بسیاری از کسانی که خود را بخشی از طیف «نیروهای مقاومت» در برابر طالبان میدانند، به صراحت میگویند که طالبان را باید از طریق نظامی شکست داد. این سخن مخصوصا در زبان رهبران و کارگزاران جهادیای تکرار میشود که در دو دههی گذشته یا به صورت مستقیم در نظام جمهوری صاحب مقام بودند یا به نحوی از امتیازات آن دوره بهره میبردند. جنرال عتیقالله بریالی، از مقامات وزارت دفاع دورهی جمهوریت، در گفتوگو با برنامهی کاکتوس صدای امریکا گفت که جز مقاومت مسلحانه راه دیگری نیست و اگر کسی طریقی دیگر بلد است که کارآمدتر باشد، آن راه را نشان بدهد.
این که مبارزهی نظامی تنها راه غلبه بر طالبان هست یا نیست یک بحث است. بحثی به مراتب مهمتر اما این است که حتا اگر چنان چیزی در آیندهی نزدیک ممکن باشد، روز دومِ پس از سقوط طالبان افغانستان چهگونه کشوری خواهد بود. به بیانی دیگر، سؤال مردم از رهبران و پیشآهنگانی که خواهان براندازی نظام طالبانی از طریق جنگ هستند، این است: «طالب که از دست شما شکست بخورد و برود، شما چه کار میکنید؟»
هر گروه سیاسیای که بخواهد افغانستانِ پساطالبان یک کشور متفاوت با افغانستانهای قبلی باشد، ضرورتا باید تصویری متفاوت از چنان آیندهای در تخیل سیاسی خود داشته باشد. معنای این سخن این است که هیچکسی نمیتواند نسخههای آزمودهشدهی پیشین برای افغانستان را باز برای افغانستان تجویز کند و انتظار داشته باشد که تکرار همان نسخهها برای ما مملکت دیگری بسازد. آن نسخههای پیشین آزمودهشده و ناکام اینهایند:
نسخهی استبداد خاندانی
افغانستان در اکثر عمر تاریخی خود همین سیستم استبداد خاندانی را تجربه کرده است. حاصل آن نزاع دایمیای بوده است که روایتش را در کتابهایی چون «افغانستان در پنج قرن اخیر» (نوشتهی میرمحمدصدیق فرهنگ) خواندهایم. نزاعی که هرگز به افغانستان اجازه نداد روی ثبات، تداوم و شکلگیری اندیشههای ملی را ببیند.
نسخهی ایدئولوژیک-دینی
نزدیک به نیم قرن پیش که بنیاد سلطنت خاندانی تَرَک برداشت و مبلغان و رهبران ایدئولوژیهای چپ (به صورت مشخص ایدئولوژی کمونیستی مدل شوروی) به مردم افغانستان وعده دادند که افغانستان «نوین»ی خواهند ساخت، تصور غالب این بود که این ملک از چرخیدن در چرخهی باطل رکود و خفقان بیرون خواهد جهید. آن افغانستان نوین اما بنا نشد. تنها نتیجهی برجسته و ماندگار سلطهی ایدئولوژی کمونیستی در افغانستان تعمیق شکافهای اجتماعی و تشدید دلبستگی عمومی به نسخهی مقابل ایدئولوژیهای چپ بود: نسخهی مذهب. مردمی که نماز میخواندند و روزه میگرفتند و در گوش نوزادان خود اذان اسلامی میخواندند -اما سودای جنگ با کافر و مشرک نداشتند- ناگهان با «جهاد خونین» آشنا شدند و شعار «اسلام پیروز است» سر دادند. در جنگ اسلام و کفر یا اسلام و کمونیسم، افغانستان خاکستر شد و تمام داروندار خود را از دست داد. در این جنگ، چندان خشم تولید و آن قدر کینه کاشته شد که برادر مرگ برادر در جبههی مخالف را جشن گرفت و پسرعمو سالها برای پسرعمو -در آن طرف دیگر- مرگ و بدبختی و ذلت آرزو کرد. حاصل این جنگ این بود که این از آن انسانیتزدایی کرد و آن از این. رسیدن صدا به صدا ناممکن شد.
نسخهی قومی-قبیلهای
مردم افغانستان وقتی همه چیز خود را در جنگ ایدئولوژیک از دست دادند، محتاج حداقل شدند: محتاج زنده ماندن گیاهی. برای همین، هرکس زیر چتری خزید که اگر هیچ منفعت دیگری نداشت، حداقل گمان میرفت که مقداری حمایت (از جنس حمایت گروهی در دورههای ابتدایی حیات بشر) برای بقا فراهم میکرد. این چتر همان «قوم» یا قبیله بود. اگر نمیخواستی، در میان بازارهای مملو از شمشیرهای آخته و خشمگین مطلقا بیپناه باشی، باید به آنجا پناه میبردی که در سرحد مرگ و بقا چتر حمایت نازکی بر سرت بر میافراشت. پشتون به زیر چتر پشتون رفت و تاجیک و هزاره و ازبیک و ترکمن زیر چترهای قومی خودشان. اما این هم مردم افغانستان را نجات نداد. هزاران آدم در جنگهای بین اقوام و در منازعات خونین درون هر قوم کشته شدند و زخم برداشتند و از میدان زندگی سالم بیرون رفتند. جنگ میان-قومی و درون-قومی اجازه نداد که افغانستان به یک «کشور» تبدیل شود و برای ساکنان خود شناسنامهای ملی پیدا کند. همه ضرر کردند. همه آسیب دیدند و همه از امکانات مادی و معنویای که یک زندگی خوب و نرمال باید به شهروندان بدهد، محروم شدند.
نسخهی خارجساختهی انجیاویی
در دوران بحران پیشادموکراسی در افغانستان، در دورهی جهاد و طالبان دور اول، سازمانهای غیرانتفاعیای ساخته شدند که قرار بود به مردم افغانستان کمک کنند. کمک کنند که مردم به خدمات ابتدایی دسترسی بیابند. نیز، بعضی از ارزشها و اصول دنیای مدرن را وارد زندگی مردم کنند. چیزهایی نظیر تمرین صلح، احترام به حقوق بشر، عدالت جنسیتی و نظایرشان. این سازمانهای غیرانتفاعی به سرعت به سودآورترین منابع مالی برای گردانندگان افغانستانی خود تبدیل شدند. بدتر از آن، این سازمانها از یک سو بدترین نسخههای آبرفتهی مفاهیمی چون عدالت جنسیتی و دموکراسی و حقوق بشر را به افغانستان بردند و از سویی دیگر، قبیحترین صورتهای دزدی سازمانی را به عنوان مبنای حکومتداری وارد نظام سیاسی افغانستان ساختند. حاصل آن چیزی شد که بیست سال در افغانستان به نام نظام جمهوریت شناخته میشد اما در اصل «حکومت دزدان» بود.
شما از این نسخهها چهقدر فاصله گرفتهاید؟
گروهها و رهبران سیاسیای که میخواهند طالبان بروند، باید نشان بدهند که از نسخههای پیشگفته فاصله گرفتهاند (وجه سلبی ماجرا). نیز باید نشان بدهند که به جای آن نسخههای آزمودهشده و ناکام اندیشههای سیاسی بهتری دارند که افغانستان را در مسیر توسعهی مثبت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرار میدهد (وجه ایجابی ماجرا). گروهها و افراد سیاسیای که خود را جزو نیروهای مقاومت میدانند، هنوز در این مورد هیچ فکر روشنی ارائه نکردهاند. به نظر میرسد که در این مورد حتا تلاش چندانی هم به خرج نمیدهند. اگر تمام سخن گروههای مخالف طالبان این باشد که طالبان بروند و بعدا فکری به حال افغانستان خواهیم کرد، به مردم افغانستان حق باید داد که به این گروهها با دیدهی تردید و انکار نگاه کنند. کسانی که نتوانند چشمانداز روشن و «متفاوت»ی عرضه کنند، حتا اگر بتوانند نظام طالبان را براندازند افغانستان بهتری نخواهند ساخت.