هنرمندی که در گوشهای از کابل جهانش را با قلم نی و بورس توضیح میدهد، زندگیای به ظاهر آرام و گویا عارفانهای دارد. اگرچند او خودش را عارف نمیداند اما میگوید کاری که انجام میدهد با عرفان ارتباط دارد. او هنرش را خطاطی و خودش را یک آدم عادی معرفی میکند، اما از سخنان و رفتارش پیداست که هنرش بیشتر از خطاطی و خودش هم شخصیت بیشتر از یک آدم معمولی است. او از زندگی سه چیز میخواهد: اول، مردم او را بهعنوان خطاط بشناسند؛ دوم، او واقعا خطاط باشد؛ سوم، بهعنوان یک خطاط بمیرد.
هر آدمی برای زیستن نیاز به تکیهگاه دارد، تکیهگاهی که بتواند به واسطه آن تلخیها و مرارتها را تحمل کند. برای علیبابا اورنگ این تکیهگاه «هنر» است. او میگوید «هنر بهترین شیوه و برخورد با هستی و زندگی است. هنر به من کمک میکند به آرامش برسم.» او «هنرمند» است اما همانطور که نمیداند قریحه هنریاش از کجا آب میخورد نیز نمیداند که چگونه آثارش را به حد کمال میرساند. «من وقتی دارم کار میکنم بدون طرح و هدف مشخص کار میکنم. نمیدانم از کجا شروع میکنم و قرار است به چه چیزی برسم. مثل یک چشمه که جوشش دارد و ممکن است هرچیزی را در مسیرش آبیاری کند و هم ممکن است هیچ استفادهای از آب آن صورت نگیرد.» تابلوهای خطاطی او بدون طرح از پیش تعیینشده کامل میشوند و میگوید «هنرمندی که قبلازقبل از مشخص میکند که چه چیزی باید خلق کند، هنرمند نیست.» و همینطور آقای اورنگ میگوید «من در صدد این نیستم با تابلوهایی خطاطیام کسی را هدایت کنم و درس اخلاق بدهم. کار من برای هدایت کسی نیست.»
به باور آقای اورنگ کار یک خطاط نسبت به کار بقیه هنرمندها دشوار است، زیرا هنرمند در خطاطی با عناصر محدود سروکار دارد. آقای اورنگ میگوید کار من مثلا در مقایسه با یک نقاش دشوار است، چون نقاش میتواند هرچیزی نقاشی کند اما من مجبورم با ۳۲ عنصر مشخص سروکار داشته باشم. منظور از ۳۲ عنصر تعداد حروف زبان فارسی است.
ذهن آقای اورنگ پر از طرحها و ایدههایی است که وقتی صبحگاهی از خواب برمیخیزد پای او را به اتاق کارش میکشاند. و همین طرحها است که او گاهی تمام روز را بدون وقفه کار میکند و مثل اینکه در عالم خلسه بهسر ببرد، از محیط اطرافش بیخبر میماند. «من پر از طرح و ایدههای مختلف هستم. گاهی از صبح زود تا شام بیوقفه کار کردهام و هیچ احساس خستگی نکردهام. وقتی کار میکنم از عالم دوروبرم بیخبر میشوم. خودم را گم میکنم، محو میشوم.» و البته همین استعداد و پشتکاری که آقای اورنگ از خودش نشان داده باعث شده تا او تبدیل به ممتازترین خطاط افغانستان شود. او میگوید من مدام کار میکنم، زیرا «خطاط اگر یک روز ننویسد خودش متوجه میشود، دو روز ننویسد دوستانش متوجه میشود، سه روز ننویسد عالم متوجه میشود.»
علیبابا اورنگ شاید از معدود هنرمندان جدیای باشد که از وضعیت رفاهی مناسب برخوردار است. «من در زندگی شخصی خودم بسیار موفق بودهام. از آسایش کافی برخوردارم. و این چیز شاید برای اکثریت هنرمندان صدق نکند. من بیشتر کارهایم را تمامنکرده میفروشم. از ۵ هزار افغانی تا ۳ هزار دالر فروش داشتهام.» تابلوهای آقای اورنگ خریداران بسیار دارد و او مصرف زندگیاش را از راه فروش تابلوهایش بهدست میآورد. تعداد قابل توجهی خریداران تابلوهای علیبابا اورنگ سیاستمداران افغانستان بوده است: «آدمهای زیاد کارهایم را خریدهاند، مثلا اشرف غنی، حامد کرزی، داکتر عبدالله.» آقای اورنگ میگوید شاید رابطه داشتن با سیاستمداران و ارگ چیز پسندیده برای بقیه هنرمندان نباشد، اما من نظر متفاوت در این مورد دارم. «به نظر من راز موفقیت هنرمند ایجاد رابطهی خوب با تمام آدمها است. بعضی هنرمندها میگویند من به فلانی کار نمیفروشم اما من به فلانی میفروشم. من حتا با ارگ ریاستجمهوری رابطه دارم، دیگر دوستان هنرمندم شاید نداشته باشند و از این کار خوششان نیایند.» اما اورنگ که میان رابطهداشتن با ارگ و تملق و چاپلوسی برای سیاستمدارها تفکیک عمده قایل است میگوید «راز ماندگاری خیلی از هنرمندها رابطهشان با دربار بوده است.»
روایت یک زندگی
علیبابا اورنگ در سال ۱۳۵۱ در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی به دنیا آمده است. نتوانسته مکتب بخواند اما در عوض درس «آخوندی» را تا سطح لومعه پیش برده است. در سال ۱۳۶۹ به ایران میرود و وارد انجمن خوشنویسان ایران میشود. تا درجه فوق ممتاز در رشته خوشنویسی، که معادل ماستری است، درس میخواند. دوباره به افغانستان برمیگردد و بعد از دوسال پس به ایران مهاجر میشود. بار دوم که از ایران برمیگردد دیگر کشورش را ترک نمیکند و کارش را جدیتر از قبل ادامه میدهد. در عرصهی خطاطی و خوشنویسی به موفقیتهای فراوان دست پیدا میکند و در کشورهای چون پاکستان، تاجیکستان، استرالیا، هالند، بحرین، ترکیه و ایران نمایشگاه برگزار میکند. کارهایش از نمایشگاهی در ایران جایزه میبرد و از طرف وزیر فرهنگ تاجیکستان هم مدال رودکی را دریافت میکند. در داخل افغانستان، از طرف ارگ ریاستجمهوری مدال میر مسجدی را دریافت میکند و چند سال پیش در یکی از نمایشگاههایی که وزارت اطلاعات و فرهنگ برگزار میکند کارهایش مقام اول را کسب میکند. و البته هیچکدام اینها اتفاقی بهدست نیامده است. پس همهی این افتخارات یک عالم پشتکار و تلاش نهفته است. «کارهای من با پشتکار و تلاش بهدست آمده و هیچ اتفاق ناگهانی آنها را رقم نزده است. من یکشبه به هیچچیزی دست نیافتهام.»
اورنگ، آشنایی کافی با ادبیات دارد و از شاعران چون مولانا و بیدل اشعار زیاد حفظ دارد و در تنهاییهایش هرازگاهی شعر زمزمه میکند. به سهراب سپهری عشق میورزد و ویکتور هوگو را هم خوانده است. سفر و ریسمانبازی تفریحهای مورد علاقهاش است. در کنار این، والیبال را هم دوست دارد اما خطاطی شغلی است که به او اجازهی این کار را نمیدهد. او به صورت خاص از دستش مراقبت میکند و با دست راستش هیچگاه وزنی بیشتر از یک کیلو را حمل نمیکند، چون میگوید تأثیر آن در خطاطی بسیار بد است.
از هنرمندان داخلی استاد خادمعلی و هنرمندان خارجی ونگوگ و پیکاسو کسانیاند که بیشترین تأثیر را بر آقای اورنگ گذاشتهاند. و همینطور در دنیای خطاطی میرعماد حسنی، میرزا غلام اصفهانی و میرعبدالرحمان حسینی هنرمندانی هستند که هرکدام چشماندازی جدید برای اورنگ خلق کردهاند. آقای اورنگ میگوید «یک تابلو از میرعبدالرحمان حسینی در آرشیف ملی افغانستان است که من کُشتهکُشتهی آن «ب»های این تابلو هستم. هر وقت که این تابلو را میبینم تلاش میکنم مثل آن حرف «ب» را بکشم اما هرگز نتوانستهام مثل آن بکشم.»
اما با تمام اینها، او هنرمندی است که میتواند تحت هر شرایطی کار کند. «یکی از ویژگیهای هنر خطاطی تمرکز است، اما برای من چنین نبوده. من بسیار اوقات در حین کار با خانواده و بین فرزندانم بودهام. پیش آمده که فرزندانم در حین کار قلمم را از دستم گرفته و من با قلم دیگر کار را شروع کردهام.»
راز ماندن در کابل
شرایط بد امنیتی و زیستی در افغانستان باعث شده است خیلی از افغانها راه مهاجرت را در پیش بگیرند؛ آنهایی که واجد شرایط هستند تابعیت کشوری را اختیار کنند و آنهایی که نیستند بهصورت غیرقانونی وارد شوند. برای اورنگ گزینه اول همیشه مهیا بوده است. اما او هرگز به فکر خارجشدن از کابل نبوده و خودش هم نمیداند دقیقا چهچیزی او را وادار به ماندن در کابل کرده است. «شاید هم تعلق من به آب و خاک این سرزمین مرا وادار به ماندن در کابل کرده، اما دقیقا نمیدانم.» و البته در کنار اینها، آقای اورنگ از جایگاه اجتماعی خوب هم در افغانستان برخوردار است و میگوید از پایینترین تا بالاترین آدمهای این سرزمین به من احترام دارند و این مایه دلگرمی من هست: «من چنین جایگاهی را نمیتوانم در جای دیگر بهدست بیاورم. و شاید همهی اینها به این برگردد که من اساسا آدم خوشبین هستم، خوشبینی جز ذات زندگی من است. همیشه و در بدترین شرایط خوشبین بودهام.»
در کنار اینها، کسی که در افغانستان زندگی کند به سختی میتواند خودش را از تأثیر مباحث چون قومیت و مذهب دور نگه دارد. البته اگر کسی این چیزها را نخواهد هم ناخواسته از این مباحث متأثر میشود، زیرا سالهاست این موضوعات وجود داشته و در متن زندگی مردم رسوخ کرده است. ولی آقای اورنگ میگوید «من کارهای قومی نمیکنم. همهی تابلوهایم از شعر مولانا و از آموزههای عرفانی و ادبی این سرزمین است. این بخشها برای من مهمتر از قومیت و نژاد است. موفقیت من به برقراری رابطه با هر نوع آدم است نه یک طبقه و آدمهای خاص.» و میگوید «مشکل کلان جامعه ما این است که آدمها تناسب و جایگاه خودشان را درک نکردهاند. موضعگیریها و سیاست کار من نیست. ما باید بفهمیم در چه عرصه صلاحیت دارم و مفید واقع میشوم. من یک هنرمندم و وظیفه دارم از افغانستان در برابر جهان بیرون یک تصویر قشنگ ترسیم کنم.»