صدای‌ مردم ‌را‌ خفه‌ نکنید!

صدای‌ مردم ‌را‌ خفه‌ نکنید!

عبدالبصیر عظیمی

در روزگاری که صداهای مردم یکی پس از دیگری خفه می‌شود و یا هدف بمبارد فیسبوک‌چلان‌های عاریتی قرار می‌گیرد، نوشتن کار آسانی نیست. خصوصا نوشتن از تابوهای حساسیت‌برانگیز که چیزی را به‌غیر از تهدید و ناسزا عاید نویسندگانش نمی‌کند. همین وضعیت باعث می‌شود تا بپرسیم چرا این روزها ننوشتن به نوشتن ترجیح داده می‌شود و در حاشیه‌بودن، امنیت و مصونیت بیشتری دارد؟ چرا این روزها حرف‌ها درون سینه‌ها حبس می‌شوند و به‌جای تبدیل‌شدن به صدا یا خفه می‌شوند و یا در تبعیدگاهای سکوت یکی پس از دیگری جان‌دادن را ترجیح می‌دهند؟

این اواخر پست‌های فعالان مدنی در فضای مجازی بیشتر از قبل بوی ترس می‌دهد؛ انگار مرگ را همانند سایه در تعقیب خود می‌بینند. این طیف جامعه می‌خواهند کمتر دیده شوند و صراحت کلام آن‌ها هرروز کمرنگ می‌شود.

وضعیت اکثر فعالان مدنی خوب نیست. نه مدد معاشی که روزگار چلانده شود و نه موتر و محافظی که اگر در یک برنامه دعوت می‌شوند، با خیال راحت در آن اشتراک کنند. تنها دلخوشی آن‌ها طرفداران آن‌هاست که در هجوم تهدیدها و تنفرهای مخالفان، حمایت‌ آن‌ها دلگرمی‌های کوچک برای این فعالان می‌شود تا به‌عنوان صدای مردم باقی بمانند. صدای مردم بودن همیشه هزینه داشته است ولی این اواخر هزینه‌ی آن تا مرز حذف فیزیکی برای فعالان مدنی بالا رفته است. ترس و اضطراب حملات هدفمندانه‌ علیه فعالان مدنی مانند اپیدمی کرونا فضای عمومی را تسخیر‌ کرده و باعث شده تا خاموشی جاهای بیشتری را فرا بگیرد.

خاموشی صدای فعالان مدنی امیدهای بی‌شمار را از جامعه به یغما می‌برد.‌ دشمن، «امید جامعه» را هدف قرار داده است. خصوصا در این روزگار دشوار، اگر جامعه‌ امیدش را از دست بدهد، دچار فرسایش و انحطاط می‌شود که نهایتا «مرگ» و نابودی جامعه را در پی دارد. این وضعیت حاکم بر فعالان مدنی شبیه مرگی تدریجی است که طراوت و نشاط جامعه را نابود و روح‌ها را تسخیر نموده و به ویرانه‌ها تبدیل می‌کند؛ ویرانه‌هایی که آبادکردن دوباره آن‌ها کاری آسان نخواهد بود.

به یاد داشته باشیم صداهایی که از ما گرفته می‌شود، صدای چند تن معدود نیست. پیامد این کار ویران‌گر است. سکوتی که از اثر گرفتن این صداها بر ما حاکم می‌شود همانند این است که لبان همه‌ی مردم را بدوزند و بر آن‌ها مهر خاموشی بکوبند.

این روند شوم باید متوقف شود. سکوت، کناره‌گرفتن و یا بیرون رفتن از کشور نه‌تنها راه‌حل نیست بلکه طراحان این حملات را جسورتر و پرانگیزه‌تر می‌کند. این همان هدفی است که این پروژه برای آن طراحی شده است: جامعه‌ای ماتم‌زده که از ترس صداهایش را یکی پس از دیگری با دست‌های خودش خفه می‌کند. جامعه‌ای که هرچه به سرش آوردند، جرأت اعتراض را نداشته باشد تا چشم و گوش بسته، هر بی‌عدالتی را بپذیرد. 

هوای این روزهای پایتخت آن‌قدر آلوده است که گرفتن جان هرکسی هدف تعیین شود، حذف می‌شود، بدون آن‌که عاملان اصلی آن دیده و شناسایی شوند. خصوصا در این شب‌هایی که خاموشی روی اکثر نقاط پایتخت خیمه‌زده و هر کاری که زیر این خیمه‌ی تاریک انجام شود، پیدا شدن‌ عامل‌اش محال به‌نظر می‌رسد. باید این تاریکی‌ها به عقب زده شده و حملات هدفمندانه ریشه‌یابی شود؛ عاملان اصلی این حملات شناسایی و چهره‌ی واقعی آن‌ها به مردم نشان داده شود. باید هرچه عاجل‌تر چاره‌ای سنجیده شود تا امید مردم بیشتر از این به ناامیدی تبدیل نشود.  

واضح است که حملات هدفمندانه، هدف‌اش ناامیدکردن جامعه است؛ هدف‌اش شکستن باور جامعه است تا فعالان آن خفه شوند و جرأتی برای اعتراض نداشته باشد. هدف‌اش دامن‌زدن به بی‌اعتمادی‌ها و ایجاد فاصله‌ها است. فاصله‌هایی که فرصت را برای نفوذ بیشتر دشمن فراهم می‌سازد تا جدا‌جدا شکارمان کنند.

 در چنین روزهایی دشوار، چاره‌ای به‌جز باهم‌بودن و در کنار هم ماندن نداریم. باید امیدوار بود. باید دست‌های‌مان را محکم‌تر از قبل به‌هم گره زنیم تا همین امیدهای کوچک‌ تبدیل به شعله‌های بزرگ شود تا تاریکی‌ را از این سرزمین به عقب زند. باید هم‌صدا شویم و باهم فریاد زنیم تا نعره‌های‌مان روحیه دشمن را بشکند و باورمندی را در جامعه تقویت کند.