شهروند امیدوار
(تأملی بر دو نوشته در روزنامهی جامعهی باز)
صدايي كه ادعا ميشود از كريم خليلي است، پخش شد. در صدای مورد مناقشه، توصيههايي شنيده شدند كه خلاف قانون بودند. در منصفانهترين حالت، آقاي خليلي يك متهم است. احتمال برائت و نيز مجرم شدن او، هردو پنجاه درصد است. البته در جامعهاي كه نهاد عادل، بيطرف و باصلاحيتي براي برسي چنين اتهاماتي وجود داشته باشد.
اما از آنجايي كه متأسفانه چنين نهادي وجود ندارد، پروندهی آقاي خليلي مانند دهها پروندهی مهم و جدي ديگر، در ابهام باقي خواهد ماند و بستگي به هر فرد دارد كه دلايل كدام يكي از دو طرف ماجرا برايش قابل قبولتر است. به قول معروف، در اين قضيه هركسي از ظن خود يار يا هم مخالف آقاي خليلي خواهد شد. به همین دليل، بحث در اثبات يا رد اينكه صدا از خليلي است يا نيست، بيهوده است. بنابراين، هم مدعيان ثبوت صدا و هم منكران آن حاضر نيستند بيايند و ادلهی خود را در مورد اصل ماجرا بيان كنند. مثلا سه يا چهار دليل بياورند كه چرا و به چه دليلي اين صدا از خليلي است يا به چه دلايلي اين صدا از خليلي نيست، بلكه مخالفان آقاي خليلي با علم به اينكه در اين زمينه دادگاهي برگزار نخواهد شد و حتا اگر صدا اصلي نباشد، كسي يخن آنها را نخواهد گرفت، صدا را پخش كردند.
روي سخن من اما در اين نوشته، با مدافعان آقاي خليلي است. چرا؟ به چند دليل:
نخست: آنهايي كه در دفاع از آقاي خليلي نوشتند، استادان دانشگاه اند. آنها دستكم در ادعا طرفدار «جامعهی باز» اند و «روزنامهاي براي زندگي» دارند. آنها با تلاش شبانهروزيشان در پل سرخ، نسلي را تربيت كردهاند كه نقاد، كنجكاو و كتابخوان است. در يك كلام، آنها در حد توان خودشان «جامعهی باز و دشمنان آن را» به نسلي معرفي كردهاند. آنها بنيانگذار استدلال منطقي و جدال احسن در كلاسهاي درس و رسانههاي جمعي بودهاند و در يك كلام، اميد مردم و جامعهی افغانستان براي فرداي روشن. پس با اينها ميشود حرف زد، يخنشان را گرفت، استدلال كرد و جواب شنيد.
دوم: فريادي كه شماري از استادان طرفدار آقاي خليلي در دفاع از او بلند كردند، جعلي است؛ جعلي كه خود اين بزرگواران كردند. اين نوشتهها نميتوانند نوشتههاي استاد جواد سلطاني و استاد اسلم جوادي باشند. من عليه اين جعل ميايستم؛ چون اين جعل چراغهاي راهنماي من و نسلي را بهسوي جامعهی باز ميكشد. اسلم جوادي و جواد سلطاني نميتوانند به روشي كه در نوشتههاي اخير خود متوصل شدهاند، معتقد باشند و من عليه استدلال و نوشتهی جعليای كه توسط خود سلطاني و جوادي نوشته شده، ميايستم؛ چون اينها را دوست دارم.
خليلي خراب ميشود؟ بشود، به من چه. او بلد است خود را از معركه چطور بكشد. خليلي خوب شود باز هم به من چه. بهرغم ادعاي خودش، من شهروند هزارهی افغان، مديون او نيستم و كاري را كه بايد ميكرد، نكرد. فوقش دوماه ديگر به حاشيه ميرود و اين روند تدريجي نزولي در حيات سياسي او ادامه مييابد.
من نگران خليلي نيستم. او ربطي به نسل من ندارد. نه او به نقد باور دارد، نه من به آب در هاون كوبيدن. من و خليلي از دو سنخيم، از دو نسليم، اصلا دو رقميم. او كارش را كرد، حرفش را زد، شكست خورد، پيروز شد، زر اندوخت و رهبر شد. ده سال به مقام بلند دولتي تكيه زد. از اين پس نيز معاش مادامالعمر دارد. خانهی راحت و فرزندان تحصيلكرده دارد؛ فرزنداني كه در اين همه جنگ و گريزي كه افغانستان شاهدش بود و كريم خليلي يكي از رهبرانش، بينيشان هم خون نشد.
هيچكدام شربت گواراي شهادت ننوشيدند. مجروح نشدند. حتا بيسواد نماندند و دستكم يكي از آنها سالها در دفتر نمايندگي افغانستان در نيويورك براي افغانستان خدمت هم كرد. لابد چون زمينهی خدمت در دايكندي و بهسود، يا هم بدخشان و پكتيا ميسر نبود. بماند. خلاصه كه آقاي خليلي براي من مهم نيست. عمرش را خورده و كارش را كرده و مخالف و موافقش را دارد و به قول معروف، تاريخ قضاوت خواهد كرد. براي من عدهي خاصي از مدافعان آقاي خليلي مهم اند. آنها الگوهاي من و نسلي از همسنوسالان من هستند كه تازه شروع كردهاند و قرار بود راه نوي را بگشايند فراروي ما و كاري بكنند و خلاصه كه ما را در رسيدن به ساحل مقصود ياري رسانند.
سوم: استادان، جوادي و سلطاني تصوير نيمرخي از استاد محمدكريم خليلي كشيدند. من رسالت خود ميدانم اين تصوير را كامل كنم. اين نقاشي يك مقدار كار بيشتر لازم دارد تا آنگونه كه هست، ديده شود. حالا به ترتيب نكاتي را که استادان به عمد در مورد استاد خليلي از قلم انداختهاند، به ترتيب بيان ميكنم.
چهارم: استادان در دفاع از اينكه صدای منسوب به آقاي خليلي، از او نیست، اصلا به خود ماجرا نپرداختهاند؛ مثلا نپرسيدهاند كه چرا اين صدا در جاهايي كه او كلمات مورد مناقشه را بر زبان ميآورد، يك دفعهاي مخدوش ميشود، چرا دستگاهي كه اين صدا را ثبت كرده است، فقط در جاهايي درست كار ميكند كه خليلي حرف خلاف قانون نميزند؛ اما وقتي كه او از تلاشهاي فراقانوني به نفع تيم خاصي صحبت ميكند، صدا خراب ميشود؟ و دهها سوال دادگاهپسند ديگري كه ميشود در اين زمينه مطرح كرد.
آنها به جاي بازكردن اصل مسئله، به گذشته ميروند و كاه كهنه را باد ميكنند. از مقاومت غرب كابل ياد ميكنند. مينويسند كه در آن زمان كودكاني به زور وادار شدند كه بگويند، ميخواستهاند ذخاير آب را مسموم كنند. اما اين را نميگويند كه آن كار، كار دستگاه امنيت آن زمان بود و محمدقسيم فهيم مرحوم، وزير امنيت آن زمان. همان كسي كه وقتي وفات يافت، آقاي خليلي جلو دوربين رسانهها در مرگ او زار زار گريست.
اساتيد از قهرمانشدن بهزور مسعود ياد ميكنند. قبول. اما چه كسي از اركان دولت و لويه جرگهاي بود كه اين لقب و لقب باباي ملت درج آن شد؟ مشخصتر از اين، خود استاد خليلي دهها بار در مراسم رسمي مسعود را به چنين لقبي خوانده است و از مروجان اين لقب در ادبيات سياسي افغانستان بوده است. شك ندارم كه او بيشتر از هر هزارهی ديگري، اين كلمه، يعني قهرمان ملي را تكرار كرده است. آيا آقايان مسعود و مارشال فهيم، شوراي نظار نبودند؟ چنين تفي سربالا نيست و بهصورت خود آقاي خليلي برنميگردد؟
استادان از مقاومت غرب كابل ياد ميكنند، به معنايی كه آن مقاومت عدالتخواهانه را قبول دارند؛ اما نميگويند كه مشهورترين فرمانده غرب كابل در كجا كشته شد؟ مگر نه اينكه او در حياط دفتر استاد خليلي با شليك گلولهاي، مغزش پاشان شد؟
دومين فرمانده مشهور مقاومت غرب كابل، در حيرتان توسط سربازان چه كسي به دريا انداخته شد؟ آيا آقاي خليلي حالا متحد سياسي او نيست؟ و بالاخره اينكه كدام يك از چهرههاي برجستهی مقاومت غرب كابل در كنار جناب استاد خليلي است؟ چقدر خدمات آنها پاس داشته شد؟
پنجم: بزرگنمايي
استادان نوشتند، فراموش نكنيم كه استاد خليلي مرجع سياسي جامعهی هزاره است و اهانت به او، اهانت به جامعهی هزاره است. اين ادعا ديگر واقعا نااميدكننده است. اين يكي اما نه جعل تاريخ، كه جعل واقعيت است.
استادان بهتر از هركسي ميدانند كه «مرجع» يك اصطلاح فقهي است كه به مجتهد اعلم اطلاق ميشود. پذيرش مرجع اولين چيزي را كه تداعي ميكند، مقلد است. پيروي از مرجع را تقليد ميگويند و تقليد همان پيروي بيچون و چرا از مرجع است. از مرجع نبايد انتقاد كرد. مرجع را نبايد بركنار كرد و به فهم، درايت و دستور مرجع نبايد شك كرد. آيا خليلي چنين جايگاهي را در عرصهی سياسي در بين هزارهها دارد؟
پس چرا هزارهها به گواهي آمار و ارقام، در دور اول و دوم انتخابات از او روي گرداندند؟ چرا بيش از هفتاد درصد هزارهها به تيم مورد حمايت او راي ندادند؟
از اينكه بگذريم، آيا شما واقعا ميخواهيد جامعه به چنين سمتي برود، به سمت مرجعيت و تقليد و فتوا و استفتا در عرصهی سياسي؟
آيا شما مدعيان حمايت از دموكراسي، مدرنيته و در نهايت، «جامعهی باز» نيستيد؟ جامعهی دموكرات و جامعهی باز مبتني بر مرجع و تقليد است يا مبتني بر راي؟ بلی، آقاي خليلي رهبر يك حزب سياسي است. رهبر سياسي قابل نقد است، قابل بركناري است. بايد جواب پس بدهد، ورنه بايد از رهبري استعفا دهد؛ اما مرجع چنين نيست.
شما كه نسلي را با ارزشهاي مدرن، امروزي و جهانشمول تربيت كرديد، چگونه فكر ميكنيد وقتي از زبان شما خليلي را مرجع سياسي بشنوند، قبول كنند و به تمامي تيوريهايي كه به شاگردانتان درس دادهايد، شك نكنند؟
استادان گفتهاند، توهين به خليلي، توهين به جامعهی هزاره است. اولا چه كسي به خليلي توهين كرده است؟ بلی، خليلي از سوي يك جريان سياسي «متهم» شده؛ اما كسي به او توهين نكرده است. اتهام صدا همانقدر كه ممكن است غلط باشد، به همان ميزان ممكن است درست باشد. فقط دادگاه باصلاحيت ميتواند در اين زمينه حكم كند.
باز هم اتهام و حتا جرم، قابل تعميم به كسِ ديگري نيست. هزاران نفر كه در شبكههاي اجتماعي نوشتند و مينويسند كه اين صدا از خليلي است، هزاره اند. هيچكدام آنها پخش چنين صدايي را توهين به خود ندانستهاند و نميدانند. ميگويند، ادعایی است عليه فردي از افراد جامعه و او شخصا بايد جواب دهد. همانگونه كه ادعاي مربوط به امرخيل را نميتوان به قوم پشتون نسبت داد، صداي خليلي هم ربطي به هزاره ندارد، حتا ربطي به فرزندان و خانوادهی او، يا اعضاي حزب او ندارد.
سخن آخر:
شوراي نظار، حزب وحدت، مقاومت غرب كابل، همه و همه گذشتهی افغانستان اند و در حال حاضر هيچكدام وجود ندارند. تيمي كه صداي آقاي خليلي را پخش كرده، تركيبي از حزب وحدت، حزب اسلامي و چهرههايي از شوراي نظار است. آخر اين چگونه شوراي نظاري است كه در تركيب خود محقق، شيرزي، محمدخان، زلمي رسول و حبيبه سرابي دارد؟ سخنگويش سردار محمد رحيمي است و مدافعش علي اميري، دوست هردوي شما؟ اگر به گذشتهی تلخی كه حتا يادآوري آن نه تنها مشكلي را حل نميكند، كه بيشتر هم ميكند، بپردازيم، بايد به همهی جوانبش بپردازيم. اگر چيزهاي تحميلي را رد ميكنيم، در كنار قهرمان ملي، باباي ملت را هم چليپا بزنيم و مهمتر از همهی اينها، به رهبران تحميلي جامعهی هزاره كه آقاي خليلي نيز يكي از آنهاست، رخصت دهيم. پديدهی تاريخ گذشته، دارو هم كه باشد، بايد دورش انداخت. شربت تاريختيرشده دوا نيست، درد را افزون ميكند و بيماري را دوامدار. من ايمان دارم كه شما بهتر از من ميدانيد كه خليلي شايستهی رهبري امروز هزارهها نيست. هر بار كه واقعيتهاي اجتماعي اين رهبران را كله پا كرده، كساني عصا و متكايشان شدهاند كه خود ميتوانستند رهبر شايستهی هزارهها باشند.
همانگونه كه در بالا ياد كردم، آقاي خليلي رفتني است. او محتوم و محكوم به رفتن است. كارش را كرده و كارنامهاش بهخصوص براي بخش قابل ملاحظهاي از هزارهها، قابل دفاع نيست. هزارهها رهبري خليلي را با بابه مزاري مقايسه خواهند كرد و كارنامهی دولتي او را با سلطانعلي كشتمند، كه هردو مقتدر بودند، هردو الان حتا خانهاي در كابل ندارند و هردو تصميمگيرنده بودند.
دلم ميخواست و هنوز ميخواهد، شما با اتكا به نسلي كه خود و همكاران عزيزتان در سالهاي پسين ساختهايد، راهنماي جامعهی ما در آينده باشيد. چنين فرصتي هنوز هست. لطفا با خليلي نرويد. هنوز جامعهی ما به شما نياز دارد، نسلي به شما اميدوار است. لحن تند اين سياهه را ببخشيد.