشد: یک تعریف از هویت (چیزی که مارتین بابریک آن را پیشینه منحصربهفرد نامید).
دو، احساس همبستگی و خویشاوندی (تلاش برای حق دیاسپورات یهودیان شوروی در اوایل دهه 1970). حفظ حافظه [تاریخی] (نسلکشی ارامنه) یا ملاحظه مالی (برای نمونه سیاستهای مربوط به بازپرداخت بدهیهای هلوکاست). اولین عامل برای تعریف به هویت مردمی است که ما موضوع را به نظریه سازهانگاری ربط میدهیم. براساس فرض سازهانگاری، هویت همیشه منافع را مشخص نمیکند، گاهی [خود] هویت منافع است. برای برخی از دیاسپوران، هویت نقطه ابتکاری برای تأثیرگذاری بر سیاست خارجی نیست. شیوهها و سیاستهای هویت نقطه شروع و پایان است. تنها نفع مورد ادعا در اینجا این است که از طریق سیاست خارجی سرزمین مادری یک نسخه هویت ملی ارائه شود.
برای مثال در روزهای اولیه، نخستین انتفاضه فلسطین، بسیاری از یهودیان امریکایی ترجیح دادند تصویر هویتی متناسب با تصویر خود مبنی بر اینکه یهودیان استخوان نمیشکنند، ارائه دهند؛ بنابراین آنها اسرائیل را تحتفشار قرار دادند تا پاسخ معتدلتری به قیام فلسطینیها بدهد. بهطور مشابه، جاناتان ساکس، خاخام اعظم بریتانیا، فعالیتهای اسرائیل در سرزمینهای اشغالی را که به نظر وی با یهودیت ناسازگار است، زیر سؤال برد.
دوم اینکه دیاسپورا ممکن است در روشهای تأثیرگذاری سرزمین مادری در آینده سهیم باشد (جدایی از مردم). بدیهی است که منافع سرزمین (مادری)، وجود آن، رفاه آن و اتحادهای بینالمللی آن درنهایت موردتوجه دولتمردان است؛ دیاسپورا در این حوزه انفعالی عمل میکند؛ بااینحال دیاسپوران، سیاستهای خاص را بهعنوان تقویت یا به خطر انداختن امنیت سرزمین مادریشان میدانند. بهصورت واقعی این موضوع برای دیاسپورا مهم است؛ (هرزمانی که شرایط در کشور میزبان غیردوستان شد، میتواند به سرزمین خود بازگردد) یا از دیدگاه اسطورهای؛ مکانی که به آن کمک میکند هویت خود را بازیابد.
بنابراین دیاسپوراین سعی میکنند چنین سیاستهایی را برای رفع نگرانی خود تغییر دهند؛ البته این کار محصول دید دیاسپوریک است که از لحاظ اندیشهای و انجمنی خود را به سرزمین مادری ارتباط میدهد؛ یعنی مرکزیت این ارتباط هویت نژادی و ملی دیاسپورا است. برخی ادعا کردهاند که دیاسپورای یهودی امریکا نباید در سیاستهای امنیتی اسرائیل دخالت کند، زیرا اعضای این دیاسپورا برای این تصمیم حیاتی خونی پرداخت نمیکنند، [از سوی دیگر] انتقاد این دیاسپورا ممکن است وسیلهای برای فشار بر اسرائیل و ابزاری شود در دست منتقدان آن کشور؛ بههرحال شاید دیگران صدای خود را برای حفظ اسرائیل ضروری بدانند؛ درواقع چنین صداهایی، برخاسته از نگاه چپ و راست گاهی توسط رهبران سیاسی اسرائیل برای بررسی مسائل امنیتی داخلی و مرزی اسرائیل درخواست میشود. [طوری که] گاهی رهبران سیاسی این مسائل را در قالب قومیت مطرح میکنند و از دیاسپورا دعوت میکنند سیاست دولت را نقد کند.
چنین موضعی توسط آریل شارون، نخستوزیر وقت اسرائیل در سخنرانیاش در گردهمایی بزرگ یهودیان در کمیته امور عمومی امریکا و اسرائیل AIPAC در نشست سالانه 2001 اتخاذ شد. شارون اعلام کرد او خودش را در درجه اول یهودی میداند و اینکه او خود را بهعنوان کسی میداند که قیمومیت به او داده شده است برای وحدت، نه فقط در اسرائیل بلکه برای یهودیان سرتاسر جهان. او در ادامه اعلام کرد که آینده اسرائیل فقط متعلق به اسرائیلیها نیست که در آنجا زندگی میکنند، بلکه اسرائیل متعلق به کل قوم یهود است.
سوم اینکه دیاسپورا سیاست خارجی سرزمین مادری خود را تحت تأثیر منافع یک اقلیت خاصی ببیند. این منافع میتواند بهصورت مادی و یا غیرمادی باشد. در صورت اول که قابلیت زیست، امنیت و تصویر خود دیاسپورا از وضعیت خود در سرزمین میزبان است. در این موارد، فعالان دیاسپورا سعی میکنند سیاست خارجی سرزمین مادری را به نفع خود( تغییر فشار یهودیان امریکایی به اسرائیل برای قطع روابط با رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی). مورد بعدی، موضوع مادی است؛ جامعه دیاسپوراین شاید ادعا کند که نمایندگی تمام مردم حتا گروههای قومی ساکن در سرزمین خود را نیز برعهده دارد. برای مثال اقداماتی که یهودیان امریکایی کنگره برای پوشش مالی قربانیان هلوکاست از بانکهای سوئیس انجام دادند.
چهارمین و آخرین دیاسپورا، سیاست خارجی سرزمین خود را مانند تأثیر منافع بوروکراتیک سازمانهای خویش مشاهده میکند. از آنجا که سازمانهای دیاسپوراتی عمدتا بر امور مربوط به سرزمین مادری خود متمرکز شدهاند سیاست سرزمین مادری که ارزش دیاسپورا را کم میکند ممکن است وجود سازمانهای دیاسپوراتی را تهدید کند. برای مثال اگر مناقشه اعراب و اسرائیل بهصورت مسالمتآمیز حل شود، به احتمال زیاد AIPAC مأموریت خویش با عضویتش، کمکهای مالیاش و سطح توجه مقامات منتخب در واشنگتن را تا حد زیادی از دست میدهد.
بنابراین چهار نوع منافع محرک دیاسپورا است، در آنجا به دور از کشور میزبان، آنها ممکن است بهوسیله منافع مردم و یا سرزمین مادری انگیزه پیدا کنند. در کشور میزبان آنها ممکن است بهوسیله منافع جمعی یا سازمانی انگیزه بگیرند و در هر صورت همه این انگیزهها براساس درکی از احساس مشترک ممکن است آوارگان را به تلاش و اعمالنفوذ بر سیاست خارجی سرزمین مادری هدایت کند. چگونه میتوان این پدیدهها را درون نظریه روابط بینالملل گنجاند؟
دیاسپورا در نظریه روابط بینالملل
در این مقاله تمرکز ما بر چگونگی تلاش دیاسپورا برای نفوذ در سیاست خارجی کشور زادگاه خویش از طریق فرایند سیاسی در سرزمین اصلی، است. «فضای نظری» در اینجا بر سازهانگاری که تأکید بر هویت دارد و همچنین لیبرالیسم که بر سیاست داخلی تمرکز داشته، قرار دارد. وجود این «فضای نظری» مشترک نباید تعجببرانگیز باشد، زیرا این دو رهیافت نظری ادعاها و مفروضات مشترک دارند. از یک طرف، رویکرد لیبرال شامل یک رشته اندیشههای است که فرض میگیرد ترجیحات دولتها «هویت مبنا» هستند و از سوی دیگر، رویکرد سازهانگاری مدعی است که هویتها و بنابراین منافع، بهوسیله تعامل اجتماعی در آنکه بازیگران داخلی نیز مشارکت دارند، تعیین میشود. افزون بر این، هر دو بر ساختگرایی و لیبرالیسم در خصوص ترجیحات دولتها، فهم دولتها تعبیه شده در یک زمینه اجتماعی بزرگتر و اذعان به اهمیت طیف گستردهای از بازیگران غیردولتی، ملاحظه مشترک دارند. همه اینها «فضای نظری» و مبنای یکصدایی برای گنجاندن آوارگان به داخل تئوری روابط بینالملل است.
سازهانگاری و هویت
برخلاف رویکرد عقلانی، سنتی که به دولت بهعنوان یک بازیگر اجتماعی نگاه میکند، تصور نمیشود که کشورها صرفا هدفگرا، بازیگران منطقی و به دنبال حداکثر رساندن مطلوبیت باشند و با منطق پیامدها به حکومتداری بپردازند. دولتها نقشآفرینان قاعدهمند و به دنبال هویت هستند و براساس منطق مناسبات حکومتداری میکنند؛ بدینترتیب سازهانگاری دو جعبه سیاه را باز میکند. اول اینکه منافع بهصورت درونزا و متفاوت است نه اینکه بهصورت برونزا و دایمی فرض شود. منافع ملی متغیری است که عمدتا متأثر از هویت ملی است. افزون بر آن، خود هویت ملی نیز اینچنین است؛ زیرا بیثباتی و تغییر در هویت دولت که سیاستهای متغیری دارد بهوسیله نیروهای داخلی و بینالمللی ساخته شده است. بیثباتی و تغییر در هویت دولت، سیاستهای دولتها را تحت تأثیر قرار میدهد.
بدینترتیب برای درک رفتار بینالمللی یا تصمیمسازی سیاست خارجی میبایست فراتر از دولتها را تحت تأثیر قرار داد. متغیر میانی و بر هویت و راهی که هویت از طریق آن شکل میگیرد. ماهیت این متغیر هویت ملی چیست؟ به گفته الکساندر ونت، هویت یا شخصی است و یا اشتراکی؛ آگاهی و تصور خود بهعنوان مکان جداگانه تفکر و فعالیت، یا روایت مشترک خود بهعنوان یک کنشگر جمعی. طبق نظر روکسان دوتی، هویت درواقع از ملت نیست، بلکه از مردم است، کسانی که درون ملتها را میسازند و کسانی که هویت ملی به آنها تعلق میگیرد. این نوع نگرش بسیار به بحث ما نزدیک است؛ زیرا ما آوارگان را بهعنوان بخشی از مردم و فراتر از چشمانداز دولت – ملت مدنظر میگیریم.
«هویت» همواره از طریق فرایندهای زیستمحیطی، رابطه بین کنشگر و محیط، فرایندهای اجتماعی، روابط بین خود کنشگران، فرایندهای داخلی و مشخصههای داخلی کنشگران، شکل میگیرد. پراکندگی یا تفاوتهای درون و بیرون گروهی، ساخت هویت از طریق رفتارهای گفتمانی برای ایجاد معانی مشترک بین بیرون و درون [مردم] رخ میدهد؛ اما این گفتمان نباید از نظر آکادمیک فهمیده شود. این ساختوساز بهطور مشخص سیاسی است و کنشگران را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. بنابراین، این روند سیاسی، درگیری بر سر تعیین هویت ملی است، برآیند این نوع سیاست تأثیرگذار بر مناسبات بینالمللی است. بههرحال از نظر سازهانگاران قدرت صرفا دارای بعد مادی و منبع [قابل دید] نیست؛ بلکه عمدتا صلاحیت ایجاد معانی مشترکی است که هویت و منافع و عملکرد دولتها را میسازد؛ بنابراین نیروهای اجتماعی و داخلی که هویت ملی را شکل میدهند کنشگرانی هستند که این صلاحیت قدرت و نفوذ را بهدست میآورند.
ویلیام بلام فرایند دینامیزم ملی را اینگونه مشخص میکند: گرایش بین افرادی که – با ملیت تمیز داده میشوند – و دفاع برای افزایش هویت ملی مشترک؛ البته این بخشی از کشمکش سیاسی عمومی برای تعیین هویت ملی است؛ بنابراین هویت ملی مشخصه دایمی همه سیاستهای داخلی است که در آن رقابتی برای تنظیم پویایی هویت ملی وجود دارد. یک کنشگر بهوسیله نهتنها قدرت، تعیین هویت ملی را، بلکه همچنین قدرت هدایت سیاستهای دولت بهسوی انطباق و سازگاری ظاهری را بهدست میآورد. دوتی معتقد است که ادعاهای اساسی در مورد هویت امکان همگرایی دولت و مردم را فراهم میکند؛ هرچند همگرایی هیچوقت بهصورت همهجانبه انجام نگرفته است. هویت ملی اینگونه است؛ زیرا گروههای بیرون از مردم بخشی از دولت میشوند (اقلیتها) و گروههای درون مردم، دولت را ترک و در سرزمین نمادین خود زندگی میکنند (دیاسپوران). هر دو گروه پرسشهای بسیاری دارند که چه کسی باید در داخل و میان مردم بهحساب آید؟
درواقع بحث اسرائیلی- یهودی، بیانی از اصول و وفاداریهای تقسیم شده است. عرب اسرائیلی اغلب بهعنوان «nichachim nifcadin» – که به لحاظ فیزیکی حضور دارند – از عضویت در اجتماع ملی غایباند در نظر گرفته میشود، درحالیکه یهودیان بهعنوان «nichachim nifcadin» – که به لحاظ فیزیکی در درون دولت هستند، اما بهواسطه مشخصه یهودیان اسرائیل و قانون بازگشت بخشی از اجتماع ملی هستند در نظر گرفته میشوند. از آنجا که هویت ملی هم یک متغیر است و هم یک منبع قدرت هدایت سیاست، به این دلیل که اغلب گروههای مختلف به اهمیت و تفاوت آن میافزایند، که این یک فرایند دایمی است. یک منبع معمولا بهوسیله کسانی که در آن به صورت فیزیکی حضور ندارند و اما تأثیرگذارند، با ارزش دیده میشود. در این مورد دیاسپورا بیرون از دولت، اما درون مردم اغلب اهمیت بیشتری به هویت ملی در مقایسه با کسانی میدهد که درون دولت هستند. درحالیکه افراد داخلی [داخل کشورها] هویت خود را در زندگی روزمره تجربه میکنند، هویت دیاسپوراتی تمایل به سیالیت و ظرافت بیشتری دارد. دیاسپورا در تلاش است هویت ملی را تشکیل دهد؛ اما نه برای منافع مادی، بلکه عمدتا نگهداری از هویتی که باعث ماندگاری آن خواهد شد. افزون بر این، از منظر سیاست خارجی، تصور یا تصویر هویت با دخالت دولتها و بازیگران قابل تغییر است و زمانی که آغاز شد ممکن است برای تأثیرگذاری در سیاست خارجی استفاده شود. دیاسپورا باتوجه به موقعیت بینالمللی خود، دقیقا میتواند از بازیگران تأثیرگذار بر سیاست خارجی باشد؛ ازاینرو سازهانگاری به ما کمک میکند تا فعالیتهای بینالمللی دیاسپورا، مبتنی برهویت را بهتر درک کنیم.
دیاسپورا هم انگیزه و هم فرصت تأثیرگذاری بر روند هویتسازی، خصوصا در جنبه سیاست خارجی را دارد؛ بنابراین سازهانگارانی که با این روند سیاسی سروکار دارند، باید نقش برجسته دیاسپورا را در این روند مدنظر داشته باشند؛ زیرا آنها انگیزه بالایی دارند که میتواند در برساختگی هویت تأثیر زیادی داشته باشد. این روشی است که در آن مطالعه دیاسپورا رویکرد سازهانگاری را غنی میکند و بخشی از پاسخ سازهانگاری به جوزف لپید، مبنی بر این باشد که وابستگی روابط بینالملل به دولت حاکم [دولتمحوری] توانایی این کشورها را برای مقابله با مسائل قومیتمحور و دیگر مسائل سیاسی کاهش داده است.
حتا اگر طبقهبندی دیاسپورا بهعنوان بازیگر داخلی بسیار دشوار باشد؛ اما باید تأثیری که این بازیگر دارد مدنظر گرفته شود؛ اما سپس همانطور که پیتر کاتزنشتاین میگوید اغلب محیطهای اجتماعی که هویت دولتها را تحت تأثیر قرار میدهد محیطهای داخلی و بینالمللی را بهگونهای پیوند میدهد که تسری تجدیدنظر در مورد حیات داخلی و بینالمللی وجود داشته باشد؛ بنابراین دیاسپورا با درگیر کردن خود در این روند تسری بر سیاست خارجی سرزمین خود تأثیر میگذارد.
لیبرالیسم و سیاست داخلی
لیبرالیسم پیشفرضهای متعارف مبنی بر اینکه دولتها تنها بازیگران اصلی امور بینالملل هستند را رد میکند و به جای آن یادآوری میکند که بازیگران اولیه در سیاست بینالملل افراد و گروهای خصوصیاند که برای بالا بردن سطح منافع خود در حال ستیزه هستند. دولت یک بازیگر مستقل نیست، بلکه رهبری یک ائتلاف گذرا را بر عهده دارد؛ درنتیجه دولتها بهصورت خودکار به دنبال منافع ثابت (امنیت، قدرت، رفاه همانطور که نئولیبرالیسم و واقعگرایی یا نهادگرایی ادعا میکنند) نیستند؛ بلکه آنها منافع خاصی را دنبال میکنند که توسط ائتلاف خاص فعلی بر قدرت ترجیح داده میشود. مطابق با رویکرد لیبرالی، میزان نفوذی که کنشگران داخلی بر سیاست خارجی اعمال میکنند به استحکام روابط بین دولت (نهادهای سیاسی) و جامعه (سازمانهای اجتماعی) بستگی دارد. به هر میزانی که دولت ضعیف و جامعه قویتر باشد؛ گروههای مختلف نفوذ بیشتری را بر سیاستهای حکومتی اعمال میکند.
در این زمینه، دولت ضعیف، دولتی است که شدیدا در فرایند تصمیمسازی خود در مقابل فشارهای جامعه نفوذپذیر است؛ درواقع ماتیو اونجلیستا با برجسته کردن رابطه این رویکرد با سازهانگاری مبنی بر اینکه بین ساختارهای داخلی یک کشور و برداشتهای هنجاری از لحاظ تاریخی رابطه مهمی وجود دارد، اهمیت این رویکرد را نشان میدهد. دیاسپورا یا خودشان در روند سیاسی دخالت میکنند یا کسان دیگری آنها را دخالت میدهند که باید به آنها بهعنوان یکی از گروههای داخلی دارای منافع نگریست.
«داخلی» در اینجا معنای غیرمتعارف بینالمللی ندارد. دیاسپورا بیشتر اوقات از سوی سرزمین مادری بهعنوان بازیگر داخلی بهحساب میآید، حتا اگر خارج از دولت – ملت باشد؛ زیرا آنها همانطور که یاد شد، جزئی از مردم هستند. این روشی است که در آن مطالعه دیاسپورا یا وسعت بخشیدن کلمه داخلی رویکرد لیبرالی را غنا میبخشد. از سوی دیگر به کار بردن بینش لیبرال (در این بخش و بخش بعدی) درمورد پویایی سیاست داخلی کمک میکند تا تأثیر دیاسپورا در سرزمین مادری بهتر درک شود. دیاسپورا بهعنوان دیگر بازیگران غیر ملی، بهواسطه دارا بودن نفوذ بهعنوان یک گروه ذینفوذ در هر دو، یعنی سرزمین مادری و کشور میزبان از یک امتیاز ممتاز برخوردار است؛ البته به علت نفوذ بر سرزمین میزبان تأثیرگذار بر سرزمین مادری خود است که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت.
به هر صورت بهعنوان گروههای دارای منافع، دیاسپورا ممکن است از هر نفوذی برای پیشرفت منافع خود استفاده کند. به مانند دیگر گروههای دارای منافع، آنها نیز از منابع مالی خود، (بهویژه که دیاسپورا از دیگر همتایان خود ثروتمندتر هستند)، استفاده میکند. جدا از اعمالنفوذ غیرمستقیم از طریق کمکهای مالی به پروژههای مختلف جامعه مدنی، دیاسپورا از طریق کمکهای سیاسی به احزاب و نامزدهای موردنظر خود مستقیما تأثیر خود را دارد.
در بسیاری موارد درآمدهای مالی آنها توجیه یک صدای سیاسی تلقی شده است. دیاسپوراین کمککننده یهودی معتقدند که صدای آنها را نباید دولت اسرائیل نادیده بگیرد. بعضی از اسرائیلیها موافق با آن هستند، از آنجا که مالیات بهصورت ضمنی اعمال میشود، نمایندگی نیز اعمال شود. در استفاده از نفوذ مالی، دیاسپورا مانند دیگر گروهای دارای منافع است یا این حال برخلاف گروههای داری منافع متعارف، آنها همچنین میتوانند از ارزشهای دیپلماتیک خود بهعنوان گروههای دارای منافع در کشور میزبان، استفاده کنند. دیاسپورا نیز در حوزههای انتخاباتی متفاوت از گروههای دیگر است؛ زیرا آنها بهصورت فیزیکی در سرزمین مادری خود حضور ندارند، آنها بهصورت تاریخی نیز در تأثیر انتخابات شریک نبودند؛ زیرا رأی واقعی هم نداشتند، این در حال تغییر است.
باتوجه به رشد فزاینده مالی و اقتصادی دیاسپورا، سرزمین مادری با اطلاع از این موضوع با ایجاد وزارتخانه و یا شعبه مخصوص دیاسپورا، سعی در برقراری ارتباط با دیاسپورای خود دارد و از این مهمتر اینکه به آنها اجازه میدهد دارای دو تابعیت باشند و درنتیجه دیاسپورا را تشویق به شرکت در انتخابات میکند. این گرایش در جهت برجسته کردن جنبه سیاست داخلی دیاسپورا است.
فراتر از تلاش برای پیشبرد منافع خود، دیاسپورا نقش دیگری در روند سیاست داخلی دارد. هلن میلنر میگوید که از منظر لیبرالیستی، یک مبارزه مدام و چندشکلی بین قوه مجریه، قانونگذار و گروهای دارای منافع بر سر قدرت وجود دارد. وی نقش مهمی را که اطلاعات در این فرایند دارد، برجسته میکند؛ البته قوه مجریه از مزیت برخورداری از اطلاعات در مقابل قوه مقننه بهرهمند است؛ بااینحال در روند سیاست داخلی، فقط گروههای فشار ذینفع نیستند. آنها فراهم آورندگان اطلاعات برای قوه مقننه نیز هستند. در این نقش آنها بهعنوان علامتدهندگانی هستند که هشدارهای سیاسی و عواقب ناشی از سیاستهای مختلف را متذکر میشوند.
تنها دیاسپورا به دلیل داشتن موقعیت بینالمللی مناسب برای داشتن یک هویت بینالمللی پویا از طریق دستکاری ذهنیت بینالمللی همانطور هستند که در بالا توضیح داده شد. همچنین آنها بهعنوان ارائهدهندگان اطلاعات در مورد تأثیرات بینالمللی مهم شمرده میشوند. یهودیان امریکا در مورد تغییر سیاست اسرائیل درباره آفریقای جنوبی در میانه سال 1980 بسیار مؤثر بودند. آنها نگرانی خود را با انگیزه در هر جایی مطرح میکردند.
برای جمعبندی، دیاسپورا گروههای داری منافعی هستند که در روند سیاست داخلی کشور خود مشارکت دارد. بهاینترتیب آنها به دو صورت به دنبال پیشبرد هویت مبتنی بر منافع خود هستند. هم از طریق لابی مستقیم و هم از طریق فراهمآوری اطلاعات برای بازیگران نهادی بهصورت غیرمستقیم. افزون بر این باتوجه به موقعیت بینالمللی خود در میان گروههای ذینفع دیگر نیز دارای موقعیت فوقالعادهای هستند که میتواند از سوی دولتهایشان بهعنوان یک وسیله نفوذ در قبال دولتهای خارجی مورداستفاده قرار گیرند. تجزیهوتحلیل رابطه بین دیاسپورا و دولتهایشان میتواند واجد ظرفیت بالقوه برای توضیح فعالیتهای دیاسپورا باشد.
عوامل مؤثر بر اثربخشی فعالیت دیاسپورا
برای اینکه دیاسپورا بتواند بر روی سیاست خارجی سرزمین مادری خود تأثیر بگذارد، باید انگیزه، فرصت و ابزارش را داشته باشد؛ دیاسپورا هم بخواهد و هم ظرفیت اعمالنفوذ را داشته باشد. این ظرفیت به توانایی سازماندهی اعضای جامعه قومی بهعنوان یک گروه تأثیرگذار است (تا حدودی به ماهیت رژیم کشور میزبان بستگی دارد) و در دستگاه سیاسی سرزمین مادری نیز موردپذیرش قرار گیرد؛ از این رو عوامل مؤثر بر میزان نفوذ دیاسپورا شامل میزان انگیزه دیاسپوریک، ماهیت اجتماعی و سیاسی میزبان و سرزمین مادری و استحکام روابط بین دیاسپورا و سرزمین مادری است. تمامی این عوامل با هم در ارتباط هستند.
میزان انگیزه
همانطور که اشاره شد، عنصر انگیزشی مبتنی بر هویت، دوگانه نیست. دیاسپورای مختلف در طول زمان در مسائل مختلف، میزان انگیزه متفاوتی برای تأثیرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین خود دارد. علاوه بر این ممکن است بین یک دیاسپورا با دیاسپورا دیگر تفاوت گروهی وجود داشته باشد که معمولا بسته به موقعیت در مقابل مسأله هویت بازتاب پیدا میکند. دیاسپورای فعال ممکن است انگیزه خود را از منافع خویش در کشور میزبان، سرزمین خود یا سازمان اجتماعی خود بگیرد. ممکن است تعدادی از عوامل بالقوه برای تأثیرگذاری متقابل بر سرزمین مادری نیز وجود داشته باشد. یکی از آنها مسأله و درک وفاداری دوگانه است. برای مثال در جریان نبرد کانال سوئز[2] روابط بین اسرائیل و امریکا به علت درخواست آیزونهاور، رییسجمهور وقت امریکا، مبنی بر لزوم خروج نیروهای اسرائیلی از صحرای سینا به وخامت گرایید. ناحوم گلد من رییس کنگره جهانی یهود به بن گورین هشدار داد، انتظاری از یهودیان امریکا برای بسیج حمایت علیه دولت امریکا نداشته باشند. عامل دیگر میتواند مربوط به موانع فرهنگی باشد. بهعنوانمثال دیاسپورای چینی به سنتی وابسته است که آن را بهشدت در دخالت در امور دیگران منع میکند. عامل سومی را هم میتوان دخیل دانست و آن سرخوردگی است که شامل خشم، خستگی و تحقیر است؛ بنابراین درجه انگیزه عمدتا بستگی به تعامل بین عنصرهای هویتی و تجربهای دارد که جامعه از پذیرش سرزمین مادری با خود به همراه دارد. اگر مشارکت در سیاست خارجی سرزمین مادری توسط آوارگان بهعنوان تقویتکننده هویت و از سوی سرزمین مادری مشروع تلقی شود؛ در آن زمان دیاسپورا انگیزه لازم برای اعمالنفوذ بر مسأله را خواهد یافت. این عوامل بستگی به ماهیت میزبان و سرزمین مادری دارد.
ماهیت میزبان
ماهیت اساسی رژیم میزبان تعیینکننده توانایی سازماندهی نفوذ دیاسپورا است؛ درواقع این ماهیت توانایی سازماندهی را تعیین میکند. بهطورکلی در رژیمهای غیردموکراتیک، سازمانهای جامعه مدنی اگر ممنوعالفعالیت نباشند حداقل دلسرد هستند. این مورد درباره دیاسپورا بیشتر صدق میکند که بنا بر تعریف، اثر فرسایشی بر وحدت ملی دارد. ممکن است مواردی هم باشد که این رژیمها در پی استفاده از دیاسپورا برای پیشبرد سیاست خارجی خود باشند؛ برای مثال جامعه عراقی و تبعیدیهای ایرانی دهه 1980 و موارد اینچنینی از محدوده این مقاله خارج است؛ زیرا دیاسپورا در این موارد از استقلال برخوردار نیست.
فراتر از این ماهیت مستقیم تأثیر رژیم، همچنین کشور میزبان بر توانایی دیاسپورا در اعمال تأثیر غیرمستقیم بر سرزمین مادریاش تأثیر میگذارد. روشی که دولت به جامعه [دیاسپورا] برای اثر گذاشتن برخوردش اجازه میدهد بر ارزش دیاسپورا بهعنوان سرمایه سیاست خارجی بر سرزمین مادری تأثیر دارد. یک دیاسپورا در یک کشور ضعیف (نفوذپذیر) مانند ایالات متحده امریکا میتواند بر سیاست خارجی [دولت میزبان] نسبت بر سرزمین مادری تأثیر بگذارد. در این مورد است که دیاسپورا بهعنوان یک سرمایه محسوب شده و برای تأثیرگذاری بر سرزمین مادری بیشتر تقویت میشود. همچنین فرض میشود که سیاست خارجی میزبان برای سرزمین مادری مهم است؛ یک جامعه فرضی یهودی در کنیا، حتا اگر به اندازه جامعه امریکا در این کشور مؤثر باشد اهمیت چندانی برای اسرائیل ندارد. این عامل را میتوان بهصورتی که در ادامه میآید، خلاصه کرد. اگر سیاست خارجی کشور میزبان برای سرزمین مادری اهمیت داشته باشد و کشور میزبان حاضر به پذیرش تلاشهای دیاسپورا برای اثرگذاری بر سیاست خارجیاش باشد؛ بنابراین توانایی دیاسپورا برای اثرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین مادری افزایش مییابد.
ماهیت سرزمین مادری (سرزمین اصلی)
عنصر ضعیف مشابه که در کشور میزبان مهم است، در سرزمین مادری نقشآفرین میشود؛ هرچند نه ضرورتا به شیوه مشابه. در کشور میزبان زمانی سیاستگذاری بیشتر تحتتأثیر دیاسپوراین است که سرزمین مادری بهصورت دموکراتیکتری قابلنفوذ باشد؛ این تنها موردی نیست که یک کشور، ضعیف بهحساب آید؛ زیرا در این زمینه ضعف به معنای نفوذپذیری است، یک دولت تنها اینگونه نیست که خیلی دموکراتیک باشد، چون از لحاظ ایدئولوژیک و مادیگرایی ضعیف است. عنصر دیگر روی دوم سکه، وفاداری است. سرزمین مادری ممکن است درحالیکه دیاسپورا را بهعنوان بخش مشروع مردم تصور کند ولی همچنان مداخلاتش را در مسائل حساس و حیاتی رد کند، بهویژه آن مسائلی که به منازعات جاری مربوط است. رهبران و مردم سرزمین مادری، ممکن است حس کنند که باتوجه به سهم مستقیم آنان در پیامدهای منازعه با همسایگانشان، میبایست بر هرگونه ترجیحات دیاسپورا ترجیح داشته باشند. برای مثال هم در اسرائیل و هم در ایالات متحده، اغلب توسط یهودیان گفته میشود که چون امریکاییهای یهودی در ارتش اسرائیل خدمت نمیکنند، نباید تلاش کنند که بر سیاست اسرائیل در مسائل امنیت ملی تأثیر بگذارند. همانطور که در بالا اشاره شد، این عنصر قدرت پذیرش طبیعتا بر میزان انگیزه دیاسپورا تأثیرگذار است. درمجموع اگر سرزمین مادری ضعیف باشد و نسبت به ورودی اثرگذاری دیاسپورا پذیرا باشد، توانایی دیاسپورا برای اثرگذاری بر سیاست خارجی سرزمین مادری افزایش مییابد. عنصر پذیرش مورد مهمی در عاملی بعدی و آخر است.
ارتباط قوی بین دیاسپورا و سرزمین مادری
چون که ما براثر دیاسپورا بر سرزمین مادری متمرکز شدیم، قوت ارتباطات واقعا به میزانی است که سرزمین مادری به منابع دیاسپورا نیاز دارد. این نیازها اکثرا از طریق منابع مالی که دیاسپورا میتواند در سرزمین مادری سرمایهگذاری کند یا از طریق حمایت سیاسی که میتواند در کشور میزبان بسیج کند، ارزیابی میشود. باتوجه به اقتصاد فقیر ارمنستان، دیاسپورای ارمنی در غرب یک سرمایه اساسی مالی برای ارمنستان محسوب میشود. باتوجه به انزوای دیپلماتیک اسرائیل، جامعه یهودیان در ایالات متحده یک سرمایه سیاسی و دیپلماتیک حیاتی است و همچنان نیاز، همه چیز نیست. برای اعمال تأثیر مؤثر بر سیاست خارجی سرزمین مادری، دیاسپورا میبایست در موقعیت خود، درباره مسائل متحد باشند. گروههای مختلف در درون جامعه [دیاسپورا] ممکن است درباره مسیر مناسب سیاست خارجی سرزمین مادری دارای نظرهای مختلف باشد، البته اگر مخالف نباشد.
این امر معمولا بهعلت تمیز فوقالذکر بین تمایل (over-there) در آنجا [سرزمین مبدا] «و تمایل» (over-here) در اینجا [سرزمین مادری] است. به میزانی که جامعه [دیاسپورا] تقسیم شده باشد، تأثیرش تضعیف میشود و یا ممکن است در مسیرهای متفاوت اِعمال شود. پس اگر سرزمین مادری نیازمند حمایت دیاسپورا باشد و دیاسپورا درباره مسیر سیاست خارجی سرزمین مادری متحد باشد، توانایی دیاسپورا بر تأثیرگذاری در آن جهت، افزایش مییابد.
همه عوامل بالا بر میزان اثرگذاری تعامل مؤثر دیاسپورا به شیوههای بعدی، تأثیر میگذارد؛ باتوجه به دموکراتیکبودن کشور میزبان، موقعیت برای سازمان دادن و اِعمال تأثیر دیاسپورا فراهم میشود. اگر سرزمین مادری ضعیفتر باشد و در شرایط نیاز به سرمایههای دیاسپورا و هم نفوذپذیری نسبت به فشارهای اجتماعی و انسجام بیشتر دیاسپورا باشد به معنای صدا و تصمیم سازمانیافته برای تأثیر بر سیاست، جامعه [دیاسپورا] تأثیر بیشتری بر سرزمین مادری اِعمال میکند. بهصورت مختصر و صریح، اگر قوت ارتباط بین دیاسپورا و علاقه سرزمین مادری به نفع دیاسپورا باشد، در آن صورت دیاسپورا بهتر میتواند بر سیاست خارجی سرزمین مادری تأثیر بگذارد.
بنابراین براساس مجموعه مزبور از فرضیات مشترک با رویکردهای سازهانگارها و لیبرالها، ما نظریه پیشرو را ارائه میکنیم. برای اثرگذاری دیاسپورا که بر سیاست خارجی سرزمین مادری اِعمال شود، دو شرط اولیه «کشور میزبان دموکراتیک» و «انگیزه هویتمبنا» باید وجود باشد. باتوجه به این دو شرط، اثرگذاری دیاسپورا بر سیاست خارجی سرزمین مادریاش متغیر وابسته (توسط موازنه قدرت بین جامعه [دیاسپورا] و سرزمین مادری، متغیر میانجی تعیین میشود. این موازنه بهنوبه خود، توسط سه عامل متغیر مستقل (قوت یا ضعف سرزمین مادری) مادی، ایدئولوژیکی و نفوذپذیری میزان انسجام در دیاسپورا نسبت به سیاست خارجی سرزمین مادری و میزانی که دیاسپورا بهعنوان سرمایه یا ظرفیت توسط سرزمین مادری تصور میشود.
برای آزمون این فرضیات، مورد ارمنستان را بررسی میکنیم. همانطور که یاد شد این مثال مغایرتی تکموردی در مورد اثر دیاسپورا بر سیاست خارجی سرزمین مادری ارائه میکند. به دلیل تغییر در نحوه درک ورودی دیاسپوریک توسط دولت ارمنستان، این امر همچنان به انعکاس طیف گستردهای از رابطه پارادایمی دیاسپورا و سرزمین مادری میپردازد. هر دو شرط اولیه بهصورت روشن در مورد ارمنستان وجود دارد، باتوجه به اینکه دیاسپورای ارمنی در دولتهای دموکراتیک غربی بهصورت گسترده و سازمانیافته است و همچنین انگیزههای هویتی طولانیمدت وجود دارد؛ دولت جدید ارمنستان ضعیف و نفوذپذیر است. دیاسپورا عموما درباره مسائل قومی متحد است.
در ابتدا، رییسجمهور اول ارمنستان، تر پتروسیان در پی تضمین حمایت مالی دیاسپورا بود تا تأثیر ایدئولوژیک و دیپلماتیک آن را خنثا کند؛ مسألهای که وی آن را بهعنوان مسئولیت خود تصور میکرد. درنتیجه، صدای دیاسپورا درباره سیاست خارجی ارمنستان درباره ناگرون و قرهباغ و روابط با ترکیه به حاشیه رفت. برخورد سیاسی متعاقب آن بین دیاسپورا و پطروسیان در سقوط بعدتر وی تأثیرگذار بود. رییسجمهور جدید، رابرت کوچاریان، قدرت دیاسپورا را به رسمیت شناخت، آن را بهعنوان یک سرمایه نگاه کرده و سیاست خارجی ارمنستان را در هماهنگی با ترجیحاتش تنظیم کرد.
مثال ارمنستان
مصیبتهای ملی، آسیبهای روحی و مناقشاتی که برای احیای ملیت صورت گرفت، باعث شکلگیری هوشیاری ارمنیها و سیاستهای آنها در قرن بیستم شد. تجربهای که در شکلی تمرکزیافته تاریخ معاصر ارمنیها را تعیین کرد نسلکشی سال 1915 است که در آن حدود یکونیم میلیون از دو میلیون ارمنی که تحت امپراتوری اتومان (Ottoman empire) بودند در نسلکشی و اجبار برای ترک کشور – که توسط ترکها سازماندهی شده بود – به هلاکت رسید. مقامات ترک بهمنظور دستیابی به «یکدستی ملی»، در رهیافتی مبتنی بر نسلکشی به دیاسپورای جدید ارمنیان شکل دادند (زیرا نیم میلیون ارمنی که جان سالم به در برده بودند، مجبور به تبعید شدند). به دنبال نسلکشی و سقوط اولین جمهوری ارمنستان در سال 1920 و در دوره اتحاد جماهیر شوری – که سهچهارم جمعیت نجاتیافته ارمنیان در اتحاد جماهیر شوروی زندگی میکردند – رهبری دیاسپورای ارمنستان عموما بین بورژوازی محافظهگرا – که ثروت و جاهطلبی سیاسیشان دستنخورده باقی مانده بود- روشنفکران مبارز، کارگران شهرنشین، سربازان سابقا دهقان که نمایندگی آنها را حزب داشناک (Dashnak) برعهده داشت تقسیم شد.
داشناک، اولین دولت منتخب ارمنستان را قبل از محاصره شدن توسط ارتش سرخ در اختیار داشت، یعنی قبل از فرار به ایران و فرانسه. در مدتزمان تبعید، رهبری داشناک مدعی بود که تنها نماینده مشروع ملت ارمنستان است و دولت در تبعید مستقلی را تشکیل داد که گاها به اعمال خشونت و تروریسم متوسل میشد. هدف این بود که به جهان یادآوری کند «که نسلکشی هنوز هم یک مسأله است، قلمروهای ارمنی، روزی مجددا مورد ادعا قرار میگیرند و اینکه تبعیدیها همچنان یکی از مظاهر ضعف دولت و نیروهای نظامی هستند. »در اتحاد جماهیر شوروی، یک جمهوری سوسیالیستی نیمهمستقل ارمنستان شوروی (ASSR) در یکششم قلمرو ارمنستان تاریخی ایجاد شد. در طول زمان، ASSR به اغلب جمهوریهای یکدست اتحاد جماهیر شوروی گسترش یافت. در شهر ایروان که در حال تبدیل شدن به «مرکز فرهنگی هویت ملی» ارمنیها بود، رهبران ASSR ادعایی مبنی بر ایجاد «میهن معتبر» و مردم ارمنی بهمثابه یک کل را مطرح کردند.
در طول زمان، ASSR به اغلب جمهوریهای یکدست اتحاد جماهیر شوروی گسترش پیدا کرد. در شهر ایروان که در حال تبدیل شدن به «مرکز فرهنگی هویت ملی» ارمنیها بود، رهبران ASSR ادعایی مبنی بر ایجاد «میهن معتبر» و مردم ارمنی بهمثابه یک کل را مطرح کردند. این ادعا بهآسانی توسط بخشهایی از دیاسپورا، مخصوصا از سوی داشناکها – که رژیم ارمنستان شوروی را رد کرده بودند – پذیرفته نشد؛ با این وجود، حتا داشناکها باید این حقیقت را میپذیرفتند که ارمنستان شوروی یک پایه میهنی کوچک شده بود که مجبور به انطباق خود با سلطه مسکو شده بود. داشناکهای در تبعید، آرزویی قوی برای اتحاد سایر ارمنیان نجاتیافته از نسلکشی را نیز بهرغم پراکندگی و انشقاقشان داشتند. تبلیغات شوروی را که بهمثابه منبع غرور و مردمی ارمنیها بود و به بسیج کمکهای مالی برای دیاسپورا دست میزد دستکاری میکرد.
با شناسایی و قبول اینکه استقلال ارمنستان آرزویی دور و دراز است و زندگی در دیاسپورا ممکن است به درازا بکشد، فعالیتهای دیاسپورایی به سمت [صرفا] حفظ یک هویت با تمرکز بر خاطره نسلکشی (در اینجا) در دیاسپورا (به قیمت آرزوهای ملی در آنجا) در ASSR تغییر پیدا کرد؛ درحالیکه شناخت از ارمنستان و برخی از واقعیتهای بنیادین درباره تاریخ ارمنستان به مجوزی [جدید] برای رهبری [دیاسپوریک] مبدل شده بود، جذب و ادغام [دیاسپورا] و محو تدریجی خاطره نسلکشی، خود بهمثابه «نسلکشی سفید» نگریسته میشد. تا اواخر دهه 1970، دیاسپورا و ارمنستان شوروی به یک روش همزیستی در روابطشان دست یافتند. با قابلتحملتر شدن کمونیسم ASSR برای دیاسپورا تا حدودی به دلیل اینکه بعد از 1965، اتحاد جماهیر شوروی اجازه برگزاری مراسم یادبود نسلکشی را داد و با [ظهور] نسل جدیدی از ارمنیهای دیاسپورایی که خواستار نظامیگری بیشتری در شناسایی نسلکشی بودند، داشناکها خاستگاه ضدشوری خود را کنار گذاشته و وارد مرحله جدیدی از نهضت ملیشان شدند.
تروریسم ارمنی که در درجه اول علیه سوژههای ترکی بود (موفق به جلب توجهات بینالمللی برای برهان خود و صفآرایی دیاسپورا برای جلب شناسایی بینالمللی نسلکشی، البته غالبا بااستفاده از تلاشهای دیپلماتیک، شدند.
یکی از اندیشمندان به این نکته اشاره داشت که «مخاطبان واقعی تروریستهای ارمنی»، ]ترکیه و متحدان آن در ناتو نبودند، بلکه[ ارمنیان دیاسپورا بودند که فرهنگ فرسوده خود را تا درجه زیادی از داستانهای قدیمی ساخته بودند. » (در فرانسه و امریکا که بزرگترین مراکز دیاسپورای ارمنی محسوب میشدند) با حضور بیش از یک میلیون ارمنی در امریکا و پانصد هزار تن دیگر در فرانسه (فعالیتهای متمرکز بر حفظ و گسترش یاد و خاطره نسلکشی و در مواجهه با انکار ترکیه از قبول مسئولیت اعمال ددمنشانهاش و حتا در پذیرش وقوع آن بود. )
از آنجایی که هشتاد درصد ارمنیهای دیاسپوریک از نسل بازماندگان نسلکشیها بودند، یاد و خاطره این ددمنشی به مهمترین حاملی تبدیل شد که با آن میشد یک دینامیک هویت ملی را راهاندازی کرد. از طرفی کلیسای ارمنستان نیز ساختار نهادین لازم برای انسجامبخشی به گروهها و بسیج قومیتی را فراهم آورد. دهها میلیون دالر برای حفظ مدارس، کلیساها و دیگر نهادهای ارمنی آن روزها صرف شد تا دیاسپورای پویا حفظ شود. میلیونها دلار نیز به اعضای خانوادههای ASSR اختصاص داده شد، مخصوصا در زمان زلزله 1998 ارمنستان. با استقلال ارمنستان در سال 1991،[تلاشهای منجر به] بسیج دیاسپورا با شکلگیری و تشدید انتقادات مواجه شد. دولت جدید، مواجه با مجموعهای از چالشهای بینالمللی شد که در صدر آنها تخاصم بر سر قرهباغ و ماهیت روابط با ترکیه بود. این مسائل به سرعت به مهمترین نقطه تمرکز سیاستهای دیاسپوریک مبدل شد. اختلافات بین رییسجمهور تر پتروسیان و داشناکها که به سرعت خودشان را در قالب یک سازمان فراملی حامی ارمنستان در میهن مستقر کردند و خود را بهعنوان پاسداران هویت ارمنستان میدانستند در حال شکلگیری بود.
درحالیکه نسلکشی اصلیترین مسأله هویت دیاسپورا و برنامه تشکیلاتی آن بود، این موضوع برای جامعه میهن که اکثر بخشهای آن از این عذاب فرار کرده بودند، کمترین اهمیت را داشت. افزون بر این، بهرغم اینکه در میان ارمنیان دیاسپورایی غرب هیچ قرهباغی نبود [هیچکس نبود که به قرهباغ تعلق داشته باشد].
آنها هنوز از حافظه تاریخی از دست دادن سرزمینها و زندگی به ناسیونالیستهای ترک در سراسر شرق آناتولی بین سالهای 1915 و 1923 آگاه بودند؛ لذا اصرار داشتند که دیگر هیچ سرزمینی نباید از ارمنستان جدا شود؛ زمانی که تر پتروسیان سیاست خارجی را مبتنی بر رد پذیرش خودمختاری قرهباغ فرمولبندی کرد؛ درواقع به رد تقاضاهایی پرداخت که برای انضمام صورت میگرفت و تخاصم را بهعنوان دعوایی بین ارمنیهای محلی و دولت آذربایجان تعریف کرد، لذا این کار او به خشم دیاسپورا منجر شد.
مسأله بحثبرانگیزتری که وجود داشت، سیاست او مبنی بر کمرنگ کردن مسأله نسلکشی بهعنوان موضوعی محوری در پایهگذاری روابط با ترکیه بود. سیاست مبتنی بر «پارادایم رئالیستی» او به این معنی بود که گامهایی که مردم ارمنستان برمیدارند باید متناسب با درجه زور و قدرتشان باشد. این نوع از استدلال، دیکتهکننده این مسأله بود که نسلکشی ارمنستان باید از دستور کار سیاسی ارمنستان خارج شود و «همچنین، رییسجمهور بهجای «آرمان» تفسیر رادیکال داشتن از گذشته، حامی عادیسازی روابط با ترکیه باشد. او حتا این سؤال را [در تأیید حرف خود] مطرح کرد که «فرض کنید همه دولتها و سازمان ملل قبول کردند که آنها ما را قتلعام کردند، خُب که چه؟»رییسجمهور گفت که اگر ارمنستان در صدد رسیدن به دموکراسی سیاسی و استقلال واقعی از روسیه است، باید درهای خود را بهسوی ترکیه بگشاید. به نظر او، این یک فریب است که روسیه میتواند امنیت ارمنستان را تضمین کند. تر پتروسیان منابع دیاسپورایی را بهعنوان یک دارایی مینگریست؛ اما رهیافت مبتنی بر دیپلماسی ایدئولوژیکی آن را نوعی دردسر میدانست. از یک طرف او ادعا میکرد که دیاسپورا نباید در سیاست ارمنستان مداخله کند، از سوی دیگر مشتاقانه بودجه دیاسپوریک را برای ساخت صندوق Hayastan All ارمنستان تحت کنترل دولت خود دنبال کرد و خواستار تلاشهای لابی دیاسپوریک در کشورهای میزبان شد.
یکی از ناظران بر این روند مینویسد که فعالان دیاسپورا از اینکه به یک منبع خرج برای دولت ارمنستان تبدیل شدند خشمگین بودند. [3] درواقع صندوق ارمنستان به مکانیسمی تبدیل شده است که تر پتروسیان میتواند به منابع دیاسپورا دستاندازی کرده و به آن جهت دهد. این سیاست، از طریق محصور کردن و دور زدن اثر احزاب فراملی دیاسپوریک، در صدد «سیاستزدایی» از ایده «بیرون از دولت ولی در درون مردم» بود. تر پتروسیان در قالب کلمات خود ]گفت که[ «مفهوم احزاب سیاسی ملی که در خارج از کشور باشند و در خارج از کشور فعالیت کنند، چیزی غیرطبیعی است. » درواقع از سال1991، دیاسپورا به بخشی از عرصه سیاستهای داخلی کشور تبدیل شده است. افزون بر فدراسیون انقلابی ارمنستان (ARF) – که متعلق به داشناک بود- هر دو حزب لیبرال دموکراسی ارمنستان (رامکاوار) و سوسیالدموکراسی (هانچاکیان) از دیاسپورا به داخل کشور آورده شدند. تمام احزاب و طرفها – در ایجاد حمایت ریشهای، کند عمل کردند و اصلا در مواجهه با محبوبیت و اقتدار ریاست جمهوری تر پتروسیان، رییسجمهور اسبق ارمنستان – در حاشیه بودند. در ابتدا، رییسجمهور ژستها و رفتارهایی را در خصوص دیاسپورا از خود نشان داد؛ از جمله برخی اعضا را به پستهای ارشد و مهم منصوب کرد، از جمله رافی آوانسیان متولد امریکا را بهعنوان وزیر امور خارجه. او در سال 1992 استعفا داد؛ بااینحال بعد از مدت کوتاهی با تجدیدنظر دیاسپورا، داشناک تبدیل به گروهی تندوتیز برای تر پتروسیان شد.
مشروعیت حکومت تحت تحریم وی در تعیین موضوعات اصلی یعنی هویت ارمنی و الهامات و آرزوهای ملی را زیر سؤال برده و به چالش کشید. پس از مشارکت داشناکها در بحثوجدلهای داغ بر سر موضوعات اساسی سیاست خارجی قرهباغ، تر پتروسیان با غیرقانونی اعلام کردن حزب داشناکها، پاسخ آنها را داد. بسیاری از فعالان داشناک دستگیر و اخراج شدند و [این کار] باعث آزردگی و اندوه دیگر نیروهای دیاسپورا شد که آماده حمایت از تر پتروسیان بودند. در این مرحله، توازن قدرت و موازنه قوا میان جوامع دور از وطن و جوامع داخلی، بحرانی و حساس شد. داشناکها بهگونهای تهاجمی و خصمآلود نسبت به اعمال تر پتروسیان واکنش نشان دادند. آنها در روزنامهها به تبلیغات رسانهای و تظاهرات در داخل و . . . پرداختند و با بدگویی و بدنام کردن تر پتروسیان بهعنوان اشتباهات و شکستهای داخلی دولت، ازجمله سقوط تولید ناخالص داخلی در اوایل دهه 1990، تورم افسارگسیخته، افزایش فقر، فساد و عدم پاسخگویی داخلی را برجسته کردند.
او در مواجهه با دیاسپورات دستهجمعی از ارمنستان به خارج، رییسجمهور شد. کسی که باعث خالی شدن سرزمین مادریِ جدیدا استقلالیافته شده است. تر ضدملی، متهم به تبلیغ سیاستهای پتروسیان همچنین بهعلت مخالفت با طرح ابتکاری دیاسپورا برای کسب تابعیت مضاعف، بدنام و بیاعتبار شد.
شهرت و اعتبار وی بهخصوص زمانی که ترکیه از برقراری روابط با ارمنستان امتناع ورزید، آسیب دید. او حتا جایگاهش را در میان طرفداران بدون ایجاد تغییرات بنیادی در سیاستهای آذربایجان و خطر و ریسک یک نسلکشی دیگر «دیاسپورا» به علت ناچیز انگاشتن ترکیه، از دست داد. در مواجهه با این شکستهای داخلی، بینالمللی، نهایتا تر پتروسیان در سال 1998 مجبور به استعفا شد. با هر برآوردی میتوان گفت جوامع دور از وطن، ابزاری سودمند در برکناری وی بودند. به روشنی، سیاست تر پتروسیان در جلبوجذب منابع مالی و دیپلماتیک دیاسپورا، در عین تلاش و تقلای فراوان برای خنثاکردن صدای آنها در موضوعات بینالمللی، باعث تشدید و بدترشدن روابطش با داشناکهای سرسخت شد. تلاشهای او برای سرکوب این تأثیرات، ابتدا باعث تقویت موضعش شد؛ اما متعاقبا برای او هزینهساز شد. دولت قدرتمندی که او تصور میکرد شکست خورد، وابستگی رو به افزایش او به حمایت دیاسپورا باعث شد که وی در برابر ارامنه بیرون از کشور نفوذپذیر شود. درواقع، اقتصاد ارمنستان از زمان استقلال، سقوط شدیدی در تولید ناخالص داخلی و در پول ملی تجربه کرد و به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد. این فاجعه اقتصادی، وابستگی ارمنستان به جوامع دیاسپورا و نفوذپذیری این کشور را افزایش داد و بدین ترتیب موازنه قوای جوامع داخلی و جوامع دیاسپورا تغییر یافت.
در قیاس با دولت ارمنستان، دیاسپورا (ارامنه دور از وطن) قوی و سازماندهی شده است. این جامعه دارای اعضای بانفوذ و قدرتمندی است که به اهداف سرزمین مادریشان کمک مالی میکند. دیاسپورا همچنین به داشتن شبکه لابیگری در ایالات متحده و اروپای غربی، مباهات میکند که باعث تضمین ابراز همدردی و همبستگی دیپلماتیک با سرزمین مادری میشوند. جامعه دیاسپورای مقیم امریکا، مهمترین منبع حمایت از ارمنستان در مناقشه بر سر قرهباغ بوده است. دیاسپورای بسیج شده در ایالتهای کلیدی امریکا (کالیفرنیا، ماساچوست و نیوجرسی) تداوم ارسال کمکهای خارجی امریکا را به ارمنستان تضمین میکردند و عاملی کلیدی در ترغیب کنگره به گذراندن مصوبهای برای منع ارسال کمک خارجی به آذربایجان محسوب میشود (معروف به مصوبه 907 کنگره) درواقع، تنها بهعلت جریانِ کمک انساندوستانه، ارسال پول و انتقال وجوه شخصی از درون جامعه دیاسپورا (به سرزمین مادری) و همچنین توفیق این جامعه در جذب نامتناسب مقادیر بزرگی از کمکهای امریکا به ارمنستان بود که سرزمین مادریشان توانست به حرکت خود ادامه دهد [و سرپا بماند].
ناکامیهای تر پتروسیان همراه با ناتوانیاش در کسب پاسخ مثبت ترکیه به ابتکارات خود، وابستگی ارمنستان به حمایت جوامع دیاسپورا، حتا هنگامی که داشناکها تحت آزار و اذیت بودند، را نشان داد. نتیجه و ماحصل این معما و مسأله بغرنج که بهطور عمده توسط جامعه دیاسپورا، رهبری میشد این بود که نهایتا منجر به سقوط وی (تر پتروسیان) شد.
کوچاریان، رییسجمهور جدیدا مستقرشده، بهسرعت قدرت دیاسپورا در تعیین اهداف ملی ارمنستان را تشخیص داد. افزون بر آن، او بر موضوع شناسایی نسلکشی ارامنه، بهعنوان بخش جداییناپذیر از دستور کار سیاست خارجی ارمنستان، تأکید کرد.
رونالد سانی نوشته است: تقریبا بلافاصله دولت جدید به سمت یک ناسیونالیسم سنتیتر، سیاستی همسوتر و هماهنگتر با دیاسپورا، چرخش کرد. ارمنستان بر موضوع نسلکشی تأکید مجدد کرده، موضوعی که همواره منبع درد و رنج برای ارامنه بوده و یک گره کور و قوی میان ارمنستان و ترکیه محسوب میشود. درنتیجه، یک تلاش عمیقا پرمخاطره برای تجدید رویکرد گفتمان ملی، نهایتا بهعلت موانع خودسرانه و لجوجانه داخلی و خارجی، ناکام ماند. قدرت و انسجامِ هویت ملی ارمنی، پرتوافکنی تصاویر نسلکشی به منازعه قرهباغ و بستن گزینه ترکیه؛ تماما به سقوط یک رهبر ملی محبوب، کمک کردند. رهبری که ورای حد و محدوده انتخابهای هویت ارمنی و گفتمان ملی حرکت کرد، ولی نتوانست بازده سیاسی مورد انتظار را به بار آورد.
نقش حیاتی که دیاسپورای ارامنه در شکلدهی به هویت ملی ارمنی ایفا کرد و متعاقبا سیاست خارجی این کشور خود را بهعنوان قویترین بازیگر در ارتباط با امکان یک توافق صلح با آذربایجان، متجلی نمود. این نفوذ، مثال و نمونهای است از اینکه چگونه دیاسپوراهای قدرتمند تصورات ملی یک کشور را تحتتأثیر قرار میدهد. درواقع گروههای دیاسپورای ارامنه جلودار ارائه موضوع شناسایی نسلکشی به رسانهها، جامعه دانشگاهی و دولتهای غربی بوده است. موقعیت بینالمللی آن، به دیاسپورا اجازه میدهد تا افکار عمومی را در ارتباط با هویت ارمنی تحت تأثیر خود قرار دهد. لابیهای دیاسپورا، همچنین در فشار به پارلمانهای اروپایی و قانونگذاران امریکایی برای تصویب قطعنامههای نسلکشی، بهرغم انکارها و اعتراضها و تلاشهای دیپلماتیک ترکیه، موفق بودهاند.
به همان اندازه که کوچاریان نقش حیاتی دیاسپورا را تشخیص داد، او خود را میان دو حالت یعنی مزایای بالقوه بهبود روابط با ترکیه و قدرت وتوی دیاسپورا، تحتفشار یافت. افزون بر آن، به همان اندازه که کوچاریان به ایده معامله با ترکیه میاندیشید (که به موضوع نسلکشی بهگونهای توجه میکرد تا نهایتا از عرصه سیاسی محو شود)، او بهطور کامل درک میکرد که بدون توجه به برجستگی موضوع نسلکشی در هویت ملی ارامنه، کشورش ممکن نیست بتواند توجه بینالمللی را به خود جلب کند.
درمجموع، کوچاریان دیاسپورا را هم بهعنوان یک دارایی بینالمللی و هم بهعنوان یک لابی قدرتمند داخلی مینگریست. بدون تردید بسیاری از ارامنه سرزمین مادری از واقع گرایی جدید در سیاست خارجی استقبال می کنند، اگرچه آنان ممکن است از این واقعیت آزردهخاطر باشند که جوامع ارمنی دور از وطن [دیاسپورای ارمنی] رنجهای آنان را احساس نکنند. تا حدی میتوان گفت که در ذهن دیاسپورا کشور ارمنستان بیشتر بهعنوان یک چشمانداز عمل کرده است تا یک کشور مستقل ملموس. این دیدگاه دیاسپورایی بیشتر درگیر ذهنیت نسلکشی، چنان در دولت ارمنستان وارد شده است که سیاست خارجی این کشور تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
نتیجهگیری
این مقاله بر نقش دیاسپورا بهعنوان بازیگر مستقلی که بر سیاستهای خارجی سرزمین مادری خود تأثیر میگذارد، متمرکز است. در رشته تحصیلی روابط بینالملل، عامل آوارگی را در فضای تئوریک با سازهانگاری با تأکید آن بر هویت – و لیبرالیسم - با تمرکز آن بر سیاستهای داخلی مشترک قرار دادیم. باتوجه به وضعیت منحصربهفرد آنها، جامعه دیاسپورا در خارج از کشور، اما در بین مردم، اهمیت قابلتوجهی به هویت ملی میدهد. باتوجه به موقعیت بینالمللی، آوارگان برای تغییر در تصاویر بینالمللی که ماهرانه جایگزین شدهاند و درنتیجه یک «هویت پویای ملی» را شروع کردهاند، همانند آوارگان ارمنی که تصویر خود را بهعنوان قربانیان قتلعام شده رسم کردهاند. هنگامی که این عمل آغاز شد این پویایی میتواند برای نفوذ در تصمیمگیری سیاست خارجی سرزمین مادری استفاده شود که با درگیرشدن در سیاست داخلی میهن انجام میشود، این کاری است که آوارگان درحالیکه در خارج از کشور هستند میتوانند انجام دهند؛ زیرا آنها هنوز در میان مردماند. دیاسپورا در سرزمینها اعمالنفوذ میکند هنگامی که [کشورها] به معنای واقعی کلمه «ضعیف»اند، میتوانند توازن قدرت را برهم بزند.
در هر دو مورد یهودی و ارمنی، سرزمین مادری، آوارگان را بهعنوان بخشی جداییناپذیر از جامعه اقوام درنظر میگیرد و تلاش برای ترویج پشتیبانی آن دارد. هردو دیاسپورا رابطه خود با میهن را برای هویت و بسیجشدن مهم میدانند و هردو، وطن را در اولویت کاری خود قرار میدهند. هر دو آوارگان، بهخصوص در محیط ایالات متحده، از لحاظ مادی و سیاسی قوی و بهخوبی سازمانیافته هستند و در اعمالنفوذ مقامات منتخب امریکا برای حمایت از سرزمینهای مربوطه خود بسیار موفق هستند. با این وجود هر دو دیاسپورا برای تأثیرگذاری در سیاست خارجی سرزمین خود بسیار متفاوت هستند. این اختلاف ناشی از توان نسبی سرزمینها در مقال دیاسپورا است که نفوذپذیری کموبیش میهن، تأثیرات دیاسپوریک را کموزیاد میکند.
از زمان تأسیس اسرائیل، کشور و رهبران آن و دیاسپورا، همه جامعه سرزمین مادری را بهعنوان پیشتاز مردم یهودی مدنظر میگرفتند؛ حتا اگر یهودیهای امریکا برای آنها همانند عمو بودند و اسرائیل بهعنوان یک خویشاوند فقیر که وجودش حتمی نبود. مقامات اسرائیل عمدتا بهعنوان صلاحیتداران اخلاقی برای تصمیمگیری زندگی و مرگ برای دولت به نظر میرسند و همچنین تا حد زیادی، تماما به نمایندگی از مردم یهودی صحبت میکنند تا زمانی که رهبران اسرائیل از دخالت در امور داخلی یهودیان امریکا خودداری کنند.
زمانی که دموکراسی اسرائیلی شکوفا شد، سایر جوامع یهودی را یکپارچه کردند، بر دشمنان خود پیروز شدند، از لحاظ اقتصادی رشد کردند، جایگاه سرزمین مادری را در ارتباط با دیاسپورا افزایش دادند. خصوصا جنگ ششروزه، وضعیت اسرائیل در چشم دیاسپورا بهبود بخشید و منجر به اسرائیلیشدن دستور کار شد؛ حتا اگر اسرائیل از نظر نفوذپذیری اجتماعی کشوری ضعیف باشد، بهعلت وجود استعداد ایدئولوژیکی در این کشور، تأثیرگذاری دیاسپورا بر سیاست خارجی خود محدود کرد.
اسرائیل درحالیکه باعث افتخار بود در یک برنامه قومی برای توانمندسازی دیاسپورا در این کشور پیشقدم شد. از اواخر سال 1970 تنوع و فرسایش اتوماتیک، حمایت دیاسپوریک در سیاست داخلی و خارجی اسرائیل آشکار شد؛ اختلاف فزاینده در اسرائیل در مورد صلح با اعراب و فلسطینیان شکستی بود که از چشم دیاسپورا دیده میشد. این اختلافات داخلی دیاسپوریکی، (عدم انسجام) در مورد سیاست خارجی سرزمین مادری، احتمال نفوذ امریکاییهای یهودی را بر سیاست خارجی اسرائیل تضعیف میکند.
در مقابل، دیاسپورای ارمنی هنوز خود را بهعنوان پیشتاز ارمنستان میدانند، آنها فاقد بنیاد ایدئولوژیکی برای حمایت از ارمنستان هستند، درحالیکه در صهیونیسم این بنیاد وجود دارد. مقامات اسرائیل عمدتا بهعنوان صاحب صلاحیت اخلاقی برای تصمیمگیری زندگی و مرگ برای دولت مشاهده شدند و همچنین تا حد زیادی، تماما به نمایندگی از مردم یهودی صحبت میکنند تا زمانی که رهبران اسرائیل از دخالت در امور داخلی یهودیان امریکا خودداری میکنند. کشور ارمنستان بیشازحد به لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای دفاع از رهبری جامعه ارمنی فراملی خود ضعیف است. فساد ارمنستان و فرهنگ خشن آن که ارامنه بسیاری را به دیاسپورات مجبور کرده، ادعای این دولت را بهطورکلی بهنام مردم ارمنی تضعیف میکند و ارمنستان را بهطور قابلتوجهی در مورد تأثیرات مربوط به پراکندگی نفوذپذیرتر میکند.
درنهایت، هنگام صحبت از سیاست خارجی ارمنستان، داشناک تمام نظرهای مربوط به آوارگی دیگر را تحت سلطه دارد؛ بنابراین آوارگان ارمنی یک عامل بسیار مهم در جایگزینی رییسجمهور پتروسیان با کوچاریان بودند که باعث تغییر عمدی در سیاست خارجی ارمنستان به یک خط مبارز ضد ترکیه شد.
فراتر از تأکید بر فضای نظری به اشتراک گذاشتهشده توسط سازهانگاری و لیبرالیسم، ما راههایی ارائه دادیم که در آن مطالعه فعالیتهای بینالمللی آوارگان میتواند هر دو رویکرد را غنی کند. آوارگان میان برجستهترین مدعیانی هستند که حوزههای داخلی و بینالمللی سیاست را به هم وصل میکند؛ بنابراین انگیزه مبتنی بر هویت خود را باید بخش جداییناپذیر از تلاش سازنده برای توضیح تشکیل هویت ملی دانست. افزون بر این، فعالیتهای مربوط به دیاسپورا و نفوذ در میهن، بهرغم موقعیت بینالمللی خود، مفهوم سیاست داخلی را گسترش میدهد که سیاست داخلی نهتنها مربوط به کنشگران داخلی، بلکه مربوط به مردم میشود. برای رویکرد لیبرال، این یک «واقعیت جدید» در معنای لاکاتوشی کلمه است. هر دو رویکرد میتواند و باید از دیدگاه دیاسپوریک برای تعمیق بخشیدن به توضیحات پدیدههایی که روی آنها متمرکز هستند، استفاده کند.
در بخش سوم؛ در مورد عوامل مؤثر بر فعالیتهای دیاسپورا نظریهپردازی کردیم، آنچه تعیین موفقیت دیاسپوریک بر سیاست خارجی سرزمین مادری است. برای تحقیقات بیشتر، گام بعدی تغییر فرایند به محتوا بود، پرسش این است که «در چه جهتی دیاسپورا سعی میکنند بر سیاست خارجی کشور خود فشار وارد کنند؟ آیا میتوان در این مورد به یک نکته عمومی دست یابیم؟ آیا دیاسپورا بهطورکلی از سرزمین مادری خود ستیزهجوتر است؟ آیا ترس از محرومشدن و از دست دادن هویت، دیاسپورا را تحتفشار قرار میدهد تا از ایدهپردازی حمایت و مصالحه کمتر برای بهدستآوردن احساس تعلق استفاده کنند؟ در این مرحله از تحقیق، مشکل است که پاسخی به این پرسش داده شود. از یک طرف از نظر تئوری پاسخ این خواهد بود که به تمرکز هویت دیاسپورا بستگی دارد. جوامع متمرکز بر آنجا (هویت ملی بهعنوان پیونددهنده مردم در مقیاس بزرگ یا در سرزمین مادری) سیاستی را تأکید خواهد کرد که در بهترین حالت، گرایش خاص ملی و در بدترین حالت تفاهم ملی است.
جوامع متمرکز بر «اینجا» هویت خویشاوندی بهعنوان بخشی از تلاش برای یکی کردن جامعه زمین میزبان برای یک سیاست مناسب مجبور شدهاند که با هنجارهای جامعه لیبرال که در آن زندگی میکنند یکی شوند. از سوی دیگر به لحاظ تجربی، مورد یهودیان امریکا لزوما این فرضیه مقدماتی را پشتیبانی نمیکند؛ درحالیکه یهودیان ارتدکس کمتر تمایل به جذب کامل در جامعه امریکا هستند و بهطورکلی ضد اسلو بودهاند؛ درحالیکه یهودیان سکولار لیبرال که برای ادغام کامل کوشش کردند، طرفدار اسلو بودند؛ بااینحال این ادعا شاید درست نباشد که یهودیان لیبرال میانهروتر هستند؛ زیرا آنها متمرکز بر «اینجا» شدهاند.
آنها ترجیح میدهند تا سیاست اسرائیل را میانهرو کنند نهتنها برای آن که کمک به حفظ تصویر موردنظر خود از «اینجا» میکنند، بلکه چون آنها واقعا بر این باورند که این بهترین رویکرد برای دولت اسرائیل است در «آنجا». درمجموع مطالعات تجربی بیشتری باید انجام شود تا پاسخ معتبر و بهطورکلی اجراشدنی به سؤال مربوط به هدایت دیاسپورا اراده شود؛ زیرا جریان دیاسپورات تسریع میشود و دیاسپورا در تعداد و هم در دسترسی سیاسی به وطن خود افزایش مییابد. پاسخ به این پرسش از همه بیشتر در درک هدایت آینده سیاست خارجی سرزمین مادری اهمیت مییابد.
نوت: در متن ترجمه، میانتیترهای مقدمه، ادعای مقاله و شروع بحث را مترجم اضافه کرده است.
[1]. Benedict Anderson دانشمند علوم سیاسی اهل آمریکا، مهمترین اثر او جماعتهای تصویری نام دارد.
[2]. ملی اعلام شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر و حمله کشورهای انگلستان، فرانسه و اسرائیل و آغاز دو دهه جنگ بین اعراب و اسرائیل.
[3]. در متن اصلی از منبع خرج sugar daddy تعبیر شده است، یعنی یک فرد پولدار پیر که برای افراد جوان بهویژه خانمها هدیه و پول میدهد تا وقت خود را با آنها بگذراند.