نزاع آفریده و آفریدگار، یعنی دعوای طالبان و پاکستان، از کجا میآید؟ پاسخی که مخالفان طالبان به این سؤال میدهند، معمولا این است که این چیزها جنگ زرگری است. نه پاکستان از طالبان ناراضی است و نه طالبان چنان قدرت و اختیاری دارند که بدون اشاره و اذن پاکستان کاری بکنند. این پاسخ دو تحول اساسی در نوع نگاه طالبان به اوضاع پاکستان را نادیده میگیرد. یکی امیدوارشدن طالبان به تغییر رژیم حکومتی در پاکستان و دیگری افزایش قدرت قومی پشتونها در آن سوی خط دیورند را.
تغییر رژیم جمهوری به امارت
طالبان معتقداند که کل جهان را شکست دادهاند و این پیروزی را «نصر من الله» میدانند. این نصرت الهی که توانسته بزرگترین قدرتهای نظامی، اقتصادی و سیاسی جهان را به زانو درآورد، چرا نتواند چهارتا حاکم فاسد و بیدین پاکستانی را از مسند قدرت به زیر بیاورد؟ طالبان با پاکستان مخالف نیستند، اما دوست دارند که در آن کشور یک امارت اسلامی دیگر برپا شود. اسباب این فتحالمبین را هم آماده میبینند. تیتیپی یا تحریک طالبان پاکستان فقط یکی از این اسباب است. دهها گروه و مجموعهی تروریستی و افراطی دیگر در پاکستان فعال هستند که رویای تبدیلکردن دولت پاکستان به «امارت اسلامی» را در سر دارند. افراد زیادی در ارتش و پولیس و سازمانهای اطلاعاتی و نهادهای حکومتی پاکستان هستند که خاموشانه از خدا میخواهند که حکومت کشورشان «واقعا اسلامی» شود.
حکومت پاکستان که در نیمقرن گذشته گروهها و مجموعههای افراطی-تروریستی را در آن کشور پرورش داد، اکنون با همان پرسشی روبهرو شده که قبلا از سوی این گروهها و مجموعهها طرح نمیشد. آن پرسش این است: قدم بعدی چیست؟ تا زمانی که طالبان در افغانستان علیه نظام جمهوریت میجنگیدند، تمام تمرکز گروههای تروریستی مقیم پاکستان این بود که طالبان پیروز شوند. به بیانی دیگر، آنان ابتدا میخواستند که در جایی از جهان حکومتی داشته باشند که از آنِ خودشان باشد. برپاکردن «امارت اسلامی طالبان» در افغانستان چنین خواستی را برآورده میکرد. اما بدیهی است که خواست گروههای افراطی-تروریستی به این منحصر نمیشد و منحصر نمیشود که در یک کشور یک حکومت اسلامی رادیکال ایجاد شود و تمام. این گروهها ابتدا میخواهند «امارت»های کشوری در ممالک اسلامی برپا شوند، بعد این امارتها یکجا شوند و «خلافت» تشکیل شود و بعد خلافت، با نصرت تضمینشدهی الهی، جهان و قلمروهای کفری را فتح کنند و بشریت را به فلاح ابدی برسانند.
ملا هبتالله، رهبر طالبان در جلسهی علمای طرفدار طالبان در کابل، برای آنکه نشان بدهد طالبان به هیچ مصلحتی پابند نیستند گفت که کشورهای دیگر حتا اگر با بمب اتم هم بر طالبان حمله کنند، طالبان از مواضع خود عقبنشینی نخواهند کرد. او در همان سخنرانی به قدرترسیدن دوبارهی طالبان را مایهی مباهات برای «تمام مسلمانان» خواند. در شاخهی رادیکالتر طالبان -که ملا هبتالله رهبرش هست- این سرسختی ایدئولوژیک همان چیزی است که جریان سربازگیری طالبان از جامعهی پشتون افغانستان و پاکستان را زنده و سرشار نگه دارد.
دو روز پس از ورود طالبان به کابل (در پانزدهم آگست سال ۲۰۲۱) بود که مفتی نورولی محسود، امیر تحریک طالبان پاکستان، این «فتح» را پیروزی «کل امت مسلمه» خواند و حمایت خود را از حکومت طالبان اعلام کرد.
براساس تحلیل گروه بینالمللی بحران، یکی از دلایل اصلی شکست مذاکرات میان حکومت پاکستان و تحریک طالبان پاکستانی نیز این بود که تیتیپی از دولت پاکستان میخواست مناطق مرزی تحت کنترل طالبان پاکستانی را بهعنوان یک امارت اسلامی طالبانی مستقل به رسمیت بشناسد و تمام نیروهای دولتی پاکستان را از آن مناطق بیرون ببرد. این امارت طالبانی پاکستانی قرار بود در خارج از حوزهی قوانین و ضوابط حکومت مرکزی پاکستان عمل کند.
اکنون که افراطیان به پارهی مهمی از هدف خود دست یافتهاند، یعنی امارت در افغانستان برپا شده است، زمان آن رسیده که آن پرسش «قدم بعدی چیست؟» طرح شود و پاسخ بیابد. قدم بعدی خود پاکستان است. چرا؟ برای اینکه این گروههای افراطی-تروریستی در هیچ جای دیگری چندان از نصرت الهی (امکانات و زمینههای تروریسم) برخوردار نیستند که در پاکستان هستند. پاداشی هم که این گروهها، در صورت کامیابی، از سرنگونکردن حکومت پاکستان بدست میآورند، بسیار بزرگ است: کشوری اتمی با ارتشی نیرومند و بیش از دوصدوبیست میلیون جمعیت.
بعضی تصور میکنند که گروههای افراطی-تروریستی «ممنون» پاکستان هستند که کمک کرد «امارت اسلامی» طالبان دوباره در افغانستان قدرت را در دست بگیرد. حقیقت اما آن است که این گروهها ممنون هیچکسی نیستند. آنان بیشتر از زاویهی «استفاده از کفار علیه کفار» به قضیه نگاه میکنند. برمبنای دیدگاه اسلامگسترانهی گروههای افراطی، مسلمانان حق دارند برای گسترش آیین خود یا سرکوب مخالفان از «خدعه» یا نیرنگ کار بگیرند. یکی از جلوههای خدعه همراهی ظاهری، زبانی و رفتاری با کسانی است که فعلا قرار است بهعنوان ابزار مورد استفاده قرار بگیرند. هرچند ادعا شده که کلمهی خدعه در متن «الحرب خدعه» باید معنا شود (یعنی خدعه در جنگ رواست)، واقعیت این است که گروههای افراطی اسلامی کل تقابل خود با مردمان بیرون از دایرهی اسلام را «محاربه» میدانند. به این ترتیب تعاملی باقی نمیماند که در آن خدعه روا نباشد.
هستهی اصلی گروه طالبان نیز خود را «ممنون» دولت پاکستان نمیداند و اگر چشمانداز روشنی برای سقوطدادن حکومت فعلی پاکستان بدست گروههای افراطی پیدا شود، از چنان رخدادی بدون تردید خشنود خواهد شد. واقعیت این است که پاکستان، پس از این همه تلاشی که برای به قدرترساندن طالبان کرده، در تعامل با طالبان گزینههای مطلوب چندانی نیز در اختیار ندارد. از اینسو، طالبان نیازی نمیبینند که به فشار ملایم پاکستان پاسخی مساعد بدهند. از آنسو، پاکستان نمیتواند فشار شدید بر طالبان وارد کند. برای پاکستان بسیار دشوار است که فشار خود را به درجهیی برساند که طالبان را به تجدید محاسبه در رابطهی خود با پاکستان وادار کند. درجات ملایمتر فشار کافی نخواهد بود که طالبان حمایت خود از گروههای تروریستی اسلامگرا در پاکستان را متوقف کند.
وجه قومی مسأله
دولت پاکستان در نیمقرن گذشته، سعی کرد با ترویج افراطیگری دینی در میان قبایل پشتون حوزهی شمالغرب یا ایالت صوبه سرحد، جلو ناسیونالیسم قومی پشتونها را بگیرد و از روبهروشدن با تجربهیی شبیه جدایی بنگلادیش اجتناب کند. به همین خاطر، تا توانست تعلق مردمان منطقهی صوبه سرحد (پشتونهای پاکستانی) به انترناسیونالیسم اسلامی بدون سرحد را تقویت کرد. اما از سویی دیگر هرگز نتوانست نارضایتی قومی مردم پشتون آن مناطق را فروبنشاند.
عمران خان، نخستوزیر سابق پاکستان در زمان ورود مجدد طالبان به کابل در سال ۲۰۲۱ با حرارت تمام از به قدرترسیدن طالبان استقبال کرد و در سخنان ستایشگرانهیی گفت که طالبان «زنجیرهای غلامی را شکستهاند». عمران خان -که پشتون است- سابقهی محکمی در دینداری افراطی از نوعی طالبانیاش ندارد. برعکس، زندگی او هرچه باشد، در چشم افراطیان مذهبی بسیار غشآلود است و فرسنگها دور از خلوص مذهبی طالبانی. اما همین عمران خان متوجه بود که در تعاملات قدرت در پاکستان بهتر است بر ترکیبی از افراطیگری دینی و تعلقات قومی طالبان تکیه کند. این رویکرد قومی-مذهبی او به حوزهی زیست پشتونهای صوبه سرحد دقیقا قلب سیاست نیمقرنهی حکومت پاکستان را هدف میگرفت. به این معنا که از یکسو ساختار نسبتا سکولار قدرت در حکومت پاکستان را با افراطیگری مذهبی گروههایی چون تیتیپی روبهرو میکرد و از سویی دیگر، توزیع قدرت قومی در حکومت پاکستان را با چالشی روبهرو میکرد که دولتمردان پاکستان نیمقرن سعی کرده بودند با آن روبهرو نشوند. به بیانی دیگر، عمران خان بهعنوان نمادی از یک چالش دوشاخه در برابر ساختار سنتی قدرت در حکومت پاکستان ظاهر شد: او هرچند همیشه از «حزب» و ترجیحات سیاسی حزب خود سخن میگفت، اما با حمایت از طالبان عملا هم چراغ سبزی به افراطیان مذهبی قوم خود نشان داد و هم سلطهی قومی غیرپشتونها و مخصوصا پنجابیها را زیر سؤال برد. پنجابیها معمولا (و مخصوصا از سوی پشتونهای پاکستان) به انحصار قدرت و ثروت متهم میشوند.
اکنون، کشمکش قدرت در پاکستان دو پایگاه با دو تجلی عمده دارد: یکی کشمکش بر سر آیندهی ایدئولوژیک پاکستان و دیگری کشمکش بر سر توزیع قومی قدرت. آنچه تحریک طالبان پاکستان بهعنوان یک چالش مذهبی-نظامی در برابر حکومت مرکزی پاکستان فراز آورده است، در واقع یک نمونه یا صورت خالص از این چالش دوشاخه است. حکومت پاکستان طالبان را در افغانستان میخواهد، اما در پاکستان نمیخواهد. همینگونه، تسلط انحصاری پشتونها بر افغانستان را میخواهد، اما از بالاگرفتن و شیوعیافتن هرگونه مطالبهی سیاسی پشتونها در پاکستان هراسان است. حکومت پاکستان میخواهد که گروههای تروریستی اسلامگرا در پاکستان باشند و بهعنوان ابزاری برای حصول اهداف استراتژیک و تاکتیکی پاکستان در منطقه و جهان خدمت کنند. اما دوست ندارد این گروهها خیال سرنگونکردن خود حکومت پاکستان را در سر بپرورانند. جمعکردن این گرایشهای پیچیده در چارچوب یک سیاست یا رویکرد واحد و سازگار کار آسانی نیست.
مشکلی که طالبان در برابر پاکستان میگذارند این است که طالبان هم از لحاظ ایدئولوژیک آرزوی واژگونشدن حکومت غیراسلامی پاکستان را دارند و هم از نظر قومی میخواهند این حکومت پنجاب-محور از میان برود. به این ترتیب، دولتمردان پاکستانی خود را در موقعیت حمایت از کسانی مییابند که نمیخواهند سر به تن همین حکومت پاکستان باشد. پاکستان میخواست طالبان در افغانستان به قدرت برسند. اما اکنون همان طالبانی که به قدرت رسیدهاند، نیازی نمیبینند که با آفریدگار خود همراهی کنند.
مشکل پاکستان با طالبان واقعی است. آنچه آیندهی این مشکل میان آفریده و آفریدگار را شکل خواهد داد، تا حد زیادی بستگی به این خواهد داشت که حکومت پاکستان در مرحلهی اول در برابر گروههای افراطی اسلامگرا در آن کشور چه رویکردی در پیش خواهد گرفت و در مرحلهی دوم به نارضایتیهای گستردهی قومی در میان پشتونهای صوبه سرحد چه پاسخی خواهد داد. به نظر میرسد که حکومت پاکستان به نقطهی انتخاب رسیده است. وجه تأملانگیز ماجرا این است: شاید بتوان گفت که پاکستان از وضعیتی که در آن طالبان یک گروه خرابکار بود و صددرصد نیاز داشت که از دستورهای پاکستان اطاعت کند، بیشتر سود میبرد تا از وضعیتی که طالبان در آن حتا حاضر نیستند تیتیپی را مهار کنند.