عکس: شبکه‌های اجتماعی

مکتب مخفی خانگی، روزنه امید در میان تاریکی

با به قدرت رسیدن طالبان و وضع محدودیت‌های بسیار در برابر زنان، امید، آرمان و انگیزه بسیاری از آن‌ها برای ادامه مسیر گرفته شد اما در دل این همه سیاهی، فاطمه (مستعار)، راهی دیگر برای تقلا و ماندن جست. او با ایجاد مکتب خانگی، روزنه امیدی برای صدها دختر بازمانده و محروم از تعلیم و تربیه باز کرد. فاطمه، معلم جوانی است که خلاف قوانین سخت‌گیرانه طالبان برای دختران بازمانده از درس و آموزش، مکتب خانگی ایجاد کرده است.

او در گفت‌وگو با روزنامه اطلاعات روز ماجرای زندگی و انگیزه‌ی کارش را چنین شرح می‌دهد:

یکی از استادان مکتب در دوران جمهوریتم. ما پنج خواهر هستیم. خواهر دوم من سارنوال است. خودم استاد و سرمعلم بودم و در یکی از مکاتب دولتی ایفای وظیفه می‌کردم. یکی از خواهرانم به‌تازگی از صنف دوازده فارغ شده بود و دو خواهر دیگرم صنف هفتم و هشتم مکتب بودند. از روزی که طالبان آمدند و بر افغانستان مسلط شدند، همه‌ی ما خانه‌نشین شدیم.

وضعیت پیش‌آمده برای همه‌ی ما سخت و دردناک بود. پیش از این همه ما فعالیت‌های مشخصی داشتیم اما حالا از کار بیکار شده بودیم و حتا اجازه رفتن به مکتب از دختران گرفته شده بود. چنین وضعیتی مرا نگران کرده بود. ما پنج نفر پیش از این درس می‌خواندیم، کار می‌کردیم و زحمت می‌کشیدیم اما حالا نه درسی وجود داشت و نه مکتبی و نه عایدی برای گذراندن امورات زندگی.

دو برادر دارم، برادرهایم کوچک اند و کار نمی‌کنند. من و خواهر دومم تنها نان‌آوران خانه بودیم. پدرم بیماری شکر داشت و نمی‌توانست کار کند. وقتی تمامی دروازه‌ها به‌روی‌مان بسته شد و حس ناامیدی تا بیخ گلوی‌مان رسیده بود به‌دنبال راه چاره‌ای افتادم که از این حالت سرخوردگی و ناامیدیی که دامن‌گیر من و خواهرانم شده رهایی یابیم. ما نیاز به‌کار داشتیم و دو خواهر کوچک‌ترم نیاز به آموزش. گریه‌های دو خواهر کوچک‌ترم که از مکتب بازمانده بودند مرا مجبور کرد مکتب خانگی ایجاد کنم. اگرچه در اوایل دشوار به نظر می‌رسید.

من که پیش از این در یکی از مکاتب دولتی استاد بودم. با بسته شدن دروازه مکاتب به‌روی دختران دانش‌آموز، آن‌ها از من تقاضا کردند کورس آموزشی ایجاد کنم. وقتی شور و اشتیاق آن‌ها را برای ادامه تحصیل می‌دیدم، انرژی و انگیزه‌ی من برای ایجاد چنین مکانی چندین برابر می‌شد.

در ابتدا نبود پول و امکانات مهم‌ترین مسأله‌ای بود که با آن روبه‌رو بودم. برای تأمین هزینه ایجاد مکتب طلاهایم را فروختم و با مبلغ صد هزار افغانی یک حویلی چهاراتاقه را کرایه گرفتم. حویلی کهنه‌ای که نیاز به مرمت و رنگ داشت. به‌جای شش ماه اول کرایه با توافق صاحب‌خانه، این اتاق‌ها را ترمیم کرده و رنگ زدم و برای هر اتاق فرش (موکت) خریدم.

من این مکتب را با ۱۵ دانش‌آموز راه‌اندازی کردم. اولین دانش‌آموزان من از میان فامیل و آشنایان بودند. وقتی خبر ایجاد این مکتب به گوش اهالی منطقه رسید، همه مشتاقانه درخواست شامل شدن در این مکتب را داشتند.

گریز به آینده‌ای روشن

با وجود نبود امکانات و مشکلات فراوان، اکنون ۴۰۰ شاگرد دختر دارم که این دختران اغلب از خانواده‌های بی‌بضاعت هستند. هدف و انگیزه‌ام از ایجاد این مکتب -آن هم در دوره خفقان‌آور طالبان- خلق امیدواری برای دختران بود. دختران از ادامه تحصیل بازمانده بودند و اجازه کار نیز از زنان گرفته شده بود. اما ایجاد این مکتب روزنه‌ امیدی برای آن‌ها بود. به دختران علاوه بر کتب درسی‌شان قرآن نیز آموزش می‌دهیم. بارها نیروهای طالبان تا پشت دروازه مکتب آمده‌اند. آن‌ها می‌گویند اینجا کورس آموزشی است، اما برای حفاظت از آن بارها تأکید کرده‌ام که این‌جا فقط مضامین دینی آموزش داده می‌شود.

نبود کتاب‌های درسی و قرطاسیه لازم برای دانش‌آموزان مهم‌ترین مشکلی است که با آن روبه‌رو هستیم. اگرچه برخی کتاب‌ها را از اینترنت گرفته‌ام اما شاگردانم که اغلب از قشر ضعیف جامعه هستند و مشکلات اقتصادی دارند نمی‌توانند حتا کتابچه و قلم برای خود تهیه کنند. از چندین مرجع درخواست کمک و همکاری کرده‌ام که متأسفانه پاسخی نگرفته‌ام. حتا صاحب‌خانه نیز کرایه حویلی را به‌دلیل جمعیت زیاد شاگردانم دوبرابر کرده است. اگرچه حامی ندارم اما امیدوارم همه‌چیز بهتر شود.

امارت اسلامی (طالبان) به دختران اجازه تحصیل نمی‌دهند و به زنان اجازه کار. من که معلم و سرمعلم یکی از مکاتب دولتی بودم، پس از روی‌کارآمدن طالبان کارم را از دست دادم. از سوی دیگر، خواهرم که سارنوال بود نیز از کار منفک شد. شرایط روحی هیچ کدام ما مساعد نبود، مخصوصا خواهرم از نظر روحی بسیار شکسته بود. با ایجاد این مکتب و آغاز کار و فعالیت، تغییرات مثبتی در وضعیت روحی‌مان ایجاد شد. خواهرم از آن حالت بیرون شد و حالا پابه‌پای من در این مکتب کار می‌کند و به دختران آموزش می‌دهد.

ایجاد این مکتب نه تنها برای ما تأثیرات مثبتی در پی داشته بلکه برای دیگر دختران نیز مؤثر بوده است. با بسته‌شدن دروازه مکاتب به‌روی دختران، آن‌ها روحیه خود را از دست داده‌ بودند اما اکنون با حضور دوباره در صنف‌های درسی، جانی تازه گرفته‌اند. این مکتب دارای چهار صنف است که از هفت صبح تا شش شام فعال است و دختران در وقت‌های مشخصی می‌آیند و درس می‌خوانند. این مکتب به‌طور مخفی فعالیت دارد.

بارها نیروهای طالبان برای سرکشی به این‌جا آمده‌اند و پرس‌وجو کرده‌اند اما به آن‌ها قناعت داده‌ام که ما درس نمی‌خوانیم و فقط قرآن و مضامین دینی به دختران آموزش می‌دهیم. من خوب می‌دانم که هراس این حکومت از زنان به‌خاطر چیست. آن‌ها از این‌که ما بیشتر بفهمیم و آگاه شویم می‌ترسند. آن‌ها می‌ترسند که ما به آن‌ها صدمه بزنیم، در حالی که آن‌ها نمی‌دانند جامعه به داکتر و معلم زن ضرورت دارد.

با حذف زنان از اجتماع، طالبان افغانستان را به یک قرن عقب برده‌اند. در آرزوی این هستیم که وضعیت به روال سابق برگردد و دروازه‌های مکاتب به‌روی دختران باز شوند و من هم به‌عنوان یک معلم آزاد و مستقل به‌کارم برگردم.

راهی برای برون‌رفت از مشکلات اقتصادی

روزهای سخت و دشواری است. زنان وظایف خود را از دست داده‌اند و خانه‌نشین شده‌اند. کنار آمدن با  چنین وضعیتی برای همه دردآور است. تلاش کرده‌ام علاوه بر ایجاد مکتب، منبع درآمدی هرچند خرد برای دختران ایجاد کنم. به همین منظور به دختران دانش‌آموز و زنان زمینه کار خیاطی را ایجاد کرده‌ام تا کسانی که کار خود را از دست داده‌اند از این راه عایدی بدست آورند و از سوی دیگر، در بخش دست‌دوزی و صنایع دستی کار کنیم تا این هنر همچنان شکوفا بماند.

در کورس خیاطی ۳۲ نفر شاگرد دارم. شاگردانم از میان همین دخترانی است که در مکتب درس می‌خوانند. یک استاد خیاطی داریم و خودم و خواهرانم همراه‌شان هستیم. به این کورس‌های خیاطی همه مصروف شده‌اند و با شوق و علاقه می‌آیند.

پرداخت دست‌مزد معلمان کار آسانی نیست؛ تقریبا هر ماه با مشکلات بسیاری این هزینه را تأمین می‌کنم. به همین منظور به سه فامیل در خارج از کشور درس می‌دهم که تقریبا عایدم ۲۰۰ دالر است. با توجه به تفاوت زمانی با دیگر کشورها، من اغلب شب‌ها به‌طور آنلاین تدریس می‌کنم. می‌شود گفت به‌طور شبانه‌روزی کار می‌کنم و خواب ندارم. تا نیمی شب منتظر می‌نشینم که شاگردان آنلاین بیایند و درس بدهم. در کنار آن، از فروش لباس‌هایم پول بدست می‌آورم و از همین طریق توانسته‌ام به اساتید معاش بدهم و همچنین مصارف خانه را تأمین کنم.

افزون بر این، زمینه کار برای دختران ایجاد شده است. فرمایش‌هایی از بیرون می‌گیریم؛ مردم لباس می‌آورند و ما می‌دوزیم و پولش را بین خودمان تقسیم می‌کنیم. اگرچه حقوق ناچیز «سه هزار افغانی» به این اساتید پرداخت می‌شود اما همه با شوق به وظیفه حاضر می‌شوند و تدریس می‌کنند. گاهی اساتید با مشکلات شدید مالی روبه‌رو می‌شوند و می‌گویند به این پول ضرورت دارند. «در خانه آرد نیست، مواد غذایی نیست، لطفا معاش بدهید!» آن‌ها به من می‌گویند به یک امیدی به مکتب می‌آیند. تقریبا ماهی ۳۰ هزار افغانی باید پرداخت کنم که همین معاش را از راه خیاطی و فروش برخی محصولات می‌توانیم تأمین کنیم. اگر همکاری و همدلی این زنان نبود هرگز به تنهایی از عهده چنین کاری برنمی‌آمدم.

ما در شرایطی قرار گرفته‌ایم که هیچ‌کس به زن افغان توجهی ندارد. جامعه جهانی اگرچه همیشه صدا بلند می‌کند که حقوق زنان افغان باید مد نظر گرفته شود، اما امروز با ادامه چنین وضعیتی همه‌ی ما در نقطه تاریکی قرار گرفته‌ایم که حال‌وروز مان را فقط خود مان بهتر می‌دانیم و بس. بیکاری به اوج خود رسیده است و مردم در وضعیت بد معیشتی به‌سر می‌برند.

تلاش برای بهبود وضعیت اولویت کاری من است. تمرکز ما بیشتر روی جذب دختران بازمانده از مکاتب است و ایجاد روحیه بهتر در آن‌ها. در این مکتب هشت استاد کار می‌کنند و من و خواهرم بدون حقوق و مزایا به‌طور داوطلبانه کار می‌کنیم. با روی‌کارآمدن طالبان ما همه امیدمان را از دست داده بودیم اما دوباره به پا خاستیم و با گذشت یک‌ سال همچنان به خود امید می‌دهیم.

اغلب فکر می‌کنند من از جایی حمایت می‌شوم اما نه حمایتی است و نه کسی دست مرا گرفته و همکاری می‌کند. این برای من یک حس خوشحالی است که حداقل من یک امید شده‌ام برای دختران افغان. همین امید آن‌ها مرا امیدوارتر به ادامه این مسیر می‌کند. شوهر من کانادا است. تمامی کارهای مربوط به مهاجرتم انجام شده اما من به‌خاطر هم‌وطنانم نرفتم. افغانستان بهشت من است و خدمت کردن به مردم برای من یک نیاز است.