وقتی در پانزدهم آگست دولت سابق ناگهانی فروپاشید و طالبان از راه رسیدند، هدیه بختیاری از شدت غصه و نگرانی بیمار شد. شیراحمد و هدیه نگران سلامتی و آیندهی فرزندانشان بودند که در میان جنگ و فقر با هزار خون دل و دشواری به مکتب و دانشگاه فرستاده بودند و باسواد شان بزرگ کرده بودند.
در طول یک سال بعد از تسلط طالبان، فرزندانش او را بارها برای تداوی به پاکستان و ایران بردند تا اندکی سلامتش را باز یابد. همزمان برخی از فرزندان آنان از کشور خارج و مهاجر شدند. غم دوری ناگهانی فرزندانشان گرچند روح و روان شیراحمد و هدیه را آزار میداد اما حداقل نگرانیشان بابت سلامتی و امنیت آنان تا حدودی رفع شده بود.
خانواده داشت آهستهآهسته با وضعیت اختناق، بیکاری و فروپاشی بعد از سقوط کنار میآمد. هدیه نیز از بیماری یکسالهاش داشت کمکم بهبود مییافت و زندگی پس از ماهها اضطراب و نگرانی داشت به حالت عادی بر میگشت. اما در آخر سپتامبر سال گذشته اتفاقی افتاد که همه چیز را از بنیاد دیگرگون کرد. گل صبح روز هشتم میزان ۱۴۰۱ شبنم بختیاری هفدهساله خانه را ترک کرد تا در مرکز آموزشی کاج برای یک آزمون آزمایشی آمادگی کانکور شرکت کند.
نیمساعت بعد، باقی اعضای خانواده برای چای صبح دورهم جمع شده بودند که صدای مهیب انفجار شیشههای خانه را تکان داد. همه سراسیمه از جا پریدند تا بفهمند انفجار در کجا رخ داده است. در طول ده پانزده سال اخیر بهدلیل افزایش انفجار و حملات انتحاری در افغانستان، مردم همواره آمادهی چنین پیشآمدی هستند. وقتی انفجاری رخ میدهد، خانوادهها به تمام بستگان و اعضای خانواده که برای کار و درس بیرون میروند، فورا زنگ میزنند تا از سلامتی آنان اطمینان پیدا کنند.
آنروز تلاش خانواده برای ارتباط با شبنم بیهوده بود. هرکسی به سهم خود تلاش کرده بودند اما بیپاسخ مانده بود. خیلی زود خبر رسید که مرکز آموزشی کاج هدف حملهی انتخاری قرار گرفته و دهها دانشآموز هزاره که بیشتر آنان دختران نوجوان هستند در میان قربانیان اند. شبنم هم در میان قربانیان بود. بدن بیجان و خونین او را بعد از ساعتها تلاش و سرگردانی سرانجام در یکی از شفاخانههای شهر پیدا کردند.
مرگ ناگهانی شبنم نوجوان ضربهی نهایی را بر زندگی هدیه وارد کرد. بیماریاش دوباره عود کرد و از غم مرگ شبنم دوباره در بستر بیماری افتاد. پس از آن، روزها و ماههای متوالی را در یک اتاق کمنور، دور از چشم همه و با غم و غصه در کنار یک عکس قابشده از دخترش گذراند و غصه خورد.
وقتی دیگر فرزندانش تلاش میکردند او را اندکی دلداری بدهند، هدیه میگفت هیچ مادری بعد از مرگ فرزند جوانش دوباره زندگی نکرده است. با مرگ هر فرزندی بخشی از اشتیاق و امید هر مادر و پدری برای زندگی میمیرد.
تلاش فرزندان و بستگان هدیه برای بهبود سلامت و التیام غصههایش بیهوده بود. سرانجام دقیقا در همان اوایل صبح هشتم سرطان ۱۴۰۲، نُه ماه بعد از درگذشت شبنم، هدیه چشمش را بهروی زندگی و رنجهایش بست.