شش سال قبل، در پاییز ۱۳۹۴، جنگجویان ولایت خراسان داعش و طالبان در ولایت زابل، پس از ماهها گروگانگیری، ۷ گروگان هزارهتبار به شمول یک دختربچهی ۹ ساله، ۲ زن و یک پیرمرد را سربریدند. از حدود ۹ ماه قبل در سه نوبت، ۴۰ غیرنظامی هزاره توسط این جنگجویان از ولایات زابل و غزنی به گروگان گرفته شدند. از این میان ۲۷ نفر مبادله یا آزاد شدند و ۱۳ گروگان دیگر در دو نوبت سر بریده شدند.
یک سال بعد، در بعد از ظهر ۲ اسد ۱۳۹۵ زمانی که صدها معترض از اعضای جنبش روشنایی در حال برپایی سایهبان و دیگر تدارکات آغاز یک تحصن مدنی در میدان دهمزنگ کابل در فاصلهی دو و نیم کیلومتری کاخ ریاست جمهوری بودند، دو انفجار پیهم انتحاری، میدان را از نعش و خون پر کرد. دستکم ۸۷ نفر کشته و بیش از ۵۰۰ نفر مجروح شدند. ۸۲ قربانی حمله، هزارهتبار و اکثرا دانشآموز، دانشجو و دانشآموخته بودند.
سربریدن ۱۲ تن از گروگانهای غیرنظامی هزارهتبار در پاییز ۱۳۹۴ و کشتار دستکم ۸۷ نفر از اعضای جنبش روشنایی در تابستان ۱۳۹۵، آغاز سلسلهای از حملات هدفمند بر غیرنظامیان هزاره بودند. پس از آن در طول پنج سال گذشته، دستکم ۲۵ حمله بر مراکز آموزشی شامل مکتب، دانشگاه، مراکز آموزشی خصوصی، مساجد، ورزشگاهها، اماکن مذهبی، حملات مسلحانه و گروگانگیری هزارهها و اکثرا در غرب پایتخت صورت گرفت. در این حملات بنا بر آمار رسمی حداقل ۷۷۸ غیر نظامی شامل دانشآموز، کودک، دانشجو، نمازگزار، مسافر، کارگر و ورزشکار هزاره کشته و بیش از ۱۷۰۰ نفر زخمی شدند. بنا بر آمار مردمی و به نقل از منابع محلی، تعداد قربانیان بیش از یک هزار نفر و تعداد مجروحین این حملات بیش از ۲ هزار نفر است.
در آخرین مورد از این حملات و البته یکی از فجیعترین و خونبارترین آنها، سه روز قبل، یک موتر بمبگذاریشده در درب ورودی یک مکتب موسوم به لیسهی سیدالشهدا در حاشیهی منطقهی هزارهنشین و محروم غرب پایتخت دانشآموزان دختر و اکثر کودک این مکتب را هدف قرار داد. زمانی که کودکان دانشآموز به صورت گروهی از مکتب خارج میشدند، موتر مملو از مواد منفجره در میان این دختران دانشآموز انفجار داده شد. پس از انفجار اول، دو بمب کارگذاری شده نیز منفجر شد. تا کنون، دستکم ۸۵ نفر که اکثر قاطعشان دختران دانشآموز زیر هجده سال هستند، کشته و بیش از ۱۵۰ دانشآموز دیگر مجروح شدهاند. احتمال افزایش آمار و مرگ مجروحین حادثه که در حالت وخیم قرار دارند، وجود دارد.
واقع این است که حملهی وحشیانه و خونبار به کودکان دانشآموز لیسهی سیدالشهدا در دشت برچی کابل، همانطور که اولین حملهی هدفمند بر غیرنظامیان هزاره نیست، آخرین حمله نیز نخواهد بود. با توجه به قراین و شواهد، روند سیاسی جاری برای حل منازعه و مذاکرات صلح، بیش از آنکه روندی رو به پیشرفت داشته باشد، دچار عقبرفت است. خشونتها شدت گرفته و احتمال پیچیدهترشدن جنگ و تحمیل و افزایش خشونت بر غیرنظامیان وجود دارد. غیرنظامیان و اماکن عمومی هزارهها در سراسر کشور و به خاصه غرب پایتخت به عنوان اهداف نظامی و جنگی کمهزینه، یکی از اهداف این خشونت کورِ رو به افزایش است که به عنوان مجال و امکان امتیازگیری، واردکردن فشار و زخم و جرح سیاسی و اجتماعی زیر تهدید شدید قرار دارد.

فارغ از واکنشهای عاطفی ناشی از سردرگمی، استیصال، اندوه و عزا که البته واکنشهای طبیعی انسانهاست، در اکثر این حملات، نه مردم شامل گروههای مختلف فعالان سیاسی، اجتماعی، مدنی و حقوقی و نه حکومت و نهادهای آن به عنوان آدرسهای مسئول و صاحب صلاحیت، کمتر به راهکارها و چارههای استراتژیک و اساسی مواجهه با این حملات و جلوگیری از آن پرداختهاند. تا زمانی که با این وضعیت خونبار با همهی تلخی و دشواری آن، واکنشهای درخور صورت نگیرد و سلسلهای از اقدامات سنجیدهشده و استراتژیک امنیتی، سیاسی و حقوقی در سطوح مختلف روی دست گرفته نشود، هیولای توحش و کشتار از نوشیدن خون کودکان و غیرنظامیان هزاره باز نمیایستد.
در این یادداشت، سعی بر آن شده است که چارههایی چند برای مواجههی مسئولانه و استراتژیک با این وضعیت، جلوگیری از تکرار آن یا دستکم کاستن از شدت حملات و تهدیدها در آینده پیشنهاد شود.
یکم؛ ضرورت اخلاقی و استراتژیک اعتراف به نسلکشی هزارهها
براساس تعریف کنوانسیون جلوگیری از نسلکشی و مجازات آن که در سال ۱۹۴۸ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید و سپس طی یک بیانیهی رسمی این مجمع اعلام شد، هرنوع اقدام برای از بین بردن بخش یا کل از یک گروه قومی، نژادی یا مذهبی خاص شامل وارد کردن ضربهی جسمی و روانی و از بین بردن افراد متعلق به آن گروه قومی، نژادی یا مذهبی، از مصادیق برجسته و آشکار نسلکشی به حساب میآید. ارجاع به تعریف «کنوانسیون جلوگیری از نسلکشی و مجازات آن، مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد» به این دلیل صورت گرفته که یکی از معتبرترین مراجع حقوقی بینالمللی در این زمینه است. در تعریف سایر نهادها، اسناد و مجامع حقوقی معتبر نیز، هر نوع اقدام برای از بین بردن بخش یا کلیت یک گروه قومی، نژادی یا مذهبی خاص، از مصادیق بارز نسلکشی محسوب میشود.
براساس این تعریف و تعاریف دیگری از مصادیق نسلکشی که توسط نهادها، کنوانسیونها و مجامع حقوقی جهانی ارایه شده، کشتار هدفمند و گروهی هزارهها در مشخصا شش سال اخیر، مصادیق بارز و غیرقابل انکار نسلکشی به حساب میآید. از سال ۱۳۹۴ تا کنون، هزارهها به صورت هدفمند در کابل، هرات، مزار، سرپل، بامیان، غزنی و کویته مورد حمله قرار گرفتهاند. صدها غیرنظامی به شمول کودکان، دانشآموزان، دانشجویان، کارگران، نمازگزاران و ورزشکاران به صورت هدفمند، به دلیل تعلق به یک گروه قومی و مذهبی خاص و با هدف حذف فیزیکی و ایجاد صدمات روانی، کشته و زخمی شدهاند.

نخستین اقدام استراتژیک، اخلاقی و مسئولانه برای مواجهه با این وضعیت، ضرورت اعتراف به نسلکشی هزارهها است. حکومت افغانستان در طول شش سال اخیر، تلاش کرده حملات هدفمند به این گروه قومی را به جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت تقلیل دهد. جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت، به هرنوع کشتار عامدانه و شبهعامدانهی غیرنظامیان از سوی طرفهای یک جنگ گفته میشود. براساس تعاریف رسمی، اکثر مطلق تلفات ملکی ناشی از حملات طرفهای جنگ در افغانستان، جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت است اما حملاتی که بر هزارهها در شش سال اخیر صورت گرفته، فراتر از جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت و مصادیق بارز و انکارناپذیر نسلکشی محسوب میشود. یکی از مهمترین دلایل انکار حکومت افغانستان از نسلکشیخواندن هزارهها، تلاش برای فرار از تبعات حقوقی، سیاسی و امنیتی این رخداد برای حکومت و مسئولین حکومتی افغانستان است.
مغالطه و غلطفهمی دیگری که در خصوص نسلکشی در میان مردم افغانستان به عمد یا غیرعمد صورت میگیرد، اتکا به آمار و عدد قربانیان است. فارغ از اینکه تعداد بسیار اندکی از افغانها، فهم دقیقی از تعاریف و مصادیق نسلکشی دارند، اکثر مردم در یک تعریف مبهم، کلی و عوامگرایانه تصور میکنند نسلکشی به کشتار صدها هزارنفری، یکبارگی و با آخرین حد خشونت و عریانی افراد متعلق به یک گروه قومی، مذهبی یا نژادی اطلاق میشود. این تعریف از نسلکشی غلط و غیردقیق است. ممکن است صدها هزار نفر در یک جنگ و سلسلهای از حملات کشته شوند اما مشمول مصادیق نسلکشی نشود و برعکس، صدها نفر از یک گروه قومی، مذهبی یا نژادی کشته شوند از مصادیق غیرقابل انکار نسلکشی محسوب شود.
در شش سال گذشته، شهروندان افغانستان از اقوام مختلف، هماره سعی کردهاند با رخ دادن این حملات دستکم در رسانهها و شبکههای اجتماعی حمایت و همدلیشان با مردم هزاره را اعلام کنند. واقع این است که صرفا این همدلی کافی نیست. به جز تعدادی اندک، بخش وسیعی از فعالان اجتماعی، سیاسی، مدنی و مسئولین دولتی از اعتراف به نسلکشی هزارهها و به رسمیت شناختن آن امتناع میکنند. این امتناع ممکن است ناشی از ناآگاهی از مصادیق نسلکشی و انکار عامدانهی آن باشد یا به نیت همدلی، همدردی و تلاش برای کاستن از رنج و آسیبهای روحی ناشی از این حملات. به نظر میرسد بخشی از شهروندان غیرهزارهای که حملات هدفمند بر هزارهها را به وضعیت امنیتی کل کشور و همهی اقوام تعمیم میدهند، در پی آن باشند که با اشاره به حملات دیگر در سراسر کشور خطاب به هزارهها بگویند که شما در این رنجها و کشتارها تنها نیستید. نیت شایستهای که در این همدردیها وجود دارد، اخلاقی و پسندیده است اما نه تنها کافی نیست که به صورت غیرعمد، ماهیت واقعی حملات را تحریف میکند.

هزارهها در شش سال اخیر در افغانستان به صورت هدفمند، به دلیل تعلق قومی و مذهبی و با هدف حذف فیزیکی و واردکردن آسیب روانی و جمعی به این گروه قومی و مذهبی مورد کشتار قرار میگیرند. از این نظر، حملات بر هزارهها با دیگر رخدادهای امنیتی و حملات تروریستی از بنیاد متفاوت است. امتناع از به رسمیت شناختن این تفاوت و مصادیق غیرقابل انکاری که از نسلکشی این گروه قومی وجود دارد، با هر نیتی که صورت بگیرد، نه تنها به لحاظ روانی و اخلاقی تسکینبخش نیست که به تحریفشدن ماهیت وحشیانه و بسیار بیرحمانهی این حملات منجر میشود. اگر تصور بر این باشد که تعمیمدادن حملات هدفمند به هزارهها به عنوان مصادیق بارز نسلکشی به وضعیت امنیتی سراسر کشور و همهی اقوام، به تسکین روحی این گروه قومی منجر میشود، محاسبهی دقیقی نیست. هزارهها با اعتراف سایر اقوام به این که این گروه قومی به صورت هدفمند و به دلیل تعلق قومی و مذهبی هدف قرار گرفتهاند، تسلی خاطر بیشتری مییابند.
سکوت افرادی از دیگر اقوام افغانستان، امتناع عامدانه از اعتراف به کشتار هدفمندانه و گروهی هزارهها به عنوان بارز مصادیق نسلکشی یا گریز از مسئولیت اخلاقی و تصدیق یک واقعیت آشکار و غیرقابل انکار به واسطهی شریک کردن عکس و سوگنامه و ابراز تأسف در شبکههای اجتماعی، رنج مضاعفی بر روان جمعی و آسیبدیدهی هزاره و مشخصا خانوادهها و بستگان قربانیان این حملات تحمیل میکند. اگر این حملات مکرر بر اماکن عمومی، مکاتب، آموزشگاهها و مساجد هزارهها به هدف حذف کل یا بخشی از جمعیت این گروه قومی شامل کودکان، دانشآموزان، دانشجویان و نمازگزاران و واردکردن صدمات فیزیکی و روانی بر افراد این گروه قومی، پاکسازی قومی و نسلکشی نیست، پس چیست؟ چه تعریفی برای نسلکشی از سوی چه نهاد حقوقی معتبر و جهانی وجود دارد که حملات جاری بر هزارهها را مصادیق نسلکشی نمیداند؟ چه تعداد کودک، دانشجو، نمازگزار، گروگان و در کلیت آن انسان هزاره به جرم تعلق قومی و هویت مذهبیشان باید کشته شوند و گورستانهایی به چه گستردگی و وسعت بر زمین افغانستان ایجاد شوند تا نه کل شهروندان افغانستان که دستکم مدعیان دانشآموختگی و فرهیختگی، فرهنگیان، روشنفکران و مدعیان عدم تعلق به تفکرات و گرایشهای تباری حاضر شوند، پاکسازی قومی و نسلکشی جاری بر هزارهها را به رسمیت شناخته و به آن اعتراف کنند؟
دستکم ۲۵ حملهی وحشیانه که یکی از دیگری خونبارتر بود، در ۶ سال گذشته، هزارهها را در معرض نسلکشی قرار داده است. هریک از این حملات، فاجعهبارتر و تکاندهندهتر از ماتم ملی بوده است. عزا و ماتم ملی، هیچ رنجی از مشقت دشواری که هزارهها در آن فرو رفته است، نمیکاهد. افغانستان هر روز و در هر عرصهای و حوزهای درگیر ماتم ملی است و هزارهها در تمام این عزاهای ملی با همهی اقوام افغانستان شریک است. اما اعلام عزای ملی و تلاش برای گریز از مسئولیت اخلاقی واقعی به واسطهی ترفند شریک کردن عکس و جملات همدلانه، واکنش شایسته و اخلاقی به این فاجعه نیست. نیک میدانیم که بخش بزرگی از مدعیان فرهیختگی، روشنفکری و نخبگان اجتماعی در پستوهای فردی و غیرعمومی معترف هستند که هزارهها به دلیل تعلق قومی و مذهبیشان مورد کشتار گروهی قرار میگیرند اما در محافل و اظهارات عمومی از اعتراف به این واقعیت امتناع میکنند. این امتناع غیراخلاقی، ریشه در یک مصلحت ساده دارد.
اعتراف به کشتار هدفمند و پاکسازی قومی هزارهها، ممکن است برای افراد به قیمت از دست دادن روابط، ضایعشدن فرصتهای شغلی، مکدر شدن خاطر تعدادی از دوستان در شبکههای سیاسی و مانند آن تمام شود. به همین دلیل، از اعتراف به این واقعیت آشکار امتناع کرده و از سوی دیگر برای اینکه بیپروا به کشتارهای بیرحمانه و فجیع قلمداد نشود، به ترفند شریک کردن عکس و سوگنامه و ابراز تأسف در شبکههای اجتماعی متوسل میشوند. این مصلحت در قیاس به رنج و فاجعهای که پنجهی خونیناش را بر گلوگاه مردم هزاره فرو کرده، ناچیز و حقیر است. اعتراف گسترده به انکار نسلکشی و پاکسازی قومی هزارهها کمترین مسئولیت اخلاقی انسانهای آزاده، متعهد به انسانیت و بریده از تعلقات قومی و برتری جوییهای تباری است. تعمیمدادن کشتارهای فجیع و جگرخراش کودکان، دانشجویان، نمازگزاران و غیرنظامیان هزاره به کلیت کشور و همهی اقوام، مثل این است به انسانی که قلباش از رگبار گلولهها در حال متلاشیشدن است، با اصرار و لجاجت بگوییم این فقط یک خراش است که من نیز دارم.

اعتراف به نسلکشی هزارهها اما کل ماجرا نیست، آغاز ماجرا است. هزارهها به شهادت شواهد و مدارک غیرقابل انکاری در معرض نسلکشی قرار گرفتهاند. اعلام عزای ملی و همدلی و همدردی عمومی حتا اگر در وسیعترین حد ممکن نیز رخ بدهد، نه تنها کافی و مسئولانه نیست که هیچ بازدارندگی برای جلوگیری از این نسل کشی و قطع نوار حملات خلق نمیکند. در یک اقدام استراتژیک، مسئولانه و اخلاقی، باید یک کارزار حداکثری به منظور لابیگری، ایجاد فشار و ارایهی شواهد و مدارک در داخل کشور و سراسر جهان شکل بگیرد. شبکهای متشکل از دیاسپورای افغان در خارج از کشور، روزنامهنگاران و خبرنگاران، فعالان اجتماعی، حقوقی و مدنی، سیاستمداران و فعالان سیاسی در داخل و خارج از کشور بسیج شوند تا در تماس فعال با نهادهای حقوق بشری بینالمللی، دادگاههای ویژهی جرایم نسلکشی، نهادهای حقوقی حامی قربانیان نسلکشی، نهادهای ویژهی جرایم جنگی و نهادهای دولتی تأثیرگذار در سیاستگزاری دولتها مثل پارلمان، وزارت خارجهی کشورها و دیگر نهادها و آدرسها، سعی کنند مدارک، شواهد، اطلاعرسانی، لابیگری و فشارهای مدنی و حقوقی لازم را به منظور آغاز روند توجه حقوقی به نسلکشی هزارهها، ارایه کنند. ناگفته پیداست که توجه و احیانا به رسمیت شناختهشدن نسلکشی یک گروه قومی توسط نهادها و مجامع حقوقی بینالمللی و دولتها، نه سهل است و نه سریع و به فوریت اتفاق میافتد اما برای بهبود وضعیت زندگی و دفع تهدیدات امنیتی علیه این گروه قومی در آینده، مهمترین فوریت و چارهای استراتژیک است.
کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در اعلامیهای مفصل و جامع در ارتباط به حمله به مکتب سیدالشهدا تصریح کرده است که مطابق به قوانین بینالمللی بشردوستانه، دولت افغانستان مسئول حفاظت از جمعیت در معرض نسل کشی، پاکسازی قومی، جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت است. همچنان این کمیسیون به صورت مشخص و صریح، مسئولیتها و فوریتهای دبیر کل سازمان ملل متحد، گزارشگر ویژهی سازمان ملل در امور کودکان و درگیریهای مسلحانه و شورای امنیت سازمان ملل متحد را در خصوص این حملهی مرگبار تعریف کرده است. وزارت خارجهی افغانستان نیز در اقدامی، تلاشهای برای بررسی ۱۸۰ مورد جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت را در دادگاه بینالمللی لاهه آغاز کرده است. به نقل از حنیف اتمر، این وزارت به دادستان کل این دادگاه پیشنهاد کرده که میتوانند تحقیقات در مورد این ۱۸۰ مورد جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت را از حمله به کودکان دانشآموز مکتب سیدالشهدای کابل آغاز کنند.
اعلامیهی جامع کمیسیون مستقل حقوق بشر و آغاز اقدامات وزارت خارجهی افغانستان میتواند یکی از مبانی و دستمایههای آغاز این کارزار و بسیج همگانی در راستای توجه و به رسمیتشناختهشدن نسلکشی هزارهها در افغانستان باشد.
با سهم گرفتن شبکهای متشکل از دیاسپورای افغانستان، خبرنگاران، حقوقدانان، قانوندانان، فعالان اجتماعی و مدنی، فعالان سیاسی، نمایندگان و چهرههای سیاسی در داخل و خارج از افغانستان، ارایهی مدارک، شواهد و گزارشهای مستند به مراجع حقوقی و قانونی، به جریان افتادن لابیها در سطوح مختلف و در صورت لزوم ایجاد فشار حقوقی و رسانهای بر نهادهای دولتی، سیاسی و حقوقی، روند دامنهدار اما تعیینکننده و استراتژیک جلب توجه جهانی به نسلکشی هزارهها به منظور به رسمیت شناختهشدن آن آغاز میشود.

این کارزار میتواند به خلق شدن شرایطی منجر شود که در آن، نهادهای حقوق بشری بینالمللی، دادگاههای بینالمللی، سازمان ملل متحد، نهادهای فعال در زمینهی حقوق اقلیتها، کودکان و زنان، دولتها و در سطح افراد، فعالان حقوق بشری از سراسر جهان، حمایتها و تدابیر ویژهی امنیتی، سیاسی، خدماتی، اجتماعی و حقوقی را برای هزارهها ایجاد و فراهم کنند. علاوه بر آن، حکومت افغانستان نیز صریحا مؤظف خواهد شد تا در ابعاد گسترده، تدابیر ویژه و قابل قبول امنیتی، اجتماعی، خدماتی و حقوقی را در سطح اجرایی و عملی برای حفاظت از هزارهها روی دست بگیرد.
دوم؛ دفاع خودی
حملات مکرر و خونبار بر علیه هزارهها در طول شش سال گذشته که بنا بر آمارها میان دستکم ۶۸۰ تا یک هزار غیرنظامی به شمول کودکان، دانشجویان، دانشآموزان، نمازگزار، مسافران و زنان قربانی گرفت، یک واقعیت امنیتی-سیاسی را ثابت کرده است. دولت افغانستان و نهادهای امنیتی آن، بر اساس مدارک و شواهد کافی، توان کافی و اراده، تعهد و مسئولیتپذیری لازم برای حفاظت از هزارهها را ندارد. از آنجا که بنا بر تعاریف جهانی، هزارهها به صورت بارز در معرض نسلکشی قرار دارند و این حملات نه تنها متوقف نشده که با گذشت هر روز افزایش نیز یافته است، در کنار تلاش برای جلب حمایت و تدابیر امنیتی از طرف دولت افغانستان و نهادهای بینالمللی، این گروه قومی باید به دفاع خودی روی آورند.
دفاع خودی لزوما تنها به مفهوم مسلحسازی و هر فرد یک اسلحه نیست. مسلحشدن و استفاده از اسلحه برای دفاع از خود در برابر تهدیدات بالفعل، بخشی از رویه و رویکرد دفاع خودی است. هزارهها در همهی مناطقی که تحت تهدیدات امنیتی قرار دارند، میبایست خود را به دید و نگاه امنیتی عادت بدهند. افراد این گروه قومی، فارغ از اینکه نظامیاند یا غیرنظامی، معلم یا راننده، دانشجو یا کارگر، باید در محلات زندگی، کسب و کار، اماکن و تجمعات عمومی، تحت تأثیر دید و نگاه امنیتی، به لحاظ ذهنی در حالت آمادهباش قرار داشته باشند.

رویکرد فردی و جمعی دفاع خودی به هزارهها این امکان را فراهم میکند که در هرجا، از محل سکونت تا مراکز آموزشی، اماکن عمومی، جاده، کوچه، تجمعات عمومی و هرجای دیگر، به لحاظ ذهنی مترصد اوضاع بوده و به هر نشانهای به لحاظ وسواس امنیتی توجه کنند. در چارچوب این رویکرد، شبکهای متشکل از متنفذین قومی و محلی، بازنشستگان نظامی و امنیتی، جوانان رضاکار، مسئولین مراکز آموزشی، هیأت مدیرهی مساجد و اماکن مذهبی، مالکان و مسئولین تالارهای عروسی، ورزشگاهها، فروشگاه و مراکز تجارتی و همهی آدرسها و اماکنی که محل تجمل و ازدحام عمومی است، میبایست یک رژیم امنیتی حرفهای، متناسب به وضعیت و تهدیدهای امنیتی و مطابق به ظرفیتها و امکانات تدوین کرده و آنرا در همهی سطوح اجرایی کند.
رویکرد دفاع خودی فارغ از اینکه میتواند به شکلگیری یک رژیم امنیتی بومی و محلی و شبکهای به هم متصل از دیدبانان و محافظان امنیتی منجر شود، نگاه و رویکرد امنیتی را در اکثر افراد ایجاد میکند. رویکرد دفاع خودی در افراد و کلیت جامعه، احتمال و امکان غفلت و بیاعتنایی به تهدیدات امنیتی را کاهش میدهد.
دفاع خودی که یکی از مصادیق آن، مسلحسازی است، برای هزارهها گزینهی سهلی نیست. دولت افغانستان، در عمل ثابت کرده است که از یکسو اراده، تعهد و مسئولیتپذیری کافی برای تأمین امنیت هزارهها را ندارد و از سوی دیگر، دفاع خودی توسط این گروه قومی را حتا خطر بزرگتری از طالب و داعش به رسمیت میشناسد. در قضیهی ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک، تمام دم و دستگاه دولت افغانستان از رییسجمهور تا جنرالان ارتش و از وزرای کابینه تا مسئولین رسانهای نهادها با عطشی حیرتانگیز بسیج شده بودند تا انتقام بگیرند. یک جنرال ارتش با کینهتوزی لبریزشدهای تهدید کرد که همهی هواداران علیپور را در هرجا از شهرها و روستاها تا جادهها مثل سگهای دیوانه، با افتخار خواهد کشت. هیچ یک از مسئولین دولت افغانستان چنین واکنشی به حملهی فجیع و وحشیانه بر مکتب سیدالشهدای دشت برچی نشان ندادند. رییسجمهور افغانستان، به جای وعدهی انتقام و اجرای عدالت، در مقام فاتحهگیر، صرفابه اعلام عزا بسنده کرد. هزارهها در صورتی که به دفاع خودی روی آورند، با چالشهای دشواری مواجه خواهند شد. کما اینکه این دشواری را چشیدهاند. اما چارهای نیست. هزارهها باید به دفاع خودی روی آوردند و در برابر سیاست «کشتار سگهای دیوانه»ی حکومت نیز به مقابله بر خیزند.

رییسجمهور غنی در پیام عزادارانهاش در ارتباط به حمله به مکتب سیدالشهدا اعلام کرد که سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری را برای ایجاد یک سپر دفاعی و امنیتی بومی در هماهنگی و مشوره با متنفذین محلی و قومی مؤظف کرده است. رویکرد دفاع خودی هزارهها باید از همین جلسات و مشورهها آغاز شود. هرچند قبلا در چند نوبت معاون دوم رییسجمهور مسئول ایجاد سپر دفاعی و امنیتی محلی برای مناطق هزارهنشین شده است اما به دلیل امتناع حکومت از حمایت پایدار از ایدهی دفاع خودی و کوتاهی مردم از سوی دیگر، این اقدامات و وعدههای حکومت نتایج کافی نداشته است.
واقع اما این است که تهدیدات امنیتی و نبود تدابیر امنیتی کافی برای مناطق هزارهنشین تنها مشکل و محرومیت این گروه قومی نیست. سهم غرب کابل و مشخصا منطقهی دشت برچی با دستکم یک میلیون جمعیت، تنها یک و نیم حوزهی امنیتی و شهرداری است. ارایهی خدمات امنیتی، صحی و رفاهی برای ساحهای به وسعت و جمعیت متراکم دشت برچی با امکانات حداقلی یک و نیم حوزهی امنیتی و شهرداری، عملا ناممکن است. دشت برچی، تنها یک جادهی عمومی دارد که رسیدن از ابتدا به انتهای آن، در بهترین حالت دستکم یک ساعت زمان میبرد. در ساحهای به این تراکم جمعیت و وسعت که زیر شدیدترین تهدیدات قرار دارد، ارایهی به موقع و کافی خدمات امنیتی و صحی ناممکن است. زمانی که حملهای در یکی از نقطههای آن صورت میگیرد به دلیل تراکم جمعیت، ترافیک مزدحم، کمبود نیروهای امنیتی، رسیدن نیروهای امنیتی و کادر درمانی به ساحه، مهار حمله و انتقال مجروحین به مراکز درمانی مجهز، در خوشبینانهترین حالت یک ساعت زمان میگیرد. چنین وضعیتی برای ارایهی خدمات امنیتی و صحی برای منطقهای فراخ با دستکم یک میلیون جمعیت، یک فاجعهی تمام عیار مدیریتی است.
حکومت افغانستان و مشخصا دفتر معاونت دوم ریاستجمهوری که برای حل مشکلات امنیتی هزارهها مؤظف شده است، باید تمام ابعاد مشکلات، تهدیدات، کمبودها و محرومیتهای این گروه قومی را در پایتخت و دیگر مناطق محروم و آسیبپذیر در سراسر کشور بررسی کرده و راهحل و اقدامات عملی، مشخص و سریع ارایه کند.
سوم؛ مشارکت در نهادهای امنیتی به مثابهی یک مطالبهی سراسری
هزارهها در طول دو دههی گذشته در یک سنت سیستماتیک اما اعلامنشده از مشارکت در نهادهای امنیتی حذف شدهاند. با روی کار آمدن حکومت رییسجمهور غنی در سال ۱۳۹۳، این رویکرد حذفی شتاب بیشتری گرفت. اکنون در تمام طول و عرض ردههای ارشد و میانهی رهبری نهادهای امنیتی، تعداد مسئولین هزارهتبار به عدد انگشتان دست نمیرسد.

ناگفته پیداست غیبت مطلق و حذف سیستماتیک گروه قومی در معرض نسلکشی از نهادهای امنیتی، حجم تهدیدات امنیتی و حملات تروریستی بر آنها را چند برابر میکند. مثل آفتاب روشن است که سازوکار تصمیمگیری، ارایهی خدمات، و اجرائات امنیتی و خدماتی در دولت افغانستان بیش از آنکه تابع اصول و قوانین باشد، برخواسته از ترجیحها و تعلقات قومی و تباری است. با وجود چنین رویکردی در سازوکار تصمیمگیری دولت افغانستان، وقتی هزارهها از سیستم و سازوکار نهادهای امنیتی پاکسازی شدهاند، توقع این که مسئولین امنیتی از سطح درجه یک رهبری تا سطوح پایینتر، به تهدیدات امنیتی علیه هزارهها و امکانها و بایدهای دفع این تهدیدات توجه کنند، کوبیدن آب در هاون است.
هزارهها و همهی شهروندان افغانستان که از تفکر تبعیض پاکاند و به لحاظ اخلاقی خود را در برابر جنایات رفته بر هزارهها مسئول میدانند، باید در یک کارزار سراسری، مشارکت معنادار و کافی هزارهها در نهادهای امنیتی را به یک مطالبهی استراتژیک و همگانی تبدیل کنند. حکومت افغانستان باید تبعیض سیستماتیک علیه هزارهها و پاکسازی/حذف این گروه قومی از سطوح مختلف رهبری نهادهای امنیتی را پایان دهد. مادامی که ادارهی امور امنیتی کشور در غیبت مطلق هزارهها به پیش برود، دفع تهدیدات بر این گروه قومی عملا ممکن است و در حد شعار و وعده و بلوف باقی خواهد ماند.
باری، رییسجمهور غنی در مصاحبهای با طلوعنیوز در پاسخ به اینکه چرا حلقهی اطرافیان او در سطوح اول تصمیمگیریهای کلان مدیریت کشور، همگی از یک قوم هستند، مدعی شد تیم سیاسی و حلقهی اصلی یاران او در حکومت دید ملی و همهشمول دارد. رییسجمهور ادعا میکرد تبار افراد در حلقهی اول تصمیمگیری مهم نیست، بلکه رویکرد و دید آنها مهم است.
فارغ از اینکه استدلال رییسجمهور به شهادت دهها مدرک و ادلهی مستند درست نیست، پرسش این است که اگر تبار افراد اهمیتی ندارد، چرا برای دستکم یکبار مدیریت امور سکتورهای کلیدی به مسئولین هزارهتبار سپرده نمیشود؟ اگر رییسجمهور در خصوص این ادعایش که تبار افراد اهمیتی ندارد و ملاک نیست، صداقت دارد، به سیاست پاکسازی و حذف قومی هزارهها از نهادهای امنیتی پایان داده و کادرهایی از این گروه قومی را در سطوح مختلف رهبری نهادهای امنیتی و دیگر سکتورهای حکومت منصوب کند. اگر این کادرها و مسئولین در صورت برخورداری از صلاحیتهای کافی و قانونی به صورت مستند متهم به رویکرد و نگاه قومی یا فساد و ناکارآمدی شدند، نه تنها برکنار شوند که مورد مجازات نیز قرار بگیرند.
واقع این است که هزارهها از دیرسال به اینسو و به صورت خاص در دورهای که رییسجمهور غنی سکاندار قدرت بوده، در چارچوب یک سیاست سیستماتیک از حضور در سطوح رهبری و تصمیمگیری نهادهای دولت و به خاصه نهادهای امنیتی محروم نگهداشته شدهاند. محرومیت هزارهها از حضور در نهادهای دولتی و پاکسازی تک و توک افرادی که با گذشت از هفتخوان رستم به مناصبی گماشته شدهاند، یک سیاست سیستماتیک حذف، انکار و پاکسازی قومی است. هزارهها و همهی شهروندان افغانستان که با محرومیت این گروه قومی احساس همدلی کرده و از تبعیض قومی، برتری جویی و درجهبندی انسانها پاکاند، مشارکت معنادار و مبنی بر شایستهسالاری هزارهها در نهادهای دولت و مشخصا نهادهای امنیتی را به یک مطالبهی عمومی تبدیل کنند.