زندانی به‌نام تبت؛ وقتی «کنترل» دست چین می‌افتد

زندانی به‌نام تبت؛ وقتی «کنترل» دست چین می‌افتد

تبت در اوایل قرن بیستم طی دوره‌ای که عملا خودمختار بود به‌‌عنوان «پادشاهی هرمیت» شناخته می‌شد. این لقب بازتاب‌دهنده دورافتادگی این کشور به علت موقعیت آن بر روی مرتفع‌ترین فلات‌های قابل‌سکونت جهان و در محاصره غیرقابل‌عبورترین کوه‌های جهان و نیز از قرارمعلوم به‌دلیل شخصیتِ گوشه‌گیر مردم تبت بود که گفته می‌شود آرزوی همیشگی‌شان این بوده که به حال خودشان گذاشته شوند.

با این‌حال طی سال‌های اخیر انزوا و دورافتادگی تبت را عوامل کاملا متفاوت بیرونی شکل داده است؛ برخی از این عوامل این انزوا را کاهش داده و برخی دیگر آن‌را افزایش داده است. پس از پیروزی «حزب کمونیست چین» در جنگ داخلی این کشور در سال ۱۹۴۹، یکی از اولویت‌های اصلی حزب، تحت کنترلِ بیجینگ درآوردنِ تبت و الحاق این منطقه کوهستانی به کشور چین بود. این هدف پس از آن‌که «دنگ شیائوپینگ»، رهبر وقت حزب کمونیست چین و فرماندهان نظامی این حزب هزاران تن از نیروهای «ارتش آزادی‌بخش خلق» را به سمت تبت سوق دادند تا حاکمیت چین را برقرار کنند، با زور اسلحه و اشغال نظامی به‌دست آمد. رهبران سنتی تبت از این دست‌درازی حزب کمونیست و عهدشکنی بیجینگ ناراضی بودند و در سال ۱۹۵۹، برجسته‌ترینِ این رهبران، که یک راهب بودایی (با نام «تنزین گیاتسو») معروف به «دالایی لاما» بود، از تبت به هند فرار کرد. دالایی لاما از آن‌زمان تاکنون در هند در تبعید به‌سر می‌برد. از آن‌زمان چین نیز در رویکرد خود نسبت به تبت، گاهی ظلم و سرکوب پیشه کرده و گاهی مدارای نسبی در پیش گرفته. با این‌حال، ازدواج اجباری تبت با چین هیچ‌گاه یک پیوند شاد و باثبات نبوده است.

اوایل قرن بیست‌ویکم، بیجینگ سخت می‌کوشید تا کارزار زیربناسازی مدرن و شگرف خود را به تبت گسترش دهد؛ از جمله مرتفع‌ترین خط ریلی که با حدود ۴ هزار متر ارتفاع از سطح دریا روی مرتفع‌ترین فلات جهان کشیده شد. بیجینگ از قطارهای این خط ریل برای انتقال دسته‌جمعی اعضای جامعه قومی مسلط چین یعنی «هان»‌ها از سایر نقاط کشور به تبت استفاده کرد. این جابجایی نشان می‌داد که حزب کمونیست معتقد است که کنترل تبتی که در شهرها و مناطق آن مردم غیربومی (غیرتبتی) سکونت داشته باشند، آسان‌تر خواهد بود.

در همان زمان حزب کمونیست چین ورود آزادانه‌ی روزنامه‌نگاران و پژوهش‌گران بین‌المللی مستقل به تبت را نیز تقریبا غیرممکن ساخت. حتا گردشگران عادی خارجی نیز مجبور به اخذ مجوزهای ویژه از چین بودند. می‌توان حدس زد که این اقدام چین برای پنهان‌کردن پروژه شتاب‌یافته بیجینگ به‌منظور تحکیم کنترل چین بر تبت، و به‌لحاظ سیاسی، مطیع‌ساختن تبتی‌ها در برابر حزب کمونیست، به‌رغم نارضایتی تبتی‌ها، بود (مقامات بیجینگ این پروژه را «نوسازی» و «همسازی» می‌خواندند).

بسیاری از تبتی‌ها  این کار چین را ذره‌ای نمی‌پسندیدند. در سال ۲۰۰۸ موجی از اعتراض‌های گسترده در آستانه‌ی پنجاهمین سالگرد فرار دالایی لامای جوان آغاز شد. این اعتراضات نه‌تنها خشم مردم تبت نسبت به تلاش‌های چین  برای فرهنگ‌زدایی محلی و تضعیف بودیسم تبتی را نشان می‌داد، بلکه بیان‌گر ترس مردم تبت از مرگ دالایی لاما در تبعید، و سپس اقدام بیجینگ به تعیین جانشین وی و قبضه‌کردن کنترل کامل بودیسم در تبت، نیز بود. به‌رغم تلاش‌های حزب کمونیست چین برای سرکوب اعتراضات در تبت، ناآرامی‌ها بیجینگ را غافل‌گیر کرد و با سرعت چشم‌گیری به سایر مناطق گسترش یافت. دیری نگذشت که اعتراضات بخش‌های بزرگی از استان «سیچوآن» را در همسایگی تبت نیز در نوردید. رهبری اعتراضات را راهبان و راهبه‌هایی برعهده داشتند که با لباس زعفرانی‌رنگ مخصوص خود صومعه‌ها را ترک کردند تا در مراکز شهرها و شهرک‌ها دست به اعتراض و تحصن بزنند. برخی دیگر، در آنچه که آن‌را شاید بتوان شدیدترین نوع اعتراض غیرخشونت‌آمیز خواند، اقدام به خودسوزی کردند و در میدان‌های شهرها خودشان را آتش زدند.

در آن‌زمان من روزنامه‌نگار نیویورک تایمز در چین بودم. با گسترش شورش در تبت، من به‌‌عنوان روزنامه‌نگار تمام توانم را برای رسیدن به «لهاسا»، پایتخت تبت، جایی که ناآرامی‌ها از آن آغاز شده بود، به‌کار بستم. من نخست به «چنگدو»، مرکز پرجنب‌وجوش استان سیچوآن پرواز کردم و از چنگدو موتری را به سمت مناطق شمال‌غربی تبت کرایه کردم. از روی گزارش‌های سایر همکارانم می‌دانستم که سفری که در پیش دارم آسان نخواهد بود. پولیس چین در امتداد بزرگ‌راه‌های اصلی منتهی به سرزمین تبت ایست‌های بازرسی ایجاد کرده بود و گزارش‌گران خارجی را پس برمی‌گرداند. من با همکار چینی‌ام یک شبِ تمام را با موتر منزل زدیم. وقتی موتر از موانع پولیس عبور می‌کرد، من در صندلی عقب دست و پایم را به بهانه سرما جمع می‌کردم، صورتم را می‌پوشاندم و خودم را به خواب می‌زدم.

اما خیلی زود معلوم شد که بازگشت من و همکارم حتمی است. پس از آن‌که از بزرگ‌راه به سمت جاده‌های فرعی کوهستانی منحرف شدیم، متوجه شدیم که پیمودن چنین مسیرهایی راه ما را بیش از حد طولانی می‌کند. سرانجام پس از اطلاع از این‌که مقامات چند خبرنگار خارجی دیگر را که سعی در عبور از کمربند پولیس چین داشتند، بازداشت کرده‌اند، پس برگشتیم. برای ما تا آن‌زمان واضح شده بود که رسیدن به هر جایی در تبت که در آن اعتراضات و خودسوزی‌ها اتفاق می‌افتاد، دشوار و حتا ناممکن است. خارج از تبت من توانستم گزارش‌های زیادی را از نارضایتی و انزجار مردم تبت در برابر حکومت چین جمع‌آوری کنم. اما این واقعیت را که بیجینگ موفق شده بود افرادی همچون من را از خط مقدم اعتراضات دور نگه دارد، نمی‌توانستم انکار کنم.

وقتی کتاب تازه «باربارا دمیک» تحت عنوان «بودا را بخور: زندگی و مرگ در شهری در تبت» را خواندم، خاطرات آن دوره و تلاش‌هایم برای رسیدن به تبت دوباره زنده شد (عنوان کتاب باربارا دمیک اشاره به دوره‌ای است که در آن نیروهای ارتش سرخ در تبت در جریان جنگ داخلی گاهی از فرط گرسنگی صومعه‌های بودایی را غارت می‌کردند و مجسمه‌های ساخته‌شده از آرد و کره را می‌خوردند.) دمیک بیش از هر روزنامه‌نگار غیرچینی دیگر این نسل توانسته است که موانع بیجینگ را دور زده و به قلمرو تبت نفوذ کند، در آن‌جا ماندگار شود و روایت مردم تبت را به‌صورت واضح و سرراست روی صفحه‌ی تاریخ پیاده کند. راستش دمیک انجام چنین شاهکارهایی را کسب خود قرار داده است؛ یکی از این شاهکارها کتاب سال ۲۰۰۹ او تحت عنوان «افسوس نمی‌خوریم» است که یکی از عمیق‌ترین گزارش‌های تهیه‌شده درباره‌ی زندگی عادی مردم کوریای شمالی (کشوری که دروازه آن برای خارجی‌ها بسته‌تر و محافظت‌شده‌تر از دروازه تبت است) به‌شمار می‌آید.

کتاب دمیک به اندازه گزارش‌های او عمیق و الهام‌بخش است، اما پیام اصلی این کتاب، خواننده را بی‌سروصدا دل‌سرد می‌کند. دمیک در کتاب خود این پیام را منتقل می‌کند که به‌دلیل وسعت، ثروت و قدرتِ چین و وابستگی متقابل بیجینگ و واشنگتن به یکدیگر، دنیای خارج نمی‌تواند از فرهنگ‌زدایی سیستماتیک این منطقه و نابودی سنت‌های فرهنگی و دینی متمایز مردم تبت (که ریشه‌های باستانی‌شان در تبت و سابقه طولانی خودمختاری‌شان در این منطقه حتا به دوره پیشا شکل‌گیری چین امروزی برمی‌گردد) به دست بیجینگ، جلوگیری کند. از نظر دمیک مردم بودایی تبت در مسیر ادغام اجباری با مردم هان که قوم اکثریت چین را تشکیل می‌دهند و اکثرا بی‌دین هستند، قرار گرفته است؛ عین مسأله را مردم سین‌کیانگ  نیز تجربه می‌کنند. سین‌کیانگ  از شمال با تبت هم‌مرز است و درحال حاضر به لطف اسناد و شواهد به‌دست‌آمده درباره‌ی اردوگاه‌های بازآموزی و کار اجباری حزب کمونیست در سین‌کیانگ برای مطیع‌کردن جمعیت اویغور مسلمان این منطقه، در سرخط اخبار جهان قرار دارد.

مرد سوزان

مدت‌ها پس از فرونشستن دود اعتراضات سال ۲۰۰۸ در تبت و سیچوآن، دمیک سه عملیات خبرنگاری خاص خود را در «نگابا» سازمان داد. نگابا یکی از شهرستان‌های سیچوآن است که به‌طور سنتی تحت تسلط مردم تبت قرار داشته اما اکنون شاهد حضور سنگین و فراگیر بیجینگ در قامت نیروی پولیس در خیابان‌ها و پادگان‌های ارتش در شهرها است. دمیک در این عملیات‌ها برای جلوگیری از جلب توجه عمدا ظاهر یک خبرنگار باتجربه را کنار گذاشت و همچون مسافران غربی وارد میدان کار روزنامه‌نگاری شد. او می‌نویسد: «نمی‌خواستم مانند کاوش‌گران قرن نوزدهمی که به تبت سفر می‌کردند، لباس مسخره مبدل بپوشم. به جایش کلاه نرم تزئین‌شده با پولکا به سر کردم و یکی از آن ماسک‌های ضدآلودگی هوا را که در آسیا رایج است خریدم. کت‌های بلند و پرخاک و کفش‌های بنددار بدون پاشنه می‌پوشیدم. این واقعیت که باران مداوم می‌بارید به من امکان می‌داد که یک چتر هم با خودم داشته باشم تا بیشتر از نظرها پنهان بمانم.» این پوشش دمیک را کمک کرد که از موانع و تله‌های مقامات چینی برای جلوگیری از ورود گزارش‌گران خارجی به تبت، عبور کند. بسیاری از روزنامه‌نگاران، تسلط به زبان چینی را پیش‌شرط اطلاع‌رسانی موفق از چین می‌دانند، اما دمیک تسلط محدود خود به زبان چینی را به نفع خود استفاده کرد و اغلب هنگامی که مأموران پولیس موتر حامل وی را متوقف می‌کردند، سکوت می‌کرد یا گیج و ندانم‌بازی درمی‌آورد.

وضعیت ناگوار امروزه نگابایِ تحت سلطه بیجینگ و سابقه طولانی درگیری مردم این منطقه با مقامات مارکسیست-لنینیست چینی، نگابا را در مرکز روایت دمیک قرار داده است. او می‌نویسد که نگابا شهری با یک چراغ ترافیکی است که به «پایتخت جهانی خودسوزی» تبدیل شد. با این‌حال بیشتر افرادی که دمیک در کتاب خود با آن‌ها مصاحبه کرده، نگابا را قبلا ترک کرده‌اند. برخی از آن‌ها به مناطقی از سیچوآن که حضور پولیس در آن کمتر است، رفته‌اند. برخی دیگر راه تبعید خودخواسته را در پیش گرفته و اکثرا در شهر «درمسالای» شمال هند که به‌‌عنوان نوعی پایتخت دولت در تبعید تبت و میزبان دالایی لاما و هزاران تبتی دیگر عمل می‌کند و دارای بروکراسی پیچیده شبه‌دولتی است، مستقر شده‌اند.

در این کتاب که روایت‌های شخصیت‌های قابل‌توجه تبت را در خود گنجانده، دو شخصیت برجسته‌ترند و هردو سر از درمسالا درآورده‌اند. شخصیت اولی زنی به‌نام «گونپو» است. گونپو دختر پادشاه سابق تبت است که طی جنگ ایدئولوژیک و آشوب سیاسی برخاسته از «انقلاب فرهنگی» دهه ۱۹۶۰ به تدریج با بیجینگ دچار مشکل شد. پادشاه سرانجام در برابر تلاش‌های چین برای تحکیم کنترل بیجینگ بر سراسر سیچوآن غربی تسلیم شد، اما پس از ناپدیدشدن مشکوک همسرش، دچار ناراحتی روانی شد و در نهایت با پریدن از روی پل خودکشی کرد.

گونپو که در آن‌زمان دختر دبیرستانیِ بیش نبود، تبعید خودخواسته‌ی داخلی اختیار کرد و روانه سین‌کیانگ  شد. در آنجا شاهزاده سابق تبت برای گذران زندگی گاو می‌دوشید و در مزرعه کار می‌کرد. او سرانجام با مردی از قوم هان آشنا شد و ازدواج کرد و چند سال برای کار با حکومت در شهر «نانجینگ» در شرق چین رفت و برای کارهایش تحسین و تشویق شد.

در سال ۱۹۸۸، میل به مرور فرهنگ و تاریخ تبت باعث شد تا گونپو به همراه دختر خردسال خود طی سفری زیارتی به درمسالا برود و برای دوره موقتی دور از شوهرش باشد (یا دست‌کم او در آن‌زمان این طور فکر می‌کرد). وقتی گونپو در هند بود، حزب کمونیست چین سرکوب خونینی را علیه تظاهرات‌کنندگان طرفدار دموکراسی در میدان «تیان آن من» در بیجینگ سازمان داد که منجر به تغییرات ناگهانی اوضاع سیاسی در چین شد. ناگهان، کشوری که یک دهه گذشته خود را صرف بازشدن به روی دنیا کرده بود، درون‌گراتر از گذشته شد و با افرادی که با جهان بیرون رابطه داشتند، رفتار توأم با سؤظن پیشه کرد.

گونپو به این نتیجه رسید که ماندن در هند برای او امن‌تر است. او در هند مهارت‌های زبانی خود را در خدمت حکومت در تبعید قرار داد و به درخواست دالایی لاما قانون اساسی و قانون انتخابات تبت را به زبان چینی ترجمه کرد. او سرانجام وارد مجلس قانون‌گذاری تبت در تبعید نیز شد. در پروفایل دمیک از گونپو در «بودا را بخور»، زندگی زنی که به‌نظر می‌رسد دلایل فراوانی برای نومیدی دارد (او است که روزگاری دختر پادشاه بود اما مجبور به ترک کشورش شد و شاید دیگر هرگز نتواند با خانواده‌اش یکجا شود) پیچیدگی معضل تبت را مجسم می‌کند. گونپو به‌طرز قابل‌توجهی عاری از احساسات ضدچینی است و حتا بسیاری از دستاوردهای چین را تحسین می‌کند. در واقع، همان‌طور که دمیک خاطرنشان می‌کند، گونپو به شیوه معتدل و در «راه میانه» خودش، بیشتر از اکثر چینی‌ها سبک زندگی سوسیالیستی دارد. گونپو در مصاحبه با دمیک می‌گوید: «معمولا سعی می‌کنم در مورد گذشته صحبت نکنم. گذشته مرا ناراحت می‌کند.» فعالانی که در برابر دست‌درازی‌های چین در زندگی مردم تبت صدای خود را بلند می‌کنند، اقلیت هستند. می‌توان تصور کرد که بسیاری از تبتی‌ها بی‌سروصدا کینه‌ عمیقی را نسبت به بیجینگ در دل دارند، اما از ترس مجازات سکوت پیشه کرده‌اند. از میان پروفایل شخصیت‌هایی که دمیک در کتاب خود گنجانده است، احساسی که موقع خواندن پروفایل گونپو به آدم دست می‌دهد این است که او تجسم نوعی آرامش و «بی‌تفاوتی رواقی» است.

مقاومت

با این‌حال بسیاری از تبتی‌ها با ایستادن در برابر مقامات چینی، همه خطرها را پذیرفته‌اند. یکی از این چهره‌ها که شرح مقاومتش در کتاب دمیک طنین‌انداز است، مردی به‌نام «تسگیام» است که برای دالایی لاما نیز کار می‌کند. تسگیام در جوانی در «نگابا» دانشجوی باهوشی بود که کتاب‌خوان‌بودنش به وی کمک کرد تا در اولین مکتب متوسطه تبتی‌زبان کشور که در سال ۱۹۸۳ افتتاح شد، به دانش‌آموزان کوچک‌تر از خودش تاریخ تدریس کند. اما طولی نکشید که او خودش را در مسیر مقاومت در برابر دستگاه حاکم یافت. تدریس تاریخ تبت در مکاتب ممنوع بود، اما تسگیام هوشیارانه شروع به گنجاندن مطالب مربوط به فلسفه بودایی و ریشه‌های تقویم تبتی، در برنامه درسی کلاس‌های خود کرد. سرپرستان چینی مکتب که از قوم هان بودند زبان تبتی را نمی‌فهمیدند و بنابراین متوجه کار تسگیام نشدند. دمیک می‌نویسد که تسگیام «می‌خواست با آنچه در مکاتب چینی به شاگردان تبتی آموخته شده بود مقابله کند. در مکاتب چینی، زبان چینی را زبان سواد و زبان تبتی را صرفا زبان عامیانه معرفی می‌کنند که توسط پیرمردها و راهبان استفاده می‌شود.»

بعدا تسگیام کتاب خاطرات دالایی لاما «سرزمین من، مردم من» (منتشره در سال ۱۹۶۲) را به‌‌عنوان هدیه دریافت کرد. پیام رهبر معنوی تبت مبنی بر این‌که «تبت ملتی متمایز و باستانی است که طی قرن‌های متمادی از روابط حسنه و سرشار از احترام متقابل با چین برخوردار بوده» بسیاری از باورهای تسگیام را بیشتر از پیش تقویت کرد. تسگیام که اکنون جرأت یافته بود، شروع به پذیرفتن خطرهای کلان‌تر کرد؛ از جمله تهیه پوسترهای خوشنویسی‌شده با پیام‌هایی مانند «تبت آزاد، چینی‌ها تبت را ترک کنند و عالی‌جناب دالایی لاما برگردد» کرد. وقتی هوا تاریک می‌شد، تسگیام به کمک شاگردان خود این پوسترها را در مکان‌های معروف آویزان می‌کرد.

همان‌طور که انتظار می‌رفت، این کار به دستگیری تسگیام در سال ۱۹۸۹ انجامید. مقامات یکی از همراهان تسگیام را شکنجه و مجبور به اعتراف و به زبان‌آوردن نام بقیه همدستانش کرده بودند. در دادگاه تسگیام سرافرازانه گناه خود را پذیرفت و به یک سال زندان محکوم شد (که در واقع شروع اوقات بهتر او بود). چندی پس از آزادی از زندان چین، تسگیام با یک شاگرد قدیمی خود که بعدا هردو زن و شوهر شدند، به هند فرار کرد. او در درمسالا مستقر شد و آگاهی‌اش از سیاست، تسلطش بر زبان چینی و مطالعه گسترده‌اش در مورد تاریخ تبت، او را در جایگاه منشی شخصی دالایی لاما قرار داد. دالایی لاما هرجا سفر کند، تسگیام همراهش است. با این‌حال، علاقه شخصی او نوشتن مقاله‌هایی است که فرهنگ و تاریخ نگابا را ثبت تاریخ کند و گرامی بدارد. ظاهرا تسگیام امیدوار است حالا که لهاسا تحت قبضه خفه‌کننده بیجینگ قرار دارد، فضا در مناطقی همچون نگابا به اندازه‌ای باز بماند که فرهنگ بتواند تا عصری دیگر که شاید در آن تحمل چین در برابر فرهنگ‌های غیرچینی بالاتر رفته باشد، دوام بیاورد.

راه بیرون‌رفت نیست

بیشتر شخصیت‌های کتاب دمیک اصلا سیاسی نیستند. آن‌ها و انگیزه‌های آن‌ها بسیار عادی و معمولی‌اند. آن‌ها به همان اندازه که به‌دلیل سرکوب سیاسی جاری در نگابا و منطقه اطراف آن، به سبب عقب‌ماندگی اقتصادی منطقه نیز مجبور به ترک آن شده‌اند. برخی از آن‌ها پیشرفت کلی چین را تمجید می‌کنند.

اما سرانجام، کتاب دمیک درباره‌ی حصارکشی تبت به‌‌عنوان یک سرزمین است. تبتی‌هایی که در نگابا باقی مانده‌اند در واقع درون قلعه نظامی‌ای گیر کرده‌اند که تحت نظارت نیروهای امنیتی چینی قرار دارد. در سال ۲۰۱۲ هنگامی که به‌‌عنوان توریست به سیچوآن غربی سفر کردم، شهرهای دیگری را نیز در وضعیت مشابه دیدم. در همین حال مقامات چینی دسترسی به تبت را به‌طور فزاینده‌ای حتا برای مردم تبتی ساکن سیچوآن محدود کرده‌اند. همچنین چین سفر قانونی از تبت به هند را عملا غیرممکن کرده است. تنها راه فرار، پیمودن مسیرهای کوهستانی صعب‌العبور و دورزدن ایستگاه‌های پولیس و شکارچیان فضل است. تبتی‌ها به آسانی قادر به دریافت گذرنامه نیستند. در سایر مناطق چین نیز با تبتی‌ها اگر با سؤظن یا حتا کینه رفتار نشود، به‌‌عنوان بیگانه‌ها رفتار می‌شود.

دالایی لاما در تلاش برای کاهش تنش‌ها و فضای سرکوب، بارها ایده استقلال و جدایی تبت از چین را رد کرده است. اما این موضع‌گیری، هیچ امتیازی را از جانب بیجینگ به دالایی لاما نرسانده است. بیجینگ پیوسته او را متهم و از «تفرقه‌افکنی‌» در تبت هشدار می‌دهد. دمیک می‌نویسد: «مهم نیست که دالایی لاما چه می‌گوید، حکومت چین هرگز از محکوم‌کردن وی خسته نمی‌شود.»

در بخشی از کتاب دمیک آمده است:

«نفرت آن‌ها از او [دالایی لاما] بی‌حد و مرز به‌نظر می‌رسد. ما روزنامه‌نگاران شوخی می‌کردیم که او مانند لرد ولدمورت است، آنتاگونیست سریال هری پاتر؛ شخصیتی که ذکر نامش ممنوع است و (در بسیاری از مناطق تبت) تصویری از وی دیده نمی‌شود.

اما پاک‌کردن دالایی لاما از حافظه تبت غیرممکن است. در جاهایی که تصویر او ممنوع است، تبتی‌ها در عوض خودشان را با نیایش در برابر بوداسف اولوکیتشوره که بوداسف فرزانگی و غمخواری پنداشته می‌شود و پیکره‌هایش زینت‌بخش صومعه‌های تبتی است، راضی می‌کنند. دالایی لاما از نظر آن‌ها حلول اولوکیتشوره در جسمی تازه است. اولوکیتشوره برای آن‌ها نماد رهبر معنوی در تبعیدشان است.»

همان‌طور که در کتاب آمده، در لهاسا یک تبتی به دمیک می‌گوید: «مهم نیست که ما عکس او را نداریم. ما می‌دانیم که او کجاست.»

اوضاع در تبت دیر یا زود دوباره آبستن تغییر خواهد شد؛ تنزین گیاتسوی ۸۵ ساله به پایان عمر خود نزدیک می‌شود و بیجینگ برای جلوگیری از ظهور رهبر دیگری در قد و قامت دالایی لامای چهاردهم، نقشه‌ای در سر دارد. حزب کمونیست چین به‌جای این‌که اجازه دهد جانشینی رهبر معنوی تبت روند عادی خود را طی کند، اعلام کرده است که بر روند تعیین دالایی لامای بعدی نظارت خواهد کرد. غیرمنطقی نخواهد بود اگر گمان کنیم که بیجینگ با برداشتن این گام غیرعادی، در واقع جرقه قیام بعدی را در تبت می‌زند.

هاوارد فرنچ روزنامه‌نگار، نویسنده و عکاس آمریکایی و استاد دانشگاه کلمبیا در رشته‌ی روزنامه‌نگاری است.