صاحب افغانستان زندانی است

تنش میان پاکستان و حکومت طالبان. درگیری مرزی. تبادل آتش میان نیروهای پاکستانی و افراد طالبان. این چیزها را بارها در رسانه‌ها دیده‌ایم و خوانده‌ایم. در آخرین مورد، یکی از مقامات پاکستانی گفته است که اگر طالبان علیه نیروهای مربوط به تحریک طالبان پاکستان در خاک افغانستان اقدامی نکنند، دولت پاکستان خود دست به‌کار خواهد شد. یکی از مقامات طالبان در پاسخ گفته است: «افغانستان صاحب دارد.» یعنی اگر پاکستان هوس تجاوز بر خاک افغانستان را در سر داشته باشد، طالبان از افغانستان دفاع خواهند کرد.

بسیاری از مردم افغانستان بر این باوراند که این جنگ‌ها و تنش‌های مرزی و این تبادل پیام‌های نسبتا تهدیدآمیز همه تصنعی‌اند؛ مصداقی از جنگ زرگری میان همدستان. ممکن است این باور درست باشد. برای درستی‌اش دلایل و شواهد بسیاری می‌توان عرضه کرد. چه دلیلی روشن‌تر از این‌که گروه طالبان اساسا ساخته‌ی سازمان اطلاعات پاکستان است و هیچ وقت، در هیچ فعالیت و هیچ تصمیمی، از تأیید و هدایت دولت پاکستان بی‌نیاز نبوده است. اما این واقعیت در این یادداشت مدخلیتی ندارد. فرض این است که طالبان حکومت مستقلی برپا کرده‌اند و خود را متعهد به حفاظت از تمامیت ارضی افغانستان و دفاع از مردم آن می‌دانند. فرض این است که پاکستان واقعا با طالبان اختلاف و درگیری دارد و تهدیدش -مبنی بر انجام عملیات ضدتروریستی در داخل خاک افغانستان- یک تهدید واقعی است.

آیا پاکستان طالبان را برای این به قدرت رسانده است که این گروه حکومتی مستقل تشکیل دهد و از منافع ملی افغانستان در برابر تهدیدهای بیرونی دفاع کند؟

اگر پاکستان چنان سیاستی داشت، نیازی به طالبان نداشت. می‌توانست با نیروهای افغانستانی دیگر (از زمان داکتر نجیب تا دوره‌ی اشرف غنی) وارد تعامل سازنده شود و بر مردم افغانستان این همه رنج و ویرانی تحمیل نکند. روشن است که نگاه استراتژیک پاکستان به افغانستان نگاه یک کشور به یک کشور دیگر نیست. پاکستان افغانستان را «کشور» نمی‌خواهد؛ آن را یک «پایگاه بزرگ» می‌خواهد. در این پایگاه بزرگ، قرار نیست یک حکومت نرمال وجود داشته باشد که کارکردهای معمول یک حکومت امروزی را داشته باشد. قرار نیست مردم افغانستان به‌عنوان «شهروندان» در سرزمینی زندگی کنند و آن سرزمین را «کشور» خود بخوانند. افغانستان در چشم پاکستان یک پایگاه است، یک انبار، یک پسخانه، یک میدان تمرین. به زبان پر طمطراق، یک «عمق استراتژیک» که قرار است برای پاکستان (نه برای خود) در مواقع لازم نقش لازم را بازی کند.

حال، بعید است که همه‌ی رهبران و همه‌ی سیاستمداران طالب این را ندانند. حتا از این پیشتر هم می‌توان رفت؛ بعید است که همه‌ی رهبران و همه‌ی سیاستمداران طالب با این سیاست و این نگاه پاکستان موافق باشند.

پیچیده‌ترین (و خوشبینانه‌ترین) صورت این ماجرا می‌تواند این باشد:

طالبان، حداقل بعضی از جریان‌های قدرتمند درونی طالبان، از پاکستان استفاده می‌کنند. چه استفاده‌یی؟ این طالبان فکر می‌کنند که برای این‌که سلطه‌ی قومی پشتون‌ها در افغانستان را تحکیم کنند، به حمایت پاکستان نیاز دارند. اما وقتی مطمئن شوند این سلطه‌ی قومی تحکیم و تثبیت شده است، راه‌شان را با پاکستان جدا می‌کنند و به‌عنوان یک حکومت/کشور مستقل با جهان وارد تعامل می‌شوند.

فرض کنید که وقتی یک مقام حکومت طالبان می‌گوید: «افغانستان صاحب دارد»، از همین موضع واقعا مستقل حرف می‌زند و آن تنش میان پاکستان و طالبان (که گفته می‌شود تصنعی و زرگری است) واقعا حقیقت دارد.

اکنون، سؤال این است: طالبان چه‌گونه خواهند توانست از افغانستان در برابر پاکستان دفاع کنند؟ به بیانی دیگر، اگر افغانستان صاحب دارد و صاحب این کشور مردم آن هستند، این صاحبان افغانستان در چه صورتی خواهند توانست با تهدیدها و خطرهای بیرونی مقابله کنند؟

اگر منظور طالبان این است که همه‌ی مردم افغانستان «صاحب» افغانستان هستند، این صاحبان کشور کجایند؟ اگر منظور طالبان این است که پشتون‌ها «صاحب» افغانستان هستند و پشتون‌ها از این کشور دفاع خواهند کرد، پشتون‌ها به تنهایی چه‌گونه در برابر جهانی از تهدید و خطر از افغانستان دفاع خواهند کرد؟

اگر همه‌ی مردم افغانستان را «صاحب» افغانستان بدانیم، طالبان عملا صاحب افغانستان را زندانی کرده‌اند. مردم افغانستان، تحت حاکمیت طالبان، حق ندارند درس بخوانند، حق ندارند رسانه‌ی مستقل داشته باشند، حق ندارند آزادانه کار کنند، حق ندارند اعتراض کنند، حق ندارند پاسپورت داشته باشند، حق ندارند به سفر بروند، حق ندارند طبق ذوق خود لباس بپوشند، حق ندارند نهاد آموزشی مدرن داشته باشند، حق ندارند کتاب چاپ کنند، حق ندارند در تصمیم‌گیری‌های محلی و ملی مهم مشارکت کنند، حق ندارند انتخابات داشته باشند، حق ندارند… مردم در حکومت طالبان هیچ حقی ندارند. همه‌ی بایدها و نبایدهای زندگی‌شان در دست حکومت طالبان است. مال‌شان، امنیت‌شان، آبروی‌شان، شغل‌شان، سرگرمی‌شان، سفرشان، آموزش‌شان، خوشی‌شان، ارتباطات‌شان و همه چیزشان بسته به یک حکم فلان مقام طالب است. یک مقام طالبان می‌تواند در یک نامه‌ی چند خطی نیمی از جمعیت افغانستان، یعنی زنان، را مطلقا از حق آموزش و اشتغال محروم کند و هیچ‌کس هم حق ندارد در برابر چنین حکم غیرمنطقی و غیراخلاقی سخنی به اعتراض بگوید. سزای اعتراض شکنجه و حبس و توهین و حتا قتل است.

در این معنا، طالبان «صاحب» افغانستان را زندانی کرده است و به پاکستان می‌گوید که افغانستان صاحب دارد.

در معنایی دیگر، اگر منظور طالبان این است که پشتون‌ها «صاحب» افغانستان هستند و از افغانستان محافظت خواهند کرد، این فکر نیز خطاست. به دو دلیل: اولا، آسیبی که طالبان به پشتون‌ها زده‌اند و هنوز می‌زنند، حقیقتا ویرانگر است. اگر در افغانستان هیچ قوم و گروه انسانی دیگر نمی‌زیست و این کشور به تمام معنا «پشتونستان» بود (یعنی حتا یک نفر غیرپشتون در این سرزمین نمی‌بود)، این رفتاری که طالبان با مردم پشتون دارند، آن وقت نیز مردم آن کشور را مطلقا به‌سوی تباهی می‌برد. پشتون‌ها وقتی در سایه‌ی حکومت طالبان فقط درس تروریسم و تعصب و زن‌ستیزی و علم‌ستیزی بیاموزند، چه‌گونه خواهند توانست از کشور در برابر تهدید بیرونی محافظت کنند؟ بقای ملت‌ها هیچ وقت فقط متکی به قدرت خشونت‌ورزی‌شان نبوده است. در این عصر، وضعیت پیچیده‌تر هم شده است. به این معنا که حتا کشورهایی که بالاترین ظرفیت خشونت‌ورزی را دارند، می‌دانند که بقای‌شان به چیزی فراتر از قدرت نظامی بسته است. یک مملکت (چنانچه نخواهد منزوی شود و در سراشیب زوال بیفتد) به دانش، تکنولوژی، توان اقتصادی، ظرفیت دیپلوماتیک، همبستگی ملی، ثبات اجتماعی و همکاری بین‌المللی نیازمند است. طالبان اگر فکر می‌کنند که «پشتون‌ها» صاحب افغانستان هستند، همان صاحب نیز به همه‌ی این چیزها نیاز دارد؛ چیزهایی که سیاست طالبان پیوسته در حال نابود کردن‌شان است، حتا در میان پشتون‌ها.

جهان در این روزگار به نقطه‌یی رسیده که در آن در پیش گرفتن سیاست‌های ملی صحیح دیگر یک انتخاب نیست. واجب است. طالبان، اگر واقعا بر سر مسایل ملی افغانستان با پاکستان اختلاف دارند و نمی‌خواهند مزدور مطلق آن کشور باشند، هیچ راهی ندارند جز این‌که با مردم افغانستان (با صاحبان کشور) رفتار درستی در پیش بگیرند. بعید است که طالبان این کار را بکنند. خیلی بعید است. اما جز این راهی نیست.