گذشته از خانوادههای کشتهشدهها، یک بخش عظیمی از مردم افغانستان را معلولینِ جنگی تشکیل میدهند. سالها انتحار و انفجار بود. جمعی پایشان را از دست دادند، جمعی دستشان را از دست دادند، جمعی چشمشان را از دست دادند و همینطوری جمعی هم دیگر اعضای وجودشان را.
طالبان افتخار میکنند که انتحاری اند. از چشمانداز طالبان اینکه آنان ماینی کنار جاده میگذارند یا ماشین شخصی کسی را ماینگذاری میکنند یا هم در آموزشگاهی وارد میشوند و به دانشآموزان و دانشجویان شلیک میکنند و صنف آنان را انفجار میدهند افتخار بزرگی بهحساب میآید.
ندامحمد ندیم، سرپرست وزارت تحصیلات عالی طالبان جدیدا در سخنرانی خود در هرات گفته است که امتیاز علمی طالبان به درس و دانش معاصر بستگی ندارد بلکه به تجربهی آنان در ماینگذاری و انفجار و انتحار بستگی دارد.
پیش از او نیز طالبان از خانوادههای انتحاریها تقدیر و تشکر کرده بودند. حتا به خانوادههای انتحاریها افتخار بخشیده و سپس وعدهی همکاری مالی داده بودند.
در دنیای طالبان قتل و کشتن و معلولساختن دستآورد است. آنان از قتل و کشتار بهعنوان دستآورد یاد میکنند. این قتل و انتحار اما بر ویرانی یک وطن، بر بیدستوپایی یک جامعه و بر فقر و محرومیت و محتاجی یک ملت بنا شده است.
وقتی که به آنسوی افتخار طالبان گذر میکنیم، صحنههای پشت پردهی انتحار و انفجار و آدمکشی یکبند سیاه است. معلولین جایی برای درمان، نانی برای خوردن و حکومتی برای دستگیری ندارند. گویا آدمهایی اند که یکراست به دامن سقوطِ آزاد رها شده و هر لحظه صحنه وحشتناکتر میشود.
شکیلا (مستعار)، دختر هژدهساله و در حال حاضر معلول جنگی است. در انفجار مکتب سیدالشهدا چشم چپاش چره خورد و پس از تقریبا دو سال هنوز نود و چند درصد دیدش غیرفعال مانده است. شکیلا پیش از دوران طالبان به حمایت یک مؤسسهی خارجی برای تداوی به ترکیه انتقال داده شده بود. با آمدن طالبان مؤسسهای که شکیلا را قرار بود حمایت کند از افغانستان رفت و شکیلا با دست خالی در ترکیه رها شد.
فاطمه (مستعار)، یکی دیگر از زخمیهای مکتب سیدالشهدا است که پاهایش چره خورده بود. او هم با شکیلا از طریق همان مؤسسهی خارجی به ترکیه برده شده بود و اکنون بدون هیچ حامیای در شفاخانههای ترکیه رها شده است. با فاطمه و شکیلا، مرضیه و دو دختر زخمی دیگر از انفجار مکتب سیدالشهدا هم بودهاند.
هرچند انفجار مکتب سیدالشهدا را طالبان به عهده نگرفته بودند، اما هر انفجاری را که طالبان به عهده گرفته باشند، درست مثل انفجار مکتب سیدالشهدا، مثل کاج، مثل انفجارهای مزار و مثل صدها انفجار دیگر تعداد قابل توجهی زخمی و معلول بر جای گذاشتهاند.
روی دیگر افتخار طالبان به انتحار و انفجار، خنده به زخمهای مردم است. خنده به درد معلولین است. خنده به شکم گرسنهی نانآورانی است که اکنون سر سفرهی خالی مینشینند. خنده به بیوهزنانی اند که شوهرانشان کشته شده و اکنون نه کسی برای حمایت دارند و نه جایی برای بودوباش.
عاطفه محمدی، معلول غیرجنگی بیستوچند ساله است. او در شهرستان دایکندی از صنف اول تا صنف دوازدهم مکتب، هر روز چهار ساعت راه را تنهای پیاده رفتوآمد میکرده است. عاطفه از ناحیهی پا معلول است. بهدلیل معلولیت، دختران همصنفیاش با او راه نمیرفتهاند. افتخار به انتحار، تحکیم همین فرهنگ تحقیر است. مردم را بیدستوپا میکنند، مردم را محتاج میکنند، مردم را ضعیف میکنند و آنگا راه فهم و دانش را نیز از مردم میگیرند تا دیگر در مسابقهی دوِش، پا روی حلقوم همدیگر بگذارند.
حسین (مستعار)، معلول جنگی است. پایش را در انفجار ماینی در میدانوردک از دست داده است. او میگوید که زندگی قبل از معلولیت و بعد از معلولیتاش به کلی قابل مقایسه نیست. «از وقتی که معلول شدم، خوار شدم. تحقیر شدم. من پسر بسیار با حالی بودم. مثلا در امر ازدواج علاقمندانم زیاد بودند. چندین دختر هم به من پیشنهاد ازدواج داده بود. با یکی از دختران روی ازدواج صحبت کرده بودم و کارم محکم شده بود. قرار بود بهزودی خواستگاری کنم. همین که معلول شدم و پایم را از دست دادم بلامعطل مرا جواب کرد. گفت دیگر مرد زندگی نیستم.»
حسین میگوید از وقتی معلول شده است حتا تونسهای مسافربری برای او توقف نمیکند. فکر میکند که شاید او پول نمیدهد، یا شاید به مسافرین مزاحمت میکند یا هر چیز دیگری.
وقتی که سرپرست وزارت تحصیلات عالی طالبان از تریبون تحصیلات عالی اعلام میکند که سواد طالبان از روی ماینهایی که انفجار داده محاسبه میشود، آیندهی مردم را فقط با معلولیت و تحقیر و بیچارگی میشود تصور کرد. درست مانند شکیلا و فاطمه و مرضیه و هزاران زخمی دیگر که با دست خالی و پای زخمی و چشم کور رها شدهاند. یا هم مانند حسین و عاطفه و هزاران زخمی دیگر که همهچیزشان را از دست داده و حتا در ماشینهای مسافربری هم جایی ندارند.