یعقوب یسنا

در ستایش/ ناستایش هستی (شدن/ بودن)

در کناره‌های هستی که باشی، عجب احساسی بهت دست می‌دهد؛ احساسی که در لبه‌ای‌ در پرتگاهی. در این لبه است که پی می‌بری، تو مکثی استی، مکثی که می‌شود به تعبیر ‌هایدگر، «دازاین» یا هم بودنش نامید. این بودن هیچ‌گونه‌ پایداری‌ای ندارد، فقط وضعیتی از شدن است. شدنی که نیچه، شاید از هراکلیتوس و کراتیلیوس به میراث گرفته بود. پس ما و زندگی، نازکی‌های از شدنیم، اما ما آن‌قدر نازک‌بین نیستیم و آن‌قدر چشم تیزبین و دید ظریف نداریم که شدن آب و هوا و خاک را به یک درخت و شدن یک درخت را به خاک ببینیم. فقط وضعیت‌هایی از شدن چیزها را می‌بینیم. این وضعیت‌ها بودن است؛ اما بودن، ماندن و توقف نیست، بل‌که وضعیت ویران شونده‌ی چیزی است از شدن تا شدن‌… همیشه در لبه‌ایم، در لبه‌ی شمشیر هستی…