اینخانه، هنوز غرق آواز تو است؛
بــرگستــرهی سپیده پـرواز تو است؛
سوگند بهجان عــاشقت، میدانم؛
نوروز، صدای سبـز آغاز تو است.
لطیف پدرام
ضیاءالحق مهرنوش
نوروز، این صدای سبز سرآغاز زندگی و جوشش و رویش و پویش طبیعت، از یکی از واهشتههای جاوید و ماندگار آریاییان شمرده میشود. نوروز، آیینهدار فلسفه و ماهیت وجودی خویش است. بهدیگر سخن، نوروز، برتابندهی فلسفهی شکلگیری و ماهیت وجودی این جشن طبیعی است. نوروز، در واقع، روز رستاخیز طبعیت و هستی است. انسانها، با گرامیداشت و تجلیل از این روز، در جشن هستی و طبیعت اشتراک و شادیها، خوشیها، نیکوییها و سرخرویی خویش را باطبیعت شریک میکنند.
نوروز، نُخستین روز فروردینماه، آغاز فصل بهار، آغازین روز باروری زمین، روز خروش و جوشش چشمهسارها، سبزینگی کوهها و درهها، گلافشانی درختان، روز رویش گلها و گیاها، روز آشیانسازی پرندگان و روز جنبش و حرکت گیتی دانسته شده است. حِکمَت و برهان نامگذاری «نوروز» از همین نگرش سرچشمه میگیرد و آبیاری میشود. این جشن که از میان اعصار و قرون متمادی تا روزگار زیستی ما راه پیموده است، در این مسیر پرفراز و فرود که انباشته از خارهای سرخ مغیلان بوده است، با آیینها و مناسبتهای متعدد دینی و مذهبی آمیخته و از میان موانع متعدد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عبور کرده است.
برابرنهاد نوروز در زبان اوستایی «یسن» و «یسنه» و در زبان سانسکریت، «یجن» است. در مورد ریشهی نوروز در زبان پهلوی دو روایت وجود دارد: روایت نُخست این است که «نوروز» ریشه و خاستگاه پهلوی دارد. مطابق این روایت، «نوروز» صورت تحولیافتهی «نوک روچ» یا «نوک روز» است که در زبان عربی بهگونهی «نیروز» تغییر چهره داده است. در روایت دومی، برابرنهاد «نوروز» در زبان پهلوی «یزشن» است. «یسن»، «یسنه»، «یجن» و «یزشن» پیوند معنایی دارند (ستایش و پرسش)، اما نوروز، این اسم مرکب فارسی، از لحاظ ساختاری، با «نوک روچ» و «نوک روز» نزدیکتر مینماید (برای آگاهی بیشتر: حصاریان، ۱۳۹۲: ۱۱ و ۱۹).
جشن نوروز که در حوزهی فرهنگی ایران نامهای دیگر آن «فروردینجشن» و «بهارجشن» (صفا، ۲۴) است، در حوزهی فرهنگی ما، بیشتر به «جشنِ سالِ نو» و «جشنِ گلِ سرخ» مشهور است. شوربختانه، در این اواخر، باتوجه به فضای حاکم سیاسی و سیاست حذف ارزشها و داشتههای متعلق به زبان و ادب فارسی، به نوروز از چشمانداز سیاست هویتی و سیاست دینی نگاه میشود. از این منظر، گروهی در پی محو و منزویسازی این روز باشکوهاند تا پیوند تاریخی-فرهنگی ما را با گذشتهمان قطع کنند.
نوروز، بازتابگر یادوارهها و خاطرات سیرِ زندگی انسان در ادوار گونهگون تاریخ شناخته شده است. «از سیمای تاریخی جشن روز برمیآید که نوروز، یادآورهها و خاطرههای زندگانی بشر را در پیوند با هستی، در دورههای گونهگون تاریخ بازتاب داده است. از همینرو، نوروز، نشانهی رستاخیز هستی تعریف شده است (سروش، ۱۳۹۶: ۲۳).
جشن نوروز پیامآور کهنسالی است که با پیمودن وادیهای پرخم و پیچ (سیاسی و اجتماعی) و دورههای دور و دراز (دورههای افسانهای و اسطورهای)، به روزگار زندگانی ما گام گذاشته است. از این جهت، از سدههای دراز است که «بر همهی جشنهای جهان فخر میفروشد. این فخرفروشی از آنرو است که نوروز یک قرارداد ساختگی اجتماعی و یک جشن تحمیلی سیاسی نیست؛ جشن جهان و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب؛ جوشِ شکفتنها، شورِ زادنها و سرشار از هیجان هر آغاز» (شریعی، ۱۳۳۸۹: ۳۱۹- ۳۲۰) که رویش طبیعت و سبزینگی آن را بهدنبال دارد.
بهزبان دکتر ذبیحالله صفا، آریاییان:
«این نژاد عالی و مبارز، همانگونهکه در جهانگیری، جهانداری، در جنگ و ستیز و درهم کوفتن کاخهای بزرگِ قدرت استبداد دنیای قدیم مهارت داشتهاند، … در ایجاد آثار بدیع هنری و ذوق و مبتکرات اندیشه و خِرد نیز چیرهدست و توانمند بودهاند. از همینرو، آنچه از این مردم سرشار از هوش و خرد، برجای مانده است (از کاخهای خسروانه و کتابهای دینی و ادبی و آیین و فنون میهنداری و رسمها و جشنهای ملی و اجتماعی)، همه درخور ستایش و سزاوار بزرگداشت است. از این میان، جشن نوروز، از همه باشکوهتر، باآیینتر، جانبخشتر و دلگشاتر است. این جشن که پیشانی تابناک خود را… از زیر بار سنگین رویدادها و مشکلات، هنرمندانه بیرون آورده و پیروزمندانه در برابر هجومها و ترکتازیهای بیگانگان ایستاده و سرانجام اندرزهای پایدار و ثبات نیاکان ما را میراثوار… انتقال داده است، تنها جشنی است که هنوز هم باشکوه و جلال تمام… به یک روش گام میگذارد و همه را به یک منوال شادمان و خرم میگرداند.» (صفا، ۲۳- ۲۴)
قدمت و دیرینگی، شکوه و عظمت تاریخی و پیشاتاریخی این روز پرمیمنت، مایه و سرچشمهی الهام سرایندگان، نویسندگان و فرهنگیان گردیده است. در ادبیات کلاسیک و جدید فارسی، کمتر دیوان و دفتر شعری پیدا میشود که در آن از نوروز سخن نرفته باشد. شگفتیآور این است که حتا در دوران اوج فرهنگ و تمدن اسلامی، نگاه حاکم بر این جشن، نگاه فرهنگی بوده است تا نگاه مغرضانهی سیاسی. وقتی حافظ شیرازی میگوید:
ز کوی یـــار میآید نسیمِ بـــادِ نــــوروزی؛
ازاین باد ارمدد خواهی، چراغ دلِ برافروزی.
(حافظ: ۱۳۷۳: ۴۴۳)
در پارهی دومی، «چراغِ دل» اضافهی تشبهی است. یعنی دل به چراغ مانند شده است. این پاره متناقضنما نیز مینماید: «باد» و «چراغ». در عرف رایج، «باد» و «آتش» و «باد» و «چراغ» کارکرد مثبت و منفی دارند. مثلا باد ـ البته باد نرم و ملایم ـ اخگر خفته در دل خاکستر را تازه میکند. همین طور، آهنگرها و کبابیها، برای تازهکردن انگشت، از باد بهره میگیرند، ولی «چراغ» را از گذرگاه باد ـ چه نرم و چه تند ـ محفوظ میدارند. در این بیت خواجه، «نسیمِ باد نوروزی» از ظرافتی برخوردار است که وقتی از «کوی یار» میوزد، اگر از آن «مدد» گرفته شود، «دل» روشن میشود؛ یعنی دلی که تازیانهی سرد و سنگین زمستان را خورده است، هنگام وزش نسیم نوروزی که عطرِ یار را با خود دارد، تازه میشود. این ظرافت، از یکسو ریشه در نگاه خواجه دارد و از سوی دیگر، در «باد نوروزی» که از «کوی یار» میوزد. اما در دیدگاه مولانا، نوروز، همنشین و مجاور عید گردیده است:
اندر دل من مها! دلافـــروز تویی؛
یاران هستند، ولیک دلسوز تویی.
شادند جهانیان بهنـــوروز و بهعید؛
عید من و نــوروز من امروز تویی.
پژوهندگان حوزههای تاریخ، فرهنگ و ادبیات، از روزگاران کهن تا اکنون، چه در جستارهای پژوهشی و چه در دفترهای شعری، پیشینهی برپایی جشن «نوروز» را بهروزگار شاهان اساطیری کشاندهاند. گزارشهایی که قصهپرداز توس، ابوالقاسم فردوسی، در شاهنامهی خویش (تاریخنامهی منظوم آریاییان) ارائه کرده است؛ گواهی است بر این گفته:
بهجمشید بـــر، گـوهــر افشاندند؛
مــرآن روز را نـوروز خــواندند.
…بهنـوروز نـو، شـاهِ گیتیفــروز؛
بر آن تخت بنشست پی روز روز.
بــزرگــان بهشــادی بیـــاراستند؛
میُ و رود و رامشگـــران خواستند.
چنین جشن فــرخ از آن روزگار؛
بمانده از آن خســروان یـــادگار.
(فردوسی، ۱۳۷۴: ۲۸)
همپای شاهنامهی فردوسی؛ تاریخنگاران و نویسندگان دیگر نیز، دامن نوروز را تا دورههای افسانهای رساندهاند. از میان این همه اسناد مکتوب تاریخی و ادبی، یکی «نوروزنامه» است. نوروزنامه کتابی است در «کشف حقیقت نوروز». این رساله که به زبان فارسی و سبک استوار و مستحکم نگاشته آمده است، رسالهای است که حکیم عمر خَیّام؛ اندیشمند، ریاضیدان، ستارهشناس و ترانهپرداز شکاک و متفاوتاندیش، در پاسخ به پرسش دوست نیکعهدش که بر خَیّام حق صحبت داشته، نگاشته است. «…دوستی که بر من حق صحبت داشت و در نیکعهدی یگانه بود، از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاده است. التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد بهتوفیق جلجلاله» (خیام، ۱۳۸۸: ۱۸).
این رساله، در حقیقت، پاسخنامهای است بهپرسشهایی چون «حقیقت نوروز به نزدیک ملوک عجم کدام روز بوده است؟ کدام پادشاه نهاده است؟ چرا بزرگ داشتهاند آن را؟» همچنان، آیین و سیرت پادشاهان در هرکاری نیز روشن کرده شده است. متن و درونمایهی این رساله، بهویژه آنجا که سخن از چگونگی «نهادن نوروز» و «کشف حقیقت آن» رفته است، چنان ژرف، شگرف و دلانگیز است که هنگام مطالعه و خوانش متن، خواننده، بهیاد ترانههای شورانگیز و بیمانند خیّام میافتد (خیام، ۱۳۸۸: ۱۲مقدمه). در میان چارانههایی که در لابهلای جُنگها و تذکرهها، بهنام خیّام ثبت شدهاند، اشارههایی بهنوروز نیز شده است. مانند این چارانه:
بــــر چهــرهی گل نسیم نوروز خــــوش است؛
در صحـن چمن روی دلافـــروز خوشاست.
از دیکه گذشت، هـرچه گویی خوشنیست؛
خوشباش و ز دِی مگو که امروز خوشاست.
(خیام، ۱۳۷۹: ۲۲۷)
خَیّام، مردی که در روزگار زندگی خود بهعلت احاطه بر دانشها و استعداد و تفکرش مورد احترام اهل نیشابور بوده، در رسالهی خویش، جمشید، چهارمین شاه پیشدادی را نخستین کسی میداند که نوروز را بنا نهاد و آن روز را گرامی داشت. در فرازی از متن خیام آمده است: «… و چون جمشید، آن روز… بهپادشاهی بنشست؛ خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند. بنگریست که روز بامداد آفتاب به اول دقیقه حمل آمد. موبدان عجم را گِردکرد و بفرمود که تاریخ از اینجا آغاز کنند. موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند…» (خیام، ۱۳۸۸: ۲۰).
آری، هرساله، حتا همان سالی که اسکندر، چهرهی این خاک را بهخون … ما رنگین کرد، در کنار شعلههای مهیبی که از تخت جمشید زبانه میکشید، همانجا، همانوقت، مردم مصیبتزاده و تاریخسوختهی این مرزوبوم، نوروز را جدیتر و باورمندتر برپا کردند (شریعتی، ۱۳۸۹: ۳۲۲).
«با این همه، برخیها، روایت از افسانه بودن نوروز میکنند و آن را نخستین روز آفرینش میدانند؛ چه افسانهی زیبایی! زیباتر از واقعیت. راستی، مگر کسی احساس نمیکند که نخستین روزبهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی [که] خدا جهان را آغاز کرده است، مسلما، آن روز، نوروز بوده است. بهراستی که بهار، نخستین فصل و فروردین؛ نخسین ماه و نوروز؛ نخستین روز آفرینش گیتی است. هرگز، خدا(ج) جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان و یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما، نخستین روز بهار، سبزهها روییدن آغاز کردهاند و رودها رفتن و شکوفهها سرزدن و جوانهها شکفتن. یعنی «نوروز»، بدون شک، در این فصل زاده است و عشق، در این روز سر زده است و نخستینبار، آفتاب، در نخستین نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است. از همینجا است که «نوروز» در تار و پور فرهنگ و هویت ما جا گرفته است و هرسال، آن را باشکوهتر و بزرگتر و خوشتر جشن میگیریم. برپاداری و گرامیداشت نوروز، اعلام ماندن و ادامهدادن و بودن … و نشانهی پیوند با گذشتهای که زمان و رویدادهای ویرانکنندهی زمان، همواره، در گسستن آن میکوشیده است» (همان، ۳۲۲- ۳۲۳)، است.
هنگام گرامیداشت نوروز، همهی رسم و آیینی را که در گذشتهها، در این روز باشکوه، بهنمایش میگذاشتهاند، احساس میکنیم. یعنی وجود و هستیمان را در همهی نوروزهایی که هر ساله، در مرزهای فرهنگی ـ هویتیمان، برپا میکردهاند و جشن میگرفتند، شریک میدانیم. در همین لحظه است که تمام رویدادهای تاریک و روشن و برگهای سیاه و سپید تاریخ و فرهنگمان در برابر چشمانمان ورق میخورد و آن را مشاهد میکنیم. آری، این است بزرگی و بشکوهی و باروری نوروز و رستاخیز طبیعت و آغاز جدید.
فرجام سخن، بهزبان شیرین شیخ اجل، سعدی شیرازی، از صبح آغاز نوروز، ایام بهکامتان باد و بختتان، پیروز:
برآمد باد صبح و بوی نوروز؛
بهکام دوستان و بخت پیـروز.
رویکردها
- پدرام، عبدالطیف (۱۳۸۹)، یادداشتهای یکخوابگرد، چاپ نخست، حلیمی: کابل.
- حافظ، شمسالدین محمد (۱۳۷۳)، حافظ بهسعی سایه، نشرکارنامه: تهران.
- حصاریان، سیداکرامالدین (۱۳۹۲)، نوروز و بزرگداشتن آن در بدخشان، انتشارات سعید: کابل.
- خیام، مسعود (۱۳۷۹) خیام و ترانهها، چاپ نخست، فکرروز: تهران.
- خیام نیشاپوری (۱۳۸۸)، عمر بن ابراهیم، نوروزنامه(بهکوشش علیحصوری)، چاپ چهارم، چشمه: تهران.
- شریعتی، علی (۱۳۸۹)،کویر، چاپ نخست، سپیدهباوران: مشهد.
- سروش، پدرام (۱۳۹۶)، دمی بانوروز، انتشارات پرند: کابل.
- شمیسا، سیروس (۱۳۸۶)، فرهنگ تلمیحات، چاپ نخست، میترا: تهران.
- صفا، ذبیحالله، مجلهی مهر، شمارهی ۱۰
- فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۷۴)، شاهنامهی فردوسی، چاپ هشتم، امیرکبیر: تهران.
- ولایتی، علیاکبر (۱۳۸۹)، حکیمعمرخیام، چاپ نخست، امیرکبیر: تهران.