بحران انتحابات، سایه‌ی تاریک بحران تاریخی افغانستان

کاوه نقاد

بحران انتخابات، بحران ملی‌ای است که ریشه‌ی عمیق در اعماق تاریخ و اذهان مردم افغانستان دارد. بحران انتخابات چالش امروز ما نیست، این بحران مشکل دیروز ما بود و فردای ما نیز خواهد بود. به نظر می‌رسد که ظاهرا بحران و جنجال‌های انتخاباتی به پایان رسیده است؛ اما از آن‌جایی که به ریشه‌ی آن کمتر پرداخته شد، لازم است که در این مورد بیش‌تر کنکاش صورت بگیرد. به باور من، بحران انتخابات، بحران کلان در سطح کشور می‌باشد که هر‌از‌چند گاهی خود را به شکلی نمایان می‌سازد؛ گاهی در قالب جنگ‌های داخلی، زمانی در یارگیری‌های سیاسی و به همین قیاس، در تشکیل یک تشکل سیاسی یا اجتماعی این بحران بروز می‌کند. بسیاری‌ها تلاش نمودند که راجع به بحران انتخابات و چرایی به وجود آمدن آن نظر بدهند؛ اما کمتر کسی به علت بنیادی آن نگاهی داشت. افغانستان کشوری است که در مسیر تاریخ، استبداد و انحصارگرایی را به تجربه نشسته است. در تاریخ معاصر افغانستان دست‌کم در دو نیم سده، در اکثر مطلق زمان گروه خاص قومی، قدرت را در انحصار داشته است. این انحصارگرایی قدرت خود دلیل شده است که بسیاری از «هم‌گروه صاحبان قدرت» به اندیشه‌ی این باشند که قدرت و حاکمیت حق مسلم آن‌ها می‌باشد. از جانبی، چون گروه‌های دیگر در اکثر موارد از بدنه‌ی اصلی قدرت دور بوده و با توجه به فضای‌ به وجود آمده در تلاش اند‌ که روند سیاسی را تغییر بدهند. روی‌کرد تغییر روند سیاسی و مشارکت در قدرت از سوی گروهی دومی، گاهی به‌جای بردباری شعار انقلاب داده می‌شود. این دو نوع گرایش باعث شده است که به‌جای فهم از دموکراسی و انتخابات، گرایش به گرفتن قدرت را در نزد نخبگان سیاسی قومی بالا ببرد. این دو جریان به‌صورت روشن تبیین‌کننده‌ی شکاف اجتماعی در سطح ملی می‌باشد. بر هیچ‌کسی پوشیده نیست، زمانی در سال 92 تشکل بزرگ سیاسی ذیل عنوان اتحاد انتخاباتی به وجود آمد، حتا ظاهرا بهترین فرد دموکرات که شهروندی امریکا را نیز دارد‌، آن را یک جریان سمتی تعبیر نمود؛ چون در این اتحاد حزب و چهره‌ی درشتی از قوم پشتون وجود نداشت. لُب سخن من این است که تاریخ تک‌خطی افغانستان یک نوع ذهنیت قبیله‌‌ای را پدید آورده است که بر اساس این ذهنیت قبیله‌ای، تصورات قالبی در اذهان مردم تلنبار شده‌اند. این تصورات قالبی از لحاظ جامعه‌شناختی، خود مبنای‌ گرایشی می‌گردد که به اذهان اجازه‌ی اندیشه‌ی فراتر از قوم و قبیله را نمی‌دهد. در یک چنین فضای ذهنی-‌عینی است که حتا افراد قبیله‌گرا نمی‌توانند‌ فراتر از دایره‌ی قوم بیاندیشند و مطابق به قانون عمل نمایند. در یک چنین حالت، همه‌چیز ابزاری برای به کرسی نشاندن افراد درون‌قومی-‌قبیله‌ا‌ی می‌شود؛ حتا اگر آن فرد از آن بی‌خبر باشد. به باور من، تقلبی که در فرایند انتخابات به وقوع پیوست، یک کنش قبیله‌‌ای بود‌ که با ارزش‌های مدنی کاملا در بیگانگی قرار داشت. در چنین حالتی فرد کنش‌گر که در مغایرت به قانون عمل می‌نماید، کم‌تر احساس خطر دارد. دلیل آن به‌صورت واضح این است که پشت گرمی به مرجع قدرت قبیله دارد.

واقعیت امر این است که انتخابات افغانستان دو خاستگاه اجتماعی متفاوت داشت و این دو خاستگاه متفاوت، واقعیت جامعه‌ی افغانستان را نشان می‌داد. این دو خاستگاه متفاوت، دو برنامه‌ی متفاوت را برای فردای سیاسی افغانستان به‌وجود آورد. اساسا ساخت اجتماعی واقعی افغانستان گویای‌ این است که افغانستان به حوزه‌های مختلف فرهنگی-اجتماعی تقسیم شده است. بزرگ‌ترینِ این ساختارها، همان ساختار قومی می‌باشد که نوعی اجتماعی شدن و تعامل افراد نیز متأثر از آن می‌باشد. به قول سینشا ملشویچ، «قومیت نه فقط شکل خاصی از اجتماعی شدن است، بل‌که اشکال متفاوتی از تعامل اجتماعی را نیز در بر‌می‌گیرد». دکتر عبدالله عبدالله از لحاظ پدر تباری به گروه قومی پشتون می‌رسد؛ اما خاستگاه اجتماعی او قوم تاجک می‌باشد. دکتر عبدالله سال‌های متمادی‌ای را در کنار جمعیت اسلامی و شورای نظار گذراند و در حقیقت از دیدگاه اجتماعی، یک پشتونِ‌ تاجک شده به شمار می‌رود. از آن‌جایی که دکتر عبدالله توانست یک چهره‌ی سرشناس هزاره را جذب نماید، در واقعیت امر وی دو گروه قومی بزرگ فارسی‌زبان را که دست‌کم از نظر اجتماعی بیش‌تر با هم هم‌سو می‌باشند، با خویش هم‌نوا ساخت. حالا اگر دکتر عبدالله و دکتر اشرف غنی به این امر اشاره بکنند یا نکنند، از تشکیل تیم‌های آن‌ها تا تراکم رای مردم بر این واقعیت شهادت می‌دهد. در یک چنین واقعیت اجتماعی است که تمام ساختارها متأثر از نوعی گرایش قومی می‌باشند. در این وضعیت از همه کرده خرده‌فرهنگ‌ها بیش‌تر فربه می‌شوند. در حالی که اگر فرهنگ ملی شکل نگیرد، این خرده‌فرهنگ‌ها چگونگی رفتار جامعه را نشان می‌دهند. به قول جویل شارون که فرهنگ دیدگاه مشترک یک ملت می‌باشد. اگر دیدگاه مشترک شکل نگرفته باشد، جامعه و مردم به‌صورت مسمتر به آن‌چه گافمن آن را بی‌اعتنایی مدنی می‌نامد، مواجه می‌شود. بنابراین، وقتی نگاهی به اردوگاه هر‌دو تیم انتخاباتی بیاندازیم، این واقعیت را به‌خوبی در‌می‌بابیم. اکثر نیرو‌‌های فکری هر‌دو جناح نشان‌گر همان تفاوت‌هایی بود که در درازنای تاریخ به وجود آمده است. معدود کسانی را در اطراف هر‌دو تیم می‌توان یافت که این مرز را عبور کرده باشد و اکثر این افراد نیز نیروی اصلی و فکری تیم‌ها نبودند. بنابراین، اگر دولت مشارکتی آینده واقعا در صدد خدمت‌گذاری باشد، در نخست باید با آن افراد تصیفه حساب نماید که در صدد بد‌نام‌سازی بزرگ‌ترین روند سیاسی بود. اگر حکومت حامد کرزی به هر دلیلی نخواهد به این خیانت رسیدگی نماید، دقیقا بر‌خلاف وعده‌های خود، غرق در همان گرایش قوم و قبیله می‌باشد. از سویی، رسیدگی نکردن به این مهم، شکاف‌های موجود را بیش‌تر می‌سازد که در غیر آن نیز سایه‌ی تاریک بحران انتخابات 93 تا سال‌های دیگر هم‌چنان باقی خواهد ماند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *