رویینا شهابی
در دایرةالمعارف روتلج در بیان شر چنین آمده است «شرّ تحمیل آسیب غیرعادلانه خطرناک روی احساس موجودات است. قتل، شکنجه، بردهگیری و… بعضی از نمونههای شرّ هستند.»
مسأله وجود «شر» در جهان هستی از گذشتههای دور ذهن دینباوران و فلاسفه را به خود معطوف داشته است. صورتبندی مسأله شر به وجود انبوه مصائب و آلام ذات بشر و دیگر جانداران و منطق وجود و معنای آن در جنبه توضیحی پرداخته است. به تعبیر دیگر منشأ و فرض وجود شر و ارتباط آن با خالق هستی صورت مسألهای را به میان میآورد که در آثار افلاطون، ارسطو، اکویناس و اپیکور نیز به آن پرداخته شده است و این دال بر قدمت تاریخی موضوع است.
ابن سینا شر را امر عدمی میداند که ذاتی ندارد و در اثر فقدان چیزی دیگر به میان میآید و خود فاقد جوهر و وجود مستقل است. هرچند عدمی پنداشتن شر، دشوار است که مسأله شر را حل کند. حکیمان مسلمان دیگر از جمله شیخ اشراق و ملاصدرا نیز به موضوع شر در قالب مکاتب کلامی (عقلگرایان و سنتگرایان) پرداختهاند.
اما از منظر بسیاری از فقهها و دینباوران در جهان اسلام فرض وجود شرور در جهان همانا تلاش الحادیون است برای رسیدن به اغراض و اهداف شان در جهت زیر سوال بردن نقش مطلق خداوند در جهان هستی.
پرسشهای بنیادین در زمینهی طرح مسأله شر از این قرار است: رنج و مصائبی که مردم متحمل میشوند را چگونه باید توضیح داد؟ آیا رنج و ظلمی که مردم متحمل میشوند، مستلزم پاداشی خواهد بود؟ آیا مردم به عوض مواجهه و همزیستی اجباری در درون شر، در جهان آخرت نیکویی و پاداش دریافت خواهند کرد؟ آیا پایان این شر، خیر است؟ آیا این شر وجود مستقل است؟ این شر فقدان کدام خیر است؟ آیا شری که به آن مبتلا شدهایم، امر نسبی است یعنی برای ما شر و برای دیگری خیر محض است؟
با توجه به این پرسشها و ساختار و ماهیت نظری و تجربی شر، وجود و حاکمیت طالبان را چطور باید تعریف کرد؟ آیا طالبان نیز شر نسبی هستند یا شر مطلق؟ مانند آتش که در نفس و ذات خود شر نیست، هم میتواند موجب گرمایش و مطبوع باشد و هم میتواند ویرانگر باشد پس شر نسبی به شمار میآید.
ویژگی شر طالبان برای افغانستان و جهان این است که این گروه متحجر و متعصب با عملکرد ستیزنده و خشونتآمیز خود نشان دادهاند که اساسا مایه و منبع خیر برای هیچکسی و هیچ سرزمینی جز همجنسان جنگجوی خود نمیتوانند باشند. پس در بیانی میتوان طالبان را شر نسبی به شمار آورد چرا که برای گروههای تروریستی مانند القاعده هیچگاه شر نبودهاند. در سال ۱۹۹۸ که القاعده تبدیل به یک سازمان قدرتمند با هزاران سرباز مسلح شده بود و توانست سفارتخانههای امریکا در نایروبی و تانزانیا را هدف قرار دهد؛ البته که این امر در بستر حمایتی طالبان در افغانستان محقق شد. آن زمان ایالات متحده رهبر طالبان ملا عمر را تشویق مینمود تا در بدل تحویلدهی، از بین بردن و یا اخراج اسامه بن لادن رهبر سازمان القاعده، هم تسلیحات نظامی و کمکهای مالی برای جنگ در برابر جبهه متحد به دست آورد و هم توسط ایالات متحده و متحدانش به رسمیت شناخته شود. اما رهبری طالبان از همکاری با ایالات متحده بر علیه اسامه بن لادن اجتناب ورزید و علی رغم رایزنیهای آی اس آی پاکستان و استخبارات عربستان سعودی این خواست امریکا به نتیجه نرسید. مضافاً ارتباط داعش و طالبان که هردو گروههای اسلامگرای سنی و افراطی هستند و از این حیث در ایدیولوژی و مبناها اشتراکات زیادی دارند، قابل توجه است. بر مبنای گزارشات رسانهها و منابع معتبر پیدایش پدیده داعش در کشور به اواخر سال ۲۰۱۴ در شرق افغانستان بر میگردد. داعش بهگونهی فعال از فراریان ناراضی طالبان نیرو جذب میکرد؛ بهویژه افرادی که از کارکرد رهبران خود در میدان جنگ ناراضی بودند.
پس از تشکیل حکومت اسلامی ولایت خراسان ملا اختر محمد منصور، رهبر پیشین طالبان، به ابوبکر بغدادی، همتای خود در داعش نامهای نوشت و از او خواست به استخدام سربازان فراری طالبان پایان دهد. این مثال نیز نمونهای است که نشان میدهد طالبان جدای از مبحث برتریطلبی نظامی و سیاسی، در خاستگاهها و مبانی با داعش نیز میتوانند هم پنداری، مسامحه و انعطاف داشته باشند. بر اساس موارد ذکر شده طالبان را شاید بتوان به جهاتی در دستهبندی شر نسبی به شمار آورد. یعنی شری برای مردم افغانستان و خیری برای القاعده و گاهاً داعش و سازمانهای تروریستی دیگر.
تجربهی مستند همزیستی مردم افغانستان در جوار طالبان عملاً هیچ خیری سوای شر را نشان نداده است. بر مبنای این دریافت تجربی سوال امروزی مردم افغانستان کلان روایت پدیداری شر امروزی در کشور است و اینکه چه چیزی اساسا این شر را به میان آورده و چرا مردم ناگزیر هستند این شر را تحمل کنند و بپذیرند؟
آیا تحمل طالبان کاستی در دنیا و زیادت در آخرت است؟ آیا این رنج و ظلم جبران خواهد شد؟ آیا مردم مقصر بودهاند و سزاوار حاکمیت طالبان هستند؟ واقع امر این است که مردم هیچ پاسخ روشنی برای هیچ یک از این پرسشها نمییابند. چون متون و آموزههای معتبر دینی مانند قرآن و حدیث، مزد و پاداشی در برابر تمکین و پذیرش گروهی با مشخصات طالبان را تذکر نداده است و نه این شر، الزامی برای دستیابی به خیری عظیم است. مثلاً اگر شخص دچار عفونتی در بدن شود، برای علاج آن ناگزیر است درد تزریق آنتی بیوتیکها را قبول کند لذا این درد برایش به مثابه شر نیست از آن جهت که میداند تحمل آن منجر به سلامتی و رهایی از عفونت میگردد. اما تحمل طالبان و تمکین از آنان به هیچ بنگاه خیری متصل نبوده و نیست لذا عبث بودن این شر است که تحمل آن را دشوار و غیرقابل قبول مینماید. آن چه تجربه درد و رنج را تحمل ناپذیر میکند بیش از آنکه خود درد باشد، بیمعنایی تحمل آن رنج است. به معنای دیگر، عبث بودن شر است که تابآوری انسان در برابر آلام را کاهش میدهد. انسان وقتی نمیداند این رنج چه دلیلی در پس زمینه زیستی او دارد و چرا باید متحمل این رنج شود و در فرجام این شر پر از رنج قرار است به چه نتیجهای برسد و چه دستاورد و پاداشی نصیب انسان کند؛ با بیمفهومی مواجه میشود و از این رو آستانه صبر و شکیبایی او کاهش مییابد. تجربه امر عبث از دیدگاه سارتر و کامو، بیمعنایی و بیهودگی شر است. آنچه تجربه مصیبت را دردآور و تحمل ناپذیر میکند، عبث بودن و بیمعنایی تحمل رنج است و طالبان مصداق مشهود و عینی شر عبث است که ملتی را در خود پیچیده است. این خلاء، یعنی عبث بودن تحمل شری به نام طالب است که مردم را خسته و نهایتاً عصبانی میکند. به عبارتی وقتی شر بیهودهای چون طالبان معطوف به نظریهی کسب و حکم الاهی سنجش میشوند، طالبان نه اختیار و اکتساب جمعی مردم بوده و نه مردم افغانستان در خلوت خود به نتیجه قناعت بخشی میرسند که ممکن است این شر برای رسیدن به خیری بزرگ در هیأت طالبان خود را نشان داده باشد.
در رویارویی با تجربه شر مادامی که آنرا مسأله نظری میبینیم، قابل استدلال است. اما این استدلال برای کسانی که شر را عیناً تجربه میکنند، مفید فایده نیست. تجربهی شر با نظریه شر متفاوت است. مردم افغانستان شر عیان را زندگی و تجربه میکنند در حالیکه دنیا در مورد این «شر عبث» در حال نظریهپردازی است و به جنبههای وجودی و عاطفی مسأله دقت و مکث ندارد و این نه در تقلیل شدت آلام انسانهای مصیبتزده در افغانستان سودبخش است و نه رویکردی برای تغییر صورت مسأله در چنته دارد.
در سالی که گذشت، طالبان با اتکا بر رسانههای اجتماعی پر مخاطب مانند فیسبوک و توییتر صدای دروغ و فریب را در قالبهایی چون اعترافات اجباری و موارد دیگر گسترش داده، بالا بردند تا سرعت دادههای غلط و گوناگونی وقایع سبب گمراهی و آشفتگی مردم شود و این از آن جهت است که مردم مرز بین حقیقت و دروغ را نیابند و همواره در انتظار مبهم برای آنچه نمیدانند چیست، به سر ببرند. حاکمیت طالبان پس زمینه و کلان روایتی که در متن آن وقایع از جمله خیر و شر نمایش داده میشود را برهم زده و دچار تغییر نموده است. رشته روایت و کاراکترها تغییر کردهاند. مدرنیته و اساسات آن از جمله تکنالوژی و سرعت انتقال دادههای متعدد نیز معنابخشی روایتها را دگرگون نموده و تعامل سازنده بین کاراکترها و اتفاقات از بین رفتهاند. آشفتگی و سرعت اتفاقات افغانستان در بستر حاکمیت طالبان و نیز تکرار تلخ رنجی که قرار نیست به هیچ نتیجه مطلوبی برسد، در نمایشنامه در انتظار گودو نوشته «ساموئل بکت» با وضاحت خود را نشان میدهد. در این تراژیدیِ کمدی خواننده قدرت پیگیری مفهومی و منطقی داستان را از دست میدهد. انتظار برای هیچ و امر عبث است که نهایتاً شخصیتهای نمایشنامه را به فکر خودکشی میاندازد.
چه باید کرد؟
طالبان نمونه عینی شرِ حل ناشدنی هستند؛ شرِ فاقد معناداری و تراژیدی محض. طالب همان است که بود و بنا دارد بر همین روال بماند. بر پایهی چنین فهمی، این شر بیهوده باید از بنیاد منحل شود که بعید به نظر میرسد و یا اینکه طالبان باید از چهارچوب نظری و درون مایههای فکریِ ایدیولوژیک و عمل بر اساس آن، فاصله بگیرند و تغییر ماهیت بدهند که این نیز دشوار مینماید و مستلزم زمان و تلاش و فشار داخلی و بینالمللی است اما بعید نیست.
تحول منظری است که امر عبث را تبدیل به داستان معنادار مینماید. اجزای دورافتاده بدنه اجتماعی را باید به امر کلی و جامع تبدیل نمود و این نیازمند اذهان پذیرای ایدهها و منظرهای جدید است تا بتواند کلان روایتی معنادار و همگانی به میان آورد که با گسستهای به میان آمده و اصطحکاک و پرخاش فعلی، خود مستلزم زمان و تمرین است و مبرهن است که بدون تلاش و مسئولیتپذیری جمعی و خلق منظری نیکو که همگان خود را در آن بیابند، دست نیافتنی خواهد بود.
استدلالها و نظریههای انتزاعی و گاهاً ستیزنده الیت سیاسی، مدنی داخل و خارج از کشور به دلیل اینکه بر مسأله وجودی شر در هیکل و هیأت طالبان نمیتواند غلبه کند، نه بسنده است و نه گرهگشا. لذا در حد روزمره نگاریهای شخصی تقلیل مییابد و تخیل و آداب و طریقی همگانی خلق نخواهد کرد. مگر اینکه اتفاق نظری مبنی بر تغییری همه شمول در دیدگاهها و رهیافتها شکل بگیرد تا در پرتو آن بتوان عاقلانه با این شر عبث تعیین نسبت و مقابله نمود.
نهایتاً و ماهیتاً شر و امر عبث، خودویرانگر است. هرچه بیشتر از بیرون خراب کند، به خودویرانگری درونی شتاب و شدت بیشتری میدهد. حکومتهای استبدادی که با آگاهی نسبت به عمل شر و با نیت شر اما در لفافهی خیرخواهی و مصلحتدانی عمومی، سقف خانه شهروندان را هر روز بیش از روز قبل پایین میآورند، سقفهای حاکمیت خودشان به دست همان مردم مبتلا به شر فرو خواهد ریخت و محال است که به غایت ماندگار و نیکویی دست یابند چنان چه تاریخ نیز این حقیقت را فراوان و مستند روایت کرده است.