از کشته‌ها و زخمی‌های کاج (۳)

مرسل و نرگس دو خواهر زخمی‌اند. هردو آمادگی کانکور می‌خوانده و در آموزشگاه کاج همصنفی بوده‌اند. این دو، یک سال از هم تفاوت دارند. مرسل ۱۸ ساله و نرگس ۱۷ ساله است.

مرسل و نرگس، چنان‌که در آموزشگاه کاج همصنفی بوده‌اند، هردو در آموزشگاه زبان انگلیسی با برادرشان هم همصنفی بوده‌اند. این دو خواهر و برادرِ همصنفی، فرزند پیرمردی ا‌ست که سال‌ها است شاگرد نانوایی است.

مرسل و نرگس هردو می‌خواسته‌اند که در دانشگاه «کمپیوتر ساینس» بخوانند و آن‌جا نیز همصنفی باشند. مرسل در همین روزهایی که هدف حمله‌ی انتحاری قرار گرفت، می‌خواسته است که در انستیتوت زبان انگلیسی مسلم هم درخواست استادی بدهد و در صورت پذیرفته‌شدن آن‌جا انگلیسی تدریس کند. تا پیش از این مرسلِ هژده‌ساله در یکی از مراکز آموزشی زبان انگلیسی در غرب کابل آموزگار بوده است.

می‌گوید: «می‌خواستم که از حالا به بعد در آموزشگاه مسلم تدریس کنم. دلم بود همین روزها بروم درخواستی بدهم. ولی نرفتم. آزمون کانکور کم مانده بود، کم‌تر از سه هفته، گفتم آزمون کانکورم را سپری کنم و بعد بروم برای استادی زبان انگلیسی درخواستی بدهم.

روز جمعه آزمون آزمایشی کانکور داشتیم. بعد از آزمون سیمیناری راجع به چگونگی انتخاب رشته و حل سؤالاتِ آزمون کانکور داشتیم. من و مرسل خواهرم با هم رفتیم که امتحان بدهیم.

رفتیم و امتحان شروع شد. اساتید ما همیشه به ما گفته بودند که اول سؤالات آسان‌ترمان را حل کنیم بعد سراغ سؤالات دشوار برویم. من تازه سؤالات آسان ریاضی را حل کرده بودم و می‌خواستم سراغ سؤالات سخت‌تر بروم. در چند ماه اخیر نمرات ما خیلی خوب شده بود و گفتم این‌بار باید خیلی خوب حل کنم. در همین فکر بودم که یک‌بار صدای شلیک آمد و سروصدا شد.»

مرسل می‌گوید به‌دلیل این‌که ناوقت‌تر رسیده بوده در صندلی‌های ردیف اول که همیشه جایش بوده است، جای نمانده بوده و او و نرگس خواهرش در صندلی‌های ردیف چهارم می‌نشینند. در صندلی‌های پیش روی، به‌خصوص در صندلی‌های ردیف اول، دختران «صنف نخبگان» بوده است، همان‌ها که به روایت مرسل کمی بعدتر پیش از انفجار با شلیک مهاجم کشته می‌شوند.

مرسل می‌گوید: «سروصدا شد. دیدم همه در حال فرار اند. پسران خودشان را از سر دیوارِ پوشیده از سیم خاردار آموزشگاه بیرون می‌اندازند. بسیاری از دختران هم در حال فرار اند. یک‌بار چشمم خورد به یکی که اسلحه‌ای در دستش و فقط به دختران شلیک می‌کند.»

مرسل ادامه می‌دهد: «مهاجم را دیدم. مرد احتمالا سی‌وچندساله، چهارشانه، نسبتا قدبلند، با لباس افغانی فولادی، واسکت سیاه، بیک سیاه، ابروهای تیره‌ی کشیده، ریش و بروت اصلاح‌شده و سلاحی در دست. ظاهرش به کلی به انتحاری نمی‌خورد. آدم فکر می‌کرد دانشجو باید باشد.»

همان آدمی ظاهرا خوش‌تیپ به محافظین آموزشگاه شلیک کرده بود و اینک در صنف دختران و پسرانی وارد شده بودند که فقط قلم داشتند و اندیشه‌ی حلِ سؤالات. او اما اندیشه‌ی دیگر داشته است. در فکر حل سؤالات نبوده، آمده بوده که آدم بکشد.

در صنف، دختران در یک طرف و پسران طرف دیگر بوده‌اند. مهاجم در بخش دخترانه‌ی صنف داخل می‌شود. با اسلحه‌ای که در دست داشته است، شروع می‌کند به شلیک‌کردن به دختران ردیفِ اول، همان دخترانی که به قول مرسل از «صنفِ نخبگانِ» آموزشگاه بودند.

«وحیده، نازنین، بهاره، هاجر، مرضیه و بسیار دیگر از دخترانی که من یا نمی‌شناختم یا نامش حالا در یادم نیست، در ردیفِ اول بود. یک ‌دفعه دیدم که مهاجم دارد شلیک می‌کند و چند دختر از صندلی اول به زمین افتاده‌اند. من خودم را بالای نرگس انداختم و دست او را گرفتم و زیر میز پنهان شدیم. در زیر میز بودیم که به یک‌بارگی گوش‌هایم بند شد. دیگر نفهمیدم چه شد. با پشتم به زمین افتاده بودم. فقط زمانی به هوش آمدم که چشمم به سقف صنف افتاد و دیدم که سقف خراب شده است.

اول یک لحظه نفهمیدم که کجایم و چه خبر است. از وقتی که به حال آمدم، متوجه شدم که صنف درسی ما را انفجار داده است. از جایم بلند شدم دیدم که صنف زیر و رو شده است. بسیاری از دختران زیر صندلی صنف افتاده بودند. همه‌چیز سوخته بود. من با عجله دنبال نرگس دویدم.»

مرسل و نرگس، این دو خواهرِ همصنفی، هردو زخمی شده‌اند. مرسل از ناحیه‌ شانه‌ی راست و  چپ زخمی شده است و نرگس علاوه بر شانه‌ی راست و چپ، از ناحیه‌ سر هم زخمی شده است. هنوز چره در بدن این دو خواهر جوانِ دانش‌آموز است.

با این‌‌که این ‌روزها تحت تداوی‌اند، این دو اما عزم قاطعی برای تداوم درس‌های‌شان دارند. با آن‌که مرسل از ناحیه‌ هردو شانه دردِ زخمِ عمیقی را بر دوش می‌کشد، فردای انفجار آماده شده بوده که آموزشگاه برود. «فردای انفجار در همان وقت روزهای قبلی قلم و کتابچه‌ام را گرفتم که آموزشگاه بروم. زخم‌هایم خیلی درد داشت اما دردِ حذف‌کردن ما از مراکز آموزشی بسیار غیرقابل تحمل‌تر از درد زخم شانه‌هایم است. می‌خواستم بروم، برادرم گفت که آموزشگاه تعطیل است.»

نرگس هم عزم قاطع‌تر از مرسل دارد. می‌گوید: «به هر قیمتی هم که شده درس می‌خوانم. با زخم شانه‌ها و سرم درس می‌خوانم. درس‌خواندن ما حتما سبب ترس دشمنان ما شده است که در صنف ما خودشان را انتحار می‌دهند.» چند روز بعد امتحان کانکور مرسل و نرگس است. این دو نگران است که به دلایلی که این روزها تحت تداوی‌اند و نمی‌توانند برای کانکور هرچه آمادگی بیشتری بگیرند، ناکام نمانند. اما امیدوار اند که جمعیت زیادی از مردم را در کنارشان دارند و حتا اگر ناکام هم بمانند، حتما به حمایت مردم یک راهی برای درس‌خواندن پیدا خواهند کرد. «البته اگر ناکام بمانیم، با درآمد پدر ما که نمی‌شود درس خواند. پدرم شاگرد نانوا است و همین که نان و مخارج خانه را تهیه کند، پدری کرده است. اما ناامید نیستیم. به مردم خود امیدواریم که ما را در راستای درس و دانشگاه حمایت خواهند کرد. یا بورسی می‌گیریم، یا هم به کمک مردم می‌توانیم جایی، شخصی بخوانیم. ما سال‌ها در آرزوی خواندن کمپیوتر ساینس بودیم و مطمئنم که این‌طوری زخمیِ ناکام نخواهیم ماند.»