شمس شفیق
پس از سقوط دولت به دست طالبان، یکی از پربسامدترین اصطلاحات «گفتوگو» است. این کلمه قبل از این نیز کاربردی وسیعی در رابطه به گفتوگوهای صلح داشت، اما با سقوط دولت و تنگترشدن عرصه و گزینهها، تأکید بر اینکه گفتوگو تنها راه حل است، افزایش یافته است. این تأکید در زمانی صورت میگیرد که آدرس حقوقی برای گفتوگو که پیش از این جمهوری اسلامی افغانستان بود از میان رفته است و کنشگران به تنهایی و اغلب مجزا از هم وارد عمل شدهاند. به همین دلیل، من در این نوشته به گفتوگوی کنشگران که شامل استادان دانشگاه، فعالان مدنی و افرادی از این دست اند، با طالبان میپردازم و کاری به گفتوگوی سیاستمداران با طالبان ندارم؛ چه بسا که بسیاری از جزئیات آن گفتوگوها بهموقع در اختیار ما قرار نمیگیرد و در فقدان این جزئیات، سخن گفتن درباره گفتوگوها میان سیاستمداران و طالبان بیمعنی است.
تاکید کنشگران – که سرخیل آن، جمعی از فعالان تویتری است- برای گفتوگو با طالبان از آنجا بیخدار میشود که تأکید بر گفتوگو صرفا در حد «شیکاندیشی» و «شیکگویی» مطرح میشود و سخنی در باب امکان، شرایط و امتناع آن گفته نمیشود. بخشی کثیری از این کنشگران همین اکنون مصروف آنچه خودشان گفتوگو با طالبان میخوانند، در تویتر اند و تو گویی که این کنشگران فرض میگیرند که گفتوگو با طالب ممکن است و در نتیجه تصمیم میگیرند تا وارد گفتوگو با طالبان شوند؛ درحالیکه دربارهی تمام این موارد شک و ابهام وجود دارد. نتیجهی این رویکرد این میشود که گفتوگو هیچگاهی اتفاق نمیافتد و طرفداران گفتوگو به قول معروف، با حلوا حلوا گفتن دهنشان را شیرین میکنند. من در این نوشته به چند نکتهای که فکر میکنم دربارهی گفتوگو مهم است و در محاسبات این کنشگران غایب است میپردازم. اما ابتدا باید دو تذکر کوچک بدهم. اول این که مراد از گفتوگو در این نوشته، گفتوگو به معنای وسیع آن که حتا تبادل نظر در پلتفرمهای رسانههای اجتماعی را شامل میشود، است. نکته دوم اینکه این نوشته به هیچ وجه علیه گفتوگو و در حمایت جنگ و جنگافروزی نیست، بلکه معتقد است که گفتوگو در شرایط خاصی اتفاق میافتد و تا آن شرایط مهیا نباشد، سخن گفتن از گفتوگو بیمعنی است چه برسد به اتفاق افتادن آن.
- اگر گفتوگو را «سخن گفتن با دیگری برای حل مسالهای یا رفع مشکلی که برای طرفین مشترک است» بخوانیم، پی میبریم که گفتوگو یک رابطه دو سویه است. این نکتهی ساده اما مهم است چون در فقدان/ بیمیلی یکی از طرفین، گفتوگو اتفاق نمیافتد. فارغ از این که یک طرف چه شوق و شوری برای گفتوگو دارد، گفتوگوی یک طرفه بیمعنی و ناممکن است. مشکل اصلی فعلی گفتوگوی کنشگران با طالبان نیز همین است. سوال اصلی این است که آیا اصلا طرفی برای گفتوگو در جانب طالبان وجود دارد یا نه؟ آیا اصلا مخاطبی برای حرفی که از سوی کنشگر، استاد دانشگاه، فعال مدنی و … مطرح میشود، وجود دارد یا نه؟ سخنی را که از سوی فعال مدنی گفته میشود، چه کسی در میان طالبان میشنود؟ آیا طالبان وقعی به سخنان ما میگذارند؟ آیا هستهی ایدئولوژیک طالب این کنشگران را اصلا قابل شنیدن مییابند؟ در مجموع، اصلا طرفی برای گفتوگو در میان طالبان وجود ندارد؟ مشکل این است که ما واقعا نمیدانیم که مخاطب گفتوگوی ما واقعی است یا خیالی. مادامیکه ما از وجود طرف مقابل برای گفتوگو مطمئن نیستیم، سخن گفتن از گفتوگو بیمعنی است، چه برسد به گفتوگو نشستن.
- گفتوگو شرایطی دارد. یکی از آن شرایط، قابل دانستن و جدی گرفتن طرف مقابل است. دو طرف در چشم همدیگر باید به اصطلاح حقوقدانان «اهلیت» گفتوگو را داشته باشند. دو طرف باید باور داشته باشند که طرف مقابل چیزی برای گفتن و ارائه دارد، در غیر آن گفتوگو اتفاق نمیافتد. گفتوگویی میان یک مرد چهل ساله و کودکی پنج ساله (بر فرض مثال) بر سر دموکراسی ممتنع است. چرا؟ چون آن مردی چهل ساله، طرف گفتوگوی خود را جدی نمیگیرد. در این گونه موارد، گفتوگو بیشتر به طنز و فکاهه و صنف درسی مانند میشود تا گفتوگو. گفتوگو با طالبان از این ناحیه نیز میلنگد. واقع این است که طرف گفتوگوی طالبان که کنشگران مدنی و فرهنگی اند، در چشم طالبان به قول معروف پشه هم نیستند که هیچ، حتا نوکر غرب، ترویجگر فحشا، ضد دین و اسلامستیز اند و به همین دلیل، حرفشان جدی گرفته نمیشود. کنشگر ممکن است به زغم خودش حرفهای جدی بزند و حرفهایش واقعا جدی هم باشد، اما پرسش این است که آیا مخاطب فرضی او در میان طالبان، حرفش را جدی میگیرد؟ اگر نمیگیرد، چرا باید این همه گفتوگو گفتوگو کرد.
- گفتوگو باید بر سر موضوعی باشد که هر دو طرف بر اهمیت آن معترف باشند. گفتوگویی که در آن موضوع گفتوگو در چشم یک یا هر دو طرف مهم نیست، ممتنع است. مثلا گفتوگو دربارهی وضعیت جنگلهای کشور پرو برای دو انسان افغانستانی اغلب اهمیتی ندارد و به همین دلیل بیمعنی است. در کانتکست طالبان هم، ما با این مشکل مواجهیم. آیا واقعا حقوق مدنی-سیاسی، دموکراسی، حقوق بشر، آزادیها و ده ها موارد دیگر که کنشگران مدنی از آن سخن میگویند، برای طالبان اهمیتی دارند؟ آیا طالبان این موارد را جدی میگیرند؟ آیا ایدئولوژی طالبان اصلا جایی برای چنین مفاهیمی دارد؟ یا تنها یک طرف بر اهمیت آن معترف است و طرف دیگر تمام این موارد را دربست اسباب و نیرنگ غرب برای کنترل اسلام میداند؟ اینها سوالهایی است که نیاز به پاسخ دارند.
پاسخ به این سوالات، مسیر، سرنوشت و نتیجهی گفتوگو را تعیین میکند. هیچ جامعهای نمیتواند بدون گفتوگو از بحرانهایش عبور کند، اما این بدین معنی نیست که میتوان با هرکسی تحت هر شرایطی وارد گفتوگو شد. وقتی هم درباره وجود مخاطبِ گفتوگو، هم درباره جدی گرفته شدن گفتوگو و هم درباره اهمیت موضوع گفتوگو شک و تردید وجود دارد، هر چیز میتواند اتفاق بیفتد به جز گفتوگو. فرض گرفتن پیش از پیش این سه مورد، نهتنها به گفتوگو کمکی نمیکند که آرزو اندیشی است. نگرانی اصلی این است که وقتی گفتوگو ناممکن است، کنشگران با گفتوگوی به قول کابلیها سر کاری دلشان را خوش میکنند اما تلویحا به طالبان نیز مشروعیت میبخشند چون این کنش در درازمدت، وقتی باب گفتوگو همچنان بسته است، طالبان را بهعنوان واقعیت برتر افغانستان تثبیت میکند، امری که امتناع گفتوگو را به وضعیت تبدیل میکند و در واقع ضد گفتوگو است. این خود خلاف آداب و معنی گفتوگو است.