یکی از دستآوردهای مهم سیزده سال اخیر، آمدن امنیت و زمینهی آموزش و تحصیلات عالی برای کودکان و جوانان میباشد. بعد از تشکیل دولت موقت، جامعهی جهانی در سه عرصهی امنیت، معارف و صحت توجه بیشتر کردند و بیشترین کمکهایشان را به این عرصه در افغانستان متمرکز ساختند. در طول این مدت در اکثر مناطق افغانستان، به جز ولایتهایی که تحت کنترول طالبان میباشند، دروازهی مکتبها باز گردیده و مکتبهای جدید ساخته شدند. اما با وجود این همه دستآورد ارزشمند، اکنون بیشتر از یک میلیون کودک واجد شرایط مکتب رفتن، از آموزش محروم میباشند که بیشترین آنها را دختران تشکیل میدهند.
طالبان بر اساس باورهای مذهبیای که دارند، در مناطقی که نفود و کنترول دارند، دروازههای مکتبهای دخترانه را بستهاند و به دختران اجازه نمیدهند که به مکتب بروند درس بخوانند. اما این سیاست بدبینانهی طالبان، تنها مانع محرومیت دختران از آموزش نمیباشد. ارزشهای سنتی، فقر و ناآگاهی اجتماعی از جملهی عوامل ریشهدار اجتماعی و فرهنگی میباشد که باعث میشود کودکان و به خصوص دختران افغانستان از تحصیل محروم شوند. موانع فرهنگی در برابر تحصیل دختران در مناطق مختلف افغانستان، با در نظرداشت سطح رشد آگاهی و فرهنگی، فرق میکند. مناطقی که از نظر فرهنگی به یک سطح قابل ملاحظهای از رشد فرهنگی رسیدهاند، اکثریت خانوادهها، فرزندان پسر و دخترشان را برای فراگیری آموزش به مکتب میفرستند و بعد از سپری کردن دورهی مکتب، به آنها اجازه میدهند تحصیلات عالیشان را در دانشگاههای کشور و حتا از طریق بورسهای تحصیلی در خارج از کشور ادامه دهند. رفتن دختران به مکتب نه تنها ننگ پنداشته نمیشود، بلکه مانع شدن دختران از رفتن به مکتب، ننگ پنداشته میشود.
این تغییر نگرش نسبت به تحصیل دختران بیشتر در مناطق مرکزی، در ولایتهای غزنی، بامیان و دایکندی که عمدتا هزارهنشین میباشند و نیز در ولایت بدخشان و بعضی از ولایتهای شمالی کشور به نحوی شکل گرفته است. اما در سایر ولایتها، به جز شهرهای کشور، هنوز هم تحصیل دختران با موانع و محدودیتهای جدی فرهنگی روبهرو است. حتا با وجود امکانات آموزشی، خانوادهها به دخترانشان اجازه نمیدهند که به مکتب بروند و خانوادههایی که به دخترانشان اجازه میدهند مکتب بروند، از دورههای ابتدایی بیشتر نمیگذارند که درس بخوانند.
وزارت معارف کشور یکی از علتهای محرومیت دختران را از آموزش، ضمن وجود سنتهای ناپسند اجتماعی، نبود آموزگاران زن در مناطق روستایی کشور میداند و گفته است که نبودن آموزگاران زن باعث شده است که خانوادهها وقتی که دخترانشان از نظر سنی بزرگ میشوند، نمیگذارند که دخترانشان درسشان را ادامه دهند. اما این مشکل در مناطقی که گفته شد موانع فرهنگی تحصیل دختران در آن کاهش یافته، به صورتی حل شده است که خانودهها، مدیران آموزشی و بزرگان جامعه، دختران را حمایت کردهاند که دورهی آموزشی خویش را در مکتب نزد معلمان مرد، تمام کنند یا تحصیلات عالیشان را در دانشگاهها به انجام برسانند و بعد از ختم دورهی تحصیل، به عنوان معلم در مکتبهای دخترانه استخدام شوند. این امر باعث شده است که کمبود معلمان زن در مکاتب دخترانه، به حداقل برسد. این دستآورد سبب شده است که هم حضور زنان در جامعه تقویت یابد و هم حساسیتهای فرهنگی را در برابر رفتن دختران به مکتب و دانشگاه بشکند و سنت جدیدی را به جا بگذارد که خانوادهها تلاش کنند که دخترانشان همانند دخترانی که پیش از آن درس خواندهاند و به عنوان معلم در جامعه وظیفه دارند، شوند و دخترانشان را حمایت کنند که تحصیلاتشان را تمام کنند.
این تجربهی گرانسنگ میتواند الگوی خوبی باشد برای از بین بردن محدودیتهای آموزشی دختران، که باید مدیران آموزشی و نخبگان جامعه از آن استفاده کنند و برای رفع ذهنیتهای بدبینانه در مورد تحصیل و رفتن دختران به مکتب، از آن کار بگیرند. اگر بتوانند یک دوره از دختران حمایت کنند که با آموزش معلمان مرد آموزش ببینند، یا تحصیلات بیشترشان را در دانشگاه به انجام برسانند و بعد بیایند جذب مکتب شوند و به عنوان معلم و کارمند بخش معارف فعالیت نمایند، این دستآورد آنگونه که تجربه شده است، میتواند حساسیتهای کاذب سنتی را در برابر تحصیل دختران در جامعه کاهش دهد و در زمینهی تقویت حضور اجتماعی زنان، ممد واقع شود.