عادی‌سازی شر رادیکال در فرایند استیلای قومیت و قدرت؛ معنازدایی از مفهوم خشونت

در جامعه‌شناسی صلح، خشونت دارای اهمیت ویژه‌ای است. همواره دغدغده‌ی جامعه‌شناسان صلح این موضوع بوده است که چرا سطح خشونت و نزاع در برخی از کشورها نسبت به جوامعی که در صلح زندگی می‌کنند، بیشتر است. دلایل این خشونت‌ها چیست؟ و چه مکانیزم‌هایی برای شناخت و برون‌رفت از این وضعیت وجود دارد؟ پس از جنگ جهانی دوم مفهوم خشونت مورد توجه بسیاری انسا‌ن‌شناسان قرار گرفت. جامعه‌شناسان نقش عمده‌ای در شناخت و ساخت تئوری‌هایی که بتوانند ابعاد و زوایای این موضوع را فهم کنند، داشتند.

برای جامعه‌شناسان صلح، مطالعه ابعاد و ویژگی‌های خشونت در جوامع مستعد این مسأله از اهمیت خاصی برخوردار است. همچنان که ادبیات صلح و قوانین ضد جنگ بعد از جنگ جهانی دوم توسعه پیدا کردند، به موازات آن تروریسم و سازوکارهای خشونت‌طلب آن نیز رشد فزاینده‌ای پیدا کرده است. خشونت و مکانیزم‌های آن زمانی نگران‌کننده و ترس‌آور است که داده‌های آن از میزان مشخصی عبور کنند. در واقع داده‌ها زمانی‌ نگران‌کننده می‌شوند که خشونت را تبدیل به امری عادی و روزمره کنند. در صورت وقوع رویداد‌های خشونت‌آمیز، تبعات آن برای جوامع دشوار و جبران‌ناپذیر است. استمرار خشونت می‌تواند آن را در جامعه نهادینه سازد. جامعه‌ای که خشونت را به‌جای گفت‌وگو انتخاب کند، تصور آینده‌اش دشوار و تاریک است.

شَر رادیکال

با هولوکاست ما در برابر «شر رادیکال» قرار می‌گیریم. شری که قابل فهم نیست و «همه‌ی معیارهایی که تاکنون می‌شناختیم را نقض می‌کند.». اگر شر رادیکال، بر خلاف شرهای عادی و پیشِ پاافتاده، ورای ادراک انسانی است، پس علاوه بر جبران‌ناپذیری آن، علی‌القاعده، قابلیت عفو نیز نباید داشته باشد. پیامدهای فهم‌ناپذیری شر رادیکال از این نیز فراتر می‌رود. وقوع شر رادیکال می‌تواند هم انسان را از «کنش» بازدارد، هم امید به آینده را از میان ببرد و هم انسان را از پذیرش جهان و زیستن در آن به مثابه جایی چون خانه‌ی خود بازدارد.

شر رادیکال آن عملی است که آن‌قدر وزن شرارت آن سنگین است که تعیین مجازاتی برابر آن ممکن نیست، و چون کیفری نیست که کفایت آن را کند، بخشش آن نیز معنایی ندارد. از دید آرنت، ماهیت شرّ رادیکال چندان شناخته نیست «حتا برای ما که در معرض یکی از طغیان‌های نادر آن در ساحت عمومی بوده‌ایم. تنها می‌دانیم که ما نه قادر به مجازات چنان جرائمی هستیم و نه بخشش آن، و این‌که آن جرائم از ساحت شئون آدمی و ظرفیت‌های قدرت وی فرامی‌روند، و هر کجا ظهور کنند هر دو آن‌ها را به نحوی بنیادی نابود می‌سازند.».

شکی نیست که گروه طالبان و سایر گروه‌های بنیادگرا به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم منشأ و عامل مهمی در تولید داده‌های خشونت‌آمیز و جنگ در افغانستان به‌‌شمار می‌آیند. آن‌‌ها نمی‌توانند تنها با بیان این جمله که ما در حمله مذکور نقشی نداشتیم و مسئولیت آن را برعهده نمی‌گیریم، دامن خود را از سنگینی خشونت‌هایی که اتفاق افتاده است و یا اتفاق خواهد افتاد پاک کنند. گروه طالبان در طول سه دهه گذشته عامل مستقیم کشتار و خشونت در افغانستان بوده‌اند. آن‌ها با استفاده از ابزارهای ایدئولوژیکی که در اختیار دارند نه‌تنها عامل گسترش خشونت در جامعه بوده‌اند بلکه در قداست‌زدایی از مفهوم خشونت نیز سهم قابل توجهی داشته‌اند. آن‌ها با ساخت پلت‌فرم‌هایی نظیر دو‌گانه «کافر و مؤمن»، «شهادت»، «مبارزه در خدا»، «جهاد»، «تکلیف» و … در ساده‌سازی و معنازدایی از خشونت، نقش به‌سزایی داشته‌اند. شاید مهم‌ترین پرسش در مقابل شَری که گروه طالبان، عامل آن بوده‌اند این است که آیا می‌توان آن را «شَر رادیکال» نامید؟ با توجه به این‌که شَر تولید‌شده توسط آنان زنان، کودکان، مردم عادی و گروه‌های قومی و مذهبی را که هیچ نقشی در جریان منازعه نداشته‌اند هدف قرار می‌دهد و شدت و حجم آن وسیع است و در نهایت به یک معنا قابل فهم نیست، می‌توان شَر برخاسته از سوی آنان را رادیکال نامید. شَری ورای فهم‌پذیری و آنالیز که برخاسته از ماهیت رادیکال این گروه است.

بازتولید چرخه خشونت و شَر

داده‌های خشونت در افغانستان نشان می‌دهد که خشونت فراتر از نرم‌های اخلاقی، انسانی و دینی در حال بازتولید و عمل‌کردن است. افزایش این داده‌ها تنها منحصر به گروه بنیادگرای طالبان نمی‌شود. اما آن‌ها عامل مهمی در بازتولید چرخه خشونت در سه دهه گذشته‌اند. نوع خشونت و شَری را که ما در حال تجربه آن هستیم، نمی‌توان با بسیاری از هنجارهای موجود، گستردگی و شدت آن را تجزیه و تحلیل کرد. خشونت و شَری که مردم عادی، بیشترین قربانیان آن به‌شمار می‌آیند. انفجارهای دوم و گاهی سوم گروه‌های تروریستی پس از انفجار اول در میان کسانی که تلاش می‌کنند به قربانیان حادثه کمک کنند، حاوی این پیام مهم عاملان خشونت است که آن‌ها فراتر از مرزهای ارزش‌های اخلاقی، دینی، انسانی و آنچه که تصور می‌کنیم، عمل می‌کنند.

چرخه خشونت در جامعه ما به‌صورت فزاینده‌ای در حال بازتولید و دگردیسی است. به‌نظر می‌رسد هدف عمده خشونت‌های جدید، زخمی‌سازی روح و روان جمعی جامعه است. حمله کور و تروریستی چهارشنبه شب مقابل مسجد اهل‌البیت به موتر مسافران و مردم عادی که از خستگیِ کار روزانه‌شان، روانه‌ی خانه‌هایشان بودند، مصداق این مسأله است. حملات مشخص و هدفمند به هزاره‌ها که از محروم‌ترین گروه‌های اجتماعی در افغانستان هستند نیز در همین راستا قابل بررسی است. آنچه که این خشونت‌ها و ابعاد آن را درباره‌ی این گروه‌ اجتماعی متفاوت می‌کند، جنایتی است که در طول ۲۰ سال گذشته همواره علیه «هزاره‌ها» تکرار شده است. و همچنین سکوت ملی و بین‌المللی علیه این جنایات که به معنی عادی‌سازی جریان خشونت و تأیید آن قلمداد می‌شود.

رویدادهایی خشونت‌آمیزی که در اطراف ما رخ می‌دهند مانند حمله به موتر استادان و دانشجویان دانشگاه البیرونی در ولایت پروان که منجر به کشته‌شدن چهار نفر و زخمی‌شدن بیش از ده نفر شد و یا حادثه مکتب‌ سیدالشهدا که بیش از ۹۰ دانش‌آموز دختر در آن کشته شدند و بیش از ۲۵۰ نفر زخمی شدند، اساسا آن‌طور که به‌نظر می‌رسند، نیستند. به این معنی که زوایای پیچیده و ماهیتی فراتر از تصور ما دارند. خشونت و شر به‌کاررفته در این رویدادها، عادی نیست. هرچند که این خشونت‌ها ریشه در ساختارهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و قانونی جامعه ما دارند. عواملی که به افراد یا گروه‌های تروریستی و افراطی اجازه می‌دهند تا در چنین ابعادی دست به خشونت بزنند عموما نگاهی انحصاری به حقیقت دارند که فراتر از مرزهای تصور ما عمل می‌کنند.

تجربه دو دهه گذشته نشان داد که گذار از خشونت برای افغان‌ها از آنچه تصور می‌شد، دشوارتر است. گویی خشونت بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ معاصر افغانستان شده و همچنان پیروان سرسختی دارد. آنچه این خشونت را سخت‌تر و استفاده از آن را نزد گروه‌های مختلف توجیه‌پذیر می‌کند، مفهوم شر رادیکال و گفتمان آنان مبنی بر این‌که روایت آنان استعداد بیشتری از حقیقت را نزد خود دارد، است. این مسأله موجب می‌شود که آن‌‌ها برای رسیدن به اهداف خود از استفاده از ابزارها و یا امکان‌های خشونت‌آمیز ابایی نداشته باشند. حاصل این رویکرد، دگم‌اندیشی و از خود بیگانه‌شدن و بازتولید چرخه خشونت است. اتفاقی که در این میان برای جامعه می‌افتد، نهادینه‌شدن امر خشونت و توزیع شَر است.

قومیت و قدرت؛ معنازدایی از خشونت

فرایند ‌عادی‌سازی خشونت و معنازدایی از آن سابقه‌ای طولانی در جغرافیای ما دارد. به هر بهانه‌ای و با هر ابزاری که این خشونت رقم زده شده باشد در راستای استیلای دو عنصر «قومیت و قدرت» قابل بررسی است. افغان‌ها هیچ‌گاهی نتوانسته‌اند فراتر از این مفهوم یک روایت تازه برای برون‌رفت از مشکلات جامعه خلق کنند. جهان‌بینی حاکمان این سرزمین در نهایت به دو عنصر «قومیت و قدرت» ختم شده است. کنشگران جهادی با هدف استیلای این دو مفهوم اسلحه به‌دست گرفتند. طالب نیز با ابزار ایدئولوژی و دیانت خود در صدد تلاش برای استیلای همین دو عنصر در حال جنگ و صلح است. در همین راستا و با وجود تلاش‌های بین‌المللی و نهادهای بین‌المللی، دولت افغانستان پس از بُن نیز نتوانست فراتر از این دایره عمل کند. بلکه در طول دو دهه همواره تلاش کرد تا از تمام ابزارهای قانونی و فراقانونی خود برای استیلای قومیت و انحصار قدرت استفاده کند.

در میان روایت‌های مختلفی که از دیرباز عرصه عمومی سیاست و عمل را در افغانستان کنترل کرده است دو عنصر «قومیت و قدرت» نقش محوری را داشته‌اند. خرده‌ روایت‌هایی مانند دین، ایدئولوژی، زبان و … عموما در خدمت این دو روایت کلان‌تر عمل می‌کنند. بنابراین در وضعیت‌هایی که بازار این خرده روایت‌ها داغ است، انتظار می‌رود که کلان‌روایت‌ها با هدف تسخیر عرصه عمومی فعال‌تر شوند. چرا که عرصه عمومی، عرصه سیاست‌ورزی و عمل است.

رؤیای استیلای قدرت و برتری قومیت، منجر به عادی‌سازی و نهادینه‌شدن مفهوم خشونت در جامعه شده است. امری که نخبگان سیاسی و قومی از آن غافل بوده‌اند. نخبگان سیاسی و حاکمان در کنار گروه بنیادگرای طالبان دو عامل مهم تولید‌کننده شَر رادیکال در این کشور قلمداد می‌شوند. تمامیت‌خواهی گروه‌های یادشده، باعث عادی‌سازی مفهوم خشونت و در نهایت موجب بازتولید، دگردیسی و معنازدایی از مفهوم خشونت شده است. طوری که افراد و یا گروه‌های اجتماعی رادیکال، استفاده از آن را حق خود می‌شمارند. امری که به‌نظر نمی‌رسد گره آن توسط هیچ‌ موافقت‌نامه صلحی در آینده باز شود.