فاجعهای که در پغمان رخ داد، وجوه بسیار دارد. یک وجهش ارتباط دارد به شناختی که ما آدمها از خود داریم و به «تصویری از خود» که در فراز و فرودهای زندگی شکل میگیرد و پخته میشود. بسیاری از جنایتکاران و قانونشکنان ریسک کار خود را میدانند. اما وقتی که به تکرار جنایت میکنند و دست کسی به آنها نمیرسد، رفته رفته در همان دامی میافتند که پیش پای هر آدمیزادهای پهن است: دام ِ کامیابی.
معروف است که کامیابی کامیابی میآورد. این درست است، اما فقط یک رویهی کامیابی را نشان میدهد. رویهی دیگر کامیابی، راحت شدن ذهن و روان آدم در برابر ریسکهای احتمالی است. به این معنا که وقتی آدمی پیوسته در کار و ابتکاری که میکند، توفیق مییابد و پیروز میشود، کم کم به این نگرش متمایل میشود که سرنوشت او کامیابی است و ریسکی نیست که او نتواند به مدد هوش و شجاعت و ارادهی سخت خود مدیریتش کند.
بیشتر جنایتکاران کارکشته وقتی که در دام میافتند و چشمانداز رهایی از آن دام برایشان تاریک میشود، تعجب میکنند. گویی چیزی نامتعارف در زندگی شان اتفاق افتاده است. و این از آنرو است که یک جنایتکار کارکشته در گذشته جز کامیابی ندیده است. تجارت غیرقانونی کرده و پول زیادی بهدست آورده. پیآمد قانونشکنیاش؟ صفر. سر و دست آدمها را شکسته؟ پیآمدش؟ هیچ. بر زنان و کودکان تجاوز کرده. پیآمدش؟ هیچ. دست به قتل انسانها برده، و هرگزش کسی برای این کار مواخذه نکرده. و این جنایتهایهای مکرر، این جنایتهای کامیاب، در ذهن و روان او این تصویر را پخته کرده:
«این منم. من میتوانم در سطح متفاوتی به میل و ارادهی شخصی خودم زندگی کنم و در این راه از قربانی کردن جان و مال و ناموس دیگران نپرهیزم و در همهحال اوضاع را چنان مدیریت کنم که دست هیچکس به من نرسد. گواهش این جنایتهای کامیابی که کردهام و تجربههای پر از ریسکی که با این میزان توفیق پشت سر گذاشتهام».
داشتن چنین تصویری از خود سبب میشود که آدم در خطاهایی که میکند، بیشتر فرصت کامیابی ببیند و بر ریسکهای بزرگی که ممکن است در درون یک عمل خفته باشند، چشم بپوشد. مخصوصا وقتی که آدم از خطرهای بزرگی جسته باشد، ممکن است در درون کارهایی که ظاهرا کمتر چالشخیزند، ریسک کمتری ببیند. در این حالت، آدم به خود میگوید: «اینکه چیزی نیست؛ من از پس بزرگترهایش برآمدهام».
جنایتکارانی که فاجعهی پغمان را آفریدند، ممکن است اعدام شوند. اگر چنین شود، باید در زیر چوبهی دار با خود بگویند: «واه! لعنت بر کامیابیهای مکرر!»