طالبان در اقدامی دیگر دروازههای دانشگاهها را بهروی دختران دانشجو بستند. براساس مکتوبی که در ۲۹ قوس از سوی وزارت تحصیلات عالی طالبان به نشر رسید، تحصیل زنان تا امرثانی تعلیق شده است. به تعقیب این فرمان، آموزشگاهها نیز تعطیل شدند. این اقدامات طالبان با واکنشهای گستردهای مواجه شد اما نه تنها طالبان از تصمیم شان صرف نظر نکردند بلکه با سرکوب و رفتار خشونتآمیز با معترضان که در ولایتهای مختلف کشور به اعتراضات خیابانی روی آورده بودند، برخورد کردند.
در دودهه پیش از حضور مجدد طالبان وضعیت زنان افغانستان رو به بهبودی گذاشته بود. زنان با تحصیل در مقاطع مختلف جایگاههایی در اجتماع و سیاست کسب کرده بودند؛ اما با حضور دوبارهی طالبان در قدرت و وضع قیودات و محدودیتهای گسترده علیه زنان، افغانستان شبیه به زندانی برای زنان شده است.
شماری از دانشجویان دختر با ابراز نگرانی از وضعیت حاکم توضیح میدهند که چگونه از بسترهای فرهنگی جامعهی سنتی به چنین جایگاهی دست یافته بودند اما با چشم برهم زدنی، با تصمیمات و فرامین طالبان رویاهایشان در معرض فروپاشی قرار گرفته است.
راه بلند آرزو
سحر گوهری، دانشجوی رشتهی حقوق است. او در حال گذراندن آزمون سمستر ششم دانشگاه بود که متوجهی این دستور جدید طالبان میشود. وقتی این خبر را میخواند باورش نمیشود که این موضوع آن هم در اواخر سمستر درست باشد، اما این خبر حقیقت داشت و در چتگروپ دانشگاه دستبدست میچرخید و همه را شوکه کرده بود. او امیدوار بود که طالبان نظرشان تغییر کند یا خبر به کلی دروغ باشد.
به دانشجویان اعلام میشود که میتوانند آزمون بدهند اما فقط با گذراندن یکی دیگر از آزمونهایشان دروازهی دانشگاه به رویشان بسته میشود. به تعقیب آن اعلامیه دیگری صادر میشود که دانشجویان دختر اجازه ندارند به دانشگاه بیایند. در صورت داشتن کار اداری و عاجل، یکی از مردان خانواده را وکیل بگیرند و بهجای دانشجویان کارهایشان را پیش ببرند.
هضم این خبرها و اعلامیهها برای او سخت بود. چطور میشود سالها زحمت و تلاش دانشجویان نادیده گرفته شود و از تحصیل منع شوند؟ به راه و مسیر طولانی که طی کرده است میاندیشد. به انفجار آموزشگاه موعود که از آن جان سالم به در برده بود. یاد چهار سال پیش میافتد که بدنش در انفجار مرگبار آموزشگاه موعود زخم عمیقی برداشته بود و سه هفتهای در شفاخانه بستری شده بود. چشمهایش را که میبست بوی خون و دود و باروت به مشاماش میرسید و همصنفیهایش را میدید که در خاک و خون غلطیدهاند. زخمهایش عمیق بودند، پشت و ستون فقراتش زخمی شده بود، چره در پشتش مانده بود و برای اینکه دردهایش التیام یابد داکترها داروهای قوی به او داده بودند؛ اما اشتیاق آموختن رهایش نمیکرد. با همان وضعیت تسلیم سرنوشت نشد و به راهش ادامه داد. تلاش کرد در رشتهی دلخواهش کامیاب شود. وقتی که شنید آموزشگاه دوباره راه افتاده با وجود اینکه زخمهایش التیام نیافته بود، پنهان از خانوادهاش داروهایش که خوابآور بود را نمیخورد تا هوشیارانه در صنف حاضر شود.
همان سال در دانشگاه قبول میشود اما چون رشتهی دلخواهش نبود در یکی از دانشگاههای خصوصی تحصیلش را آغاز میکند. سحر وقتی پانزده سال داشت پدرش در وظیفه کشته شد. او در محکمهی میدانوردک کار میکرد. ادامهی راه پدر انگیزهی قوی برای انتخاب رشتهی حقوق، بخش قضا و سارنوالی شد.

سه سال از آن روزها میگذرد. با پشت سرگذاشتن تمامی این مشکلات، بهگفتهی سحر، اما این روزها بدترین روزهایی است که او و زنان افغانستان از سر میگذرانند. او که برنامههای زیادی برای ارتقای ظرفیت خود ریخته بود، میگوید تصمیم داشت انگلیسی و کامپیوتر بخواند و در صنفهای فن بیان شرکت کند، اما طالبان تمامی مراکز را بستهاند و هیچ امیدی وجود ندارد. با بغضی فروخورده میگوید همه چیز برباد رفته است و گویا هیچ دستآوردی نداشتهاند. حق تحصیل، حق کار و رسیدن به روزهایی که ماحصل سالها زحمت و تلاش است آرزوی هر دختر جوانی است که تحصیل میکند، اما سحر با ناراحتی از وضعیت موجود تمام آنها را آرزوی محال میخواند.
گریز از عرف و سنتهای محدودکننده
همواره در طول تاریخ بسترهای فرهنگی جامعه، عرف و سنتهای نهادینه شده و حاکمیت پدرسالاری در افغانستان از موانع مهم و بزرگ فراروی زنان افغانستان بوده است. اگرچه طی دودههی گذشته زمینهی تحصیل و کار برای زنان فراهم شده بود؛ اما با توجه به عرف و عنعنات حاکم، راه درازی که زنان افغانستان طی این مدت از آن عبور کردهاند قربانیان زیادی از آنان گرفته است.
تمنا عارف، یکی از دانشجویانی است که با ممنوعیت ادامهی تحصیل توسط طالبان خانهنشین شده است. او با روایت آنچه بر او گذشته میگوید در خانوادهی کاملا سنتی زندگی میکرد و تنها دختر خانواده بود که توانسته مکتب را به پایان برساند و وارد دانشگاه شود. «دختران فامیل بزرگ شدند؛ بدون اینکه مکتب بروند یا از همان دورهی ابتدایی مجبور به ترک تحصیل شدند و بهجای آن به مسجد و مدرسه فرستاده شدند.»
مشکلات تمنا زمانی شروع شد که به دورهی لیسه پاگذاشت. کاکای بزرگش از جمله مخالفان سرسخت درس و تحصیل دختران بود. او در خانوادهی بزرگ و سنتی صلاحیت همه چیز را داشت و بنا به ارزشها و باورهای خانواده، حرف فقط حرف او بود. تمنا در برابر این تصمیم ایستادگی میکند و با مشکلات بسیاری دورهی لیسه را سپری میکند. به قول خودش، باید چادری و حجاب میکرد تا با مخالفت کمتری مواجه شود.
یک سال بهطور پنهانی آمادگی کانکور شرکت کرد. در این میان حمایتهای مادر قوت این ماجرا بود. او با تمام این فراز و فرودها در آزمون کانکور شرکت کرد و توانست در رشتهی دلخواهش (علوم سیاسی) دانشگاه پروان کامیاب شود؛ اما فشارها نسبت به ممانعت از تحصیل توسط کاکای بزرگ شدت بیشتری گرفت. «وقتی دانشگاه شروع شد، کاکایم بیاندازه بالای ما فشار آورد و به پدرم گفت که اگر دختر تو به دانشگاه برود ما دیگر قطع رابطه میکنیم و باید کلا از این خانه کوچ کنید و بروید.» به همین دلیل تمنا از ادامهی تحصیل بازماند.
پدر وعدهی رفتن از خانه را به تمنا داد اما با گذشت یک سال او همچنان از تحصیل محروم مانده بود. تا اینکه با بدترشدن وضعیت روحیاش پزشک معالج به خانوادهاش توصیه کردند که بگذارند او ادامهی تحصیل بدهد. توصیهی پزشک کارِگر افتاد و او اجازه پیدا کرد درس بخواند. اما با وقفهای که ایجاد شده بود، او شانس دانشگاه دولتی را از دست داد و در یک انستیتوت قابلگی درسش را آغاز کرد.
پس از مدتی با نمرات بلند و درخشش در این رشته خانواده و استادانش او را تشویق کردند تا طب معالجوی بخواند. به همین منظور رشتهی طب را آغاز کرد؛ اما کاکای بزرگ همچنان به مشکلات دامن میزد و مانع تحصیلش میشد. «همزمان درس میدادم و طب هم میخواندم. تازه شرایط خوب شده بود و مخالفتها کم شده بود. کاکایم دوباره مشکل خلق کرد. بزرگان قریه را جمع کرد و به پدرم گفتند که دخترت دیگه نباید درس بخواند.» اما تمنا کوتاه نیامد و با قاطعیت به راهش ادامه داد. به تدریج دانشگاه رفتن او برای همه عادی شد.

تمنا در ادامه میگوید خانوادهاش پس از مدتی به کابل آمدند. اما بنا به مشکل اقتصادی و بیکاری، قادر به پرداخت فیس دانشگاه نبود. به همین دلیل رشتهی طب را رها کرد. پس از مدتی او با کمک یکی از دوستانش توانست کاری پیدا کند و با عایدی که بدست میآورد در رشتهی مورد علاقهاش (علوم سیاسی) ثبت نام کرد.
او که در راه رسیدن به خواستههایش تلاش زیادی کرده است در ادامه میگوید اگرچه وضعیت چندان خوبی نبود اما با وجود سختیهایی که کشیده بود و دستآوردهایی که کسب کرده بود، شرایط ایدهآلی داشت و از آن راضی بود تا اینکه کشور سقوط کرد و طالبان روی کارآمدند؛ اول کارش را از دست داد و بعد هم ادامهی تحصیل از او گرفته شد.
حضور طالبان و آغاز محدودیتها در دانشگاه
از زمان حاکمیت طالبان تا اکنون فرمانهای مختلفی برای زنان صادر شده است. فرمانهایی که زنان را در انقیاد قرار داده و راه پیشرفت و تعالی را از آنان گرفته است. سحر با اشاره به رفتار بد طالبان با دانشجویان میگوید احتمال این وجود داشت که طالبان دروازههای دانشگاهها را نیز بهروی دختران ببندند. آنان از همان روزهای اول حضورشان محدودیتهایی برای زنان و دختران در دانشگاه وضع کردند. بهطوری که دانشجویان دختر با ترس وارد دانشگاه میشدند. دختران باید با پوشش مدنظر طالبان که لباس بلند همراه با حجاب بود در دانشگاه حاضر میشدند. سالن آزمون برای دختران و پسران دانشجو جداسازی شده بود، مابین صنفها پارتیشنبندی شده بود، حتا راهروها بین دختران و پسران جدا شده بود و زمانی که دخترها از صنف بیرون میشدند، پسران اجازه نداشتند بیرون شوند.
«اگر لباس دراز نداشتی داخل صنف نمیگذاشتند، حتا اگر آزمون میداشتی. مأموران امر به معروف و نهی از منکر داخل صنف میآمدند و دانشجویان را توهین و تحقیر میکردند. اگر یک تار موی ما دیده میشد و لباس دراز نمیداشتیم، میگفتند شما چه رقم فامیل دارید؟ شما مشکل دارید. فامیل شما مشکل دارد.» سحر ادامه میدهد که طالبان هر روز قواعد و مقرراتی وضع میکردند و دانشجویان ناچار به پذیرش آن بودند تا اینکه بالاخره دانشگاه را هم بستند.

طالبان از نخستین روزهای حضورشان در قدرت ممانعتهای جدی در برابر زنان وضع کردند. حذف زنان از ساختارهای اجتماعی و سیاسی، حذف زنان از مکاتب و دانشگاهها، حذف زنان از کار و به انزوا کشاندن شان بدون در نظر گرفتن مصائب و دشواریهایی که زنان بهعنوان نانآوران خانه متحمل میشوند. این محدودیتها نشان داده است که اصلاح زنان مطابق تفسیر طالبان در اولویت کاری این گروه قرار دارد.
تمنا عارف میگوید چیزی که او و دیگر دختران در مواجهه با طالبان متوجه شدند این است که طالبان دیدگاه بسیار خشنی نسبت به زنان دارند. او یادآور میشود طالبان از زنان نفرت داشتند و با آنان برخورد بیرحمانهای میکردند. «وقتی دخترها از تعمیر پایین میشدند و در موترها مینشستند، طالبان “شکر” میگفتند که اینها گم شدند. حتا وقتی به تعمیر دخترها میآمدند، با سلاح وارد میشدند. با اینکه ما هیچ چیزی نداشتیم که از خودمان دفاع کنیم.»
زمانی که موضوع بسته شدن دانشگاهها بهروی زنان مطرح شد برخی از دانشجویان دختر به این نظر بودند که بهتر است دانشگاهها بسته شوند؛ چرا که آنان از محدودیتهایی که طالبان وضع کردهاند به ستوه آمده بودند.
بسته شدن روزنهی امید
«احساس میکنم دنیا شبیه یک زندان شده. از ما فقط جسمهایمان باقی مانده است. چه وقت آن را از ما خواهند گرفت؟»
بغض میکند و اشک میریزد. میگوید از لحظهای که خبر بسته شدن دروازههای دانشگاهها را شنیده است مرتب با خود میگوید کاش در حادثهی کاج به جمع کشتهشدگان پیوسته بود و دنیا را به این حالت نمیدید.»
ریزهگل، یکی از زخمیان حادثهی آموزشگاه کاج است. او در حال حاضر در خوابگاههای دانشجویی زندگی میکند. بیست روز قبل از حادثهی تروریستی آموزشگاه کاج که در هشتم میزان اتفاق افتاد، به کابل آمده بود تا بهطور منظم در آزمون آزمایشی شرکت کند. در آن رویداد مرگبار بیش از ۶۰ دانشآموز عمدتا دختر کشته شدند. ریزهگل از ناحیه گوش آسیب دیده است. پزشکان گفتهاند رشتههای اعصاب با گوش میانی نزدیک شده و به همین خاطر شنواییاش کمتر شده است. او میگوید از زمانی که خبر بسته شدن دانشگاهها را شنیده است سردردیاش شدیدتر شده است. او که با دشواریهای زیادی در راستای تعلیم و آموزش مواجه بوده است میگوید اهل دایکندی است و شش خواهر دارد. سه خواهر بزرگترش بهدلیل دوری از مراکز آموزشی و ضعف اقتصاد خانواده درس نخواندهاند، اما او با مبارزه با مشکلات به اینجا رسیده است. مسیر خانه تا مکتب فاصلهی بسیاری داشت و برای رفتن به مکتب روزانه پنج ساعت پیادهروی میکرد و در گرما و سرما و در هر شرایطی در صنف حاضر میشد. با اشاره به خواهران خردش میگوید که در حال حاضر آنان با چنین شرایطی در آن ولایت درس میخوانند.

پدر ریزهگل دهقان است و به سختی مصارف آنان را تأمین میکند. «خانوادهام خودشان نان خشک میخورند تا مصارف ما را پوره کنند که درس بخوانیم.» او پیش از آزمون کانکور در یک انستیتوت قابلگی میخواند. با وجود اینکه با کسب ۲۵۸ نمره در کانکور سراسری در رشتهی فیزیوتراپی دانشگاه طبی کابل کامیاب شده است، به تحصیل در این رشته ادامه داده است. اما با بسته شدن دروازههای دانشگاهها امیدش را از دست داده و میگوید تمام زحماتش طی این سالها از دست رفته است.
پیش از بسته شدن دروازههای دانشگاهها، دختران بالاتر از صنف ششم اجازهی حضور در مکاتب را نداشتند و رسما دروازههای مکاتب بهرویشان بسته بودند. اما شمار زیادی از آنان برای جبران این وضعیت به آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر در مراکز آموزشی روی آورده بودند.
صادق، یکی از دانشآموزان آموزشگاه کاج که در آن حادثه زخمی شده بود، با ابراز نگرانی از بسته شدن دروازههای دانشگاهها و مکاتب بهروی دختران میگوید سه خواهر دارد که صنف یازده، هشت و چهار است. او میگوید قوانینی که طالبان وضع کردهاند شرایط را برای زنان و دختران افغانستان دشوار کرده است. از زمانی که مکاتب بسته شدهاند خواهرانش پابهپای او قالین میبافند. اما صادق برای اینکه خواهرانش روحیهیشان را از دست ندهند آنان را به آموزشگاه فرستاده بود. او میگوید: «همهی ما هدف، آرزو و امید داریم که متأسفانه گرفته شده است. تا زمانی که طالب در افغانستان حضور داشته باشد من هیچ امیدی ندارم. برای من بسیار دردناک است که سه خواهرم از تحصیل بازماندهاند.»
با وجود مشکلات اقتصادی، فقر و بیکاری، اولویت اساسی در اکثر خانوادهها تحصیل فرزندانشان است. خانوادهی صادق نیز با بیکار شدن پدر با مشکلات اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند و تنها راه امرار معیشت همان تارِ قالی است که با دستان ظریف و کودکانهی خواهرانش بافته میشود. صادق میگوید با بسته شدن مکاتب و به تعقیب آن آموزشگاهها، دیگر امیدی به بهبودی این وضعیت نیست و نمیداند باید چه کاری برای خواهرانش انجام دهد تا بیشتر از این مأیوس و دلسرد نشوند. طالبان از زمان حکومتشان بر افغانستان محدودیتهای زیادی برای زنان و دختران وضع کردهاند. محدودیتهایی که راه پیشرفت و تعالی این قشر از جامعه را بسته است. زنان و دختران عملا خانهنشین شده و از تمامی فعالیتهای اجتماعی محروم شدهاند.