همین چند هفته پیش، در یکی از اتاقهای بزرگ اما کمنور ساختمان شهرداری ولسوالی اسپین بولدک ولایت قندهار حدود ۳۰ مرد بهشمول ملکها، روحانیون، متنفذین، کارمندان دولتی، جوانان، آموزگاران و دانشآموزان باهم روی مسائل مهم ولسوالیشان بحث میکردند. صلح، امنیت، سرک، برق، آب، صحت، تعلیم و بهخصوص تعلیم و ازدواج دختران در این ولسوالی محورهای اصلی بحث آنها را تشکیل میدادند. در این گفتوگو که مسائل حیاتی و مهم ولسوالی به بحث گرفته میشد، هیچ خانمی اشتراک نکرده بود. در لابلای بحثها، وقتی شماری از اشتراککنندگان مرد از چالشهای فراروی خانمها و دختران این ولسوالی صحبت کردند، متوجه بحرانی شدند که دامنگیر نصف جمعیت این ولسوالی یعنی زنان است.
در بحث آزاد گپوگفتهای زیادی در مورد جایگاه اجتماعی زنان در بولدک، چالشهای فراروی آموزش و تحصیل دختران این ولسوالی سرحدی، رسمهای ناپسند و محدودیتهای به ظاهر فرهنگی و عقیدتی مطرح میشد. عدهی از اشتراککنندگان از گلهی بالا شکایت میکردند، بعضی باور داشتند که دختران مثل مال به لکها کلدار به فروش میرسند، بهخصوص زمانی که دختر خردسال را به نکاح یک پیرمرد درآورد تا ۵۰ لک کلدار هم که به آن «گله» میگوید، از خانواده داماد گرفته میشود. در میان جمع کسی با صدای بلند گفت: «کسی پولدار است که دو تا دختر داشته باشد.» دیدگاههای مخالف هم وجود داشت. کسی گفت که ۱۱ خواهر دارد و در وقت عروسی آنها بیشتر از سه لک کلدار گله نگرفته است. یکی گفت که مردم یک آموزگار خانم فقط بهدلیل تدریس در مکتب، در کوچه با سنگ به فرقش زده است. با شنیدن این گپوگفتهای تکاندهنده، تصمیم گرفتم که وضعیت آموزش دختران را در این ولسوالی بررسی کنم.
مکتبرفتن دختران شرمآور است
در زمان حاکمیت طالبان در افغانستان دختران حق داشتند تا صنف پنج و شش و در ایدهآلترین حالت تا صنف نهم درس بخوانند و بعد از آن باید در خانه مینشستند و خانهداری میآموختند. حالا که دو دهه از سقوط این رژیم میگذرد، در شماری از نقاط کشور تعلیم و تحصیل دختران تا مقطع لیسانس، ماستری و حتا دکترا به یک امر معمول تبدیل شده است و خانوادهها در مساعدساختن زمینهی تحصیل نهایت تلاش خود را به خرچ میدهند تا پسران و دخترانشان تحصیل کنند اما وضع در ولسوالی اسپین بولدک ولایت قندهار فرق میکند.

در مورد چالشهای تعلیم دختران بولدک با شماری از آموزگاران مرد صحبت کردم. سید محمدصدیق یکی از این آموزگاران گفت که شمار کلی مکاتب در ولسوالی اسپین بولدک به حدود ۵۰ باب مکتب میرسد اما در تعداد محدودی این مکاتب دختران هم درس میخوانند و وقتی دختری به سن و صنفهای بالاتری برسد، دیگر اجازهی رفتن به مکتب را ندارد و باید در خانه بنشیند.
صدیقالله صدیقی، آموزگار دیگری هم میگوید که در ولسوالی بولدک شماری اندکی مردم اجازه میدهند که دخترانشان تا صنف ششم درس بخوانند و اجازه نمیدهند به صنفهای بالاتر بروند: «در تمام بولدک یک لیسه دخترانه داریم که امسال یک دور فارغ میدهد. فکر نکنم که از مردم خود بولدک کدام دختری به امتحان کانکور اشتراک کرده باشد. اگر اشتراک هم کرده باشد، باشنده کدام ولایت دیگر است که فعلا در بولدک زندگی میکند.»
نظرمحمد صمیمی، سخنگوی ریاست معارف ولایت قندهار حرف آقای صدیقی را تأیید کرده و گفت که در سال گذشته حدود ۱۷ دانشآموز دختر در ولسوالی اسپین بولدک از صنف دوازدهم فارغ شده است اما هیچ یکی از آنها در کانکور اشتراک نکردهاند. به گفته صمیمی تعداد کل اشتراککنندگان کانکور از این ولسوالی در سال گذشته به ۱۳۸ تن میرسد.
آقای صدیقی میگوید که بعضی خانوادهها حتا مایل نیستند پسرانشان به مکتب بروند و باور دارند که مکتب بچهها را به راه دیگر میبرد و بچهها بهجای مکتب باید در مدرسه درس بخوانند. آقای صدیق گفت: «درباره بچهها مردم اینگونه فکر میکنند. پس در مورد زنان چگونه فکر باید داشته باشند؟»

سید محمدصدیق که در کنار آموزگاری، مدیر یک مرکز فرهنگی و کتابخانه عامه هم است، میگوید: «ذهنیت و افکار مردم در اسپین بولدک آماده نیست و سطح دانایی و تعلیم مردم هم بسیار پایین است. آموزش دختران برای آنها یک شرم و عار بهحساب میآید. این مردم از نگاه ذهنی و فکری احساس شرم میکند و [رفتن دختران به مکتب] را عمل مخالف نورم جامعه و مخالف اخلاق میدانند و پدران، برادران بزرگ و اقارب [دانشآموزان دختر] را ملامت میکنند.»
محمدویس توخی که کارمند دولت است و هر صبح خانمش را به مکتب میبرد و عصر برمیگرداند، میگوید که مردم این ولسوالی بیشتر روی کار و تجارت تمرکز دارند. پسرانشان را به مکتب می فرستند که فقط خواندن و نوشتن را بیاموزند تا در کاروبار تجارت مشکل را حل کند و بس. آقای توخی میگوید که خیلی از خانوادهها شوق دارند که دخترانشان به مکتب بروند اما بهدلیل گپوگفتها و طعنههای مردم نمیتوانند دختران شان را به مکتب بفرستند: «مردم میگویند که دخترت مکتب رفته، درس زیاد خوانده و با چقدر مردم گشته باشد، فردا کسی همراهش عروسی نمیکند.»
در کنار چالشهای سنتی، مردم این ولسوالی بهدلیل سرحدیبودن منطقهشان هم از فرستادن دخترانشان به مکتب احساس ترس دارند.
فرشتهی نجات صدها دختر بولدک
در گفتوگویی که در شهرداری بولدک برگزار میشد، هیچ خانم حضور نداشت که من مشکلات اجتماعی و تعلیمی زنان بولدک را از زبان خودشان بپرسم. سه روز تلاش کردم که یک مکتب دخترانه را پیدا کنم و با آموزگاران و دانشآموزان خانم صحبت کنم اما موفق نشدم. روز چهارم رحمتالله آرینزی، معاون اداری شهرداری بولدک موفق شد که سرمعلم یک لیسه دخترانه را متقاعد کند تا با من مصاحبه کند. یکجا با محمدویس توخی، مدیر عواید شهرداری بولدک که خانمش هم دانشآموز همان مکتب بود، بعد از پشتسرگذاشتن کوچههای نامنظم و خامهی «ویش» به «لیسه عالی عبدالکریم» رسیدیم.

مدیر لیسه زن نه بلکه یک مرد مسن بود، در منطقهی پشتوننشین توقع میرود که یک پشتوزبان مدیر باشد، اما او یک تاجیک فارسیزبان بود که در ولایت غور متولد شده است. در همان چند دقیقه اول که با او صحبت کردم، فهمیدم که فعالیتها و دستآوردهای او خیلی متفاوت و نادر است.
اسمش سعدالله صفا است که به گفته خودش عمر خود را در آموزگاری و امور معارف سپری کرده است. گفت که ۶۹ سال سن دارد. در سال ۱۳۸۲خورشیدی از منطقهی چمن پاکستان به ویش نقل مکان میکند و چند سال در مکاتب ویش بهعنوان استاد کار میکند. درست ده سال پیش، در سال ۱۳۸۹خورشیدی وقتی متوجه میشود که دختران این ولسوالی یا اصلا به مکتب نمیروند و اگر میروند هم بیشتر از صنف پنج یا شش خوانده نمیتوانند؛ چون مردم هنوز از نگاه فکری و اجتماعی آماده نشده و رفتن یک دختر به مکتب تابو و سنتشکنی بزرگی بهحساب میآید، تصمیم میگیرد که در حویلی خودش که محل زندگیاش هم بوده، دختران و پسران منطقهشان را درس بدهد. سعدالله صفا مکتب ابتدایی عبدالکریم را فقط با چهار صنف از دختران و پسران اقوام و بستگان خودش که از اقوام غیرپشتون و فارسیزبان بودند، در منطقهی «فارسیوانانو کلی/قریه فارسیزبانها»شروع میکند.
ایجاد این مکتب و تشویق جذب دانشآموزان و بهخصوص دانشآموزان دختر برای این معلم روزگاردیده کار آسانی نبوده است. میگوید خانوادههای کمسواد و بیسواد در اینجا از فرستادن دخترانش به مکتب ننگ و عار دارند درحالیکه برای خرید به بازار و فروشگاهها میروند. در این میان کارمندان دولتی و خانوادههای باسواد با فرستادن دخترانشان به مکتب کار را برای سعدالله آسان میکنند: «ماههای اول اولادهای خودمان بود و بعدها که اقوام دیگر دیدند که این [سعدالله صفا] بلاوقفه کار میکند، کسانی که معارفدوست، علمدوست بود و بهخصوص داکتران، استادان و کارمندان ادارات دولتی که فکرهای بازتری دارند، اولادهای خود را ثبتنام کردند.»

در همان سال اول، در کنار چالشهای فرهنگی و اجتماعی، طالبان تهدیدی دیگری برای سعدالله صفا بوده است. طالبان دو بار با پخش شبنامه سعدالله و مکتبش را تهدید میکند اما سعدالله همچنان به کارش ادامه میدهد. «بازهم من شانه خالی نکردم. از ترس نهراسیدم و به درس و تعلیم ادامه دادم.»
هر سال دختران و پسران بیشتری نسبت به سال قبل به دروازهی خانهی سعدالله صفا که دوازه مکتب عبدالکریم هم است، مراجعه کرده و برای نشستن روی فرش بوریایی صنفهای کوچک مکتب عبدالکریم ثبتنام میکنند. حویلی کاهگِلی، فراخ اما کهنهی سعدالله صفا درحالیکه در صحن حویلی چادر هم برپا کرده، دیگر ظرفیت گنجایش تمام دانشآموزان را ندارد.
حالا بعد از ده سال فعالیت، تعداد صنفهای مکتب عبدالکریم از چهار به ۳۱ صنف رسیده که ۶۴۵ دانشآموز دختر از طرف صبح و ۶۵۰ دانشآموز پسر از طرف عصر در صنفهای خاکی این مکتب درس میخوانند. درس برای شماری از دانشآموزان دختر لیسه عبدالکریم ساده و کمچالش است اما برای عدهی دیگر گذشتن از هفت خوان رستم است.
یکی از دانشآموزان صنف دوازدهم به من گفت که در بولدک مردم به درس و تعلیم دختران باور ندارند و میگویند دختر چه است که درس بخواند، دختران باید کارهای خانه را انجام بدهند و کاری که دختران غیر از کارهای خانه میتوانند انجام دهند، خامک دوزی است: «شماری زیادی از دختران که به مکتب میآیند با چالشهای جدی مواجهند. اگر پدرشان رضایت داشته باشد، برادرشان مشکل دارد و اگر برادر رضایت داشته باشد، پدر و کاکا مشکل دارند. حتا چند دختر را بهدلیل رفتن به مکتب، به رویشان تیزاب پاشیدند.»

چالشها تنها به ممانعت خانوادههای دختران محدود نمیشود بلکه خانوادههای که بخواهند دخترانشان را به مکتب بفرستند، هم از چند خوان رستم باید عبور کنند. سعدالله مردی را مثال زد که هر صبح دو دختر و یک خواهرش را از اسپین بولدک با طیکردن چندین کیلومتر به مکتب عبدالکریم در منطقهی ویش میرساند و تا عصر که مکتب رخصت میشود آنجا منتظر میماند تا دختران و خواهرش را دوباره به خانه بیاورد. در بیرون مکتب آن مرد را با موهای ژولیده و یک موتر کوچکش دیدم اما بهدلیل مشکلات اجتماعی که در منطقهشان وجود دارد، حاضر نشد که با من مصاحبه کند.
هاشمه، یکی از دانشآموزان این مکتب که خانوادهاش از میدان وردک به ویش آمده، گفت که در راه مکتب حرفهای زیادی از مردم میشنود و حتا مردم مکتبرفتن او را بهعنوان یک عمل بد به رُخ پدر، مادر و برادرانش میکشد. هومیه دانشآموز دیگری، از طعنهها و کنایههای که در مسیر راه و محله خود از مردم میشنود به من گفت: «در مسیر راه مردم میگویند که دختران چرا به مکتب میروند؟ آنها میگویند رفتن دختران به مکتب یک کار شرمآور است و دختران باید در خانه باشند و کار خانه را انجام دهند.»
چالشها بیشازحد طعم مکتبرفتن را برای هومیه و هاشمه شیرینتر ساخته است. آنها از پشت نقاب سیاه با عزم متین میگفت که هر پسر و دختری حق دارند درس بخوانند. هاشمه گفت که میخواهد داکتر شود اما هومیه برای معلمشدن و خدمت به دختران بولدک کمر بسته است: «مدیر صیب [سعدالله صفا] بیاندازه برای ما خدمت میکند. کسی اگر رییسجمهور هم باشد برای ما این قدر خدمت کرده نمیتواند.»
خانم معلم بامیانی
سکینه مهدییار یکی از آموزگاران مکتب است که از منطقهی «زرد سنگ» ولسوالی پنجاب بامیان بلند شده و صدها کیلومتر دورتر به ولسوالی اسپین بولدک قندهار آمده است تا برای دانشآموزان دختر مکتب عبدالکریم ریاضی تدریس کند.

سکینه میگوید که سطح تعلیم و تربیه در میان مردم اسپین بولدک بسیار پایین بوده و خانمها و دختران این ولسوالی از علم و دانش هیچ چیزی نمیدانند: «از بامیان آمدم که به همکاری دیگر استادان و سرمعلم صاحب به این مردم خدمت کنیم و الگوی خوب باشیم.» تدریس برای سکینه آسان است اما پوشیدن برقع (یک نوع چادری خیلی پوشیده) خالی از جنجال نیست. میگوید با آنکه در شهر قندهار و بولدک گشته است اما هیچ جایی را ندیده است؛ اما برای احترام به فرهنگ مردم محل آن را میپوشد.
تا همین یک سال پیش، یگانه لیسه دخترانه اسپین بولدک از رونق تمام برخوردار بود اما یک فرمان رییسجمهور غنی روال کاری این مکتب را مختل کرده است؛ چون اکثریت مطلق آموزگاران این مکتب بهصورت حقالزحمه کار میکردهاند و اشرف غنی طی فرمانی دستور داده که دیگر هیچ معلمی بهصورت حقالزحمه استخدام نشود. حالا از چندین آموزگار خانم و آقا که سالهای گذشته در لیسه عبدالکریم تدریس میکرده، فقط شخص سعدالله صفا و یک شخص دیگر معاش دریافت میکنند و باقی آموزگاران این مکتب چندین ماه است که هیچ معاشی دریافت نکردهاند.
وقتی حقالزحمه آموزگاران لغو میشود، آموزگاران لیسانسه و آموزگاران مرد سعدالله صفا و مکتب عبدالکریم را ترک میکنند اما ۱۳ آموزگار زن همچنان برای محو بیسوادی دختران در کنار سعدالله مبارزه میکنند. در حال حاضر سعدالله برای صنفهای پسرانه تقسیم اوقات درسی تدوین نکرده است، چون آموزگاران مرد بهندرت و نامنظم حاضر میشوند اما برای صنفهای دخترانه تقسیم اوقات منظم دارد.
این سرمعلم ۶۹ ساله گفت که دخترانش را که سال گذشته از این مکتب فارغ شدند، راضی کرده که بدون معاش هم تدریس کنند. پرسیدم که دختران شخص خودش است. به خنده گفت: «من که ۱۳ دختر ندارم. همین دخترانی را که من اینجا آموزش دادم و مکتبشان را بنیانگذاری کردم مثل دخترانم است. خودم یک دختر دارم.»

با آنکه مدیر و سرمعلم یک مکتب است اما رفتارش با آموزگاران و دانشآموزانش بیشتر به یک پدربزرگ مهربان میماند. صنفهای درسی شاگردان صنوف اول تا سوم در محوطه ساختمان جدیدی بود که بهتازگی دولت برای این مکتب ساخته است. اداره مکتب هنوز در ساختمان کهنه قرار داشت. هرچنددقیقه بعد سرمعلم به من میگفت: «دختران کوچکم را نمیبینی؟» منظورش از دختران کوچکش همان شاگردان سه صنف ابتدایی بود. دانشآموزان دوره ابتداییه را دختران کوچکش و دانشآموزان دورههای بالاتر را دختران بزرگش میخواند.
پرداختنشدن معاش برای آموزگاران، کمبود مواد درسی، صنفهای خاکی و نبود استادان لیسانسه از مشکلاتی است که سعدالله صفا با آن مواجه است. برای تکمیل مواد درسی کتابهای بیکیفیت پاکستانی را از بازار سیاه خریداری میکند و در بیشتر مواقع نیازهای مکتب را از هزینه شخصی خودش برطرف میکند. پرسیدم که از شاگردان هم فیس میگیرد، گفت: «نه. به هیچ وجه. وقتی معارف حقالزحمه را قطع کرد گفت که به رضای خدا که درس میدهید بدهید اگر نه هیچ. امسال به رضای خدا شد.»
نظرمحمد صمیمی، سخنگوی ریاست معارف ولایت قندهار در پاسخ به این مشکل گفت که پرداخت معاش حقالزحمه از سوی رییسجمهور غنی طی یک فرمان ممنوع شده است اما وزارت معارف تلاش دارد که بعد از تأیید بودجه ۱۴۰۰ رییسجمهور را متقاعد کند تا دوباره حکم پرداخت این معاشات را صادر کند. او گفت که در کل قندهار بیش از پنجهزار معلم با معاش حقالزحمه استخدام شده بود که حالا بخشی از این کمبودیها با همکاری رضاکارانه جوانان قندهاری برطرف میشود.
یک عمر خدمت به معارف
سعدالله صفا در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در زمان حکومت ظاهرشاه در قریه «خریمان» منطقه «مشکان» ولسوالی «پرچمن» ولایت غور متولد شده است. در سال ۱۳۳۷خورشیدی مکتب را در ابتداییه «مشکانها» آغاز کرده و تا سطح متوسطه در آنجا میخواند. در سال ۱۳۴۷خورشیدی وارد دوره لیسه در دارالمعلمین اساسی هرات میشود و در سال ۱۳۵۰خورشیدی وقتی فارغ میشود، مستقیم به برای تدریس به منطقهی خود بازمیگردد.

وقتی مرکز ولایت غور از تیوره به چغچران انتقال میکند، ولسوالی پرچمن هم از بدنه ولایت غور جدا شده و به ولایت فراه میپیوندد. سعدالله صفا بعد سالها تدریس در غور، وقتی یک بار مریض میشود، برای تداوی به قندهار میآید. در قندهار اقوام و بستگانش از او میخواهد که در اینجا زندگی کند و به منطقه کوهستانی پر چمن برنگردد.
۲۴ سال پیش، غور را ترک کرده و قندهار میآید. در سال ۱۳۷۵خورشیدی و در اوج جنگهای داخلی به منطقهی چمن در آنسوی مرز رفته هفت سال بهعنوان منشی یک تجار کار میکند. با سقوط رژیم طالبان در سال ۱۳۸۲ خورشیدی دوباره به وطن برگشته و در منطقهی ویش ولسوالی اسپین بولدک قندهار به تدریس در مکاتب میپردازد.
سعدالله صفا در حال حاضر هم جز خدمت به معارف هیچ کاری ندارد: «زندگی من وقف مکتب و معارف است و دیگر هیچ کاری ندارم. نماز صبح را که خواندم میآیم به مکتب و نماز شام را خواندم میروم خانه.»