سه ماه پیش در اینجا (اطلاعات روز) ستونی ایجاد کردیم بهنام «کابلنان». به این منظور که روایتهایی از کف جامعه و از زیر پوست شهر «کابل جان» بنویسم. کابل در گذشتهی نهچندان دور شهر زیبایی بوده است. دریایش آبی، آسمانش آبیتر، مردمانش همدل و کودکانش امیدوار بودهاند. باشندگانش از روی تحبیب به آن «کابل جان» میگفتند. نوستالوژی آن سالها هنوز در سینهها، قصهها، شعرها و آهنگها زنده مانده است، واقعیت اما دیگرگون شده است. کابلجان حالا با پنج میلیون جمعیتش که بیش از نیم آن زیر خط فقر زندگی میکنند، زیاد خوشایند نیست؛ دریایش پر از کثافت، خانههایش پر از فقر، خیابانهایش پر از گدا، پایین پلهایش پر از معتاد، چوکهایش پر از بیکار، راههایش پر از راهزن و دزد و آدمکش و آدمهایش پر از نگرانی و تشویشاند.
البته که در پی ابطال و اثبات چیزی نبودم و نیستم. نمیگویم «کابل» و «جان» ترکیب زیبایی نیست، نمیخواهم مثل آقای ملا عمر با یک چشم جهان را ببینم؛ آنهم با چشم بدبینی و سیاهبینی. خوشبختانه چشم خوشبین و زیبانگرم نیز باز است و چیزهای زیبا، آدمهای مهربان و حرفهای خوب در این شهر کم ندیده و نشنیده است. هستند آدمهای که در درون این جامعهی هابزی که همه علیه همه اند، گرگ نشدند و انسان ماندهاند. هرچند تعداد شان اندک ولی با وجود شان کابل همچنان کابل جان است.
از آن زمان تا حالا در قالب این ستون کابلنویسی میکنم. بیشتر روزها به خیابانها میروم. میروم میان مردم، کنار کارگران و زحمتکشان مینشینم، معتادان را خیابان به خیابان تعقیب میکنم، گدایان را از دور و نزدیک تماشا میکنم و به قصهها و درددلهای مردم گوش میدهم و از همنشینی و همصحبتی با آنان لذت میبرم، چون بسیار عاشق صلح و آرامش و زندگی و خانوادههای شان هستند، رنج میکشم، چون بسیار در عذاباند و نیز بسیار میآموزم، چون سرسخت و تسلیمناپذیرند.
در این مدت خیلیروزها در وقت نوشتن تصور میکردم با آب روی برف مینویسم، نخوانده ناپدیده میشوند. یا با تباشیر سیاه، بر تختهی سیاه مینویسم؛ چیزهایی که اولا دیده و خوانده نمیشود و دوم بازنمایی و بازروایی رنج و فقر، فقر و بدبختی، بدبختی و بیرحمی، بیرحمی و خشونت و در نهایت خشونت و شر، سیاهی وضعیت را غلیظتر میکند. پیش خود میگفتم شاید خوانندهای با خود بگوید؛ خود ما به قدر کافی بدبختی تماشا میکنیم، نیاز نیست تو نیز خود را به زحمت بندازی؛ ممنون! این گمان در روزهای اخیر که اوضاع کابل از هر نظر واقعا آلوده و سیاه شده، آنقدر در ذهن من چاق شد که دستم به کار پیش نمیرفت. چند روزی وقفه گرفتم.
در خلال این وقفهی کوتاه پیامهای از سوی دوستان و خوانندگان دریافت کردم که گمان مرا باطل میکند؛ این نوشتهها حکاکی روی برف نیست. تباشیر من آنقدرها سیاه نیست، چون از سوی شماری ولو اندک ولی پیگیر دیده و خوانده میشود. نه، من نباید ناسپاس باشم. به خاطر این ستون بیش از انتظارم مورد تحسین و تشویق دوستانم و خوانندگان گرامی اطلاعات روز قرار گرفتم. درحالیکه انتظار من چیزی در حد «هیچ» بود. در نبود چیزهای خوبی مثل نقد و نظر و بحث و گفتوگو، تشویق بسیار بهتر از هیچ و دلگرمکننده برای ادامه است.
متاسفانه در شرایطی به سر میبریم و فضایی بر ما حاکم است که گویی نوشتن و ادبیات جز خصلت بازنمودگرایانهی وضعیت، کارایی و توانایی دیگری ندارد. نمیتواند تاثیر بگذارد، راهحلی پیشنهاد کند و جز بازنمایی اندوه، رنج، فقر و یاس، کاری از پیش ببرد. اندوه و رنج و فقر و یاس اما تقدیر ابدی و ازلی ما نیست، وضعیتی تاریخی ماست؛ وضعیتی که اگر در خلق آن نقش نداریم، در برابر آن مسئولیت داریم. من ضمن پذیرش این واقعیت که رنج کابل بیش از آن است که در یک ستون بگنجد و کسی مثل من از پس روایت آن بربیاید، سعی میکنم در حد توانم با بازنمود و نشاندادن وضعیت موجود در ستون کابلنان ادای مسئولیت کنم. فکر میکنم نشاندادن به هیچ وجه امر بیهوده نیست. هیچ جامعهای نمیتواند در برابر بدیها بیایستد، مگر اینکه نخست بدیها نشانهگزاری و نشان داده شود.
آخرین حرف اینکه پیش از این هفتهی سه ستون مینوشتم که در روزهای جفت هفته به نشر میرسید، پس از این و با آغاز سال نو میلادی، کابلنان هفتهی دو بار، در روزهای یکشنبه و سهشنبه از طریق نسخههای چاپی و انترنتی اطلاعات روز در دسترس همگان قرار خواهد گرفت.
اینجا کابل جان است.