آیا چنین نتیجهگیری یا برداشتی خطاست؟ آدم میتواند بگوید: چرا روشی که در گذشته برای من کار داده نباید از این پس نیز کار دهد؟
این همان نگرشی است که رهبران طالبان از کامیابی و پیروزی خود در گذشته دارند. طالبان بیست سال در برابر حکومت جمهوری افغانستان و نیروهای خارجی جنگیدند (البته با کمک کشورهای خارجی دیگری) و سرانجام در جنگ پیروز شدند و حکومت مرکزی را ساقط کردند. حالا رئیسالوزرای امارت اسلامی میگوید که جهان باید حکومتداری را از امارت طالبان بیاموزد. این رفتار از این برداشت آب میخورد: حکومت قبلی افغانستان خودش را نسبت به امارت اسلامی طالبان اخلاقیتر، کارآمدتر و خدمتگزارتر میدانست. دولتهای خارجییی که پشتیبان نظام جمهوریت در افغانستان بودند خودشان را از هر نظر نسبت به طرفداران امارت اسلامی برتر میدانستند. این دو اردو بیست سال در برابر هم جنگیدند و طرفی که ادعای بهتری و برتری داشت، با تمام سازوبرگ نظامی و تبلیغاتی خود، در برابر طالبان زانو زدند و شکست را پذیرفتند. آیا همین واقعیت به تنهایی کافی نیست که برتری طالبان را اثبات کند؟ اگر راه و رسم طالبان از نظر اخلاقی، کارآمدی و مشروعیت حریفِ نظام جمهوری و فلسفه سیاسی حامیان آن نبود، پس چرا طالبان پیروز شدند؟ طالبان فکر میکنند که پیروزی با حق است و نفس پیروزیشان سند حقانیت پیکارشان است.
حال، پرسش این است که طالبان چرا باید آن راه و رسم کامیاب (کامیاب در برابر جهان معاصر) را فروبگذارند؟ آیا طالبان مخالفان خود را میکشند؟ بلی. آیا طالبان زنان را از عرصهی حیات اجتماعی و آزادیهای مدنی حذف میکنند؟ آری. آیا طالبان فقط به باورهای متصلبانهی مذهبی و قومی خود مجال بروز و تأثیرگذاری میدهند؟ جواب مثبت است. آیا طالبان با دموکراسی و آزادی بیان و پلورالیسم فکری و عقیدتی مخالفاند؟ قطعا. آیا طالبان نسخه آمیختهیی از سلطهی قومی-مذهبی را برای افغانستان میخواهند که براساس آن همهی صداهای متنوع خفه و خاموش شوند و تمام اقوام دیگر افغانستان تحت فرمانروایی یک گروه قومی-مذهبی خاص درآیند؟ تردیدی نیست. طالبان همیشه همین راه و رسم را داشتند و پیوسته با این روش و این دیدگاه سیاسی-اعتقادی در افغانستان عمل کردهاند. حالا که ثمر این راه و رسم را میبینند و یکهتاز عرصهی قدرت هستند، چرا بنشینند و در همان راه و رسمی شک و تجدید نظر بکنند که آنان را تا اینجا کامیاب و پیروز ساخته است؟
اشتباهی که طالبان میکنند در همین استنتاج است. به این دلیل که گمان میکنند همان شدت عمل و فداکاری و ایمان مذهبییی که در میدان جنگ برایشان امتیاز میآورد، در مقام حکومتداری نیز دست آنان را خواهد گرفت. این خطاست؛ برای اینکه کار حکومت -به قول حافظ- تدبیر و تأمل بایدش. میتوان به مردم زور گفت؛ میتوان اعضای حکومت پیشین را پیدا کرد و تیرباران کرد، میتوان شهروندان را با ضعیفترین سوءظنها شلاق زد و آزار داد، میتوان با تشدد از مردم باج گرفت و مالیه ستاند، میتوان با تهدید بر دروازه و بام هر خانهای بیرق سفید امارت را برافراشت. اما تاریخ بشر گواه است که با این روشها قدرتها دوام نیاوردهاند. حکومت کردن با این روش بر میلیونها آدم به این میماند که یک دیوار بلند دههزار کیلومتری داشته باشید که هر ثانیه در هر متر آن رخنهیی پدیدار شود و شما بخواهید هر ثانیه هر متر آن دیوار را توسط مأموران تفنگدار خود کنترول کنید. این روش آزموده شده است و کار نداده است و آزمودن صدبارهاش از آن چیز بهتری نخواهد ساخت.