اسماعیل رویش
صلح آرزوی همیشگی و دیرینهی مردم افغانستان است. صلح یعنی قطع جنگ و دشمنی. انسانها از گذشتههای دور تا عصر حاضر به اشکال گوناگون در پی حفظ جان و مالشان بودهاند و برای فراهم شدن چنین شرایطی، به گونهی اختیاری یا جبری ناگزیر از تعیین رهبر و زمامداری بودهاند تا در مقابل حملات گروههای بیگانه و متجاوز، حمایت و حراست شوند. به باور توماس هابز، فلیسوف انگلیسی، یکی از دلایل شکلگیری حکومت، جلوگیری از جنگ و کشتن در جامعهی انسانی است. به گفتهی او، انسانها «گرگ همدیگر اند». از اینرو، برای اینکه بهجان هم حمله نکنند و همدیگر را نکشند، نیاز به دولت و رهبری دارند. به باور هابز، انسانها طبعا شرور و درندهخو اند. بنابراین، گفته میتوانیم که صلح و جنگ از پدیدههای آشنا در زندگی بشر اند.
حکومتها از هرنوعی که باشند، چه استبدادی و چه دموکراتیک، نخستین وظیفه و مسئولیتشان، تأمین امنیت و نگهبانی از جان و مال شهروندان است. در دنیای مدرن با توجه به تغییرات و تحولاتی که در نظام بینالملل و سیستم حکومتها بهوجود آمده، ارزشهایی مانند دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر و حقوق شهروندی بدون صلح و امنیت ممکن نیستند؛ زیرا در نبود این مهم، تحقق این ارزشها ناممکن است. پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای جهان برای نظم بخشیدن به روابط بینالمللی و آوردن امنیت جهانی، سازمان ملل متحد را بهوجود آوردند. این سازمان، اولین وظیفهاش تأمین صلح و امنیت سرتاسری و جلوگیری از جنگ و ایجاد روابط دوستانه میان دولتهاست. با وجود پیشرفتهای علمی، سیاسی و تکنولوژیک در دنیای مدرن، هنوز هم جنگ و درگیریها پایان نیافتهاند.
افغانستان از جملهی کشورهایی است که تاریخ آن بیشترین حکایت را از جنگ و ناامنی دارد. این کشور از زمانی که به این نام مسما گردیده، همواره دستخوش تغییرات و تحولات بوده است. این کشور را گاهی ابرقدرتهای جهان مورد تاختوتاز قرار دادهاند و گاهی هم ساکنان شمال و جنوب آن به سر و کلهی یکدیگر کوبیده و ادعای برادر بزرگی علیه هم سر دادهاند. هریک از قدرتهای استعماری پس از شکست در افغانستان، همواره اوضاع را زیر نظر داشته و بهخاطر اهداف سیاسی و منافع خویش، در امور این کشور دخالت نموده و از شعلهور شدن جنگ در این مرز و بوم سود بردهاند.
تاریخ این سرزمین گواه است که در مقابل هر کشور و قدرتی که به افغانستان حمله کرده است، مردم افغانستان با اتحاد از خاکشان دفاع کردهاند. اما پس از شکست دادن آنها، از اتحاد خبری نبوده و برای گرفتن قدرت جنگیدهاند. این بزرگترین اشتباهی است که تا هنوز در آتش آن میسوزیم. با وجودی که قرنها از شکلگیری دولت-ملتها میگذرد، ما هنوز ملت نشدهایم. آگاهان و صاحب نظران برای ملت شدن چند مؤلفه را برشمردهاند: دین، زبان، فرهنگ و سرزمین مشترک. اما این پرسش همچنان وجود دارد که چرا با وجود این مؤلفهها، هویت ملی در افغانستان همواره با مشکل مواجه است؟
بهطور نمونه، ایالات متحدهی امریکا کشوری است که از مهاجران ملیتهای دیگر تشکیل شده است و از تنوع قومی، فرهنگی و زبانی برخوردار میباشد، ولی با تمام این تفاوتها، یک ملت قوی را تشکیل دادهاند. همدیگرپذیری و کنار گذاشتن مسایل قومی و فرهنگی سبب شده است که همهی آنها خود را وابسته و متعهد به سرزمین و منافع ملیشان بدانند. اما در افغانستان از اینکه الگوی ملتسازی بر برتری تباری استوار بوده است، ما هنوز به مرحلهی ملتشدن نرسیدهایم. این نوع ملتسازی ناشی از حس برتری نژادی است که دیگران را مستحق اطاعت از ارزشهای فرهنگی خودش میداند. این مسئله نه تنها گرهی را نگشوده، بلکه خود تبدیل به یک مشکل بزرگ شده است.
مردم افغانستان سالها در آتش جنگ داخلی میسوزند و از آن رنج میبرند. بعد از «کنفرانس بن» فصل جدیدی در کشور پدید آمد، جامعهی جهانی از تأمین صلح و مبارزه با تروریسم در افغانستان حمایت کردند و بعد از دو دهه جنگ، یک دولت فراگیر بهوجود آمد و مردم از این دستآورد مثبت توقع و دلخوشیهای فراوانی داشتند، تا در سایهی این نظام جدید، نفس راحتی بکشند. اما این رویا تحقق نیافت. طالبان که گمان میرفت از مقاومت بازماندهاند، دوباره جان گرفتند و روزبهروز قویتر شدند. اما دولت بدون ارادهی قاطع سیاسی و تعریف درست از دشمن، بهجای مبارزهی جدی با طالبان، اعضای این گروه را برادران ناراضی خواند و سیاستهای ضد و نقیضی را در برابر آنها پیش گرفت. پاکستان را که به عنوان حامی طالبان شناخته میشود و لانههای تروریسم و طالبپروری در آن فعال میباشند، گاهی دوست خطاب میکند، گاهی حامی تروریسم. حامد کرزی، رییس جمهور پیشین کشور این گروه را که جنگ نیابتی و استخباراتی پاکستان را در افغانستان پیش میبرد و از هرگونه جنایت و فاجعهآفرینی دریغ نمیورزد، برادر ناراضی خواند و اشرف غنی مخالف سیاسی.
نه برادر ناراضی خواندن طالبان ره بهجایی برد و نه مخالف سیاسی خواندنشان معجزهای میتواند. برای آوردن صلح و امنیت در افغانستان، یک راه بیشتر نداریم و آن این است که باید یک ارادهی قاطع سیاسی در مبارزه با طالبان و پدیدهی دهشتافگنی داشته باشیم و برای بازگشایی مکتبها و بالا رفتن سطح دانش و آگاهی در مناطق تحت نفوذ طالبان، اقدام کنیم، تا نسل جدید از دانش و آگاهی محروم نشوند. اگر چنین نشود، روند پرورش طالبان و افکار طالبانی در کشور ادامه مییابد.
دولت افغانستان با درس گرفتن از تجربهی سیزده ساله، نباید پس از این هزینههای مادی و جانی جنگافروزی طالبان را تحمل کند. کارکرد شورای عالی صلح مؤثر نیست و سیاست برادرخواندگی و تضرع با طالبان نیز دستآورد مثبتی نداشته است. بنابراین، نباید حکومت وحدت ملی اشتباه حامد کرزی را تکرار کند و جنایتهای گروه طالبان را تحت نام مخالفان سیاسی کتمان کند. مخالف سیاسی خواندن این گروه جنایتکار که در بند رویکرد سیاسی نمیباشد و به آن باور ندارد، یک اشتباه است. مخالف سیاسی از راه سیاسی در پی حل مشکلات است، نه از طریق انتحار، انفجار و تخریب پلها و جادهها. مخالفان سیاسی، مردم کشور را نمیکشند و با این شیوه مبارزه نمیکنند. اگر اشرف غنی طالبان را مخالف سیاسی تلقی میکند، قتل مردم بیگناه و هراسافگنی این گروه را چه عنوان میدهد؟
سیاست سیزده سالهی دولت در مبارزه با طالبان بهطور کلی اشتباه بوده است. لازم است که حکومت با تجهیز نیروهای امنیتی و دشمن خواندن طالبان، این گروه را بهطور جدی سرکوب نماید؛ زیرا این عمل از طرفی به نیروهای امنیتی و ارتش ملی روحیه میدهد و از جانب دیگر، باعث تضعیف و از بین بردن نهایی گروه طالبان میشود.