از گفتوگوی اشرف غنی، رئیسجمهور سابق افغانستان با تلویزیون ABN نکتهیی که بسیار برجسته میشود این است که در افغانستان هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیس دولت باشد. برای اینکه سرنوشت رئیس دولت در این ملک همواره از بیرون تعیین خواهد شد.
غنی در مصاحبهی خود گفت که انتونی بلینکن، وزیر خارجه امریکا در حکومت بایدن، به او گفته بود که قانونی اساسی جمهوریت را کنار بگذارد. اگر اشرف غنی در این سخن خود صادق باشد، معنایش این است که او از آن لحظه به بعد بر سر یک دو راهی بسیار مهم قرار گرفته بود: از جمهوریت دفاع میکرد یا تن به فرمان یک کشور خارجی میداد. حالا که غنی دیگر رئیسجمهور نیست و یک سال از تسلط طالبان بر افغانستان میگذرد، روشن است که او کدام گزینه را انتخاب کرد.
غنی و همراهانش سالها در ذهن مردم القاء کردند که او فردی است دانشمند و مدیر. در واقع هم قبل از او کسی با چنان سابقهی علمی و پیشینهی کار در نهادهای بزرگ جهانی به میدان رقابت سیاسی افغانستان وارد نشده بود. او که در نخستین بار نامزدیاش برای ریاستجمهوری حتا در ردیف نامزدهای گمنام هم نیامده بود، در نوبت دوم به مهمترین نامزد انتخابات ریاستجمهوری تبدیل شد. نتیجهی انتخابات را به نفع خود تثبت کرد و در مقام ریاستجمهوری مخالفان عمدهی قدرت خود را یکی از پی دیگری خانهنشین ساخت. این کامیابیها این تصور را در ذهن ناظران خارجی و داخلی تقویت کرد که او جز آن که دانشمند و مدیری برجسته است، سیاستمدار قابلی هم هست. اما برای پاسخ دادن به آنچه وزیر خارجه امریکا به رئیسجمهور غنی گفته بود، کافی نبود که غنی دانشمند باشد، مدیر باشد یا حتا سیاستمدار باشد.
اینکه از زبان یک مقام خارجی به رئیسجمهور یک مملکت گفته شود که قانون اساسی کشور خود را کنار بگذارد، آزمایش سختی است. در برابر چنین امتحانی است که دانشمند و مدیر و سیاستمدار کم میآورد. در این تنگنا فقط یک فرد خوب عمل میکند: رهبر.
غنی هیچ وقت رهبر نشد. به بیانی دیگر، او هرگز نتوانست از قالب یک دانشمند و مدیر و حداکثر سیاستمدار عبور کند و در هیأت یک رهبر اجتماعی ظاهر شود. رهبر در تنگناهای سخت و بر سر دوراهیهای طاقتسوز است که ظرفیت رهبری خود را آشکار میکند. غنی، بر سر آن دوراهی، خُرد شد، کوتاه آمد، از رهبر شدن هراسید و از افغانستان فرار کرد. شاید دانشمند بود، شاید هوش خردهمدیریت را داشت و شاید سیاستمداری را آموخته بود. اما نتوانست رهبر شود و برای افغانستانی که به او چشم دوخته بود یک روایت کلان و فراگیر از مقاومت ملی در برابر جبر بیرونی بسازد. جگر این کار را نداشت. بارها گفت که این وطن هم «کور»ش(خانهاش) هست و هم «گور»ش. اما وقتی روز دشوار فرا رسید و نیاز شد که او بهعنوان رهبر بایستد و فرمانهای بیرونی را به چالش بکشد، خاموش ماند و با گردن کج تمکین کرد.
داستان ملا هبهالله آخوندزاده در نظام امارت نیز بهتر از این نخواهد بود. تا زمانی که رئیس دولت در این مملکت اقتدار خود را از مراجع بیرونی میگیرد، به همان مراجع نیز پاسخگو خواهد بود. تا وقتی که حاکمان این ملک بهجای کسب مشروعیت از شهروندان افغانستان حاکمیت خود را بر حمایت بیرونیان بنا کنند، حاصل این وابستگی چیزی جز همین سقوطهای شرمبار نخواهد بود.