در گستره‌ی خوف؛ گزارشی از تجربه‌ی زندانیان سابق در زندان‌های طالبان

گزارش تحقیقی از امیر بهنام و جلیل رونق

Photo: Ariana News

رحیم‌الدین مانند هزاران دانشجوی دیگر از تغییراتی که کشورش دچار آن بود، عصبانی بود. او شاهد ممنوعیت حق آموزش از دختران مکاتب و دانشگاه‌ها، طالبانی‌شدن ادارات دولتی، بسته‌شدن نهادهای خصوصی و بین‌المللی و آنچه که خودش توصیف می‌کند، «دشوار شدن زندگی» بود. این برای جوانی در سن او که امیدوار بود روزی صاحب شغل شایسته‌ای در یکی از نهادهای عدلی افغانستان شود تجربه‌ی دردناکی بود. با این حال، آنچه که آرزوی او را به تمامی نابود کرد، لحظه‌ای بود که مأمور اداره‌ی استخبارات طالبان با اشاره به او، به همکارانش فهماند که باید بررسی‌اش کنند. رحیم‌الدین کتاب‌هایش را رها کرد و کمی بعد خودش را در میان مأموران خشمگین استخبارات طالبان یافت که او را مدام به کشتن تهدید می‌کردند.

رحیم‌الدین یکی از هزاران زندانی است که در طول بازگشت طالبان به قدرت تجربه‌ی دردناک زندانی شدن را داشته است. گزارش اخیر سازمان حقوق بشر سازمان ملل متحد که در ماه عقرب امسال منتشر شد، رقم فعلی کسانی که در زندان‌های طالبان به‌سر می‌برند را ۱۷ هزار نفر برآورد کرده است. بر اساس این گزارش، طالبان در نظر داشته‌اند که سقف این رقم را تا ۱۰ هزار زندانی نگهدارند، تصمیمی که در رسیدن به آن ناکام مانده‌اند. این زندانیان طیف وسیعی را در بر می‌گیرد، از مجرمان جنایی و دعواهای حقوقی گرفته تا تروریست‌های بین‌المللی، اعضای داعش، کسانی که به ظن همکاری با جبهات مقاومت مسلحانه علیه این گروه گرفتار شده‌اند و کسانی که به جرم‌های سیاسی متهم هستند را در بر می‌گیرد. بخش قابل توجهی از زندانیان کنونی طالبان را کسانی تشکیل می‌دهند که عمدتا به‌دلایل سیاسی دستگیر شده‌اند. با توجه به تجربه‌ی ۲۰ سال گذشته‌ی افغانستان که شهروندان به‌صورت نسبی از آزادی‌های دموکراتیک برخوردار بودند، صف زندانیانی که به‌دلایل سیاسی این تجربه‌ی هولناک را پشت سر می‌گذارند، هر روز طولانی‌تر می‌شود. این زندانیان مانند رحیم‌الدین و به‌دلایلی که دست‌کم تا قبل از سقوط دولت جمهوری ساده و عادی به نظر می‌رسید، تجربه‌های هولناکی را پشت سر گذاشته‌اند.

بر اساس گفت‌و‌گوهایی که با سه نفر از این زندانیان پیشین طالبان انجام شده، آنان مورد خشونت، شکنجه و انواع آزار روانی قرار گرفته‌اند تا به قول یکی از آنان، «سرانجام درهم بشکنند». این درهم شکستن برای رحیم‌الدین از لحظه‌ی بازداشت شروع شد.

دستگیری

تمام سه زندانی پیشین در زندان طالبان که ما با آنان گفت‌و‌گو کرده‌ایم، تجربه‌ی خشونت‌باری از دستگیری‌شان داشتند. مأموران طالبان، چه نیروهای وابسته به استخبارات این گروه و چه نیروهای وابسته به وزارت داخله‌ی این گروه، در هنگام بازداشت افراد، با خشونت و ارعاب رفتار می‌کنند و تابع هیچ قاعده‌ای نیستند. برابر روایت هر سه نفر، این دوره‌ی خشونت‌بار، ترسناک‌ترین دوره‌ای است که فرد متهم آن را تجربه می‌کند. این سه نفر تأیید کردند که در این دوره، با چنان سطحی از خشونت و ارعاب رو‌به‌رو شده‌اند که ترس اصلی‌شان مرگ و تیرباران‌شدن بوده است.

رحیم‌الدین که در یکی از نهادهای تحصیلات عالی در کابل مشغول تحصیل بوده، پس از لت‌و‌کوب شدید در میان موتر مأموران استخبارات طالبان، در می‌یابد که جرمش توهین به رهبر طالبان است. او می‌گوید در شبکه‌های مجازی گاهی و با لحن طنزآمیز از رهبر طالبان یا ظلم و استبداد این گروه بر مردم، انتقاد می‌کرده است. وقتی او را شناسایی کردند، بی‌درنگ او را با زور داخل موتر نشاندند، چشم‌هایش را بستند و راه افتادند. در طول راه یک‌بار چشم‌های رحیم‌الدین را باز کردند و از او خواستند که تلفن‌اش را در اختیار شان بگذارد و دوباره چشم‌هایش را بستند. مأموران استخبارات طالبان او را تهدید کردند که به‌دلیل توهین به رهبر شان او را خواهند کشت. رحیم‌الدین می‌گوید هنوز در شوک بود که موتر در کوچه‌ی خلوت توقف کرد. او ادامه می‌دهد: «آنان اول من را با فحش و دشنام از موتر پایین کردند، چشم‌هایم بسته بود و به همین‌خاطر نمی‌فهمیدم که چه کاری باید انجام بدهم. آنان با مشت‌ولگد و قنداق اسلحه من را می‌زدند. وقتی روی زمین افتادم، آنان همچنان به لت‌و‌کوبم ادامه دادند. از شدت درد فریاد می‌زدم اما یکی از آنان دهانم را بست و درحالی‌که روی زمین می‌لولیدم، همچنان به لت‌و‌کوب من ادامه دادند تا این‌که صورتم خونین شد. سپس خون را با دستمالی از سروصورتم پاک کردند و راه افتادند. ساعاتی بعد من را در اتاقی تاریک انداختند. آن شب سخت‌ترین لحظه‌هایی بود که سپری می‌کردم، زیرا از یک‌سو از شدت درد به خود می‌پیچیدم و از سوی دیگر نگران سرنوشتی بودم که معلوم نبود.»

برای ظریفه یعقوبی که از هماهنگ‌کنندگان بسیاری از تظاهرات‌های خیابانی زنان در کابل بوده، این تجربه بارها تکرار شده است. او دست‌کم دوبار در جریان اعتراضات خیابانی و یک‌بار هنگامی که برنامه‌ای برای اعلام موجودیت یک جنبش حق‌خواهی زنان در کابل برگزار کرده بود، از سوی مأموران امنیتی طالبان بازداشت شد. دلیل بازداشت او، برگزاری نشست خبری در انتقاد از سفر هیأت طالبان به اسلو، پایتخت ناروی و دستگیری دوستان او، پروانه ابراهیم‌خیل و تمنا زریاب پریانی بود. او به‌خاطر می‌آورد: «بعدازظهر آن روز، وقتی داخل تاکسی نشسته بودم، نزدیک فواره‌ی آب (رو‌به‌روی ساختمان وزارت مالیه) مأموران ایست بازرسی طالبان موتر ما را توقف دادند و بین خود شان گفتند “اینه یکی دیگه‌ی‌شان” و من را از موتر پایین کردند. تلفنم را گرفتند و من را پشت وانت پولیس (پیک‌اپ رنجر) سوار کردند و حرکت کردند.»

مأموران اداره‌ی استخبارات طالبان او را به حوزه‌ی نهم پولیس انتقال دادند، جایی که قرار بود اولین‌بار او در طول زندگی‌اش مورد بازجویی قرار بگیرد. خانم یعقوبی که از دانشکده‌ی ساینس دانشگاه ربانی (تعلیم و تربیه) فارغ شده، ۱۰ ‌سال سابقه‌ی آموزگاری داشته و لیسانس علوم سیاسی گرفته بود و سال‌های پس از آن در نهادهای دولتی و غیردولتی کار کرده بود، به محض ورود به حوزه‌ی نهم پولیس دریافت که اتهام‌های سنگینی علیه او زده شده است. این برای زنی که به قول خودش نه علیه کسی سلاح برداشته بود و نه به کسی توهین کرده بود و نه انسانی را کشته بود و صرفا برای حقوق میلیون‌ها زنی دیگر دادخواهی می‌کرد، ترسناک بود. وقتی خانم یعقوبی وارد پایگاه حوزه‌ی نهم پولیس شد، از پولیس زن خبری نبود. او را مستقیم به یک اتاق بردند و مقام‌های پولیس طالبان از پشت پنجره‌ی کوچک دروازه‌ی اتاق، بازجویی او را شروع کردند. اتهام او، طرفداری از «جبهه مقاومت ملی افغانستان» بود، گروهی که به رهبری احمد مسعود، به مخالفت مسلحانه علیه طالبان برخواسته است. ظریفه می‌گوید: «به من گفتند که تظاهرات‌های شما از سوی این جبهه سازماندهی می‌شود.»

خانم یعقوبی پس از سپری کردن یک ‌شب در نظارت‌خانه‌ی حوزه‌ی نهم پولیس، فردای آن روز (ساعت چهار صبح) با ضمانت خانواده‌اش آزاد شد، اما برای او تفهیم کردند که «ما چهره‌ات را شناسایی کرده‌ایم و نباید در هیچ تظاهراتی شرکت کنی یا با رسانه‌ها صحبت کنی، در غیر آن از ما گلایه نکن.»

بار دوم، ظریفه هنگام فرار از دست نیروهای طالبان همراه با جمعی دیگر از دختران معترض به یک زیرزمین پناه بردند که بدست طالبان افتادند. او می‌گوید پس از آن‌که از بند طالبان رها شده بودم، سعی کردم که از شرکت در اعتراض‌ها خودداری کنم، زیرا طالبان از خانواده‌ام تعهد گرفته بودند. اما وقتی به سالگرد سقوط دولت پیشین نزدیک شدیم، دوباره تلاش کردیم که به خیابان برویم. به این ترتیب هماهنگی میان دختران معترض از خیرخانه تا دشت برچی و شهرنو آغاز شد. دختران بنرها و شعارهای تبلیغاتی‌شان را چاپ کردند و روز سیزدهم آگست ۲۰۲۲، درست دو روز مانده به سالگرد سقوط دولت پیشین، ظریفه و همراهانش به‌صورت پراکنده و انفرادی به سمت گلبهارسنتر، مجتمع تجاری بزرگی که در قلب شهر و نزدیک ساختمان‌های دولتی واقع شده، حرکت کردند. او می‌گوید: «ما برای این‌که همه‌ی دختران جمع شوند، وارد یک رستورانت شدیم و منتظر ماندیم تا همه برسند.» و می‌افزاید: «تمام تلاش خود را انجام دادیم که طالبان متوجه برنامه‌ی ما نشوند و قبل از جمع شدن، ما را پراکنده نکنند.» سرانجام بین ۸۰ تا ۱۰۰ دختر معترض راهپیمایی‌شان را از برابر گلبهارسنتر شروع کردند. او گفت: «علی‌رغم فیرهای هوایی، ما توقف نکردیم زیرا از قبل گفته بودیم که تا طالبان مستقیم ما را نزده‌اند، به باقی فشارها بی‌توجه باشیم و فقط بنشینیم. وقتی تظاهرات اوج گرفت، چند مرد هم همراه ما شدند. بنرها زیاد شد. تظاهرات گسترده شد. با وجود فیرهای هوایی، اما ما شعار داده می‌رفتیم تا این‌که پیش پیژنتون وزارت داخله (وزارت داخله‌ی سابق) رسیدیم. در آن‌جا شلیک‌ها زیاد شد که در نتیجه‌اش یک تعداد از همکاران ما زخمی شدند. متوجه شدیم که بیش از این نمی‌توانیم مقاومت کنیم. نیرو زیاد شده بود. ما ۱۲ نفر نتوانستیم جایی فرار کنیم، در یک زیرزمین داخل شدیم که به نظرم دواخانه بود.»

عکس: شبکه‌های اجتماعی

سرانجام پس از نزدیک به ۲۰ دقیقه صدای شلیک‌ها خاموش شد و نیروهای استخبارات طالبان وارد زیرزمینی شدند که ۱۲ نفر از دختران معترض، به‌شمول ظریفه یعقوبی در آن‌جا گیر کرده بودند. آنان قبل از آن از این زیرزمین ویدیویی را نیز در شبکه‌های مجازی به اشتراک گذاشته بودند و توضیح داده بودند که در یک محل سربسته محاصره شده‌اند. مأموران استخبارات اسامی بسیاری از دختران را می‌دانستند و تلفن‌های همه را جمع کردند و ویدیوها و عکس‌هایی از تظاهرات و برخورد خشن طالبان با معترضان را حذف کردند. سپس بازجویی، لت‌و‌کوب و توهین شروع شد. خانم یعقوبی به‌یاد می‌آورد: «اندکی بعد سه مأمور پولیس زن هم وارد این زیرزمینی شدند. یکی از آنان هنگام بررسی تلفن من، به سخنرانی‌ای از من برخورد که به‌مناسبت هشت مارچ در وزارت داخله‌ی پیشین انجام داده بودم. این زن به من نزدیک شد و گفت ما هم از کارمندان سابق وزارت (داخله) هستیم، نگران نباشید.» با این حال این موضوع چیزی از فحاشی و خشونت سربازان طالبان کم نکرد و آنان به توهین و تحقیر این معترضان ادامه دادند. خانم یعقوبی می‌گوید: «در جمع بازداشت‌شدگان، من هزاره بودم، باقی دختران پشتون و ازبیک و عمدتا تاجیک بودند. سرباز طالب در برابر من ایستاد و گفت هزاره‌ی مرتد! محقق و خلیلی تان در برابر ما ایستاد شده نمی‌توانند، زنان خود را می‌فرستند؟» سربازان طالبان پس از تماس‌های مکرر و درخواست دستور از مقام‌های‌شان، سرانجام به این نتیجه رسیدند که این معترضان زن را بازداشت نکنند. آنان دختران را یکی‌یکی از زیرزمین بیرون کردند، عکس گرفتند و اجازه دادند که به خانه‌های‌شان برگردند.

پس از آن اعتراض‌های زنان در خیابان‌ها از رمق افتاد، بسیاری از زنان شناسایی شده بودند و عرصه برای فعالیت‌های حقوق بشری‌شان تنگ شده بود. ظریفه نیز مانند بقیه سعی می‌کرد تا آن‌جا که می‌تواند، حاشیه‌ی نیمه‌امن خود را حفظ کند. با این حال، روزی که حمله‌ی انتحاری در ورودی مرکز آموزشی خصوصی کاج اتفاق افتاد، یک‌بار دیگر او تلاش کرد تا مردان و زنان خشمگین را به خیابان بکشاند. او می‌گوید: «وقتی از پنجره به سرک نگاه انداختم، آمبولانس‌ها را دیدم. صحنه‌ی دل‌خراشی بود. وقتی شبکه‌های اجتماعی را بررسی کردم، متوجه شدم که برای انبوهی از زخمیان در شفاخانه محمدعلی جناح، به خون نیاز است. من، پ.ژ و جمعی از دختران از خیرخانه و شهرنو و برچی راهی شفاخانه جناح شدیم. بعضی اجساد سر نداشتند، بعضی از آن‌ها دست نداشتند و برخی دیگر پاهای‌شان از جا کنده شده بود. زخمی‌ها وضعیت وخیمی داشتند و سربازان طالبان با وحشی‌گری تمام وارد شفاخانه شده بودند و به هیچ‌کس حتا اجازه‌ی خون دادن به زخمی‌ها را نمی‌دادند و به ما گفتند که دادن خون زن به مرد حرام است. تماشای این صحنه‌ی دردناک و رقت‌انگیز باعث شد با چشم گریان فریاد بزنم که هزاره‌ها غیرت ندارند، بیایید ۱۰ جسد را بگیریم و برویم پیش ارگ. یا یک‌بار می‌میریم و یا به این وضعیت پایان می‌دهیم.» حرف‌های ظریفه سربازان طالبان را حساس کرد، آنان به کسی اجازه‌ی خروج نمی‌دادند و سربازان زن هم وارد شده بودند، نشانه‌ای از این‌که قصد دارند دختران را بازداشت کنند. ظریفه و باقی دوستانش سرانجام توانستند از شفاخانه بیرون شوند. فردای آن روز دوباره این دختران معترض در اعتراض به کشتار دانش‌آموزان کاج به خیابان آمدند. آنان که از پل سوخته راهپیمایی‌شان را شروع کرده بودند، قصد داشتند تا پیش مرکز آموزشی کاج به اعتراض شان ادامه بدهند، اما هنگامی که نزدیک مسجد الزهرا در غرب کابل رسیدند، طالبان دختران را با گاز اشک‌آور، لت‌و‌کوب و شلیک‌های هوایی پراکنده کردند و حتا شروع به پایین کردن زنان مسن از موترهای شهری (کاستر) کردند. ظریفه آن روز با دو معترض دیگر در خانه‌ی خواهر یکی از معترضان رفتند و مخفی شدند.

پس از تمام این ماجراها، زمانی که خانم یعقوبی واقعا احساس کرد که زندگی‌اش به پایان خط خودش رسیده، روزی بود که به ظاهر همه چیز آرام و کم‌خطر به نظر می‌رسید. ظریفه یعقوبی برنامه‌ای برای اعلام موجودیت «جنبش زنان افغانستان برای برابری» برگزار کرده بود و پیش از آن سعی کرده بود با حوزه‌های هجدهم و ششم برای «برگزاری یک برنامه‌ی فرهنگی» جواز بگیرد که ناکام مانده بود. وقتی این برنامه‌ی چهارساعته به پایان رسید، نیروهای طالبان که اطراف محل این برنامه را محاصره کرده بودند وارد سالن شدند و همه را هشدار دادند که اتاق را ترک نکنند، تلفن‌های همه را جمع‌آوری کردند و از ظریفه یعقوبی خواستند که از آن سالن خارج شود. او با دست‌های بسته در کنار موتر پولیس طالبان ناظر دستگیری سه نفر از همکاران مردش هم بود و وقتی برای آزادی آنان تقلا کرد، یک سرباز مرد دستور داد که «این فاحشه را داخل موتر بیندازید». ظریفه را داخل موتر چپاندند، دو زن پولیس در سمت راست و چپ‌اش نشستند و در کنار راننده دو مرد مسلح دیگر نیز پیش روی موتر نشستند. افراد طالبان در داخل موتر هنگامی که از پول هوایی کوته سنگی عبور می‌کردند، خریطه‌ی سیاهی را روی سر او کشیدند. او می‌گوید: «من ابتدا خندیدم و گفتم من که مجرم نیستم که خریطه‌ی سیاه روی سرم می‌کشید، در همین لحظه سیلی محکمی به صورتم خورد و صدای یکی از زنان را شنیدم که با عتاب می‌گفت، ساکت باش. این وضعیت برایم سنگین تمام شد، بغض گلویم را گرفت و با فریاد پافشاری کردم که خریطه‌ی سیاه را از سرم بردارند، آنان سرانجام خریطه را برداشتند اما روسری‌ام را از سرم کشیدند و با آن چشم‌هایم را بستند. وقتی نزدیک ریاست استخبارات کابل رسیدیم، چادر را برداشتند و دوباره خریطه‌ی سیاه را روی سرم کشیدند.» ظریفه آن روز وارد ریاست استخبارات کابل شد، علی‌رغم دفعات قبل از آن، این بار خبری از آزادی نبود.

زندان پل‌چرخی، عکس: شبکه‌های اجتماعی

طالبان اغلب کسانی را به جرم‌های سیاسی و تبلیغ علیه نظام و توهین یا تخریب مقام‌های این گروه (بزرگان طالبان) می‌خواهند گرفتار کنند، از نهایت خشونت و ارعاب استفاده می‌کنند. بسیاری از کسانی که با ما مصاحبه کرده‌اند، می‌گویند رویه‌ی آنان به‌گونه‌ای است که گویی یک تروریست خطرناک را دستگیر می‌کنند. به همین علت، اختطاف شهروندان احتمالا عبارت درست‌تری است تا گرفتاری یا دستگیری. علی‌شاه، مرد مسنی که به کرات و به‌دلیل یک اتهام واهی دستگیر و بازجویی شده، می‌گوید: «یک‌بار جایی نشسته بودم، وقتی خواستم از آن‌جا بیرون شوم و به خانه بروم، دو مرد با لباس غیرنظامی به من نزدیک شدند و با تهدید من را به سمت موتر پولیس راهنمایی کردند. آنان حتا اجازه ندادند که به خانه‌ام خبر بدهم. باری دیگر وقتی پس از بازجویی و زندان اولیه به قید ضمانت رها شده بودم، یک شماره‌ی ناشناس برایم زنگ زد که از من می‌خواست برای گرفتن چیزی تا سر کوچه بروم. وقتی سر کوچه رسیدم، مأموران حوزه‌ی پولیس طالبان من را داخل موتر انداختند و به‌جای تفهیم اتهام، با مشت‌ولگد به سر و صورتم می‌زدند. من حتا نمی‌دانستم این بار جرمم چیست.»

 تعداد کسانی که بدست طالبان و به‌دلیل گزارش‌های مغرضانه‌ی شخصی زندانی شده‌اند نیز کم نیستند. یک مرد جوان که به‌تازگی از زندان پلچرخی آزاد شده و نمی‌خواهد هیچ نامی از او برده شود، گفت: «من از ایران برگشته بودم و یکی از دوستان سابقم به من تلفن کرد که مهمانش شوم. خانواده‌ی او قبلا در منطقه مشکلاتی با خانواده‌ی من داشتند که واقعا در آن لحظه به این موضوع فکر نکردم، چون چیزی مهمی نبود. با این وجود وقتی به خانه‌ی آن دوستم رسیدم، لحظه‌ی بعد نیروهای طالبان وارد خانه شدند و من را به جرم همکاری با یکی از جبهات مقاومت مسلحانه علیه طالبان، دستگیر کردند. روح من حتا از این‌که چنین جبهه‌ای در افغانستان وجود دارد نیز خبر نداشت.»

بازجویی

کسی که بازداشت می‌شود، با تمام وجود درک می‌کند که قرار است زنده زنده جهنم را تجربه کند، اما نمی‌داند از کدام لحظه ورود به جهنم آغاز شده است. لت‌و‌کوب و خشونت، بدرفتاری و توهین و تحقیر بخش کوچکی از این لحظه‌اند. فرد بازداشت‌شده نمی‌داند دقیقا چه بر سرش خواهد آمد. هیچ‌کس نمی‌داند حتا یک‌ ساعت بعد چه پیش می‌آید. ناامیدی و ترس و بی‌خبری، تنها چیزهایی‌ اند که به وفور در اتاق‌های تاریک و کوچک زندان از در و دیوار می‌ریزند. اضطراب و فشار ناشی از ناامیدی و ترس و بی‌خبری، تنها گلوی زندانی را فشار نمی‌دهد، خانواده‌های زندانیان نیز درست از لحظه‌ی گم‌شدن عزیزان‌شان یا لحظه‌ی بازداشت شان، به جهان استیصال و آشوب و بی‌خبری پرتاب می‌شوند. آنان در برابر هیچ سؤالی پاسخی ندارند، نه می‌دانند که چه بر سر فرد بازداشت‌شده می‌آید، نه می‌دانند که جرمش چیست و نه می‌دانند که برای احوال‌گیری به کجا سر بزنند. این فشار دوسویه شکنجه‌ی عظمایی است که فرد بازداشت‌شده و خانواده‌اش باید هر روز و هر ساعت تحمل کنند.

وقتی ظریفه یعقوبی وارد ریاست استخبارات کابل شد، دو نفر از کارمندان امنیت ملی (اداره‌ی استخبارات دولت پیشین) به او این موضوع را تفهیم کردند. خانم یعقوبی می‌گوید به محض ورود به داخل ساختمان، دو نفر را شناختم که یکی از آنان سکرتر رییس یکی از ریاست‌های پیشین امنیت ملی بود. او می‌افزاید: «این شخص به من نزدیک شد و گفت دلت پایین نرود، سرت را بلند بگیر (مقاوم باش) چون سر دختر فیلم از این روزها می‌آید.» ساعتی بعد برای ظریفه تلفن‌اش را که قبلا گرفته بودند آوردند تا قفلش را باز کند. به او گفته شد که چون این اداره زندان (نظارت‌خانه‌ی) زنانه ندارد، شب این‌جا نخواهد ماند و آزاد خواهد شد. اولین تردید و بارقه‌ای کوچکی از امید در دل ظریفه روشن شد. به او تلفن داده شد تا با خانواده‌اش تماس بگیرد. مادر و برادر ظریفه در خارج از افغانستان زندگی می‌کردند، اما فامیل‌های نسبتا دورترش به محض این‌که تلفن را جواب می‌دادند و کلمات پشتو می‌شنیدند، تلفن خود را خاموش می‌کردند. سرانجام شام شد و دو کارمند استخبارات طالبان که از امنیت ملی پیشین بودند، اتاق شان را برای خانم یعقوبی خالی کردند تا شب آن‌جا بماند. ساعت نُه شب، به او گفته شد که محرمش آمده است. ظریفه می‌گوید: «از این حرف تعجب کردم، محرم من کیست؟ زیرا فقط برادر و خواهرم با من زندگی می‌کردند.» وقتی او از اتاقش بیرون می‌شود، می‌بیند که طالبان خواهرش را از خانه بازداشت کرده و با خود آورده‌اند. دلیل بازداشت خواهر ظریفه، به ظاهر ساده بوده است: «خواهرت امشب محرم ندارد، باید پیش او بروی، فردا آزاد می‌شوید.» خواهر ظریفه با چشمان گریان به او گفت که خانم فوزیه کوفی هم به او گفته است که امشب پیش خواهرت برو، فردا آزاد می‌شوید. ظریفه می‌گوید در آن لحظه به این فکر کردم که فردا جمعه است، و به این‌که به این زودی آزاد شوم، شک کردم. از سوی دیگر، آزادی او بدون اجازه‌ی رییس ریاست استخبارات کابل ناممکن بود و او در همان چند ساعتی که در این اداره به سر برده بود، شنیده بود که رییس این اداره برای چهارمین‌بار ازدواج کرده و بسیار کم به ریاست استخبارات کابل می‌آید. جمعه‌ گذشت، شنبه هم گذشت و در این دو شبانه‌روز، خواهر نگران و ترسیده و بی‌خبر ظریفه پیوسته گریه می‌کرد. سرانجام تهدیدهای مکرر سربازان طالبان باعث شد که او ساکت شود. روز یک‌شنبه بالاخره به او خبر دادند که رییس آمده است. در این مدت بازجویی‌های اولیه انجام شده بود و برای او پرونده تشکیل شده بود. ساعت ۲:۰۰ بعدازظهر آن روز، کسی آمد و فریاد زد که ظریفه‌نام کیست. ظریفه از جایش برخواست و به خودش اشاره کرد. او خواهرش را هم معرفی کرد و ادامه داد که او دانشجو و هیچ‌کاره است. ظریفه می‌گوید: «این مرد تلفن را به من داد و گفت که به مدارعلی کریمی، نماینده‌ی هزاره‌ها (در حکومت طالبان) و معین وزارت شهرسازی زنگ بزنم تا مرا ضمانت کنند.»

ظریفه ادامه می‌دهد: «من تلفن را برداشتم و به او (کریمی) زنگ زدم و گفتم که کاکا بیا من را آزاد کن، ما یک اشتباه کردیم و دیگر تکرار نمی‌کنم. آقای کریمی از پشت تلفن بسیار من را ملامت کرد و افزود که این نظام با خون هزاران جوان رشید سر پا ایستاد شده و شما علیه‌اش توطئه می‌کنید. من گفتم که بیا من را آزاد کن و او گفت که خوب است، در راه هستم و می‌آیم.» ظریفه ادامه داد: «من منتظر بودم تا آقای کریمی بیاید، اما ساعت چهار عصر، سپس پنج و سرانجام شش شد و هیچ‌کسی نیامد.» خانم یعقوبی می‌گوید: «او بی‌آن‌که من را ببیند، پهلوی رییس استخبارات کابل آمده بود و از او خواسته بود که من را سرکوب کنند.» این ادعایی است که تأیید مستقلانه‌ی آن دشوار است. با این حال، ساعت هفت شب برای ظریفه و خواهرش یک کاسه لوبیا آوردند، اما کسی اشتهای خوردن نداشت. پسان‌تر، سربازان این اداره به او خبر دادند که به‌دلیل مریض‌احوالی خواهرش، اول هردو را به شفاخانه می‌برند و سپس آنان آزاد خواهند شد. یک‌بار دیگر ظریفه امیدوار شد. اما وقتی او و خواهرش را دست‌بند زدند و داخل موتر نوع کاستر (موتری که پنجره‌هایش با سیم‌های ضخیم پوشانده شده بود و معمولا برای انتقال زندانی‌ها استفاده می‌شود) بردند، ظریفه ناگهان نگران شد. «ما دو سه ساعت داخل موتر ماندیم، هشت سرباز مسلح هم داخل موتر نشستند و من احساس کردم که در تاریکی شب ما را تیرباران می‌کنند و در جایی اجساد مان را می‌اندازند. بیش از هرچیز نگران خواهرم بودم.» سرانجام موتر با تأخیر فراوان حرکت کرد، آنان یک‌و‌نیم ساعت بین شهر چرخیدند و بالاخره به ریاست چهل استخبارات طالبان رفتند، درحالی‌که فاصله‌ی واقعی میان این دو اداره بسیار کم‌تر از آن بود. وقتی ظریفه و خواهرش را به ریاست چهل استخبارات طالبان بردند، یک سرباز طالب صدا زد که «ما فاحشه‌های امریکایی را آورده‌ایم!» و آنان را به منزل دوم این اداره بردند. طالبان این دو خواهر را در یک اتاق تنگ و تاریک و بدون نور، زندانی کردند.

ریاست چهل امنیت ملی پیشین، به تروریست‌ها و مجرمان خطرناک اختصاص داشت، اما در زمان طالبان، این اداره به محل مخوفی برای زندانیان سیاسی تبدیل شده است و جایی است که در آن، فعالان حقوق زنان، شهروندان عادی‌ای که به توهین به بزرگان طالبان یا تخریب نظام آنان متهم شده‌اند، کسانی که به ظن همکاری با جبهات مسلح مخالف طالبان بازداشت شده‌اند و خبرنگاران و فعالان مدنی، مورد بازجویی و شکنجه قرار می‌گیرند. کمیسیونی نیز برای تعیین سرنوشت هر زندانی تعیین می‌شود. رحیم‌الدین که در این زندان زمان زیادی را سپری کرده، می‌گوید که ما در طول ۲۴ ساعت، فقط ۱۵ دقیقه وقت داشتیم که آفتاب بگیریم، دیگر کسی حق بیرون آمدن از اتاقش را نداشت. 

عکس تزئینی از سایت فریپک

اولین پرس‌و‌جوها در این اداره با اتهام‌های سنگین شروع می‌شود. بازجوها سعی می‌کنند بفهمند که فرد بازداشت‌شده بسته به نوع فعالیت‌اش به چه سازمان داخلی یا سازمان یا کشور خارجی وابسته است و به ظن طالبان، دستورهای‌شان را از کجا می‌گیرند. بارها و بارها و در روزهای مختلف این سؤال‌های مشابه از زندانیان پرسیده می‌شود. ظریفه می‌گوید من هربار در پاسخ به این سؤال‌ها تقریبا ۲۰ صفحه می‌نوشتم. از او در اولین روز آمدنش به ریاست چهل، ساعت چهار صبح، مأموران استخبارات خواستند که فرم متهم را خانه‌پری کند. ظریفه فرم متعلق به خودش را خانه‌پری می‌کند، اما با سرسختی در برابر پر کردن فرم دوم که برای خواهرش بوده، مقاومت می‌‌کند و می‌گوید او صرفا به‌عنوان محرم من آورده شده و از همه چیز بی‌خبر است. در دو روز اول، بازجویی‌ها از ظریفه فشرده بود. از او خواستند که معلومات شخصی‌اش را بگوید. ظریفه می‌گوید: «اول سؤال‌های شخصی می‌پرسیدند، مثل این‌که خانواده‌ات کجا است، چه قدر تحصیل کرده‌ای، در کجا تحصیل کرده‌ای، اقوام و اقارب نزدیک‌ات چه کسانی هستند، در کدام ادارات دولتی و خصوصی کار کرده‌ای و با چه کسانی در ارتباط هستی و سپس این سؤال‌ها گسترش پیدا کرد به این‌که در کدام کشور کیس (پرونده‌) مهاجرت داری، چه‌کسی حمایت می‌کند، کدام کشور شما را حمایت می‌کند و…»

از آن‌جایی که خانم یعقوبی را هنگام اعلام موجودیت جنبشی که او اساس گذاشته بود، دستگیر کرده بودند، بازجویان او را با سؤال‌های تکرارشونده تحت فشار گذاشتند: «هدف جنبش شما چیست؟ از کدام کشور حمایت دریافت می‌کنید؟ چه‌کسی به شما پول می‌دهد؟ اعضای جنبش چه کسانی هستند؟ با کدام سیاست‌مدار یا جریان سیاسی کار می‌کنید؟ و…» پدر ظریفه یعقوبی جنرال حزب وحدت تحت رهبری عبدالعلی مزاری بود که در جریان جنگ با طالبان در مزار شریف در دور اول طالبان، کشته شده بود. وقتی بازجوها این موضوع را فهمیدند، حساس‌تر شدند و سؤال‌های بیشتری در مورد پدرش و انگیزه‌های سیاسی یعقوبی پرسیدند.

بازجوها علاوه بر دستاربستن، صورت‌های خود را با ماسک و عینک معمولا می‌پوشانند. آنان در روزهای اول از زندانی به‌صورت فشرده تحقیق می‌کنند. برای خانم یعقوبی این بازجویی اولیه دو روز زمان برد. این در حالی بود که او در ریاست استخبارات کابل نیز به عین ترتیب مورد بازجویی قرار گرفته بود، به‌گونه‌ای که بازجو پشت دروازه می‌ایستاده و از پنجره‌ی کوچک دروازه از ظریفه بازجویی می‌کرده است. با این حال، شروع بازجویی گسترده برای همه یکسان نیست و همیشه از ریاست چهل استخبارات طالبان شروع نمی‌شود. وقتی علی‌شاه را برای اولین‌بار دستگیر کردند، او را به یکی از حوزه‌های پولیس در شهر کابل انتقال دادند. او می‌گوید: «زمستان بود و شب بسیار سرد بود، غیر از من بیش از ۱۰ نفر دیگر هم در بازداشت بودند. همه‌ی ما را از اتاق بیرون کردند، زیر آب سرد با شلاق و قنداق اسلحه بی‌وقفه می‌زدند و سپس با همان حال در اتاق کاملا سرد ما را انداختند و دروازه را بستند.»

برای رحیم‌الدین شکنجه و بازجویی به‌صورت همزمان از ریاست استخبارات کابل شروع شد. او به‌یاد می‌آورد: «با چشمان بسته من را در یک اتاق بردند و بازجویی شروع شد. در ابتدا بازجو مشخصات تمام اعضای خانواده، دوستان و اقاربم را پرسید و ثبت کرد. وسواس عجیبی داشت و در مورد تعداد کاکاها و کاکازاده‌ها، ماماها و مامازاده‌هایم، عمه و خاله و فرزندان‌شان و دوستان خانوادگی ما به دقت سؤال می‌کرد و یادداشت بر می‌داشت. پس از آن بازجویی، طالب گفت که شما علیه امارت اسلامی تبلیغات منفی می‌کنید و عضو سازمانی هستید که برای تخریب امارت اسلامی فعالیت می‌کند، اعضای این سازمان و نام‌های هرکدام را بگو. من از وجود چنین سازمانی بی‌خبر بودم و صادقانه گفتم که اصلا از چنین چیزی خبر ندارم.» رحیم‌الدین که حرفش را کسی نمی‌خواست قبول کند، زیر ضربات مشت‌ولگد از حال رفت.

اعتراف به گناه

مأموران استخبارات طالبان اسیر تئوری توطئه هستند و به همین‌خاطر ضمن آن‌که نمی‌توانند بپذیرند فرد بازداشت‌شده جاسوس کشور خارجی یا عضو سازمان داخلی مخالف طالبان نیست، اما اصرار وحشتناکی به شنیدن حقیقت مورد نظر شان از زبان بازداشت‌شدگان دارند. به همین‌خاطر، اگر کسی از شوک اختطاف، لت‌‌و‌کوب و توهین و تحقیر اولیه‌ی بازداشت، نگهداشته‌شدن در مرز بیم‌و‌امید، سالم بیرون می‌شود و هنوز پندار طالبان را تصدیق نمی‌کند، نوبت برای شکنجه‌های دردناک‌تر و سخت‌تر فرا می‌رسد. گزارش‌های گزارشگر ویژه‌ی حقوق بشر سازمان ملل در امور افغانستان، گزارش سازمان عفو بین‌الملل از وضعیت زندان‌های طالبان و گزارش‌های رسانه‌های آزاد این کشور، ده‌ها نمونه از شکنجه‌ی بازداشت‌شدگان را تأیید کرده‌اند. برابر این گزارش‌ها، شوک برقی، خفه‌کردن با آب و لت‌و‌کوب بی‌رحمانه و در مواردی بسیار که عمدتا بر سربازان امنیتی سابق اتفاق افتاده، شکستن اعضای بدن آنان، انواع شکنجه‌ای است که برای گرفتن اعتراف از زندانیان بر آنان روا داشته می‌شود.

ریاست استخبارات کابل رحیم‌الدین را به جرم ارتباط با کشورهای خارجی و عضویت در یک سازمان مخالف طالبان، متهم کرده بود. اما وقتی بازجویی‌های اولیه کارگر واقع نشد، در دومین روز زندانی شدن‌اش در ریاست استخبارات کابل، بازجو او را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید و کشورهای حامی‌اش را فاش نکند، شکنجه خواهد کرد. وقتی رحیم‌الدین دوباره ابراز بی‌خبری کرد، بازجو گفت ما می‌دانیم که کدام کشورها از تو حمایت می‌کنند، زیرا تلفن‌ات را بررسی کرده‌ایم و می‌دانیم. رحیم‌الدین با یکی از عموزاده‌هایش که در ایران بود و یک همصنفی سابق‌اش که پس از سقوط طالبان به آلمان رسیده بود، هرازگاهی از طریق پیام‌رسان واتس‌اپ حرف می‌زد. بازجو با تکیه بر این تماس‌ها، به رحیم‌الدین گفت که او یا از سوی آلمان یا از سوی ایران حمایت می‌شود و به تحریک آن‌ها «در صدد انتشار تبلیغات منفی علیه نظام است.» رحیم‌الدین توضیح داد که این مکالمات میان دو دوست و برای احوال‌گیری بوده و آن دو نفر نیز مهاجران عادی هستند؛ اما هیچ نشانه‌ای از پذیرش حرف‌های او در سیمای بازجوی طالبان پیدا نبود. به همین‌خاطر، در سومین دور از بازجویی‌اش، این‌بار بازجوی طالبان با فحش و دشنام او را تهدید کرد که به گناهش اعتراف کند و وقتی رحیم‌الدین ابراز بی‌گناهی کرد، او را شوک برقی دادند. او این صحنه را این‌گونه به خاطر می‌آورد: «چشمانم بسته بود، ناگهان یک قنداق اسلحه به پشتم اصابت کرد، سپس نمی‌دانم با چه وسیله‌ای، من را با برق شکنجه کردند. در پشت دستم سوزشی حس کردم و تکان شدیدی خوردم. فکر می‌کنم یک ‌ساعت روی اتاق افتاده بودم. کمی که به هوش آمدم، یک سرباز کمک کرد تا بلند شوم. مرا به طرف سلول انفرادی برد. وقتی نزدیک اتاق شدم، دوباره به زمین افتادم که دوباره چند لگد محکم زد و من همان‌طور خودم را داخل اتاق رساندم. بی‌حال روی اتاق افتاده بودم و از شدت درد و ناراحتی دور خودم می‌پیچیدم.»

برای ظریفه نیز شکنجه و شوک برقی پس از آن آغاز شد که او در ریاست چهل استخبارات طالبان، به این‌که از سوی هیچ کشوری حمایت نمی‌شود، پافشاری کرد. او می‌گوید پس از دو روز بازجویی اولیه و سپس رفتن خواهرش، برای یک ‌هفته از هیچ چیز خبر نداشت و ارتباط‌اش قطع بود. تا این‌که دوباره یک بازجو سراغ او آمد، اما به‌دلیل این‌که بازجو فارسی نمی‌فهمید و ظریفه نیز به پشتو نمی‌توانست صحبت کند، بازجوی دیگری نیز به جمع آنان اضافه شد که نقش مترجم را میان این دو بازی می‌کرد. دوباره رگ‌بار سؤال شروع شد. «با عطامحمد نور چه ارتباط داری؟ با سمیع سادات چه ارتباط داری؟ از طرف محقق حمایت می‌شوی؟ که به شما دستور می‌دهد؟ پول از کجا دریافت می‌کنید؟» ظریفه توضیح می‌دهد که شماره‌ی تلفن‌های بسیاری از مقام‌های پیشین دولتی را از گذشته در تلفن‌اش داشته و هیچ ارتباطی با آنان ندارد. او سپس ارتباط‌اش را با فوزیه کوفی و این‌که او قبلا عضو حزب سیاسی او بوده، توضیح می‌دهد. اما وقتی ظریفه هرنوع حمایت خارجی و دریافت پول از کشورهای خارجی را رد می‌کند، یکی از سربازان زن به او نزدیک می‌شود و وسیله‌ای را به برق متصل می‌کند و درحالی‌که پرخاشگرانه از او می‌خواهد که حقیقت را بگوید، یک‌بار به بازو و باری دیگر به دست‌اش شوک برقی می‌دهد. ظریفه می‌گوید: «وقتی به هوش آمدم، دیدم که در یک اتاق تاریک تنهایم و یک کاسه نخود با نصف نان نیز در گوشه‌ای از اتاق است، تمام بدنم درد می‌کرد و متوجه ورم و کبودی بدنم شدم و فهمیدم که علاوه بر شوک برقی به قدر کافی لت‌و‌کوب هم کرده‌اند. از آن‌جایی که تمام لباسم تر بود، احساس کردم که شاید برای به هوش آمدنم رویم آب ریخته‌اند.»

رحیم‌الدین برعکس خانم یعقوبی زمان بسیار بیشتری را در زندان ریاست استخبارات کابل گذراند. او در این مدت بیش از شش بار مورد بازجویی قرار گرفت. او را با چشمان بسته در برابر بازجو قرار می‌دادند و سپس با مشت‌ولگد و شلاق تلاش می‌کردند که به جرم مورد نظر طالبان اعتراف کند. او را به اتهام توهین به وزیر خارجه‌ی این گروه، امیرخان متقی، توهین به رهبر طالبان و توهین به پیامبر اسلام پیوسته زیر مشت‌ولگد می‌گرفتند. سرانجام، روزی او را دوباره برای بازجویی خواستند، اما این‌بار بی‌آن‌که سؤالی از او پرسیده شود، بازجو رو به او گفت: «تلفن‌ات تحت کنترل ما است، اگر یک تماس از خارج از کشور دریافت کنی، جرمت بسیار سنگین‌تر می‌شود.» سپس به‌خاطر می‌آورد: «ترجمه‌ی اتهام‌نامه‌ی من را که به زبان پشتو نوشته شده بود، خواند و سپس با زور شصت من را رنگی کرده و در پایین آن صفحه گذاشتند. سپس من را در یک اتاق دیگر فرستادند، جایی که ۱۲ نفر دیگر هم آن‌جا بودند. از این‌که از سلول انفرادی بیرون شده بودم و خودم را در میان ۱۲ نفر دیگر می‌دیدم، بسیار خوشحال بودم.» او را پس از یک ‌ماه به زندان ریاست چهل استخبارات طالبان انتقال دادند.

تعلیق و نگهداشتن زندانیان در وضعیت نامعلوم به‌گفته‌ی این زندانیان سابق، یکی از دردناک‌ترین بخش‌های شکنجه‌ی طالبان است. ظریفه می‌گوید پس از آخرین تحقیق در روزهای اولیه‌ی حضورش در ریاست چهل استخبارات طالبان، سی‌ روز دیگر هیچ خبری نبود. او در اتاقی تنگ و تاریک بی‌آن‌که هیچ خبری از سرنوشت‌اش بشنود، منتظر ماند. پس از سی ‌روز، دوباره تحقیق از او شروع شد. «این‌بار وقتی تحقیقات از من شروع شد، بازجوی طالبان فرق می‌کرد. او برخلاف بازجویان قبلی، بسیار باسواد، دارای خطی زیبا و پوششی منظم بود و به فارسی روان صحبت می‌کرد. عینک و ماسک پوشیده بود تا شناخته نشود. اول از این‌جا شروع کرد که در شفاخانه جناح شما مردم را تحریک کردید. سپس ادامه داد که انفجار کورس کاج کار خود هزاره‌ها بوده است. کسی به‌نام سخی هزاره از ناروی به کسی به نام زلمی هزاره پول فرستاده و او خودش را در  مرکز آموزشی کاج منفجر کرده است. من خندیدم و گفتم در میان هزاره‌ها نام زلمی معمول نیست، کسی نام پسرش را زلمی نمی‌گذارد. وقتی این را شنید، عصبانی شد و من را بیش از اندازه زد و بیرون شد.» فردای آن روز دوباره از این‌که پاسپورت سیاسی دارد یا نه، با امرالله صالح ارتباط دارد یا نه و ارتباطش با فوزیه کوفی پرس‌و‌جو شد. در پایان برایش گفتند که فردا «معاونت اول» از او بازجویی خواهد کرد.

عکس: گرفته شده از ویدیوی نشر شده توسط طالبان در شبکه‌های اجتماعی

شبی بعد از آن، ظریفه متوجه شد که سه نفر با دوربین‌های فیلم‌برداری آمده‌اند. بازجو که روی چوکی می‌نشست و رو به متهم که معمولا روی تکه‌ی فرش پلاستیکی روی زمین می‌نشست و باید ماسک بر صورتش می‌زد، از ظریفه خواست که ماسک‌اش را بردارد و در برابر دوربین‌ها «در مورد این‌که چند وقت این‌جا (ریاست چهل) بوده، چه بر او گذشته و چند‌بار لت‌و‌کوب شده» حرف بزند. بازجو افزود این فیلم برای بزرگان ما فرستاده می‌شود تا در مورد تو تصمیم بگیرند. ظریفه که فهمیده بود این تلاش برای وادار کردن او به اعتراف در برابر دوربین است، با سرسختی رد کرد و سرانجام آن سه نفر با دوربین‌های‌شان به اتاق پ.ف رفتند که اتاق‌اش نزدیک اتاق ظریفه بود. هردو با هم قبلا تصمیم گرفته بودند که در برابر اعتراف اجباری تا آن‌جا که می‌توانند مقاومت کنند. آن‌گونه که ظریفه می‌گوید، پ.ف هم تن به اعتراف در برابر دوربین نداده بود.

فردای آن‌روز دوباره بازجویان طالبان آمدند و ظریفه را خواستند که در برابر دو دوربینی که در اتاق جا‌به‌جا شده بود، قرار بگیرد و متنی را که آنان تهیه کرده بودند، بخواند. بازجوی طالبان یک‌بار دیگر گفت که «در مورد وضعیت خودت و این‌که لت‌و‌کوب شدی یا نه، در برابر دوربین حرف بزن» و افزود: «اگر نظریات خود را ثبت نکنید، ممکن است زمان زیادی در زندان بمانید.» وقتی چهار فرد مسلح خشونت به خرج دادند، ظریفه احساس کرد که مجبور است متن را بخواند. او می‌گوید: «وقتی متن را گرفتم، متوجه شدم که هیچ جمله‌ای در مورد آنچه که بازجو می‌گفت، وجود ندارد. در آن تأکید شده بود  که من (خواننده‌ی متن در برابر دوربین) از کارهای گذشته‌ام پیشمان هستم، وقتی از زندان آزاد شدم، برای حمایت از امارت اسلامی فعالیت می‌کنم، دختران را برای حمایت از امارت اسلامی جذب می‌کنم و کشور را ترک نمی‌کنم، اشتباه کرده‌ام که اعتراض کرده‌ام.» ثبت این ویدیو چهل دقیقه را در بر گرفت، زیرا حتا یک کلمه بیرون از آن متن هم اگر گفته می‌شد، دوباره ثبت ویدیو را از نو شروع می‌کردند. در آن لحظه که او در برابر دوربین‌ها از اشتباهات خودش، محسنات امارت طالبان و اشتیاق و تعهدش برای همکاری با این گروه حرف می‌زد، رو‌به‌رویش، درست پشت سر بازجو، چهار فرد مسلح با خشم و غیظ او را تماشا می‌کردند.

در جست‌وجوی گم‌شده

خانواده‌های افراد بازداشت‌شده، بسته به این‌که تا چه اندازه شناخته‌شده باشند، روزها تا ماه‌ها حتا از زنده یا مرده بودن نزدیکان‌شان بی‌خبر اند. این مسأله که خانواده‌های بازداشت‌شدگان برای پی‌گیری احوال اقارب شان به کدام اداره‌ی طالبان مراجعه کنند، مبهم و نامشخص است. به همین خاطر در هر پرونده‌ای، تقریبا پای بسیاری از افراد و ادارات، از کمیسیون‌های حل منازعات محلی گرفته تا افراد با نفوذ، ادارات متعلق به وزارت داخله و استخبارات طالبان در آن دخیل می‌شوند. ظریفه یعقوبی در شب اول بازداشت‌اش این امکان را یافت که با خانواده‌اش تماس بگیرد، اما در عوض طالبان برای مدت محدودی، خواهرش را هم در کنار او زندانی کردند. رحیم‌الدین وقتی بازداشت شد، پس از ۴۰ روز، درست هنگامی که در ریاست چهل استخبارات طالبان زندانی بود، اجازه یافت تا با خانواده‌اش تماس بگیرد. علی‌شاه وقتی برای اولین‌بار دستگیر شد، تا یک‌ ماه هرگز نتوانست با خانواده‌اش تماس بگیرد، او را زمانی خانواده‌اش پیدا کردند که در زندانی خارج از کابل انتقال یافته بود. همسر و فرزندان علی‌شاه، یک‌ ماه کابل، تمامی ادارات امنیتی طالبان و زندان‌ها و نظارت‌خانه‌های این گروه را زیر و رو کرده بودند، به شورای علمای شیعه مراجعه کرده و حتا به یک عضو طالبان پول پرداخته بودند تا سرنخی از علی‌شاه پیدا کند. سپس آنان یک دلال دیگر را یافته بودند که قول داده بود در ازای پول بیشتری پرونده‌ی علی‌شاه را پی‌گیری کند. با این حال، تمامی این تلاش‌ها که اغلب با هزینه‌های مالی هنگفت همراه بوده، ناکام مانده بود. خانواده‌ی علی‌شاه پس از آن‌که او توانسته بود اجازه‌ی تماس با خانواده‌اش را دریافت کند، از وضعیت او باخبر شده بودند.

تلاش برای یافتن سرنخی از افراد بازداشت‌شده، شکنجه‌ای است که بر خانواده‌ها تحمیل می‌شود. خانواده‌ی رحیم‌الدین، پس از آن‌که با تماس یک دوست خبر شدند که پسر شان از روی سرک گم شده است، فهمیدند که او را طالبان برده‌، اما برای این‌که می‌فهمیدند که چه بر سر پسر شان آمده است، باید راه طولانی‌ای را طی می‌کردند. برادران رحیم‌الدین به کابل آمدند، اول سراغ علمای شیعه‌ی غرب کابل رفته بودند، پس از نزدیک به ده ‌روز تلاش و نگرفتن نتیجه، باری دیگر به اداره‌ی استخبارات کابل، قوماندانی امنیه‌ی کابل و تمامی حوزه‌های پولیس کابل استعلام داده بودند. وقتی پس از یک‌ هفته پی‌گیری پاسخی دریافت نکرده بودند، این بار سراغ حوزه‌های متعلق به اداره‌ی استخبارات طالبان در سطح شهر کابل مراجعه کرده بودند. برادر رحیم‌الدین می‌گوید پاسخ همه یک چیز بود: «کسی با این مشخصات پیش ما زندانی نیست.» سرانجام آنان به کمک برخی خویشان و اقوام شان، چند مولوی نزدیک به طالبان را جمع کرده بودند تا از طریق آنان سرنخی پیدا کنند، اما علی‌رغم مراجعه به اداره‌ی استخبارات کابل و ریاست چهل استخبارات طالبان، موفق نشده بودند.

رحیم‌الدین می‌گوید وقتی یکی از هم‌اتاقی‌های ما که از پنجشیر بود آزاد شد، به او شماره‌ای از خانواده‌ام دادم تا خبر من را هم برساند. این فرد پس از آزادی به خانواده‌ی رحیم‌الدین تماس گرفته و گفته بود که او در زندان ریاست چهل استخبارات و زنده است. آن فرد با خانواده‌ی رحیم‌الدین یک‌بار دیگر تلاش کرده بودند که از ریاست چهل معلومات بگیرند، اما با انکار مطلق این اداره رو‌به‌رو شده بودند. سرانجام به رحیم‌الدین اجازه داده شد تا با خانواده‌اش تماس بگیرد و پس از تکمیل دوسیه‌اش، وقتی به زندان پلچرخی فرستاده شد، خانواده‌اش برای نخستین‌بار اجازه یافتند او را در زندان ملاقات کنند.

زندانی بی‌پول حتا نمی‌تواند تشناب برود

با وصف آن‌که سازمان جهانی صلیب سرخ، برای زندانیان تسهیلاتی مانند اهدای پتوی گرم و مواد بهداشتی ارائه می‌کند، اما زندانیان طالبان از حداقل امکانات نیز در این زندان‌ها بی‌بهره‌اند. ظریفه می‌گوید وقتی وارد زندان ریاست چهل استخبارات طالبان شدم، ۱۵ روز تمام به من اجازه ندادند که حمام بروم. من فقط با خودم یک لباس داشتم که آن را با لباسی که از زندان داده شده بود، در نوبت می‌پوشیدم. او می‌افزاید: «من گاهی با عصبانیت و زمانی با عذر و نیاز تلاش می‌کردم که سربازان زن را متقاعد کنم که اجازه بدهند حمام بروم، اما می‌گفتند باید رییس اجازه بدهد. اجازه‌ی رییس برای حمام کردن، ۱۵ روز زمان برد.» فراتر از آن ظریفه اذعان می‌کند که برای رفتن به دست‌شویی و رفع حاجت نیز به آنان اجازه داده نمی‌شد. او می‌گوید پس از مدتی دریافت که باید به یکی از این زنان سرباز پول بدهد. به همین‌خاطر او ۵۰۰ افغانی پولی که از خواهرش گرفته بود را به یکی از این زنان می‌دهد تا به او اجازه بدهد که برای رفع حاجت روزانه بتواند دست‌شویی برود.

افزون بر این مورد، جابه‌جایی مکرر زندانیان، جلوگیری از تماس آنان با همدیگر و تنبیه فردی، بخش‌های دیگری از روزمرگی زندانیان طالبان است. ظریفه می‌گوید که او با پ.ف که اتاقش نزدیک او بود، در مورد این‌که اعتصاب غذایی کنند حرف می‌زده است که نگهبانان طالبان از طریق دوربین‌هایی که در راهروها است، از این موضوع با خبر می‌شوند و بی‌درنگ اتاق ظریفه و پ.ف را از هم دور می‌کنند. او می‌گوید برای فرار از استرس دائمی و تنهایی مطلق، درخواست دادم که برای مطالعه کتاب بیاورند. درخواست من را نپذیرفتند، اما در عوض کتاب‌هایی با موضوع حدیث و شریعت برایم آوردند. او می‌گوید: «هر صبح که برای نماز بلند می‌شدم، پس از آن قرآن می‌خواندم و سپس عدد روزی که در زندان بودم را روی دیوار می‌نوشتم و پس از آن به خواندن این کتاب‌ها شروع می‌کردم. ظریفه می‌گوید: «کتابی بود در مورد حدیث و سیرت پیامبر که بیش از هزار و ۷۰۰ صفحه داشت، من آن را سه‌بار از اول تا آخر خواندم.»

عکس: گرفته شده از ویدیوی نشر شده توسط طالبان در شبکه‌های اجتماعی

آزارگری خودسرانه‌ی نگهبانان و سربازان طالبان، از مواردی است که هر سه نفر در گفت‌و‌گو با اطلاعات روز آن را تأیید کرده‌اند. ظریفه می‌گوید: «یک‌بار برای اجازه گرفتن به‌خاطر حمام رفتن، با یکی از نگهبان‌های زن دعوا کردم، شام آن روز وقتی سه نفر از سربازان مرد آن‌جا آمدند، این زن از دست من شکایت کرد. آنان دست‌های من را بستند و با شلاق زدند. تا نصف شب دست‌های من بسته بود تا این‌که از آن زن معذرت‌خواهی کردم و قضیه تمام شد.» او ادامه می‌دهد: «یک‌ روز نگهبان زن کاسه‌ی لوبیا را از دور به سمت من پرتاب کرد. من اعتراض کردم و هردو گلاویز شدیم. سپس یک نگهبان دیگر هم به کمکش آمد و تا سرحد مرگ من را زدند.»

بی‌توجهی به وضعیت سلامتی زندانیان، از دیگر مواردی است که بارها زندانیان با آن رو‌به‌رو شده‌اند. رحیم‌الدین می‌گوید وقتی من را به ریاست چهل استخبارات انتقال دادند، یک داکتر برای تأیید وضعیت صحی‌ام، من را معاینه کرد. او می‌افزاید: «با آن‌که تمام بدنم کبود بود و من هم علایم ضرب‌وشتم روی بدنم را به او نشان دادم، این داکتر بی‌توجه به حرف‌های من سلامتی‌ام را تأیید کرد.» ظریفه می‌گوید: «من تا سی‌ روز مقاوم بودم، اما پس از آن درهم شکستم و وضعیت سلامتی‌ام به شکل سریعی رو به وخامت رفت. هرگز نمی‌توانستم بخوابم. به همین‌خاطر درخواست دادم که من را به شفاخانه ببرند. آنان گفتند که شما را به شفاخانه امنیت ملی می‌بریم، اما من آن را رد کردم زیرا دوست نداشتم کسانی که قبلا می‌شناختم من را در چنین وضعیتی ببینند. به همین خاطر فقط یک تابلیت خواب درخواست کردم.»

افزون بر این، به نظر می‌رسد که حتا زندان‌های طالبان نیز بسته به این‌که افراد کدام شخص آن بخش را کنترل می‌کنند، وضعیت کاملا متفاوتی دارند. رحیم‌الدین می‌گوید: «وقتی به زندان پلچرخی انتقال داده شدیم، من را در بخش زندانیان مواد مخدر بردند.» او می‌افزاید: «در این زندان ما فقط یک گیلاس پلاستیکی داشتیم. پتو، وسایل خواب و ظرف نداشتیم، حق دسترسی به تلفن نداشتیم و هر دو هفته یک‌بار می‌توانستیم با اعضای خانواده‌ی خود آن هم کم‌تر از ۱۵ دقیقه از پشت پنجره‌ی شیشه‌ای ملاقات کنیم. اما بر اساس قصه‌های باقی زندانیان، وضعیت بخش‌هایی که توسط افراد عبدالغنی برادر (معاون حکومت سرپرست طالبان) اداره می‌شد، به مراتب بدتر بود. زندانیان از شکنجه و برخورد وحشیانه و بسیار سختگیرانه‌ی آن‌جا شکایت می‌کردند. اما برعکس همه‌ی این‌ها، بسیاری از زندانیان، از جمله خود من، امیدوار بودیم به بخش‌هایی که توسط سراج‌الدین حقانی، (وزارت داخله‌ی طالبان) اداره می‌شد، انتقال داده شویم، زیرا در آن‌جا زندانیان امکان برقراری تماس صوتی با خانواده‌های‌شان را داشتند، غذای نسبتا خوب می‌خوردند و امکانات بهداشتی در اختیار شان قرار داده می‌شد.»

افزون بر همه‌ی این‌ها، به موردی که در گفت‌و‌گو با این زندانیان پیشین برخوردیم، این بود که همه به یکسان در مورد از دست دادن حافظه‌ی‌شان شکایت می‌کردند. وقتی زمان آزاد شدن رحیم‌الدین فرا رسید، بدنش هنوز کبود بود. به همین‌خاطر او را پیش داکتر بردند و به او یک داروی زرقی تزریق کردند. رحیم‌الدین می‌گوید: «کبودی‌های بدنم به‌صورت عجیبی خوب شدند، زودتر از وقتی که از زندان آزاد شوم، اما حافظه‌ام چنان پریشان شده است که حتا یک کلمه از کتاب‌هایی که در این همه سال خوانده‌ام یادم نمی‌آید. گاهی طرز نوشتن یک جمله‌ی عادی را فراموش می‌کنم، کلمات از یادم می‌روند و تجربه‌ی دردناک زندان را به سختی، بدون ترتیب زمانی آن، می‌توانم به یاد بیاورم.» ظریفه یعقوبی نیز با تأکید بر درستی این موضوع معتقد است که طالبان غذای زندانیان را آلوده می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که به طرز محسوسی زندانیان به فراموش‌کاری و از دست دادن حافظه‌ی‌شان دچار می‌شوند. او پریشانی حافظه‌اش را در جریان زندانی شدن‌اش این‌گونه توصیف می‌کند: «من اگر بگویم، هیچ ‌چیزی از آنچه که سال‌ها خوانده‌ام یا اتفاق‌های عادی زندگی‌ام را به‌یاد نمی‌آورم یا بسیار محو و کم‌رنگ به‌یاد می‌آورم. خودم هم باور نمی‌کنم. حتا وقتی قرآن می‌خواندم، پیوسته فراموش می‌کردم که کلمات را چه‌گونه بخوانم. من یک کتاب را سه‌بار خواندم، اما حتا اکنون نمی‌دانم که در آن هزار و ۷۰۰ صفحه چه‌چیزی نوشته بود. به مرور زمان حتا حوادث را نیز فراموش کرده‌ام. گاهی یک نماز را بیست بار هم خوانده‌ام، زیرا مدام کلمات را فراموش می‌کردم یا تعداد رکعات از یادم می‌رفت.» او می‌افزاید: «وقتی از زندان آزاد شدم، از خواهرم خواستم که بنشیند و نماز خواندنم را ببیند. من بارها عدد رکعات نماز از یادم می‌رفت و او یادآوری می‌کرد.»

هرچند تأیید مستقلانه‌ی آلوده‌کردن غذای زندانیان در زندان‌های طالبان دشوار است، اما بسیاری از کسانی که این تجربه را داشته‌اند، ادعا مشابه دارند. یک روان‌درمان که یکی از این زندانیان سابق را برای مدتی مداوا می‌کرده، ضمن تأیید فراموش‌کاری و اختلال در حافظه‌ی زندانیان، افزود که این موضوع علاوه بر مسائلی که خود زندانیان مطرح می‌کنند، به تروما، فشار شدید و ترس پیوسته‌ای که زندانیان با آن روبه‌رو هستند، ارتباط مستقیم دارد.

اعتراف و همکاری

طالبان برای درهم شکستن زندانیان بسته‌ای کاملی از شکنجه را برای زندانی به کار می‌بندند. زندانیان تحت شکنجه‌ی مداوم قرار می‌گیرند. به آنان فیلم‌هایی از جریان شکنجه‌ی هولناک باقی زندانیان نشان داده می‌شود تا به اندازه‌ی کافی بترسند. آنان مدام مورد توهین و تمسخر قرار می‌گیرند و سر شان همواره زیر گیوتین شکنجه‌های ترسناک‌تر و بیشتر قرار دارد. این به علاوه‌ی فشاری که خانواده‌های آنان از طریق سرگردانی‌های چندماهه، بی‌خبری از سرنوشت زندانی تا تحقیر و توهین‌ شدن‌های مکرر در ادارات طالبان تجربه می‌کنند، عملا زندانی را در تنگنایی قرار می‌دهد که می‌تواند به راحتی هر خواسته‌ای را بپذیرد. بسیاری از خانواده‌ها، به‌خصوص خانواده‌های فقیرتر، بیرون از ادارات طالبان نیز برای یافتن ضمانت ناگزیر اند تقلای بسیار کنند. خانواده‌ی رحیم‌الدین ماه‌ها برای یافتن ضمانت قابل قبول برای طالبان، تلاش کردند. وثیقه‌ای که طالبان می‌خواهند، تضمین چند نفر شناخته‌شده، ضمانت اعضای خانواده و ارائه قباله‌ی رسمی زمین، خانه یا دکان است.

سرانجام رحیم‌الدین با ابراز ندامت از اتهام‌هایی که بدان‌ها متهم شده بود و تضمین اعضای خانواده‌اش و سپری‌کردن حبس‌اش در پلچرخی، آزاد شد. اما برای ظریفه صرفا اعتراف و ارائه‌ی تضمین برای آزادی‌اش کافی نبود. او می‌گوید: «آخرین‌بار وقتی یکی از بازجویان در برابرم قرار گرفت، گفت که ممکن است امیرالمؤمنین (ملا هبت‌الله) او را ببخشد یا نبخشد، زیرا اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده است.» ظریفه می‌افزاید که بازجو سپس ادامه داد: «اما وقتی که آزاد شدی، با ما کار کن. هرچند معاش خواستی برایت می‌دهیم، هر وظیفه‌ای که در ادارات دولتی خواستی برایت می‌دهیم. گفتم درست است، من با شما کار می‌کنم، ولی چه‌کاری می‌توانم؟ بازجو گفت که باید در شناسایی زنانی که با نظام مخالفت می‌کنند همکاری کنی. برای حمایت از نظام تبلیغ کن. ما پول هتل و غذا و باقی مصارف شما را می‌دهیم و شما برنامه‌های فرهنگی‌ای برای حمایت از نظام با حضور زنان برگزار کنید و هرگز به این‌که کشور را ترک کنی، فکر نکن.» خانم یعقوبی می‌پذیرد و دوباره به اتاقش بر می‌گردد. او دو روز بعدی را پیوسته با این خبر که امروز آزاد می‌شود، سپری کرد، اما خبری از آزادی نبود.

سرانجام در روز سوم، ظریفه به‌خاطر می‌آورد که مانند هر روز دیگر بلند می‌شود و پس از نماز روی دیوار عدد ۴۲ را می‌نویسد، تعداد روزهایی که او در زندان ریاست چهل استخبارات طالبان بوده است. ساعاتی بعد یکی از نگهبانان زن به او خبر می‌دهد که وسایل‌اش را جمع کند و آماده باشد. ساعت ۱۲ می‌شود، یک‌ بجه‌ی بعد‌از‌ظهر می‌شود و سرانجام ساعت سه می‌شود. در آن لحظه تماسی می‌آید و ظریفه اتاق‌اش را ترک می‌کند. او را به منزل دوم این اداره می‌برند، در آن‌جا متوجه می‌شود که ۵۰ نفر از کمیسیون حل منازعات اهل تشیع برای ضمانت آمده‌اند. با ضمانت ۵۰ نفر، او زندان ریاست چهل استخبارات طالبان را ترک می‌کند.

فرار با کوله‌باری از هول و هراس

رحیم‌الدین وقتی از زندان آزاد شد، دیگر سراغ درس را نگرفت. او حتا از دیدن سربازان طالبان در روی جاده می‌ترسید و فرار می‌کرد. سرانجام افغانستان را ترک کرد. ظریفه پس از آزادی چهار ‌ماه در خانه ماند. او می‌گوید نتوانستم وجدانم را قانع کنم که با گروهی که همه‌چیز را از ما گرفته است، همکاری کنم. به همین‌خاطر، با وصف ضمانت‌های معتبری که گذاشته بود، مجبور شد ساعت سه صبح، کابل را بی‌آن‌که کسی را در جریان بگذارد، ترک کند. رحیم‌الدین که حالا د‌ر یکی از کشورهای همسایه کارگری می‌کند، در آخرین تماسی که با او داشتیم، با صدای شکسته و ناامید گفت: «از یک زندان در زندان دیگر پناه آورده‌ام و نمی‌دانم چه می‌شود.» ظریفه وقتی از ترک کشورش سخن می‌گفت، نتوانست ادامه بدهد و با صدای لرزان گفت: «مهاجرت سخت است، تلاش می‌کنم با آن کنار بیایم.»