یکی از کاربران در فضای مجازی پرسیده بود که چه اصراری هست که کشتار سیستماتیک هزارهها را «نسلکشی» یا «جنوساید» (Genocide) بخوانیم. او گفته بود که کشتار کشتار است و از این جهت تمام مردم افغانستان قربانیان ستم تروریستهایند.
فرض کنید دو خانوادهی هفت نفری داریم که در دو شهر افغانستان زندگی میکنند. در هر یک از این خانوادهها پدری هست و مادری با سه پسر و دو دختر. اولی را خانوادهی جیم مینامیم و دومی را خانوادهی قاف. در یکی از روزهای تابستان چند نفر وارد خانهی اولی میشوند (خانوادهی جیم) و تمام هفت نفر عضو آن خانواده را به قتل میرسانند و از خانه دور میشوند. در همان روز، در شهری دیگر، دو نفر بر خانوادهی قاف حمله میکنند و تمام اعضای آن خانواده را از بین میبرند و میروند.
آیا از نظر انسانی در تجربهی تراژیک این دو خانواده تفاوتی هست؟ نه.
آیا کشتار هفت عضو خانوادهی جیم کمتر از کشتار هفت عضو خانوادهی قاف است؟ نه.
آیا این جنایتهای جدا از هم باید به نحو یکسان مورد تحقیق و دادرسی قرار بگیرند؟ بلی.
اکنون، از این سطحِ گزارش عبور کنید و این اطلاعات را بر دانستههای قبلیتان اضافه کنید:
هر دو خانوادهی هفت نفری مذکور، در دو شهر متفاوت، از قوم هزاره بودهاند. خانوادهی جیم از چند سال پیش با یکی از همسایههای خود بر سر مالکیت بیست جریب زمین منازعه داشته. مردان هر دو طرف چندین بار با هم درگیری فیزیکی داشتهاند و در یکی از این درگیریها پسر جوان همسایه چشم راست خود را از دست میدهد. حالا که حکومت عاملان قتل خانوادهی جیم را دستگیر کرده، معلوم شده که آن جوانِ چشم از دست داده از سر خشم و حس انتقام چند نفر مسلح از دوستان خود را متقاعد میکند که بر خانوادهی جیم حمله کنند و همهی افراد آن خانواده را به قتل برسانند.
در مورد دوم نیز پولیس موفق شده قاتلان خانوادهی قاف را دستگیر کند. آن دو قاتل اعتراف کردهاند که از مدتها قبل برنامه داشتهاند که آن خانوادهی”هزاره” را نابود کنند. گفتهاند که با هزارهها دشمنی دارند و هرجا که ممکن باشد به قتل و آزار این مردم خواهند پرداخت.
اگر کسی دقت کند، در این جا با دو گونهی متفاوت “کشتار” روبهروییم. در مورد اول (خانوادهی جیم)، قاتلان از روی خشم و انتقام به کشتن خانوادهای برخاستهاند که بهنظر قاتلان سزاوار چنان مجازات وحشتناکی بوده است. مبنای آن خشم و آن مجازات اما هویت نژادی یا مذهبی مقتولان نیست. مبنای آن خشم و آن قتل دعوای مالکیت بر بیست جریب زمین مورد منازعه است. در مورد دوم (خانوادهی قاف)، مبنای آن جنایت نفرتی است که قاتلان از یک گروه نژادی دارند. در مورد دوم، عاملان جنایت خانوادهی قاف را تنها به این دلیل نابود کردهاند که اعضای آن خانواده متعلق به قوم هزاره بودهاند.
کسی ممکن است بگوید: «خیلی خوب، تفاوت روشن شد. اما هنوز سوال این است که واقعا چه فرقی میکند که کی به چه علتی کشته شده؟ به هر حال، دو خانوادهی هزاره نابود شدهاند و هر دو خانواده هفت عضو داشتهاند.»
فرقشان این است:
انسانها در همهی جوامع پیوسته بر سر مسایل مختلف با همدیگر دچار اختلاف و نزاع میشوند و گاهی این نزاعها ممکن است با خشونتهای شدید همراه باشند. اما این فرق دارد با این که به یک مجموعهی انسانی بگوییم «شما چرا اصلا وجود دارید؟ ما نمیخواهیم و نمیگذاریم که شما وجود داشته باشید. نفس حیات و هستیتان، صرفِ زنده بودنتان، در نظر ما مشکلی است که باید رفع شود.»
در مثال بالا، کسانی که اعضای خانوادهی جیم را کشتند، الف) به هویت نژادی آن خانواده کاری نداشتند و اختلافشان بر سر چیز دیگری بود و ب) نفرت و جنایتشان به بقیه افراد جامعه که با خانوادهی جیم اشتراک هویتی-اتنیکی داشتند، تعمیم نمییافت. کارشان جنایتکارانه و مجرمانه بود و سزاوار مجازات قانونی؛ اما انگیزه و دامنهی آن فرق داشت. به همین خاطر، هرچند در آن مورد نیز هفت نفر کشته شدند، نمیتوان آن را مصداق و آغاز یا ادامهی نسلکشی دانست. در مورد خانوادهی قاف، الف) انگیزهی قاتلان نفرت نژادی-اتنیکی بود و ب) دامنهی آن جنایت شامل تمام افرادی میشد که اشتراک هویتی-اتنیکی با خانوادهی قاف داشتند. این یکی میتواند مصداق و آغاز یا ادامهی نسلکشی تلقی شود. از یاد نبریم که مصادیق نسلکشی معمولا سابقه دارند و با نمونهها و مصادیق بسیار دیگری همراهاند. به بیانی دیگر، معمولا این طور میشود که کشتار در خانوادهی قاف فقط یک نمونه از یک روند سیستماتیک است که صدها نمونهی مشابه و مرتبط دارد.
نسلکشی با جنایتهای دیگر از این جهت فرق میکند که در نسلکشی مبنای جنایت شما دست یافتن به خواستههای مشخصی در میان قربانیانتان نیست. در نسلکشی خواستهی شما اساسا نابود کردن خود همان مجموعهی انسانی است. از این نظر، نسلکشی از هیچ منطق متعارفی پیروی نمیکند. چرا که با هیچ حساب و منطق دیگری (جز نفرت کور نژادپرستانه) نمیتوان خواهان نابودی تمام کسانی شد که صرفا واجد فلان هویت اجتماعی مشترک هستند.
بعضی میگویند هزارهها آماج نسلکشی نیستند، چون هنوز همهشان نابود نشدهاند! پاسخ این سخن این است: دقیقا به همین خاطر، همین حالا وقت آن است که علیه جریان نسلکشی بایستیم. کل قصه همین است که نسلکشی را قبل از آن که توفیق کامل بیابد تشخیص کنیم و علیه آن بایستیم. اینکه نسلکشی را حتا در جلوههای محدودترش بشناسیم، معنایش این نیست که آنچه شناختهایم نسلکشی نیست. معنایش فقط این است که آن را قبل از اجرایی شدن کاملش شناختهایم. و این خوب است.