اطلاعات روز

«خطرناک‌ترین جای جهان؛ مرزهای بی‌قانون پاکستان» (۷)

نویسنده: امتیازگل | مترجم: غفار صفا

وزیرستان در وحشت فرو می‌رود

اندکی پس از شکست طالبان و عقب‌نشینی القاعده به مناطق قبایلی پاکستان در دسامبر ۲۰۰۱، پول سرشاری به منطقه‌ی وزیرستان سرازیر شد. منابع این ثروت تازه بدست‌آمده آشکار بود. (۱) دولت جدید افغانستان به رهبری رییس‌جمهور حامد کرزی، سیاست پرداخت پول به بزرگان قومی را از سر گرفت. این پرداخت‌ها که برای سالیان متمادی از جانب حاکمان «افغان» به‌خاطر جلب حمایت بزرگان قومی به نشانه‌ی «خوش‌خدمتی» صورت می‌گرفت، عملا از ایجاد دردسر در افغانستان جلوگیری کرد. با این‌ حال، پس از انقلاب ثور در اپریل ۱۹۷۸ توسط سوسیالیست‌های «افغان»، کابل این پرداخت‌ها را متوقف کرد. هدفِ دوباره از سرگیری این پرداخت‌ها جلوگیری از ایجاد پناهگاه‌های طالبان و القاعده در مناطق قبایلی بود. اما بسیاری از دریافت‌کنندگان (که مردم محلی نیز آن را تأیید می‌کنند) موفق شدند از کابل و همچنین از طالبان و القاعده پول بدست بیاورند.

خان ملک‌خان، یک رهبر محلی با نفوذ به‌عنوان یکی از میزبانان القاعده شناخته می‌شود. هنگامی که در ماه اپریل ۲۰۰۴ او را در خانه‌اش واقع وانه ملاقات کردم، با قاطعیت نظر مرا درباره‌ی این‌که به خارجی‌ها پناه می‌دهد، رد کرد. او گفت: «من به دولت تعهد سپرده‌ام که هیچ خارجی را در این‌جا راه ندهم و به عهد خود احترام می‌گذارم.»

چیزی که خیلی واضح است این‌ است که بسیاری‌ها گاهی تسلیم وسوسه‌ی بدست‌آوردن سود از مهمانان خارجی می‌شوند. دوستان نزدیکی که مرا در محوطه‌ی قلعه‌خان در وانه همراهی می‌کردند، بعدتر به من گفتند در همان حال که خان کهن‌سال از صداقت و وفاداری خود به مقام‌های حکومتی لاف می‌زد، آن‌سوی دیواری به ارتفاع ده فت، ده‌ها شبه‌نظامی ازبیک و عرب وجود داشتند که برای بودوباش در وانه به او اعتماد کرده بودند.

یکی از دوستان من به‌نام ملک عنایت عبدالله، یکی از بزرگان قبیله و ساکن وانه، در واقع از این‌که منطقه‌ی او میزبان ازبیک‌ها بود نه اعراب، ناراحت به نظر می‌رسید. او گفت: «ازبیک‌ها دچار کمبود هزینه هستند، اما عرب‌ها پول زیادی در اختیار دارند و سخاوتمند هم هستند.» او ابتدا حضور مهمانان خارجی را در خانه‌ی دوم خود در همان نزدیکی‌ها تأیید نمی‌کرد، اما بعدتر با اکراه اعتراف کرد که: «ما فقط یک ازبیک به‌عنوان مهمان داریم و از او پول زیادی نمی‌خواهیم.» او قول داد که آن محل را به من نشان دهد ولی بعدتر از این قول خود پشیمان شد.

باشندگان وانه، حداقل هرکدام یک مهمان خارجی داشتند که برخی از آنان خانواده‌های‌شان را نیز با خود آورده بودند.

مشاهدات من از سفر بعدی به وانه و حومه‌ی آن در جون ۲۰۰۴، تأیید می‌کند که با وصف ادعاهایی که دولت مبنی بر «جلوگیری از خسارت» در این منطقه داشت، به تدریج به میدان جنگ بین نیروهای امنیتی و ستیزه‌جویان تبدیل گردیده بود. در آن زمان القاعده به فرماندهان و افراد خود توصیه می‌کرد تا به‌گونه‌ی فزاینده‌ای از درگیری امتناع کنند.

یکی از دوستان وزیری من به یاد می‌آورد که در نهم جون یک کاپیتان ارتش پاکستان که در پست بازرسی توروام واقع در تپه‌های شاکای، حدود ۴۵ کیلومتری شمال وانه، وقتی مرد ریشویی را دید که با خود یک بیل حمل می‌کند، به او مشکوک شد و امر ایست داد. وقتی از او پرسید چه کار می‌کند، گفت دهقان است و به‌دنبال ریشه بته‌هایی است که برای سوخت استفاده می‌شود. کاپیتان به افرادش هشدار داد که محتاط باشند و در اطراف پوسته موضع بگیرند. چند ساعتی نگذشته بود که ۱۲ نفر از ستیزه‌جویان با لباس‌های کماندویی ارتش و نیروهای سرحدی ناگهان این پوسته را زیر آتش گرفتند که در اثر آن پنج سرباز کشته و شش نفر دیگر زخمی شدند.

مردی که بیل بدست داشت در واقع یک جنگ‌جوی القاعده بود که برای یک مأموریت کشفی به قیافه‌ی یک دهقان محلی درآمده بود. این تنها پست بازرسی توروام نبود که مورد یک چنین حمله‌ای قرار می‌گرفت؛ چند ساعت بعدتر از آن رویداد، در ساعات اولیه‌ی روز دهم جون، ستیزه‌جویانی به قرارگاه شبه‌نظامیان محافظ سرحدات واقع نارای اوبا در ده کیلومتری شمال وانه حمله و به تعداد نُه نفر از پرسنل ارتش را کشتند.

این رویداد واکنش گسترده‌ی ارتش پاکستان و شبه‌نظامیان سرحدی را برانگیخت. اقدامات تلافی‌جویانه‌ی آنان منجر به کشته‌شدن بیشتر از ۷۰ جنگ‌جو و حداقل تخریب سه مخفیگاه آنان در بخش‌های مختلف دره‌های کوهستانی شد.

یکی از دوستان وزیری که به‌دلیل مخالفت ایدئولوژیک خود با ارتش بر سر پی‌گرد ستیزه‌جویان اسلامی، وظیفه‌اش را در نیروی پولیس محلی واقع توچی رها کرده بود، گفت: «ما اجساد سه خارجی را دیدیم که به اردوگاه پاسبانی آورده بودند؛ آنان لباس‌های کماندویی و لباس‌های شبه‌نظامیان نیروهای سرحدی را به تن داشتند. در میان این کشته‌شدگان یک جنگ‌جوی محلی نیز بود که همان نوع لباس را بر تن داشت.»

این تاکتیک جدیدی بود که ستیزه‌جویان از اوایل ماه جون به بعد در پیش گرفته بودند؛ در عین حال سعی می‌کردند تا راکت‌ها را از فاصله‌های دور به سمت نیروهای ارتش شلیک کنند. این امر باعث شد تا ارتش و نیروهای شبه‌نظامی مربوط آن، تحرکات بیشتری را در ساحه‌ی شاکای انجام دهند و مخفیگاه‌های مشکوک را با هلیکوپترها و هواپیماهای جنگی هدف قرار دهند.

ارتش طی یک عملیات برق‌آسا، روستای مانداتا در ۵۰ کیلومتری وانه را در دهم جون ۲۰۰۴ تصرف کرد. و در جریان این عملیات با کمال شگفتی صوف بزرگی را در زیر کوهی پوشیده از درخت کشف کرد. عبدالله وزیر، یکی از اعضای پیشین القاعده در حالی‌که در قلعه‌ی گلی کالوشا با هم چای می‌نوشیدیم، گفت که این صوف در واقع یک مجتمع بزرگی برای بودوباش عرب‌ها، اروپایی‌ها، ازبیک‌ها و چچنی‌ها بود که با زبان‌های مختلفی از کشورهای مختلف، صحبت می‌کردند. او که یک هفته در آن‌جا آموزش دیده، حکایت می‌کند که شماری از آموزگاران مسلمان هندی و بریتانیایی نیز در میان‌شان بوده‌اند. آموزگار او که یک جنگ‌جوی عرب بود، او را به‌دلیل این‌که تکلیف بسیار شدید روده داشت، به خانه فرستاد.

مجموعه‌ی صوف‌ها در ارتفاعات کوهستانی، نمونه‌ای از مهارت‌های مهندسی عوامل القاعده است. آنان از پوش‌های خالی راکت به‌عنوان لوله‌های تهویه استفاده می‌کردند؛ سنگ‌های ضخیم داخل صوف‌ها را سوراخ می‌کردند تا هوای تازه داخل صوف گردد. ارتش همچنان دستگاه‌های متحرکی را بدست آورد که از آن برای جوشکاری بدنه‌ی موشک‌ها با لوله‌های طولانی تهویه از آن‌ها استفاده می‌شد. وزیری افزود که به مجرد زخمی‌شدن فردی از جنگ‌جویان، قسمت‌های آسیب‌دیده‌ی بدن او توسط یک نوع مرحم فورا بی‌حس می‌شد تا بتواند به پناهگاه جهت تداوی انتقال داده شود. یکی از جنگ‌جویان القاعده که در عملیات نظامی زخمی شده بود، گفت که از این ساحه به‌عنوان کمپ آموزشی القاعده استفاده می‌‌شود.

عبدالله به یاد می‌آورد که دوست مجروحش تنها پس از معرفی او به‌عنوان یک عضو قبیله‌ی وزیر در شفاخانه وانه بستری شد. داکتران شبه‌نظامی که در آن‌جا کار می‌کردند مطمئن نبودند که به دوست من کمک کنند یا نه. از من پرسیدند که در کجا و چگونه مرمی خورده است؟ من به آنان گفتم که دوست من در جریان عملیات مانداتا در اثر تیراندازی متقابل بین ارتش و شبه‌نظامیان گیر مانده بود. داکتران با شنیدن این پاسخ من فورا زخم‌های او را درمان کردند. با این‌که در جریان صحبت‌های خود، عبدالله به من قول داده بود که روزی مرا به خانه‌اش در روستای شین ورسک ببرد، اما پس از آن وقتی بارها از او تقاضا کردم، متوجه شدم که در این امر متردد است. 

در نهایت به مشکل او پی برده گفتم: «حدس می‌زنم یک مهمان در خانه داری.» عبدالله از این سؤال مستقیم من متعجب شد و آن را تکذیب کرد.

لبخند زدم تا از تندی حرفم بکاهم. اما عبدالله واضحا ناراحت شده بود. او به من اطمینان داد: «هیچ‌کسی مهمان من نیست و گمان تو بی‌جا است.» وقتی حس کردم ناراحت شده، به خوردن قابلی پلو و ماست مشغول شدیم تا موضوع تغییر کند. اما باورم به این‌که در آن زمان شماری از مردمان قبیله‌ی وزیر احمدزی، میزبان «مهمانان پول‌داری» بودند، همچنان پابرجا ماند. جای شگفتی نیست که یکی دیگر از دوستانی که قول مشابهی داده بود نیز در آخرین لحظه با بهانه‌ی مشکلات خانوادگی، زیر قول خود زد.

در ماه‌های اپریل و می، باشندگان وانه ادعای دولت مبنی بر کشته‌شدن ده‌ها جنگ‌جوی خارجی را به تمسخر می‌گرفتند. عبدالجلیل، یک خان با نفوذ محلی به تمسخر می‌گفت: «در عربستان سعودی دولت یک تروریست را کشت و جسد او را در برابر دوربین رسانه‌ها به نمایش گذاشت، اما در این‌جا ما تنها چیزی که دیده‌ایم چند جسد مرده است.» کجا هستند آن خارجی‌هایی که دولت لاف می‌زند.

تبدیل‌شدن وزیرستان جنوبی به کشمیری دیگر  

یکی از جنگ‌جویان محلی القاعده گفت: «پاکستان شورش کشمیر را برای هند ایجاد کرد. ما وزیرستان جنوبی را برای پاکستان به کشمیر تبدیل خواهیم کرد.» او باشنده‌ی یک روستای کوچک به‌نام غوخا در حومه‌ی وانه است. دیگری گفت: «ما انتقام قتل وحشیانه‌ی نیک‌محمد را خواهیم گرفت.» آنان به مراسم فاتحه‌خوانی رهبر شبه‌نظامیان محلی که به شورشیان القاعده و طالبان در ساحه‌ی بین وانه و اعظم ورسک پناه داده بود، گردهم آمده بودند. نیک‌محمد در نهم جون سال ۲۰۰۴، طی یکی از نخستین حملات هواپیماهای بی‌سرنشین کشته شده بود. لحظات غم‌انگیزی بود. آن‌گاه که مراسم فاتحه‌خوانی تمام شد، کاکایش با قاطعیت گفت: «آقایان متشکرم، شما لطفا همین لحظه این‌جا را ترک کنید.» بعدا متوجه شدیم که این گردهمایی اساسا برای معرفی حاجی محمدعمر به صفت جانشین نیک‌محمد بوده است و نمی‌خواستند افراد بیگانه در آن نشست شرکت داشته باشند. هنگامی که از محوطه‌های جداشده با دیوار بیرون می‌رفتیم و از خانه‌های تخریب‌شده‌ی بسیاری از هواداران القاعده فیلم می‌گرفتیم، با چند نفر از طالبان پاکستانی برخوردیم. آنان ما را تهدید کردند و هشدار دادند که دوربین‌های خود را ببندیم. گفتند هنوز این ساحه برای بیگانه‌ها یا افراد غیرمحلی، یک ساحه‌ی ممنوعه است. این همان‌جایی بود که طاهر یولداش، رهبر جنبش اسلامی ازبیکستان در اواسط ماه مارچ در گوشه‌ای از آن‌جا جا خوش کرده بود.

طبق قوانین موجود، پولیتیکل ایجنت (گماشته‌ی سیاسی) کسی که با اختیارات تام و فوق‌العاده‌ مقررات سخت‌گیرانه‌ی جرایم مرزی را تطبیق می‌کند، حق دارد در صورت مجرم شناخته‌شدن فردی دستور تخریب یا مصادره‌ی ملکیت او را صادر کند یا آن شخص را از منطقه تبعید نماید (نگاه کنید به فصل پنجم، ساختارهای اداری حاکم بر فتا). مقام‌های حکومتی پس از یک سلسله جلسات با بزرگان قبایل احمدزی وزیر به‌خاطر مجازات نورالسلام محمدشریف، مولوی عبدالعزیز و مولوی عباس به‌دلیل پناه‌دادن به طاهر یولداش و کشتن تعداد زیادی از سربازان شبه‌نظامی مربوط ارتش، با استناد به آن قانون، خواهان تطبیق آن شدند. در اعظم ورسک و مسیر بغار، جایی که ارتش اخیرا علیه تروریست‌ها عملیاتی را انجام داده بود، احساسات ضد ارتش بسیار قوی بود و مجددا از ما خواسته شد تا محل را ترک کنیم.

در دیدارهای متعددی که با مردمان محل و افرادی که گفته می‌شد مربوط القاعده اند، دریافتم که تقریبا همه از داشتن هرگونه ارتباطی با رادیکال‌ها انکار می‌کنند. ولی با کمال تعجب اکثر آنان به‌صورت واضیح از القاعده و طالبان دفاع می‌کردند. هنگام غذای شب، عبدالله وزیر به من گفت: «اگر حکومت‌ها وضعیتی را که اسرائیلی‌ها و امریکایی‌ها بر فلسطینی‌ها و عراقی‌ها تحمیل کرده‌اند، بر مردمان مسلمان خود تحمیل کنند، هیچ مسلمان خداپرستی در جهان اسلام وجود نخواهد داشت که در برداشتن اسلحه تردید کند.» مرد دیگری که خود را فرمانده ضرارخان معرفی می‌کرد، گفت: «القاعده و طالبان در واقع یکی هستند. مأموریت شان مشترک است و آن سرکوب امریکایی‌ها و متحدان‌شان؛ چه مشرف یا هرکس دیگری.» خان ادعا می‌کرد که بخشی از عملیات شاکای علیه ارتش در اوایل جون بوده است. 

امیر رحمان، یک فعال سیاسی تحصیل‌کرده از طبقه‌ی متوسط و عضو حزب ملی‌گرای پشتون عوامی ملی (آان‌پی) چنین گفت: «ممکن است خارجی‌ها این‌جا باشند، اما من هرگز آنان را ندیده‌ام. چگونه می‌توانید هر اقدام خشنونت‌آمیزی را بدون هیچ مدرکی به آنان نسبت بدهید؟»

او اسلامیزه‌شدن منطقه را نتیجه‌ی ائتلاف ملا، ملک و ملیشه دانست. این امر در واقع اتحاد روحانیون، نظامیان و زمین‌داران برای حفظ سیستم‌های مدیریتی صدساله برای مناطق قبایلی است که توسط انگلیس‌ها طراحی شده بود. رحمان باور دارد که این امر قویا مجاهدین «افغان» و متعاقب آن طالبان را حمایت کرده است.

در واقع، تقریبا همه‌ی آنانی که در وزیرستان از حضور خارجی‌ها انکار می‌کردند، فقط چند سال پس از عملیات کالوشا متوجه شدند که پی‌آمدهای کوتاه‌مدت میزبانی آنان از «مهمانان خارجی» باعث بدبختی‌‌های طولانی‌مدت شان شده است. مهمان‌نوازی، تحمل و حمایت آنان، به القاعده این فرصت را فراهم کرد تا خود را بازسازی کرده و نفوذ و پایگا‌های خود را مستحکم کند. به همین دلیل، سراسر منطقه‌ تحت نظارت بی‌سابقه‌ی الکترونیکی ماهواره‌های امریکایی و شبکه‌ی اطلاعاتی اف‌بی‌آی قرار گرفت.

اعمال محاصره‌ی اقتصادی دولت در دوم می ۲۰۰۴ در وانه برای مجازات باشندگان آن به‌دلیل همکاری با ستیزه‌‌جویان فلج‌کننده بود، اما پی‌آمدهای اندکی داشت. فقط افراد غیرمحلی (مردمان شهرها و روستاهای اطراف) اجازه داشتند محصولات کشاورزی و کالاهای مورد نیاز روزانه‌ی خود را به این ساحه وارد یا خارج کنند. این امر باعث شد تا قسمت زیادی از سبزیجات و میوه‌ها بپوسند، زیرا حداقل پنج هزار و ۶۰۰ فروشگاه در وانه و کیوسک تا تابستان سال ۲۰۰۵ بسته ماندند. سیب‌ها و زردآلوهای رسیده و پوسیده همچنان از شاخه‌های درختان آویزان بودند، چون کشاورزان به‌دلیل نبودن خریدار، زحمت چیدن آن‌ را به خود نمی‌دادند. 

تا سال ۲۰۰۶، سالی که ستیزه‌جویان وارد فضای بازتر شدند، در مسیر کاروان‌های ارتش کمین گرفتند، به تأسیسات و ساختمان‌های ارتش و دولت موشک زدند و پرسونل نظامی ارتش و افراد حکومتی را اختطاف و اعدام کردند، اکثر باشندگان مناطق قبایلی تحت اداره‌ی فدرال به این باور بودند که دولت پاکستان با وادار ساختن آنان به خیانت در برابر القاعده و ملیشه‌های طالب در منطقه‌ی‌شان، نسبت به آنان ستم روا می‌دارد. به نظر می‌رسید که ایستادگی در برابر مظالم ارتش تنها گزینه‌ی پیش‌روی آنان است. حتا اگر آنان در مورد تبدیل کردن وزیرستان به کشمیر بلوف می‌زدند، بازهم جنگ‌جویان القاعده آماده بودند تا در راه آرمان خود جان‌های‌شان را فدا کنند.

هنجارهای اجتماعی، تعصبات مذهبی و منافع مالی، همه دست‌بدست هم داده بودند تا باشندگان مناطق قبایل آزاد را وادار کنند که اقتدار دولت را به چالش بکشند. آنچه به موازات آن اهمیت دارد، ایجاد فضای ناامنی و ترس برای آنانی بود که نزدیک به دولت یا امریکا تشخیص داده می‌شدند. پاداش خیانت فقط حذف فیزیکی بود. کارمندان دولت اعم از نظامی و غیرنظامی مورد تمسخر قرار می‌گرفتند؛ آنان را مأموران امریکایی می‌دانستند و مخالفان سیاسی‌شان را کافر خطاب می‌کردند. این طرز نگرش هزاران قتل هدفمند را در پی داشت.

ادامه دارد…