بخش سوم و پایانی
نویسنده: روبرت گرینیر
برگردان: جواد زاولستانی
منبع: مجلهی اتلانتیک
تلاش مذبوحانهی یک جاسوس برای جلوگیری از یک جنگ
من به نکتهی اصلی نزدیک شدم و ادامه دادم، «دفعتا پس از آن، شما علیه بن لادن اقدام میکنید. او و اطرافیانش در برابر شما مقاومت خشونتآمیز خواهند کرد و در آن جریان، کشته خواهد شد. هیچکسی نخواهد دانست که این کار را شما کردهاید؛ القاعده دشمنان زیادی دارد. جنگجویان عرب با شنیدن فرمان شما و آگاه شدن از کشتهشدن بن لادن، پیام را خواهند گرفت و فرار خواهند کرد.» من به او گفتم که 14 تن از افراد ارشد بن لادن باید بدون سروصدا دستگیر و به ما سپرده شوند و نیاز نیست که کسی بداند چگونه آنان در اختیار امریکا قرار گرفتهاند و اشاره کردم که «با توجه به اینکه شمار زیاد عربها راه فرار را در پیش میگیرند، بسیاری به این پندار خواهند افتاد که آنان در کشورهای همسایه دستگیر شدهاند.»
من گفتم: «این فرصتی است که شما میتوانید کشورتان را حفظ کنید.»
آخرین سخن من این بود: «شما باید بدانید که برای انجام این کار هرچه بخواهید میتوانیم به شما بدهیم.» معنای این حرف آن بود که من حاضرم پول فراوانی به او بدهم و ملا آشکار آن را فهمید.
او در پاسخ گفت: «من به کمک نیاز نخواهم داشت.»
این فرمانده طالبان در بارهی آنچه من گفته بودم، عمیقا به فکر فرورفت و با صدای بلند واکنش نشان داد. او با اقدام بیسروصدا علیه بن لادن و 14 از افراد بلندرتبهی او که خواست من بود، مشکلی نداشت. اما او چرا باید اخراج عربها را اعلان میکرد؟
من به او توضیح دادم که تغییر پالیسی طالبان در رابطه به القاعده و ندادن پناهگاه امن برای آنان، باید آشکارا اعلام گردد تا مؤثر واقع شود. اما هر اقدام مشخص که آنان برای عملی کردن این پالیسی و برآوردن خواستهای ما بگیرند، میتواند سری باقی بماند. اما ما باید نتایج آن را ببینیم.
وعدهی من در بارهی سری نگهداشتن این کارها، آنقدر که اکنون خندهدار به نظر میرسید، در آن زمان چنین نبود. در آن زمان افغانستان سیستم تیلفون همراه نداشت، هیچ نوع خدمات تیلفونی بینالمللی به جز چند خط محدود که توسط پاکستان کنترول میشدند، وجود نداشت و هیچ رسانهی مستقلی در این کشور فعالیت نمیکرد. این کشور برای جهان بیرون تقریبا ناشناخته بود و در تاریکی قرار داشت.
او گفت: «درست. اما اگر ما پالیسی خود را در رابطه به بن لادن و القاعده تغییر دهیم، چرا به عربهای دیگر اجازه ندهیم که در کشور ما به مثابه مهاجر باقی بمانند؟»
من داشتم خشمگین میشدم. «چرا شما به خاطر چند عرب، خشم سراسر جهان را به سوی خود فرامیخوانید؟… چرا شما نگران میلیونها هموطن خود نیستید که سالها مهاجر اند؟» عثمانی خندید و سرش را تکان داد.
او گفت: «شما درست میگویید.»
من بحث را گرم کردم و گفتم: «ببین، ما پی بردهایم که اشتباه بزرگی مرتکب شدیم که پس از ترک روسها، افغانستان را تنها گذاشتیم. ما این اشتباه را تکرار نخواهیم کرد. ما برای حکومت افغانستان که روابط دوستانه و ارادهی مخالفت با تروریستها را داشته باشد، کمکهای عظیم انساندوستانه فراهم خواهیم کرد. ما به مهاجران افغانستان کمک خواهیم کرد که به کشورشان برگردند.» من تمام این حرفها را پیش خود نمیساختم. چند روز پیش، کاندولیزا رایس، در جریان چندین ساعت صحبت در بارهی افغانستان گفته بود که ایالات متحده در درازمدت درگیر مسایل افغانستان باقی خواهد ماند.
حالا عثمانی لبخند میزد و سرش را تکان میداد. او گفت: «خیلی خوب. من طرح شما را با ملا عمر مطرح خواهم کرد.»
نزدیک بود از چوکی بیرون بپرم. به هیچوجه این چیزی نبود که من میخواستم: اقدمات پیشنهادشده برای عثمانی بود، نه عمر. باز هم به چابکی به فکرم رسید که اگر ملا عمر موافقت کند و کاملا این طرح را تعقیب کند، برای ما فرقی نخواهد کرد. اما این اتفاق، دور از احتمال بود. چشمانم را به او دوختم و گفتم، اگر عمر این طرح را رد کند که تمام احتمالها نیز همین را میگویند، آن گاه وظیفهی عثمانی است که قدم پیش بگذارد، قدرت را در دست گیرد و این کار را خودش انجام دهد.
این ملا به من نگاهی کرد که قطعیت در آن هویدا بود. او گفت: «من این کار را خواهم کرد.»
عثمانی ناگهان، سرشار و خوشحال دیده میشد. سر پاهایش ایستاد و مانند هنگام احوالپرسی مردان پشتون، مرا در آغوش گرفت: دست چپش را بالای شانهی راست من گذاشت و با دست راستش مرا به طرف سینهی خود کشید. من به او یک تیلفون ستلایت دادم و در بارهی زمانی که بتوانیم با هم صحبت کنیم، به توافق رسیدیم. بر اساس پیشنهاد او، دو بانکنوت پاکستانی را از وسطش پاره کردیم، نیمش را او گرفت و نیمش را من، تا اگر هر وقت قاصدی فرستادیم، آن را به همدیگر نشانی بفرستیم. پس از آن، ما در کنار هم از در بیرون و در دهلیزی وارد شدیم که در آنجا، یک مقام دیگر طالبان و میزبان ما از آیاسآی به ما پیوستند. این میزبان آیاسآی چاشتانهی بزرگی از گوشت گوسفند و برنج برای ما تهیه کرده بود.
با وجود مقدار زیاد غذا، این نوع چاشتانهها معمولا زود صرف میشوند و در جریان آن خیلی کم صحبت میشود. من از نزدیک عثمانی را تماشا کردم که با خوشحالی و مزهی زیاد، غذا میخورد. وقتی غذایمان را تمام کردیم، او روی پاهایش ایستاد. عبدالسلام ضعیف، سفیر طالبان در پاکستان، قرار بود در اواخر آن روز، از اسلامآباد پرواز کند. عثمانی برای پذیرایی از او در کویته میماند و فردای آن روز، 3 اکتوبر، قرار بود از راه زمینی به قندهار سفر کنند. بار دیگر، من به عثمانی تأکید کردم که هرچه زودتر و اگر امکان داشت، روز چهارم اکتوبر، به من احوال دهد. بار دیگر، این مرد تنومند، مثل اینکه برادر گمشدهی خود را بعد از سالها پیدا کرده است، مرا در آغوش گرفت و خداحافظی کرد.
***
پاسخ من اینگونه شروع میشد: «پیام مرتبط با این موضوع در فرماندهی مرکزی، واکنشهای متفاوت دریافت کرد.» 4 اکتوبر بود و من به افراد مافوق خود در سیا، از گفتوگوی سه ساعتهام با ملا عثمانی یک گزارش 10 صفحهای فرستاده بودم. پاسخی که من دریافت کردم، مثبتتر از آنچه بود که من توقع داشتم. در پاسخ گفته شده بود که اگر رهبری طالبان به طرح من پاسخ مثبت دهد، فرماندهی مرکزی سیا آماده است که طرح خود را برای ملاحظات پالیسی روی میز بگذارند. لحن پیام روشن ساخت که هیچکس در دنیای پالیسی از تصمیمگیری در چنان شرایط مبهم استقبال نمیکند.
بیشتر از 13 سال پس از آن زمان، با آمادگی ایالات متحده برای خروج پس از تحمل 20000 تلفات و مصرف میلیاردها دالر، اندکی دشوار است که از آن نگرانیها جانبداری کرد.
عثمانی به تاریخ 6 اکتوبر با من تماس گرفت. بر اساس آنچه تام به من ترجمه کرد، او به من گفت که با ملا عمر ملاقات کرده است و او پیامی دارد که میخواهد به شما برسد. ملا عمر به زودی بیانیههایی صادر خواهد کرد. اما آنچنان که ما خواسته بودیم، او نمیتواند به زودی بیانیهای صادر کند؛ چون او نخست باید مردم را به خاطر تهدیدهای امریکا آرام میکرد.
من به او گفتم: «برای این کار فرصت نیست. ملا عمر خواستهای ما را برآورده نخواهد کرد؛ افغانستان ویران خواهد شد. حالا نوبت توست که آنچنان که ما گفتیم، قدرت را در دست بگیری.»
مکثی طولانیای کرد. در پایان او موافقت کرد که تا ظهر روز بعد- 7 اکتوبر- به من زنگ بزند.
آن روز، روزی بود که من میدانستم نخستین حملههای امریکا شروع خواهد شد. روز بعد، بدون تماسِ وعده داده شده سپری شد. اواخر آن شب به وقت افغانستان، نخستین هواپیماها و موشکهای کروز، به هدفهایشان در اطراف کابل و قندهار حمله کردند.